eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
35.1هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
●|°∞ღ°|●↯ باسلام‌و‌عࢪض‌خدمت‌بہ‌همࢪاهان‌ھمیشگے🌿 زیاࢪت‌نیابتےاین‌هفتہ‌دࢪخدمت‌شهداێ شهرستان سراب استان‌ تبریز هستیم لطفانام‌شهدایےڪہ‌دوست‌داریدبہ نیابت‌ازشمازیارت‌بشہ‌بہ‌لینڪ‌زیࢪ پیام‌بدید📲 👇🏻👇🏻👇🏻 [https://harfeto.timefriend.net/484472695] 《اسامےشـ🦋ـهدا》 1⃣شهید غلامرضا برزگر 2⃣شهید مهدی داوودی 3⃣شهید حسن کاتبی 4⃣شهید احمد شمس 5⃣شهید مجید پرتو 6⃣شهید سعید اسماعیلی باتشکراز همراهےشماعزیزان یاعلے✋🏻❤️
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
✐"﷽"↯ 📜#رمان_پلاک_پنهان 💟#پارت_پنجاه_سه ــ کمیل بعد از این همه سختی تورو انتخاب کرده،تا آرامش زند
✐"﷽"↯ 📜 💟 صلواتی فرستاد و سعی کرد منفی فکر نکند،نفس عمیقی کشید و وارد خانه شد،صدای مژگان را شنید که سمیه خانم را مخاطب قرار داده بود: ــ چشم به مادرم میگم که با پدرم صحبت کنه سمانه سلامی کرد و با لبخندی که سعی می کرد طبیعی جلو داده باشد گفت: ــ بسلامتی،عروسی در پیش داریم؟ ــ سلام عزیز دل خاله،بله اگه خدا بخواد نیلوفر خانومو شوهر بدیم ــ اِ چه خوب‌،کی هست این مرد خوشبخت؟ با استرس خیره به دهان سمیه خانم ماند و با شنیدن اسمی که سمیه خانم گفت نفس عمیقی کشید: ــ پسر همسایه جفتیمون،پسر خانم سهرابی،میشناسیش سمانه لبخندی زد و گفت: ــ آره میشناسم ،ان شاء الله خوشبخت بشن مژگان ان شاء الله ای گفت. سمانه بااجازه ای گفت و به اتاقش رفت ،صدای داد و فریاد بچه ها را که شنید سریع از اتاق بیرون رفت و به حیاط رفت و مشغول بازی با آن ها شد،صدای خنده ها و فریاد هایشان فضای حیاط را پر کرده بود ،سمانه خندید و ضربه محکمی به توپ زد توپ با فاصله ی زیادی بالا رفت و نزدیک در خروجی فرود آمد که همزمان صدای مردانه ای بلند شد: ــ آخ سمانه سریع چادرش را سر کرد و سریع به سمت در رفت،با دیدن کمیل که دستش را برسرش گذاشته بود،بر صورتش زد و به طرفش رفت: ــ وای خدای من حالتون خوبه؟ بچه ها با دیدن کمیل سریع یه داخل خانه دویدند،کمیل نگاهی یه سمانه انداخت و گفت: ــ اینم یه نوعشه سمانه با تعجب گفت: ــ نوع چی کمیل به سرش اشاره کرد و گفت: ــ خوش آمدگویی سمانه خجالت زده سرش را پایین انداخت،فرحناز و سمیه سریع یه حیاط آمدند ــ وای مادر چی شده ــ چیزی نیست مامان نگران نباشید مژگان با اخم به بچه ها توپید: ــ پس چی بود میگفتید ــ مگه چی گفتن صغری خندید و گفت: ــ داد میزدن خاله سمانه عمو کمیلو کشت سمانه با تعجب به دو تا فسقلی که مظلوم به او نگاه می کردند،خیره شد.با صدای خنده ی کمیل همه خندیدند. ــ اشکال نداره،یه بار ماشین یه بار خودم بار بعدی دیگه خدا بخیر بگذرونه سمانه آرام و شرمزده گفت: ــ ببخشید اصلا حواسم نبود ،تقصیر خودتون هم بود بدون سروصدا اومدید داخل ــ بله درسته اشتباه از من بود از این به بعد میخواستم بیام منزلتون طبل با خودم میارم صغری بلند خندید که سمانه بااخم آرام کوفتی به او گفت که خنده ی صغری بیشتر شد. نیلوفر جلو امد و آرام گفت: ــ سلام آقا کمیل،خدا قوت کمیل سر به زیر سرد جواب سلامش را داد،سمانه مشکوک به کمیل خیره شد،همیشه با همه سروسنگین بود اما سرد رفتار نمی کرد ✍🏽نویسنده:فاطمه‌امیری ... °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰سخن‌نگاشٺ|عبرٺ‌در‌مـاجرای‌حمایٺ دولٺ‌فرانسہ‌ازاهانٺ‌به‌پیامبــرﷺ 🔻حضرٺ‌آیٺ‌الله‌خامــنہ‌ای: دولـٺ‌فرانسہ‌اهــانٺ‌بہ‌پیامبــر، را ربـط‌‌ میـدهـدبہ‌حقـوق‌بشـروآزادی! ▪️دولٺ فرانسہ‌خشـن‌ترین و وحشی‌تـرین ٺروریسٺ‌های‌دنیــارادرخـودش‌جـاداده یعنی‌ٺروریستهایی ڪه ۱۷هـزارنفـر ازمـردم مارا بہ‌شہادٺ رسانـده‌اند. ▪️همین دولٺ‌بہ‌گـرگ‌خونـخـواری‌مثـل‌صـدام در دوره‌جنـگ‌تحمیلی‌بیشتـرین‌کمک‌راڪرد. ▪️اینہادو روی‌یڪ‌سڪه‌اند. یعنی‌دفـاع‌ازآن‌عمـل‌جنایتـڪارانہ یڪ ڪاریڪاٺوریسٺ،آن‌روی‌دیگرسڪه‌دفــاع‌از منـافقین‌وکمک‌بہ صـدام‌اسٺ. 🎙|سخنـرانی‌تلویزیونی‌رهبــرانقـلاب به‌مناسبٺ‌سالروز‌،ولادٺ‌پیامبـراعظم‌وامام‌صادق‌؏ همزمـان‌با‌سالـروز‌تسخیــرلانہ‌جاسوسی‌ درسیزده‌آبـان۹۹/۸/۱۳ °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
🔰سخن‌نگاشٺ|عبرٺ‌در‌مـاجرای‌حمایٺ دولٺ‌فرانسہ‌ازاهانٺ‌به‌پیامبــرﷺ 🔻حضرٺ‌آیٺ‌الله‌خامــنہ‌ای: د
🍃 ⃟ ⃟ 🌺 ⇠عجیبــ اسٺ‌فـࢪانسـ🇳🇱ـۆۍهـا⤥ ڪه دࢪٺـۆلـیدبہتࢪین‌عطـࢪهـا⇣ معࢪوف‌هسٺنـد↷ هنــۆز نمیداننـد❌ ۆقتےشیشـه‌عطࢪۍ ࢪابشڪنے💔 ࢪایــحه‌اش بیشٺــࢪ دࢪفضــامیپیـچـڊ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
• ⃟ ⃟🌼• ای‌ڪاش‌حࢪم‌بـۆدݥ ۆ↯ مہمان تـ∞ـو بودݥ… مہمان تـو ۆ سفࢪه‌ێ‌⤹ احسان‌تـ∞ـو بۆدݥ… ⇠یڪ‌عمࢪگذشـٺ‌ ۆ سࢪوسـامـان‌ نگࢪفٺم… اێ‌ڪاش‌فقط‌…⇣ بێ‌سࢪوسامان‌تـ∞ـو‌بـۆدݥ💔 °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•♢ ⃟🧕 ♡|وصیٺ‌نامہ‌شہیـدحججےبہ‌خواهـران: همیشہ‌این بیٺ‌شعـر رابہ‌یـاد آورید...↓ آن‌زمانے ڪہ"حضرٺ رقیہ س" خطاب بہ پـدرش‌فرمـودنـد:⤹ غصہ‌یِ…⇣ حجابِ مــــن را نخــوری بـابـاجان...! 『چادرم』سوختہ🖤 امــا بہ سـرم هسٺ هنــوز↻ °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
•♢ ⃟🧕 ♡|وصیٺ‌نامہ‌شہیـدحججےبہ‌خواهـران: همیشہ‌این بیٺ‌شعـر رابہ‌یـاد آورید...↓ آن‌زمانے ڪہ"حضرٺ
❥•••➣ ͜͡💔 ماهنࢪ "شہادٺ" ࢪوهم‌↯ ڪه نداشٺہ ‌باشیـم.✖ هنࢪ⇠ عمـل‌بہ‌ۆصیٺ‌نامہ‌شہدا🔖 ࢪو بایـڊ داشٺہ‌ باشیـم‌…√
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•⋄ ⃟ ⋄• ۅبـدانـيـدهــࢪڪہ چـھـل‌ࢪوز زیـاࢪت‌عاشـوࢪا‌بخـوانـد و ثـۅاب آن‌ࢪا هـدیـه‌بـفـࢪستـد، حتـما‌تمـام‌تـلاش‌خـۅدࢪا خـۅاهـم‌ڪـࢪد تـا حـاجـت‌اۅ‌ ࢪا‌بگـیࢪم🤲🏻 و‌اگـࢪنـہ... دࢪ آخـرت بـࢪاێ اۅ جبـࢪان کنـم♡ ⊰شـھـید‌نـۅید‌صفـࢪۍ⊱ °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
•⋄ ⃟ ⋄• ۅبـدانـيـدهــࢪڪہ چـھـل‌ࢪوز زیـاࢪت‌عاشـوࢪا‌بخـوانـد و ثـۅاب آن‌ࢪا هـدیـه‌بـفـࢪستـد، حتـما
چـلـه‌‌حاجـت‌ࢪوایۍ🤲🏼 این روزها... دࢪ میـان طـوفان🌪 ‌مشکـلات‌ ۅ سختےها در پـس‌پردۀ انتظـار بـࢪاۍ‌دیـداࢪمنجےعالـم بـراۍࢪهـایےازایـن‌سـࢪدرگمے تنـھـا میتوانیـم دعــا کنیـم. بـه‌مناسبـت‌↯ سالـࢪوز‌شـھـادت‌ شـھـید مـدافع‌حـࢪم‌نویـدصفࢪی ⇦از هجـدهـم آبـان‌مـاه🗓 چـلـۀ"زیـاࢪت‌عاشـوࢪا"کـه ایـن شـھـید بزرگـوار بـه انجام آن بࢪاۍ "حاجت‌روایے" بشـاࢪت داده‌انـد آغاز میکنیـم🌱 ان‌شاءاللّٰه ایشـان واسطـۀ"حاجت‌روایے" شمــا عزیـزان بـاشنـد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•°♢بســـــم‌‌ࢪب‌الشـھـدا‌والصـدیقیـن♢°• 📦 ⇦دࢪخواست‌همکاࢪی‌ازنیکوکاࢪان‌و خیࢪین‌بࢪای‌کمک‌ࢪسانی‌ فوࢪی،آگاهانه‌ومستقیم 📌در راستای پیشرفت‌وگسترش مجموعه‌وبرنامه‌های‌فرهنگےنیـازبه ‌تبلیغات‌بزرگ‌وگسترده‌هست➣ 🚺 لذا ازهمراهان‌عزیز خواهشنمدیم به‌نیت‌برآورده‌شدن‌حوائج‌ در‌حد‌توان‌ کمک‌های‌نقدی‌خودرا‌به‌ شماره‌حساب‌زیر‌واریز‌نمایند.↯ ‌‌‌⇦‏6037-9972-9127-6690 💳 ‌‌‌> اَللهُ یُبٰارِڪُ فیــِڪ❣
"🕊♥️𝆝 تــــنھا ࢪاه ࢪسیدن بھ سعـــادټ فقـــط بندگی‌ خـــداسټ…✨🖇 شھیدعلی‌خلیلی °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
"↯🕊♥️𝆝 تــــنھا ࢪاه ࢪسیدن بھ سعـــادټ فقـــط بندگی‌ خـــداسټ…✨🖇 شھیدعلی‌خلیلی⚘ #استوری °•°•°•°•
○🦋 ⃞ 🌹○↯ بعضۍوقتـاحرفایۍتوۍدلـ♥️ـمون داریم‌ڪہ‌گفتنش‌برامون‌سختہ‌... اونموقع‌است‌ڪہ‌باشهدادرددل‌میکنیم ◹خواستم‌بگـ🗣ـــم◸ شمااعضاۍمحترم‌هم‌میتونید دلنوشـ💌ـتہ‌هاتونوباشهداتوۍ‌لینڪ ناشنا‌س‌برامون‌بفرستید↻ منتظردلنوشتہ‌هاۍ‌زیـباتون‌هستیم😉👇🏼 https://harfeto.timefriend.net/793699172
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
➼≈🎶∞≈ همہ‌دوست‌داڔن‌عاشـــق‌بشن اما‌چڔا‌نمیشـــن؟! خـــــدا‌ڪہ‌عظمتش‌بالا‌ڔفت‌پیشمون ڪم‌ڪم‌عزیز‌ھم‌میشــہ.♥️ °استــاد‌پناھیان° °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
⊷✨🌱⊶ •| تَرسناک‌تَرین‌آیـہ‌اۍکـہ‌خوندم😟 •| خداخطاب‌بـہ‌گناهکاران‌میگـہ👇🏻 ۞لاتُکَلِمونِ۞ بامنحرفنزنید..🤫🚫 نسألکم‌الدعـــا🤲🏻📿
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
✐"﷽"↯ 📜#رمان_پلاک_پنهان 💟#پارت_پنجاه_چهار صلواتی فرستاد و سعی کرد منفی فکر نکند،نفس عمیقی کشید و
✐"﷽"↯ 📜 💟 شب بخیری گفت و به اتاقش رفت،با ورودش صدای گوشی اش بلند شد ،لیوان نسکافه را کنار پنجره گذاشت وگوشی اش را برداشت،پنجره را باز کرد ،با برخورد هوای خنک به صورتش نفس عمیقی کشید،پیام از طرف محمد بود،می توانست حدس بزند متن پیام چه خواهد بود،با خواندن پیام لبخندی زد : ــ سعادت اینکه خبر خوبو من به کمیل بدم نصیب من شد؟ سمانه بسم الله ای گفت و کوتاه تایپ کرد،بله محمد سریع جواب داد: ــ خوشبخت بشید دایی جان گوشی را کنار گذاشت و به بیرون خیره شد و به آینده ای که قرار بود در کنار کمیل بسازد فکر سپرد... ** با صدای پیام گوشی اش چشمانش را باز کرد و با دست به دنبال گوشی اش گشت،گوشی اش را روشن کرد با دیدن پیامی از کمیل نگران به ساعت نگاه کرد ساعت هشت صبح بود،پیام را سریع باز کرد با دیدن متن پیام گیج ماند: ــ سلام،ببخشید هرچقدر خواستم جلوشونو بگیرم که نیان ،نشد. سمانه تا می خواست پیام را تحلیل کند،صدای مادرش را شنید که با ذوق میگفت: ــ شوخی میکنی سمیه شوخی میکنی و بعد صدای قدم های شتاب زده به سمت اتاقش را شنید،در باز شد سمانه شوکه بر روی تخت نشست و به خاله اش ومادرش خیره شد،با نگرانی لب زد: ــ چی شده؟ سمیه خانم به سمتش آمد و او را در آغوش گرفت : ــ قربونت برم بلاخره عروسم شدی،بخدا که دیگه هیچ آرزویی ندارم سمانه کم کم متوجه اتفاقات اطرافش شد،خجالت زده سرش را پایین انداخت و حرفی نزد،سمیه خانم بوسه ای بر روی گونه اش نشاند و با بغض گفت: ــ باور نمی کنی فرحناز دیشب که کمیل و محمد بهم گفتند باورم نمی شد ،قربونش برم مادر اصلا خوشحالی رو تو چشماش میتونستم ببینم * فرحناز خانم بعد از غر زدن به جان سمانه که چرا او را در جریان نگذاشته بود همراه خواهرش به آشپزخانه رفتند تا صبحانه را آماده کنند،سمانه با شنیدن صدای صغری که بعد از تماش سمیه خانم سریع خود را رسانده بود از اتاق بیرون آمد. ــ کجاست این عروسمون ،بزار اول ببینیم از چندتا از انگشتاش هنر میریزه بعد بگیریمش ،میگم خاله شما جنس گرفته شده رو پس میگرید با مشتی که به بازویش خورد بلند فریا‌د زد: ــ آخ اخ مادر مردم،دستِ بزن هم داره که بدبخت داداشم سمیه خانم صندلی کناری اش را کشید تا سمانه کنارش بنشیند،سمانه تشکری کرد و روی صندلی نشست. ــ خوب کردی مادر محکم تر بزنش تا آدم بشه صغری با حرص گفت : ــ خاله نگا چطور همدست شدن،حالا اگه تو یه پسری داشتی منو براش میگرفتی میرفتیم تو یه تیم فرحناز که از شنیدن این خبر سرحال شده بود بوسه ای بر گونه ی خواهرزاده اش زد و گفت: ــ ای کاش داشتم همه مشغول صبحانه شدند اما صغری متفکر به سمانه خیره شده بود ــ واه چته اینجوری به من خیره شدی؟ ــ میدونی همش دارم به این فکر میکنم کمیل با این همه غرور و بداخلاقی و اخم وتخمش ،چیکار کردی که پا شده اومده خواستگاریت سمانه بی حواس گفت: ــ اصلنم اینطور نیست خیلی هم مهربونه با خنده ی سمیه خانم و فرحناز خانم هینی گفت و دستانش را بر دهانش گذاشت‌،خجالت زده سرش را پایین انداخت. ــ راستس خواهر جان کمیل گفت که نمیخواد مراسم خواستگاری و عقد طول بکشه ــ باشه ولی من باید با پدر و بردارش صحبت کنم صغری با التماس گفت: ــ خاله امروز صحبت کنید،ما شب بیایم خواستگاری فرحناز خندید و گفت: ــ تو از برادرت بیشتر عجله داری ــ نه خاله جان ،کمیل اصلا همین الان میخواست بیاد مامانم بزور فرستادش سرکار و دوباره خجالت زده شدن سمانه و خنده ی های آن سه نفر.... ✍🏽نویسنده:فاطمه‌امیری ... °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
• ⃟⁉️•● ⇠اگـرڪسے‌↯ صداۍ |رهبــر| خـود رانشنــود⍉ به‌طـور یقیــن💯 صداۍ|امــام‌زمـان| (عج)🔉 خــود را هـم‌نمی‌شنـود...⊖ و امـروز خـط‌قرمــزبایـد ⭕️ ٺوجـه ٺمـام⇣ و اطاعٺ از⇠ ولےخـود، 『رهبــرۍنظـام』باشـد. °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
●• ⃟⁉️•● ⇠اگـرڪسے‌↯ صداۍ |رهبــر| خـود رانشنــود⍉ به‌طـور یقیــن💯 صداۍ|امــام‌زمـان| (عج)🔉 خــود
•°𖣔 ⃟🦋°• 🕊|قسمتےازوصیٺنامہ‌ شہیـدسردارحسین همدانۍ❥ عشــ♡ــق‌بـه↭ۆلایٺ‌فقیـه سعادٺمنـدێ↯ دنیــا وآخـࢪٺ را داࢪد.❤️
♢ ⃟ ♢ چلـه‌سوره‌یاسـیـن🤲🏻 https://eitaa.com/ebrahim_navid_delha/31742 ڪانال‌هـا‌وگـروه‌ها‌ۍ‌زیـرمجموعـه... https://eitaa.com/ebrahim_navid_delha/31750 مصاحبـه‌بـامـادر‌شـھـید‌خلیلۍ↯ https://eitaa.com/ebrahim_navid_delha/30263 مصاحبـه‌با‌پـدر‌شـھـید‌موسـوۍ🕊 https://eitaa.com/ebrahim_navid_delha/29939مصاحبـه‌بـاخواهـرشـھـید‌صفـࢪۍ↯ https://eitaa.com/ebrahim_navid_delha/29881 مصاحبه‌بـا‌خواهـࢪشـھـید‌مدافـع‌حـرم https://eitaa.com/ebrahim_navid_delha/29604 ڪمڪ‌مؤمنـانـه https://eitaa.com/ebrahim_navid_delha/29585 زیـارت‌نیابـتے https://eitaa.com/ebrahim_navid_delha/31745