دعای روز چهاردهم ماه مبارک رمضان🌙
@ebrahiimhadi74
•••••••••••••••••••••••••••••••
🌙ماه رمضان همراه با شهید ابراهیم هادی
💫 #روز_چهاردهم
💞شهید هادی هروقت میدید بچه ها مشغول غیبت کسی هستند، مرتب میگفت: صلوات بفرست! و یا به هر طریقی بحث را عوض میکرد.
❣حضرت محمد (ص) میفرماید:
♨️هر که مرد یا زن مسلمانی را غیبت کند، خداوند چهل روز و شب نماز و روزه او را قبول نکند، مگر اینکه کسی که غیبتش را نموده از وی درگذرد.
📚جامع الاخیا، ۱۰۹
@ebrahiimhadi74
•••••••••••••••••••••••••••••••
🔔 زنگ حکایت 🔔
در یک شهربازی، پسرکی سیاه پوست به مرد بادکنک فروشی نگاه می کرد که از قرار معلوم فروشنده مهربانی بود.
بادکنک فروش برای جلب توجه یک بادکنک قرمز را رها کرد تا در آسمان اوج بگیرد و بدینوسیله جمعیتی از مشتریان جوان را جذب خود کرد.
سپس بادکنک آبی و همینطور یک بادکنک زرد و بعد از آن یک بادکنک سفید را رها کرد.
بادکنک ها سبکبال به آسمان رفتند و اوج گرفتند و ناپدید شدند.
پسرک سیاهپوست هنوز به تماشا ایستاده بود و به یک بادکنک سیاه خیره شده بود. تا این که پس از لحظاتی به بادکنک فروش نزدیک شد و با تردید پرسید:
ببخشید آقا! اگر بادکنک سیاه را هم رها می کردید، بالا می رفت؟
مرد بادکنک فروش لبخندی به روی پسرک زد و با دندان، نخی را که بادکنک سیاه را نگه داشته بود برید و بادکنک به طرف بالا اوج گرفت و پس از لحظاتی گفت:
پسرم آن چیزی که سبب اوج گرفتن بادکنک می شود رنگ آن نیست بلکه چیزی است که در درون خود بادکنک قرار دارد.
چیزی که باعث رشد آدم ها می شود رنگ و ظواهر نیست.
رنگ ها و تفاوت ها مهم نیستند.
مهم درون آدمه، چیزی که در درون آدم ها است تعیین کننده مرتبه و جایگاهشونه و هر چقدر ذهنیات ارزشمندتر باشه جایگاه و مرتبه والاتر و شایسته تر میشه.
🌷 @ebrahiimhadi74 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
❤️بسم الله الرحمن االرحیم
❣باسلام وعرض ادب 🌷خدمت همه بزرگواران❣
باارزوی قبول وطاعات عبادات خالصانه تک تک شما عزیزان ❤️❤️❤️❤️
💝میخواهیم شروع کنیم
# ختم سی جزء قران کریم 💖
❤️ به نیابت ازشهدا
❤️به نیت سلامتی وتعجیل درفرج اقاامام زمانمون(عج) 🤲
💓هدیه به امام حسین(ع)
🌺برای شرکت در ختم اسم وجزء انتخابی روبه ایدی
@Baa313
ارسال کنید
عزیزان محدودیت زمانی براتلاوت نداریم
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
جزء 1❤️یا صاحب الزمان
جزء 2🌺یاحسین
جزء 3🌸یاحسین
جزء 4🌸
جزء 5🌺
جزء 6🌼
جزء 7🌼
جزء 8🌺شهیدابراهیم هادی
جزء9❤️
جزء 10❤️
جزء 11🌺
جزء 12❤️
جزء 13🌺
جزء 14☘یامهدی ادرکنی
جزء 15❤️شهیدسیاهکالی
جزء 16🌷
جزء 17🌺
جزء 18🌺
جزء 19🌸
جزء 20🌷یاحسین
جزء 21❤️شهید حسین معزغلامی
جزء 22🌼
جزء 23☘
جزء 24❤️
جزء 25❤️عشقم خدا
جزء 26🌺یاعلی
جزء 27🌸یاحیدر
جزء 28❤️سردارسلیمانی
جزء 29🌼یاعلی
جزء 30🌺یامولا
🕌 سلام صبح گاهی محضر اربابمون
📿 السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ. 📿.
@ebrahiimhadi74
صبحتان حسینی
سلام برابراهیم هادے🇵🇸
#شهید_محسن_حججی #قسمت_نهم قرار بود صبح اعزام شود سوریه. شب قبلش با هم رفتیم #گلزار_شهدا. تا بخو
#شهید_محسن_حججی
#قسمت_دهم
👇🏻مادرخانم شهید حججی👇🏻
یک داعشی که چهره اش به شیطان ها می ماند، آمده بود خانه مان و ایستاده بود توی هال. آرام آرام آمد طرفم.😰
وحشت کردم.😨گفتم: "نکند بلایی سرم بیاورد!"
دیدم سری را توی دستش گرفته.😢
نگاه کردم دیدم محسنم است. سر را جلویم محکم به دیوار زد و رفت توی یکی از اتاق هایمان.😭😭😭
با ترس و دلهره از پشت سر نگاهش کردم. دیدم چند نفر دست بسته توی اتاقند و آن داعشی دارند با تبر سرهایشان را میزند.
اما هیچ خونی از آن سرها نمی چکید!
یکدفعه شوهرم از خواب بیدارم کرد. گفت: "چت شده!؟ خواب بد می بینی!؟
وحشت زده شده بودم. گفتم: "اون داعشی، محسنم، محسنم…"😭
فردا یا پس فرداش بود که خبر اسارت محسن به گوشم خورد.
من که مادرزنش بودم یک لحظه آرام و قرار نداشتم، تا چه رسد به مادرش و پدرش. 😭😔
✸✿✸✿✸✿✸✿✸✿✸✿✸
💢همرزم شهید💢
شانزده مرداد ٩٦ بود. حول و حوش ساعت ٤ صبح.
محسن از خیلی قبل رفته بود جلو که به پایگاه ها سر بزند.
یک ساعتی بود خوابیده بودم. یکدفعه با صدای چند انفجار شدید که از سمت پایگاه ها آمد ،از خواب پریدم.
قلبم تند تند درون سینه ام کوبید. گفتم: "خدایا خودت کمک کن. حتما داعش پایگاه ها رو زده!"😥
سریع بی سیم زدم به محسن، اما هیچ جوابی نداد.
هر چه میگفتم: "جابر جابر، احمد" چیزی نمی گفت.
آمریکایی ها زهر خودشان را ریخته بودند. دستگاهی به نام "جَمِر" را داده بودند به داعشی ها که براحتی ارتباط بی سیمی ما را با هم قطع میکردند.
بدون معطلی با تعدادی از بچه ها حرکت کردیم سمت پایگاه ها. داعشی ها اول صبح حرکت کرده بودند به پایگاه چهارم و آنجا را زده بودند.
همانجا که محسن بود! 😔
…ضربان قلبم بالا رفت.
یکی از بچه های افغانستانی را دیدم.
با هول و ولا از او پرسیدم: "جابر، جابر کو!?"
گفت: "زخمی شد و بیهوش افتاد روی زمین. بردنش عقب." سریع خودم را به عقب رساندم.
همینجور فریاد می زدم: "جابر کو!؟جابر کو!؟
جنازه ای را نشانم دادند. گفتند: "اونجاست."
قلبم میخواست بایستد. با خودم گفتم: "یعنی محسن شهید شده!؟
رفتم جلو و پتو رو از روی جنازه کنار زدم.
دیدم محسن نیست.
فریاد کشیدم: "اینکه جابر نیست."
دیگر داشتم دیوانه می شدم. یعنی محسن کجا بود!؟
بی سیم زدم به بچه هایی که جلو بودند.
بهشان گفتم: "من الان اونجا بودم. بهم گفتن جابر زخمی شده و فرستادنش عقب. اومدم عقب اما جابر اینجا نیست اشتباه شده. ببینید کجاست؟"⁉️😞
گفتند: "ما همه شهدا و زخمیها را منتقل کرده ایم عقب. هیچکس اینجا نیست."
عقلم به جای قد نمی داد. نمی دانستم چه بکنم.
با تعدادی از بچه ها، تا شب همه آن منطقه را گشتیم و زیر و رو کردیم. اما خبری از محسن نبود.
دیگر راستی راستی داشتم دیوانه میشدم.😭
ساعت ۱۰ شب رفتم اتاق کنترل پهباد. با اصرار از بچههای آنجا خواستم تا یک پهپاد بفرستند بالای پایگاه چهارم؛ جایی که محسن آنجا بود؛ شاید از این طریق پیدا شود.
خودم هم ایستادم پایه مانیتور. استرس و اضطراب داشت و را می کشت.😔😭
یک دفعه یکی از نیروهای عراقی آمد طرفم و موبایلش را داد دستم.😰
نفسم بند آمد. چشمانم سیاهی رفت. آب دهانم خشک شد.😖
آنچه را می دیدم باور نمی کردم. یک داعشی چچنی با خنجری که توی دست داشت محسن را به اسارت گرفته بود! 😭
#ادامهدارد...
@ebrahiimhadi74
امروز ۲۷مین سالروز تولد یک اردیبهشتی است، که در ۲۳سالگی به شهادت رسید.
جوانی که رحیم پورازغدی دربارهاش گفت: به حال عباس غبطه میخورم.
پاسداری که رائفیپور دربارهاش گفت: عباس به مقام شهود وشفاعت رسید.
شهیدی که حسن عباسی دربارهاش گفت: عباس یک انسان رستگار بود.
شهید #عباس_دانشگر
@ebrahiimhadi74
اين بار هم واسه بار آخر گناه ميکنم و از فردا ...
امروزم واسه بار آخر گناه ميکنم و از فردا ...
مواظب بار آخرهايی باشيم که
#بارآخرتمان را سنگين ميكنند ...
خطرناک ترين ترفند شيطون ميدونی چيه ؟!
#تسويف ( عقب انداختن شروع ترک گناه )
« نگو فردا ؛ بگو همين حالا »
@ebrahiimhadi74
دعای روز پانزدهم ماه مبارک رمضان🌙
@ebrahiimhadi74
•••••••••••••••••••••••••••••••
✅ بیانات رهبر معظم انقلاب در خصوص عاقبت گمنامی شهید هادی :
" #شهید_ابراهیم_هادی می خواست گمنام زندگی کند، اما امروز در تمام آفاق فرهنگی کشور، نامش پیچیده است. "
⚡️ سال قبل در شب ولادت کریم اهلبیت حضرت امام حسن مجتبی (ع)، جمعی از اهالی فرهنگ، شعر و ادب فارسی با رهبر انقلاب اسلامی دیدار کردند.
🔻 آقای محمدحسن جمشیدی، شعر زير را قرائت نمود
🔸 در دعای اهل دل باران فراز آخر است
گریه کن در گریهی عاشق صفایی دیگر است
🔸 عاشقان با اشک تا معراج بالا میروند
بهترین سرمایه انسان همین چشم تر است
🔸 در جواب بیوفایی خلوتی با خود بساز
دست کم تنها شدن از دل شکستن بهتر است
🔸 شد فراموش آنکه بیش از قدر خویش آمد به چشم
آنکه با گمنام بودن سر کند نامآور است
🔸 صحبت از پرواز جانکاه است وقتی روح ما
مثل مرغ خانگی زندانی بال و پر است
🔸 گرچه چندی چهرهی خورشید را پوشاندهاند
در پس این ابرهای تیره صبحی دیگر است
🌷 رهبر معظم انقلاب فرمودند : مثل شهید ابراهیم هادی که می خواست گمنام زندگی کند اما امروز در تمام آفاق فرهنگی کشور نامش پیچیده است.
@ebrahiimhadi74
•••••••••••••••••••••••••••••••
❤️بسم الله الرحمن االرحیم
❣باسلام وعرض ادب 🌷خدمت همه بزرگواران❣
باارزوی قبول وطاعات عبادات خالصانه تک تک شما عزیزان ❤️❤️❤️❤️
💝میخواهیم شروع کنیم
# ختم سی جزء قران کریم 💖
❤️ به نیابت ازشهدا
❤️به نیت سلامتی وتعجیل درفرج اقاامام زمانمون(عج) 🤲
💓هدیه به امام حسین(ع)
🌺برای شرکت در ختم اسم وجزء انتخابی روبه ایدی
@Baa313
ارسال کنید
عزیزان محدودیت زمانی براتلاوت نداریم
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
جزء 1❤️یا صاحب الزمان
جزء 2🌺یاحسین
جزء 3🌸یاحسین
جزء 4🌸یامهدی (عج)
جزء 5🌺یافاطمه
جزء 6🌼یازهرا
جزء 7🌼 یاضامن اهو
جزء 8🌺شهیدابراهیم هادی
جزء9❤️یاعلی
جزء 10❤️اسماخانم
جزء 11🌺شهید گمنام
جزء 12❤️یارقیه
جزء 13🌺یاعلی
جزء 14☘یامهدی ادرکنی
جزء 15❤️شهیدسیاهکالی
جزء 16🌷باران خانم
جزء 17🌺شیواخانم
جزء 18🌺شیواخانم
جزء 19🌸شیواخانم
جزء 20🌷یاحسین
جزء 21❤️شهید حسین معزغلامی
جزء 22🌼شهیدسلیمانی
جزء 23☘اباعبدالله الحسین
جزء 24❤️یافاطمه الزهرا(س)
جزء 25❤️عشقم خدا
جزء 26🌺یاعلی
جزء 27🌸یاحیدر
جزء 28❤️سردارسلیمانی
جزء 29🌼یاعلی
جزء 30🌺یامولا
🌙ماه رمضان همراه با شهید ابراهیم هادی
💫 #روز_پانزدهم
حوالی میدان خراسان از داخل پیاده رو با سرعت در حال حرکت بودیم. یکباره ابراهیم سرعتش را کم کرد! برگشتم عقب و گفتم: چی شد، مگه عجله نداشتی؟
همینطور که آرام حرکت می کرد، به جلوی من اشاره کرد و گفت: یه خورده یواش تر بریم تا از این آقا جلو نزنیم.! من برگشتم به سمتی که ابراهیم اشاره کرد. یک نفر کمی جلوتر از ما در حال حرکت بود که به خاطر معلولیت، پایش را روی زمین می کشید و آرام را میرفت.
🍃ابراهیم گفت: اگر ما تند از کنار او رد شویم، دلش می سوزد که نمی تواند مثل ما راه برود. کمی آهسته برویم تا او ناراحت نشود.
گفتم: ابرام جون، ما کار داریم، این حرفا چیه؟ بیا سریع بریم. اصلا بیا از این کوچه بریم که از جلوی این معلول رد نشیم.
🔸آنچنان قلب رئوف و مهربانی داشت که به ریزترین مسائل توجه می کرد. او در حالی که عجله داشت، اما راضی نشد حتی دل یک معلول را برنجاند!
📚 سلام بر ابراهیم۲/ ص۳۱
🔰امام حسن مجتبی(ع) میفرمایند:
با مردم به گونه ای رفتار کن که دوست داری با تو آنگونه رفتار کنند.
اعلام الدین ؛ ص۲۷۹
@ebrahiimhadi74
•••••••••••••••••••••••••••••••
🕌 سلام صبح گاهی محضر اربابمون
📿 السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ. 📿.
@ebrahiimhadi74
صبحتان حسینی
مَا ذَا وَجَدَ مَنْ فَقَدَکَ
وَ مَا الَّذِی فَقَدَ مَنْ وَجَدَک....
آن کسی که تو را ندارد،
چه دارد؟
و آن کسی که تو را يافته است،
چه ندارد؟
#دعای_عرفه
پ.ن:
آن کس که تورا شناخت جان را چه کند؟
فرزندُ عیالُ خانمان را چه کند؟
دیوانه کنی، هر دو جهانش بدهی
دیوانه ی تو هر دو جهان را چه کند؟
مثال بزنم؟
مثه شهدای #مدافع_حرم
#سلیمانی_ها
#هادی_ها
#حججی_ها
#حدادیان_ها
الی....
@ebrahiimhadi74
دعای روز شانزدهم ماه مبارک رمضان🌙
@ebrahiimhadi74
•••••••••••••••••••••••••••••••
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
✅ تو باید با نماز حال خودت را بگیری و خودت را تربیت کنی.🤔
🔵 نماز زمانی چرک روح آدم را میگیرد، که لبۀ زبر نماز روح تو را بسابد.مثلاً نشستهای غرق بازی، غرق کار یا غرق استراحت شدهای که یک دفعه مؤذن اذان میگوید و تو باید بلند شوی بروی نماز بخوانی. طبیعتاً حالت گرفته میشود، اما عیبی ندارد، همین الان بلند شو برو نماز بخوان تا آدم شوی. کتک نماز را بخور و تلخی آن را تحمل کن تا آدم شوی.
🔴 بعضیها خیلی زود با خدا پسرخاله میشوند و میگویند: «خدایا الان حال نماز خواندن ندارم!» مگر فوتبال است که فقط هر وقت حال داشتی، به سراغش بروی؟ اصلاً تا حالا فکر کردهای که چرا خداوند صبحها خواب نازنین و نوشین تو را بههم زده و دستور داده که باید موقع اذان صبح بلند شوی و نماز بخوانی؟ برای اینکه میخواهد حال تو را بگیرد و تو را رشد دهد.
✔️تو باید با نماز حال خودت را بگیری و خودت را تربیت کنی.
📚از کتاب چگونه یک نماز خوب بخوانیم؟/ پناهیان/ ص54⚡
⭕ @ebrahiimhadi74
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
سلام برابراهیم هادے🇵🇸
#شهید_محسن_حججی #قسمت_دهم 👇🏻مادرخانم شهید حججی👇🏻 یک داعشی که چهره اش به شیطان ها می ماند، آمده
#شهید_محسن_حججی
#قسمت_آخر
بعد از شهادت تا مدتها #پیکرش توی دست داعشی ها بود. تا اینکه قرار شد #حزب_الله لبنان و داعش، تبادلی با هم انجام بدهند.
بنا شد حزبالله تعدادی از اسرای #داعش را آزاد کند و داعش هم پیکر محسن و دو شهید حزب الله را تحویل بدهد و یکی از اسرای حزب الله را هم آزاد کند.
به من گفتند: "میتوانی بروی در مقر داعش و پیکر محسن را #شناسایی کنی?"
می دانستم میروم در دل خطر و امکان دارد داعشیها #اسیرم کنند و بلایی سرم بیاورند.
اما آن موقع، محسن برایم از همه چیز و حتی از جانم مهمتر بود.
قبول کردم. خودم و یکی از بچه های سوری به نام حاج سعید از مقر حزب الله لبنان حرکت کردیم و رفتیم طرف #مقرداعش.
※※※※
توی دل دشمن بودیم. یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود، با اسلحه اش ما را می پایید.
پیکری #متلاشی شده و تکه تکه شده را نشانمان داد و گفت: "این همان جسدی است که دنبالش هستید!"
میخکوب شدم از درون #آتش گرفتم. مثل مجسمه ها خشک شدم. رو کردم به حاج سعید و گفتم: "من چه جوری این بدن را شناسایی کنم?! این بدن #اربا_اربا شده. این بدن قطعه قطعه شده!"
بی اختیار رفتم طرف داعشی. عقب رفت و اسلحه اش را #مسلح کرد و کشید طرفم.
داد زدم: "پست فطرتا. مگه شما مسلمون نیستید?! مگه دین ندارید?! پس کو سر این جنازه?! کو دست هاش?!"
حاج سعید حرفهایم را تند تند برای آن داعشی ترجمه میکرد.
داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند می گفت: "این کار ما نبوده.کار داعش عراق بوده."
دوباره فریاد زدم: "کجای #شریعت_محمد آمده که اسیر تان را اینجور قطعه قطعه کنید!?"
داعشی به زبان آمد. گفت: "تقصیر خودش بود. از بس حرص مون رو درآورد. نه اطلاعاتی بهمون داد، نه گفت اشتباه کردهام،و نه حتی کوچکترین التماسی بهمون کرد که از خونش بگذریم. فقط لبخند می زد!"
هر چه می کردم، پیکر قابل شناسایی نبود.به داعشی گفتیم: "ما باید این پیکر را با خودمون ببریم برای شناسایی دقیق تر."
اجازه نداد. با صدای کلفت و خش دارش گفت: "فقط همینجا."
نمی دانستم چه بکنم. شاید آن جنازه، جنازه محسن نبود و داعش می خواست #فریب مان بدهد.
توی دلم #متوسل شدن به #حضرت_زهرا علیها السلام.
گفتم: "بی بی جان. خودتون کمک مون کنید. خودتون دستمون رو بگیرید.خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید."😭
یکهو چشمم افتاد به تکه #استخوان کوچکی از محسن. ناگهان فکری توی ذهنم آمد.
خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم به هم زدن،استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم!😔
بعد هم به حاج سعید اشاره کردم که برویم. نشستیم توی ماشین و سریع برگشتم سمت مقر #حزب_الله.
از ته دل خدا رو شکر کردم که توانستم بی خبر آن داعشی، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم.
وقتی برگشتیم به مقر حزب الله، استخوان را دادم بهشان که از آن آزمایش DNA بگیرند.
دیگر خیلی خسته بودم. هم خسته ی #جسمی و هم #روحی.
راقعا به استراحت نیاز داشتم
فرداش حرکت کردم سمت دمشق.همان روز بهم خبر دادند که جواب DNA مثبت بوده و نیروهای حزب الله، پیکر محسن را تحویل گرفته اند.💝
به دمشق که رسیدم، رفتم حرم بی بی #حضرت_زینب علیهاالسلام. وقتی داخل حرم شدم، یکی از بچهها آمد پیشم و گفت: "#پدر و #همسر شهید حججی اومدهان سوریه. الان هم همین جا هستن. توی حرم."
من را برد پیش پدر محسن که کنار #ضریح ایستاده بود.
پدر محسن می دانست که من برای #شناسایی پسرش رفته بودم. تا چشمش به من افتاد، اومد جلو و مرا توی بغلش گرفت و گفت: "از محسن آوردی?"
نمیدانستم جوابش را چه بدهم. نمیدانستم چه بگویم. بگویم یک پیکر #اربا_اربا را تحویل دادهاند? بگویم یک پیکر قطعه قطعه شده را تحویل دادهاند? بگویم فقط مقداری استخوان را تحویل دادهاند?😭
گفتم: "حاجآقا، #پیکرمحسن مقر حزب الله لبنانه. برید اونجا خودتون ببینیدش."
گفت: "قسمت میدم به بیبی که بگو."
التماسش کردم چیزی از من نپرسد. دلش خیلی شکست.😭
دستش رو انداخت میان شبکههای ضریح حضرت زینب علیها السلام و گفت: "من محسنم رو به این بی بی هدیه دادم. همه محسنم رو. تمام محسنم رو. اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا یه تارموش رو برآوردی، راضی ام."
وجودم زیر و رو شد. سرم را انداختم پایین. زبانم سنگین شده بود. به سختی لب باز کردم و گفتم: "حاجآقا، سر که نداره!بدنش رو هم مثل علی اکبر علیه السلام و اربا اربا کرده ان."😭
هیچ نگفت. فقط نگاه کرد سمت ضریح و گفت: "بی بی جان، این هدیه را از من قبول کن!"💔
#نثار_روح_پاک_شهدا_صلوات
@ebrahiimhadi74