eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
34.5هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃 خبرنگار ژاپنی پرسید: شما تا چه هنگام حاضرید بجنگید؟! شیرودی خندید. سرش را بالا گرفت و گفت: 👈 ما برای خاک نمی‌جنگیم، ما برای اسلام می‌جنگیم. تا هر زمان که اسلام در خطر باشد(می جنگیم). 🕊 🕊
🔴📣📣 دوست داری خادم مجازی شهدا بشی؟؟ 🌱به چندین ادیتور "خانم"🧕 جهت ساخت کلیپ،عکسنوشته نیازمندیم. چنانچہ‌ دوست‌ دارید خادم‌ جهادی‌ شهدا بشید‌ اطلاع‌‌ بدید👇 🆔@ya_fatemat_al_zahra
سلام رفیق،،، به محفل شهدا خوش آمدی😍 اینجا سبک زندگی شهدا رو الگو و چراغ راهمون قرار میدیم✨👇 http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f همراهمون باشید☺️🌸 زندگی‌ شهدا تیپ😎 ✍باشگاه کشتی بودیم... یکی از بچه‌ها به ابراهیم گفت:ابرام جـون! تیپ و هیکـلت خیلی جالـب شده😉 توی راه که می‌اومدی دو تا دختر پشت سرت بودند و مرتب از تو حرف می‌زدند». بعد ادامه داد: «شلوار و پیرهن شیک که پوشیدی، ساک ورزشی هم که دست گرفتی، کاملاً معلومه ورزشکاری!»💪 ابراهیم خیلی ناراحت شد😔 رفت توی فکر. اصلا توقع چنین چیزی را نداشت. جلسه بعد که ابراهیم را دیدم خنده‌ام گرفت؛ پیراهن بلند پوشیده بود و شلوار گشاد! به جای ساک ورزشی هم کیسه پلاستیکی دست گرفته بود. تیپش به هر آدمی می‌خورد غیر از کشتی‌گیر😕 بچه‌ها می‌گفتند: «تو دیگه چه جور آدمی هستی! ما باشگاه میایم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم. بعد هم لباس تنگ بپوشیم. اما تو با این هیکل قشنگ و رو فُرم، آخه این چه لباس هائیه که می پوشی؟!» ابراهیم به این حرف ها اهمیت نمی داد و به بچه ها توصیه می کرد: «ورزش اگه برای خدا باشه، عبادته؛ به هر نیت دیگه‌ای باشه، فقط ضرره». کتاب سلام بر ابراهیم،ص 41-40📚 🕊
14.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
°• ﷽ •° ابراهیم می‌گفت: وقتی دست بچه‌ها توی دست امام حــسین(ع) قرار بگیره مشکـل حل میشه. خود آقــا نــظر لـــطفش رو به اون‌ها خــواهد داشت🌱 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ/🕊
•••♥🌸••• مگہ‌ میشه بہ‌ داداش ابراهیم متوسل‌ بشی‌ و دست‌ خالی‌ برگردی😉😍 🦋 🌱 🌷شما هم اگر کرامتی از شهدا دیدید برامون ارسال کنید🙂↯ 🆔@ya_fatemat_al_zahra ‌°•^•°^•°^•°^•°^•°^•°^•°^•°^•°^•°^•°^ ‌⭕️لینڪ‌گࢪوه‌ختم‌قࢪآن↯ https://eitaa.com/joinchat/3245735947C1e77479f6c
12.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊•• 💌 جواد تاجیک،راوی شهدا: وقتی ترکش به پهلو شهید حججی می‌خورد بیهوش می‌شود و بچه ها فکر می‌کنند شهید شده است و به عقب بر می‌گردند...💔 شهید حججی در سوریه اسیر می‌شود و در عراق توسط داعش سر او بریده می‌شود🥺 ۱۶ مرداد سالروز اسارت شهید مــــدافع حرم محسن حججی توسط تروریست‌های داعش است و دو روز بعد در هـجدهم مردادماه ۹۶ به شهادت رسید.. 🥀 📿
•❤️🌿• با شهادت از این جهان رفتن، اجرِ شیرین قلبِ آگاه است ✍🏻عادل‌حسین‌‌قربان #والپیپر/#شهید‌حاج‌قاسم‌سلیمانی🕊
~بِسمِ‌رَبِ‌الشُهدآ♥️•• خادم‌ "خانم" جهت‌‌ اداره گروه بیت الشهدا "ختم ذکر" نیازمندیم🌱 چنانچہ‌ دوست‌ دارید خادم‌ جهادی‌ شهدا بشید‌ اطلاع‌‌ بدید👇 🆔@ya_fatemat_al_zahra
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
#کتاب‌_شهید_نوید📚 #روایت‌_سوم_‌هم‌نفس راحت ابراز علاقه میکردی خواهرت سربه سرت میگذاشت و صدایت میکرد
📚 ✍ عباس همسایه خواهرت را زده بود نمیدانی خانم همسایه چطور از غیرت تو تعریف میکرد! میگفت نوید مشت میکوبیده در خانه ی ما و با صدای بلند میگـ گفته: «به عباس بگید بیاد بیرون! روی پشت بام بودید بیشتر پدرت برایتان یک الاکلنگ چوبی درست کرده بود مرغ و خروس هم که داشتید بچه های همسایه هم البته بودند که از پنجره ی اتاقشان دمپایی پرت کنید طرفشان و برایشان بخندید و روزتان را شب کنید سوپ شفابخش زن همسایه را یادت هست؟ چقدر بد مریض شده بودم صدایم در نمی آمد. نای بلند شدن نداشتم پدرت هم که مثل همیشه مأموریت بود. تو ولی با همان بچگی دورم میچرخیدی و دستمال نمدار روی پیشانی ام میگذاشتی. هر وقت مریض میشدم همین بود بزرگتر هم که شدی و خوابت سنگین بود وقت مریضی من سه چهار بار پا می شدی می آمدی بالای سرم. آن روز رفته بودی در خانه همسایه گفته بودی حال مادرم خوب نیست زن همسایه را با خودت آورده بودی و با سوپی که بنده خدا درست کرد حال من را جاآوردید. 💯~ادامه‌دارد...همراهمون‌باشید😉 📗/
(🌸🕊) او از ابتدای شیوع ویروس کرونا در خط مقدم مقابله با این بیماری در اورژانس بیمارستان مشغول به خدمت بود. دیگر فعالیت های وی همکار مرکز بهداشت شریف آباد و درمانگاه شهید اشرفی اصفهانی شهرستان پاکدشت بود🌷 پس از انتشار ویروس به شهرهای ایران او در اورژانس بیمارستان شهدای پاکدشت مشغول شناسایی بیماران مبتلا به ویروس بود و به دلیل کمبود پرسنل پزشکی در بخش اورژانس پاکدشت پس ۲۵ روز تلاش بی وقفه با وجود خستگی زیاد به بیماری مبتلا گردید و حتی با وجود سرم در دست به ویزیت بیماران ادامه داد تا اینکه به دلیل شدت بیماری دستور بستری شدن خود را صادر و به مدت ده روز در بیمارستان شهدای پاکدشت بستری شد. به دلیل وخیم تر شدن بیماری به بیمارستان مسیح دانشوری منتقل و در آنجا بیماری بر او غلبه یافت و در تاریخ ۲۸ اسفند ۱۳۹۸ درگذشت. و در قطعه شهدای «ده امام» پاکدشت به خاک سپرده شد🦋 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼🖤 وَ‌شَھـٰادَت‌ نَصیب‌ِ‌ڪَسـٰانۍمۍشَـود کِہ‌در‌رَهِ‌؏ِـشـق‌♥️ بِـۍتَرس‌ بٰـا‌جـٰانِ‌خود‌بـٰازِ؎ڪُنَنَد!シ 🥀
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نایب الزیاره اعضا محترم مراسم و مزار شهید محسن حججی
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وسایل‌خریداری‌شده‌برای‌موکب‌👆 از شریک شدن درموکبِ معراج الشهدا جانمونید😉 رفقای شهدایی برای خرید وسایل به خادم مجموعه که مسئول خرید هستند بدهکار هستیم.💸 شما میتوانید در این ایام با برکت در حد توان کمک کنید و بانی بشید🙂⇣⇣ ❤️
6104337339003897
💳 بنام(احمد خدابنده لو) بزنید‌ رو‌ شماره‌ ڪارت‌، ڪپۍ‌ میشه✌️ ان شاءالله سالانه چندین موکب با این وسایل برپا میشه و شما با کمک هاتون در تمام این موکب ها شریک هستید😇 😍🌱 آیدۍ‌ خادم‌ ڪانال‌ جهت‌ هماهنگۍ‌ با بانیان‌ و ارسال‌ فیش↯↯ 🆔@ya_fatemat_al_zahra ⛺️••ڪانال‌موڪب‌مردمی‌معراج‌الشهدا↯↯ https://eitaa.com/joinchat/3406954885C0c34736276
32.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♡ زمانی که آقا نوید برای زیارت امام حسین(ع) به کـــــربلا می‌رود، در طـــــول مسیر یکی از دوســتانش به او مـــی‌گوید: نوید از چهره‌ات مشخص است که می‌خواهی شــهید شوی😉 چه احساسی داری از اینکه برای زیــارت امام حـسین (ع) به کربلا می‌روی؟؟ او هم در جواب می‌گوید: از امام حسین (ع) می‌خواهم تمام گرفتاری‌ها و مشکلات‌مان را برطرف کند و گناها‌ن‌مان را ببخشد و بــه او می‌گویم خــیلی دوستت دارم، کــمکم کن که به آرزوی خود برسم...🕊 /🌼
•••✍🏻🌱 📚 عباس هادی: یک‌بار که با ابراهیم صحبت می‌کردم گفت: وقتی برای ورزش یا مسابقات کشتی می‌رفتم همیشه با وضو بودم. همیشه هم قبل از مسابقات کشتی دو رکعت نماز می‌خواندم. پرسیدم: ” چه نمازی؟! “، گفت:” دو رکعت نماز مستحبی می‌خوندم و از خدا می‌خواستم که یه وقت تو مسابقه، حال کسی رو نگیرم.”اما آنچه که ابراهیم را الگوئی برای تمام دوستانش نمود. دوری از گناه بود. او به‌هیچ‌وجه گرد گناه نمی‌چرخید. حتی جائی که حرف از گناه زده می‌شد سریع موضوع را عوض می‌کرد. هر وقت هم می‌دید که بچه‌ها در جمع مشغول غیبت کسی هستند مرتب می‌گفت: «صلوات بفرست» و یا به هر طریقی بحث رو عوض می‌کرد. هیچ‌گاه از کسی بد نمی‌گفت، مگر به‌قصد اصلاح کردن، ♦️هیچ‌ وقت لباس تنگ یا آستین‌ کوتاه نمی‌پوشید. 🪴
•••♥🌸••• مگہ‌ میشه بہ‌ شهدا متوسل‌ بشی‌ و دست‌ خالی‌ برگردی😉😍 🦋 🌱 🌷شما هم اگر کرامتی از شهدا دیدید برامون ارسال کنید🙂↯ 🆔@ya_fatemat_al_zahra ‌°•^•°^•°^•°^•°^•°^•°^•°^•°^•°^•°^•°^ ‌⭕️لینڪ‌گࢪوه‌ختم‌قࢪآن↯ https://eitaa.com/joinchat/3245735947C1e77479f6c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
{🌼🍂} «اگر اذیتم کنید می‌روم شهید می‌شوم‼️» این جمله را حسین عادت داشت وقتی بگوید که می‌خواست خودش را برای پدر و مادر لوس کند. کودکی‌اش هم زمان بود با سال‌های پایانی جنگ تحمیلی بود شهید مدافع حرم؛ حسین دارابی، 27 مهر 1361 در تهران متولد و در خانواده‌ای مذهبی و شیفتۀ اهل بیت علیهم‌السلام پرورش یافت. از همان دوران کودکی با قرآن کریم و آموزه‌های دینی انس گرفت. به همین دلیل هم در جوانی، همواره عشق به پوشیدن لباس دفاع از حرم داشت. اما یک رویای صادقه، عزم او را برای اعزام به سوریه جزم کرد. مادر شهید دارابی در مصاحبه‌ای گفته بود: «سر بحث سوريه وانتش را فروخت. يكي از دوستانش هم همان ایام خواب ديد كه حضرت رقيه علیهاالسلام دست حسين و چند نفر ديگر را مي‌گيرد و از صف جدا مي‌كند. اين خواب عزم حسين را براي رفتن، جزم‌تر ‌كرد.» سرانجام، 19 مرداد 94 به آرزوی خود رسید و به فیض شهادت نائل آمد. 🥀 📿
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
#کتاب‌_شهید_نوید📚 #روایت‌_سوم_‌هم‌نفس✍ عباس همسایه خواهرت را زده بود نمیدانی خانم همسایه چطور از غی
📚 ✍ صبح بودی و خواهرت عصر وقت صبحانه خوردن مینشستم کنارت و لقمه ها را یکی یکی میگذاشتم توی .دهنت میآمدی دهنت را کنار بکشی بغل گوشت میگفتم اگه غذا نخوری چوب میشی مثل چوبای طلابر میشی خشک خشک میشی سهم آتیشا میشی تو هم از ترس چوب شدن همه ی صبحانه را می خوردی و میرفتی مدرسه ساعت رفتنت را هم جوری تنظیم میکردی که وقتی پایت را میگذاری توی حیاط زنگ کلاس را بزنند. بچه که بودید خواهرت بیشتر از اینکه به من وابسته باشد به توانس داشت. شبها هم رختخوابش را پهن میکرد کنار تو و توی اتاق پیش هم میخوابیدید. صبح برایم تعریف میکرد و میگفت: «مامان دیشب ترسیدم و از خواب بیدار شدم؛ ولی هرچی نوید رو تکون دادم اصلا انگار نه انگار!» خواب تو از همان بچگی سنگین بود شبها راحت می خوابیدی. مثل الان که زیر این سنگ سفید راحت و آرام خوابیده ای حتی وقتی می خواستیم همه با هم برویم خانه ی نامزدت همه ی ما استرس داشتیم جزتو روی تختت راحت میخوابیدی و آخر از همه بلند میشدی و آماده میشدی برای رفتن. راستی حواست هست امشب است پسرم؟ نمی شود که یادت رفته باشد آدم که شب عقدش یادش چه شبی نمی رود. 💯~ادامه‌دارد...همراهمون‌باشید😉 📗 /
17.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💐کشف پیکرهای مطهر ۵ شهید دوران دفاع مقدس 💠به همت گروه های تفحص شهدا در منطقه کردستان عراق پیکرهای مطهر ۵ شهید دوران دفاع مقدس در بازه تاریخی ۱۴ تا ۱۷ مرداد تفحص شد
[🌿✨️] راننده تاکسی بود با آنکه شغل آزاد داشت ولی توانست چندبار به سوریه اعزام شود. اخلاقش به گونه ای بودکه حتی سربازان روس هم جذب مرامش شده بودند. شب قبل از شــــهادت حالت عجیبی داشت تا صـــبح بیدار بود، و نــــماز می خواند و خیلی با بچه ها شوخی می کرد🙂 اخلاقِ خوبِ سجاد، نظامی های روس را هم جذب کرده بود🌱 #شهیدانه/#شهیدسجادباوی 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قصه🖤: مسعود عسگری قصه جوان پر نشاطی است که در کوچه پس کوچه های دارالشهدای تهران قد کشیده است. قصه مرد جنگ ندیده ای که جا پای پدرش گذاشت. قصه جوانی که در صبح دل انگیز انقلاب اسلامی قد کشید و با شنیدن صدای هل من ناصر ینصرنی امام عشق، کیلومترها آن طرف تر از مرزهای ایران برای دفاع از حرم اهل بیت(ع) جان نثاری کرد و شهید شد.. ☘🍂
وسایل خریداری شده برای موکب👆🏽 برای پیشرفت موکب معراج الشهدا به یاری عشاق شهدا نیازمندیم☺️! همراهان همیشگی کانال و خیرین عزیز، به برکت شهدا دورهم جمع شدیم تا موکبی برپا کنیم و سالانه چندبار این موکب فعالیت داره و شماهم دراین کار خیر شریک و هم پای ما هستید🙂🍃! اگر مشتاق شرکت دربرپایی موکب هستید، بسم الله😍! روی شماره کارت بزنید، کپی میشه🤝 "به نام آقای احمد خدابنده لو " 🌱
6104337339003897
💳 🦋 آیدۍ‌ خادم‌ ڪانال‌ جهت‌ هماهنگۍ‌ با بانیان‌ و ارسال‌ فیش↯↯ 🆔@ya_fatemat_al_zahra ⛺️••ڪانال‌موڪب‌مردمی‌معراج‌الشهدا↯↯ https://eitaa.com/joinchat/3406954885C0c34736276
حاج مهدی رسولی_بخش اول - مناجات (هواتو کردم اسیر دردم)-1536930589.mp3
12.13M
••🎶🖤•• |🎧| ◉━━━━━━───────     ↻ㅤ  ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ⇆ هواتو کردم...😭 هنوزم یه عاشقی هست حرم شما نرفته، دیگه روش نمیشه جایی، بگه‌ کربلا نرفته... این مناجات عجیب‌ دل‌آدمو کربلا میبره ...))💔 🥺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°• ﷽ •° ✤به تو حسادت میکنند تو مکن تو را تکذیب میکنند آرام باش ✤تو را می ستایند فریب مخور تو را نکوهش میکنند شکوه مکن ✤مردم از تو بد میگویند اندوهگین مشو همه مردم تو را نیک میخوانند مسرور مباش ✤آنگاه از ما خواهی بود،،حدیثی بود که همیشه در قلبم‌ وجود‌ داشت‌ از‌ امام‌ پنجم✍ /🌱
📚 ایشان فرد نظامی نبود و شغل ایشان هم به این مسئله ربطی نداشت ولی درباره علت عزیمت به سوریه، خود شهید نامه ای نوشته و علت این موضوع را توضیح داده است. آنچه که من می توانم عنوان کنم این است که ما همه شنیده ایم و می دانیم که امام عصر عجل الله تعالی فرجه بر اعمال ما حاضر و ناظر هستند و اعمال ما را می بینند و همه کارهای ما به محضر حضرت(عج) عرضه می شود. اما صرف ِ «دانستنِ» یک چیز است و اینکه شما با گوشت و پوست و استخوان این دیده شدن را «حس کنید» یک چیز دیگر است. شهید پورهنگ می گفت: «من احساس شرم می کنم از اینکه هر روز صبح از خواب بیدار می شوم و در کنار خانواده ام هستم در حالی که دشمن در سوریه قصد جسارت به حرم دختر امیرالمومنین (ع) را دارد. من از امام زمان خجالت می کشم که خودم را مدعی پیروی از ایشان و پدران و خاندان حضرت(عج) می دانم اما هیچ کاری برای ایشان انجام نمی دهم.»😔 فکر می کنم تصمیم ایشان برای قدم گذاشتن در این مسیر در حالی که اصلا مسیر شغلی ایشان این نبود و ربطی به هم نداشت، هم به دلیل علاقه به امام مهدی علیه السلام بود و هم آن احساس دِینی که نسبت به حضرت صاحب الزمان(عج) داشتند.🌱 🌼
•❤️🌿• 💌خاطره‌ای‌از‌شهید: نان سنگگ گرفته بودیم و می‌آمدیم طرف خوابگاه. چند تا سنگ به نان‌ها چسبیده بود. مصطفی کندشان و برگشت سمت نانوایی. می‌گفت «بچه بودم، یه بار نون سنگگ خریدم، سنگ‌هاش رو خوب جدا نکرده بودم؛ بهش چسبیده بود. خونه که رسیدم، بابام سنگ‌ها رو جدا کرد داد دستم، گفت برو بده به شاطر. نونواها بابت اینا پول میدن.» 🕊