eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
37هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
↻↯ چقـدربـھ‌شــ🕊ـهـــدا‌خدمت‌کࢪدے؟!! تـونـسـتے‌راهشـونـو‌ادامھ‌بدے؟!!! اصن‌چقدࢪشـــ🕊ــھدا را میشناسے؟!!! اگ‌بࢪا‌شھدا‌کـم‌گذاشتے... اینجا‌جبࢪان‌ڪن👇🏻 ⓙⓞⓘⓝ‌‌‌‌⇨http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f 💣
↯∞↯ ✉ شمـا‌دعـوت‌شدین‌بـه‌يھ ‌دورهمی‌شھدایے🕊🕊 ماایـنجـا‌بـرا‌حاجت‌روایی‌هـم‌ روزانه‌ڪلےذڪرمیگیم📿 دلـت‌میـخواد‌توام‌بیـای‌کنـارمـا؟!! زودعضوشوتالینـکشوبرنداشتم... ختم‌ذکـر👇 https://eitaa.com/joinchat/2455502859Ce3a0724733 ختم‌قرآن👇 https://eitaa.com/joinchat/3245735947C1e77479f6c 💯
🚨 دیگ‌نیـازنیسـت‌...✋🏻 صبـــ🌞ـــح‌تاشـــ🌜ـــب‌دنبـال‌ ‌بگردی... ببیـن‌خـادمیـن‌شهـد‌‌ا‌چـھ‌کردن😍 یھ‌ڪانال‌آوردم‌ڪھ‌ازواجبـــــات‌ایتــــاست👌 هرچـی‌بخـواۍ‌اینجـاهسـت😎 💯 ⓙⓞⓘⓝ⇨https://eitaa.com/joinchat/983367697C7be3391d80
●بخشے‌از‌شࢪایط↯ •••ادمین‌ڪانال‌ یا گࢪوهی نباشید✖ •••توانایے‌تولید‌محتو‌ا‌(نوشتن‌متن،ساخت‌عکس‌نوشته؛کلیپ و...) داشته‌باشید.✔ بࢪای اطلاع از دیگࢪ‌شࢪایط به پی‌وی خادم مراجعه‌کنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•••🥀‌••• قـࢪبـوݩ ڪبوتـࢪاے حـࢪمـت امام‌حســـن... •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
○●✨🌸●○ پیامبڕ اکࢪم صلێ اللہ علیه ۅ آݪه فࢪمودند: دڕ روز ࢪستاخیز نخستیݩ پࢪسشے که از انساݩ مے شود "نماز" است. اگࢪ پاسخ دهد، بࢪ او آساݩ مي گیࢪند ولے اگࢪ پاسخێ ندهد بࢪ اۅ سخت خواهݩد گࢪفت
💫 •••خوش‌ࢪفتاࢪی ‌بـــامࢪدم‌نصـف‌خࢪد‌اسـت... [امام‌حسن‌علیه‌السلام] °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
yeknet.ir_-zamine_hajmahdirasuli_rehlatpayambar_1.mp3
4.19M
•••🥀••• لـحـظه‌وداع دیـگـھ‌بۍ‌قـࢪاࢪم دمـه‌آخـࢪۍسـࢪࢪوۍپـاۍعـلـےمیزاࢪم •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
『🥀.‌』 خوش بھ حالِ "" کھ سبڪبال شدند ؛بھ پࢪیدن نࢪسید ، بالِ بھ هم ریختھ‌ام😔 °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
❛💔🌿•"⤶ بایداعتࢪاف‌ڪنم‌ڪہ‌عڪس‌نگاهـ👀ـٺ عکس‌لبخندٺ😊 جاماندن‌ࢪابدجوࢪبہ‌ࢪُخ‌مامی‌کشد😞💔🖐🏾
•●°📿🕊°●• امام علے علیہ السلام : هێچ عملۍ نزد خداۅند محبۅب تࢪ از نماز نیست ݐس هێچ ڪاڕ دنیایۍ شما ࢪا در ۅقت نماز بہ خۅد مشغۅݪ نداࢪد ⇦نمـاز‌اۅل‌ۅقتتـۅن‌سࢪد‌نشهツ
🌸هوالعشــق🌸 . 📜 💟 نگاهش را به بیرون دوخته بود، همه جا را دید می زد احساس می کرد سال هاست که در زندان است، و شهر حسابی تغییر کرده است. از این فکر خنده اش گرفته بود. سرش را به صندلی تکیه داد و چشمانش را بست، هوای خنکی که به صورتش برخورد می کرد. لبخند زیبایی را بر لبانش حک کرد. باورش خیلی سخت بود. که در این مدت چه اتفاقاتی برایش رخ داده است، و به این نتیجه رسیده بود ، او آن دختر قوی که همیشه نشان می داد نیست و یک دختر ضعیفی است. اعتراف می کرد روز های آخر دیگر ناامید شده بود، خودش هم نمی دانست چرا، شاید چون همه ی مدارک ضد او بودند یا شاید هم بخاطر اینکه به کمیل اعتماد نداشت. با آمدن اسم کمیل ناخواسته لبخندش عمیق شد، باورش نمی شد پسرخاله ای که همیشه او را به عنوان یک ضد انقلابی می دید یکی از ماموران وزارت اطلاعات هستش، بگو با یادآوری حرف ها و تهمت هایی که به کمیل می زد خجالت زده چشمانش را محکم بر هم فشار داد... با صدای امیرعلی سریع چشمانش را باز کرد! - بفرمایید سمانه نگاهی به خانه شان انداخت. باورش نمی شد ، سریع از ماشین پیاده شد و به سمت خانه رفت که وسط راه ایستاد و به سمت امیر علی رفت - شرمنده حواسم نبود، خیلی ممنون - خواهش میکنم خانم حسینی وظیفه است سمانه خداحافظی گفت و دوباره به طرف خانه رفت و تا می خواست دکمه آیفون را فشار دهد در با شتاب باز شد و محسن در چارچوب در نمایان شد تا می خواست عکس العملی نشان داد سریع در آغوش برادرش کشیده شد. بوسه های مهربانی که محسن بر سرش می فشاند. اشک هایش را بر گونه هایش سرازیر کرد. با صدای محمد به خودشان آمدند ای بابا محسن ول کن بدبختو محسن با لبخند از سمانه جدا شد ، سمانه به خانواده اش که از خانه خارج شده بودند و با سرعت حیاط را برای رسیدن به او طی می کردند ، لبخندی زد. فرحناز خالم دخترکش را محکم در آغوش گرفت و سرو صورتش را بوسه باران می کرد. سایه هم پا به پای مادرش گریه می کرد، محمود آقا هم بعد از در آغوش گرفتن دختر کش مدام زیر لب ذکر می گفت و خدا را شکر می کرد. سمانه به طرف بقیه رفت و با همه سلام کرد، محمد با خنده به سمتشان آمد و گفت: - بس کنید دیگه، مگه مجلس عزاست گریه میکنید، بریم داخل یخ کردیم همه باهم به داخل خانه برگشتند، مژگان و ثریا و زهره زن محمد مشغول پذیرایی از همه بودند . سمانه هم کنار مادر و خاله اش و عزیز که بخاطر پادردش بیرون نیامده نشسته بود، فرحناز خانم دست سمانه را محکم گرفته بود میتر سید دوباره سمانه برود ، سمانه هم که ترس مادرش را درک می کند حرفی نمی زد و هر از گاهی دست مادرش را می فشرد به نیلوفر نگاهی انداخت که مشغول صحبت با صغرا بود و صغرا بی حوصله فقط سری تکان می داد متوجه خاله اش شد که کلافه با گوشی اش مشغول بود. آرام زمزمه کرد - خاله چیزی شده سمیه لبخندی زد و بوسه ای بر گونه اش فشاند - نه قربونت برم، چیزی نیست ولی این کمیل نمیدونم تو این شرایط کجا گذاشته رفته - حتما کار داره - نمیدونم هیچ از کاراش سر در نمیارم ، همیشه همینطوره و سمانه در دل بیچاره کمیلی"گفت. بعد از صحبت کوتاهی با مادرش بلند شد و به سمت آشپزخانه رفت. - کمک نمیخواید خانما سمانه گرم مشغول صحبت با صغری بود و در کنار صحبت کردن سالاد را هم آماده می کرد صغری سوال های زیادی می پرسید و سمانه به بعضی ها جواب می داد و سر بعضی سوالات آنقدر می خندید که اشکش در می آمد. با صدای در ، سمانه گفت: - کیه نیلوفر دستانش را سریع شست و با مانتویش خشک کرد و گفت: - فک کنم آقا کمیل باشه همزمان اخمی بر پیشانی سمانه و صغری افتاد، نیلوفر سریع از آشپزخانه بیرون رفت و صغری در حالی که به جان نیلوفر غر می زد به دنبالش رفت۔ باصدای " یا الله " کمیل، ناخوداگاه استرسی بر جان سمانه افتاد بر روی صندلی نشست نگاهی به دستان عرق کرده اش انداخت ، خودش هم از این حالش خنده اش گرفته بود لیوان آبی خورد و تند تند خودش را باد زد. صدای احوالپرسی و قربون صدقه های فرحناز برای خواهرزاده اش کل فضا را پر کرده بود. سمانه وارد پذیرایی شد و سلامی گفت ، کمیل که در حال نشستن بود با صدای سمانه دوباره سر پا ایستاد - سلام ، خوب هستید سمانه خانم، رسیدن بخیر سمانه متعجب از فیلم بازی کردن کمیل فقط تشکری کرد و به آشپزخانه برگشت. زهره تند تند دستور می داد و دخترها انجام می دادند . آخر صغری که گیج شده بود. لب به اعتراض باز کرد -ا زندایی گیج شدم، خدا به دایی صبر ایوب بده نویسنده:فاطمه امیری ... °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f.👆
✨💫 حیــا‌زیبـاسـت... امـا‌بࢪاۍزنـان‌زیبـاتـࢪツ ‌[•پیامبـࢪاڪࢪم•] °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
📞از‌شـھـداۍ‌گمنـام‌به‌خواهࢪان‌مؤمـن... خواهࢪم‌خـون‌ازمـن "حـجـاب"‌ازتـو‌... شفاعـت‌ازمـن "حیــا"‌ازتـو...
🚨 دیگ‌نیـازنیسـت‌...✋🏻 صبـــ🌞ـــح‌تاشـــ🌜ـــب‌دنبـال‌ ‌بگردی... ببیـن‌خـادمیـن‌شهـد‌‌ا‌چـھ‌کردن😍 یھ‌ڪانال‌آوردم‌ڪھ‌ازواجبـــــات‌ایتــــاست👌 هرچـی‌بخـواۍ‌اینجـاهسـت😎 💯 ⓙⓞⓘⓝ⇨https://eitaa.com/joinchat/983367697C7be3391d80
↯∞↯ ✉ شمـا‌دعـوت‌شدین‌بـه‌يھ ‌دورهمی‌شھدایے🕊🕊 ماایـنجـا‌بـرا‌حاجت‌روایی‌هـم‌ روزانه‌ڪلےذڪرمیگیم📿 دلـت‌میـخواد‌توام‌بیـای‌کنـارمـا؟!! زودعضوشوتالینـکشوبرنداشتم... ختم‌ذکـر👇 https://eitaa.com/joinchat/2455502859Ce3a0724733 ختم‌قرآن👇 https://eitaa.com/joinchat/3245735947C1e77479f6c 💯
↻↯ چقـدربـھ‌شــ🕊ـهـــدا‌خدمت‌کࢪدے؟!! تـونـسـتے‌راهشـونـو‌ادامھ‌بدے؟!!! اصن‌چقدࢪشـــ🕊ــھدا را میشناسے؟!!! اگ‌بࢪا‌شھدا‌کـم‌گذاشتے... اینجا‌جبࢪان‌ڪن👇🏻 ⓙⓞⓘⓝ‌‌‌‌⇨http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f 💣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°°°‌♡‌°°° گنـبـــ🕊ـــدت‌دل‌میـبࢪد↯ ۅقـٺ‌ملاقــــاٺے‌بـده... °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
↻∞↯ سفـࢪه‌ۍ‌دلــ♥ــ ‌ࢪا نڪࢪدم‌بــاز‌مـن‌بـھـࢪڪسے یڪ‌نـفـࢪ‌بـا‌دࢪد‌مـن‌‌هسـت‌آشنـا ‌آن‌‌هـم‌تۅیے... ‌•••السلام‌علیک‌یاعلی‌‌بن‌موسی‌الرضا‌•••
`⏳‌‌‌↯ بـھـتـرین‌دوسـت ‌ڪسےاسـت‌ڪه ‌یـادآور"نمــاز"باشـد... ﴿عجلوابالصلاة﴾
•••‌♥••• کـ🕊ـبوتࢪم‌هــوایی‌شـدم ببیـن‌عجب‌گــدایےشـدم دعـ🤲ـای‌مــادرم‌بوده‌ڪه منــم‌امـام‌ࢪضــایےشـدم