🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀
#قسمت_شصت_و_دوم
💕اخلاص💕
راوی:عباس هادي🌹
بــاابراهيــم ازورزش صحبت ميكرديم.ميگفت:وقتــي براي ورزش يامسابقات کشتي ميرفتم،هميشه باوضوبودم.هميشــه هم قبل ازمسابقات کشتي دورکعت نمازميخواندم.پرسيدم:چه نمازي🤔؟!گفت:دورکعت نمازمســتحبي!ازخداميخواستم يك وقت تومسابقه،حال کسي رانگيرم!ابراهيم💚به هيچ وجه گردگنــاه نميچرخيد.براي همين الگوئي براي تمام دوستان بود.حتي جایی که حرف ازگناه زده ميشدسريع موضوع راعوض ميکرد.هروقت ميديدبچه هامشغول غيبت کسي هستندمرتب ميگفت:صلوات🌹بفرست!ويابه هرطريقي بحث راعوض ميکرد.هيچگاه ازکسي بدنميگفت،مگربه قصداصلاح کردن.هيچوقت لباس تنگ ياآستين کوتاه نمي پوشيد☺️.بارهاخودش رابه کارهاي سخت مشغول ميکرد.زماني هم که علت آن راســؤال ميکرديم ميگفت:براي نَفس آدم،اين کارهالازمه😉.
#ادامه_دارد
[❀ @ebrahimdelha ❀]
🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀
🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀
شهیدجعفرجنگروی تعریف میکرد:پس ازاتمام هیئت دورهم نشسته بوديم.داشــتيم بابچه هاحرف ميزديم.ابراهيم❤️دراتاق ديگري تنهانشسته وتوي حال خودش بود!وقتي بچه هارفتند🚶♂.آمدم پيش ابراهيم.هنوزمتوجه حضورمن نشده بود.باتعجب ديدم هرچندلحظه،سوزني رابه صورتش وبه پشت پلک چشمش👀ميزند!يکدفعه باتعجب😳گفتم:چيکارميکني داش ابرام💚؟!تازه متوجه حضورمن شــد.ازجاپريدوازحال خودش خارج شــد!بعدمكثي كردوگفت:هيچي،هيچي، چيزي نيست!گفتم:به جون ابرام💚نميشه،بايدبگي براچي سوزن زدي توصورتت.مکثــي کردوخيلــي آرام مثل آدمهايی که بغض😢کرده اند گفت:ســزاي چشمي که به نامحرم بيفته همينه.آن زمــان نميفهميدم که ابراهيم چه ميکندواين حرفش چه معني دارد،ولــي بعدها وقتــي تاريخ زندگي بــزرگان راخواندم،ديدم کــه آنهابراي جلوگيري ازآلوده شدن به گناه،خودشان راتنبيه ميكردند.ازديگرصفات برجسته شخصيت اودوری ازنامحرم بود😊.اگرميخواست بــا زني نامحرم،حتي ازبســتگان،صحبــت كندبه هيچ وجه ســرش رابالانميگرفت☺️.به قول دوستانش:ابراهيم💚به زن نامحرم آلرژي داشت!وچه زيباگفت امام محمدباقر:🌷ازتيرهاي شيطان،سخن گفتن بازنان نامحرم است🌷
#ادامه_دارد
[❀ @ebrahimdelha ❀]
🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#طنز_جبهه
عازم جبهه بودم . یڪی از دوستانم برای اولین بار بود ڪه بہ جبهه می اومد .😍😃
مادرش برای بدرقه ی او آومده بود . خیلی قربان صدقه اش می رفت و دائم بہ دشمن نالہ و نفرین می ڪرد .
بهش گفتم : « مادر شما دیگہ برگردید فقط دعا ڪنید ما شهید بشیم . دعای مادر زود مستجاب میشہ .»😌
در جواب گفت:« خدا نڪنه مادر ، الهی صد سال زیر سایه ی پدر و مادرت زنده بمونی !🙄
الهی ڪه صدام شهید بشه ڪه اینجور بچه های مردم رو بہ ڪشتن می ده !»
😐😁😁
╔═ 🌸 ════⚘ ═╗
✾ @ebrahimdelha✾
╚═ ⚘════ 🌸 ═╝
صلی اللہ علیڪ یا ضامن آهو
کمتر از آهو که نیـــــ.... چرا هستم ، اما میشه ضامنم بشی ؟
ملجا در ماندگان ، اذن به یک لحظه ....
#به رسم عاشقی هرشب 😍
#رأس ساعت هشت 🕗
#قرار دلدادگی با امام مهربانی
به نیابت تمامی شهـــــ🌺ــــدا
#بویژه
#شهیده—طیبه—واعظی
🕊اللهّمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضا المرتَضي الامامِ التّقي النّقي و حُجَّتكَ عَلي مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق الشَّهيد صَلَوةَ كثيرَةً تامَةً زاكيَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه كافْضَلِ ما صَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ🕊
🌹〰 @ebrahimdelha 〰🌹
❤️🌺❤️🌺❤️🌺❤️🌺
بسم الله✨
✍سلام دوستان عزیز، شبتون بخیروشادی ان شاءالله😊
امشب میخوایم اولین شهید مدافع حرم رو از شهدای خانطومان معرفی کنیم🌺
امروز خبردار شدیم که مسافری از خانطومان در راه برگشت به وطن است💔 #شهیدجواداسدی ✨ این اتفاق رو به فال نیک میگیریمو معرفی چند تن از شهدای عزیز خانطومان رو از معرفی شهید #محمدبلباسی شروع میکنیم😊
✳️فقط یه نکته اینکه👈مطالب مربوط به شهید بلباسی عزیز مصاحبه ای هستش که مدت کوتاهی بعداز شهادت شهید عزیز با مادر و همسر بزرگوارشون انجام شده.
بسم رب الشهدا✨
@ebrahimdelha
❤️🌺❤️🌺❤️🌺❤️🌺
#شهیدمحمدبلباسی_مدافع_حرم
#قسمت_اول
✨محمد بلباسی» و ۱۲ تن دیگر از رزمندگان مازندران در نبرد خونین «خان طومان» در سوریه جاوادنه شدند✨ و «محمد» جزو شهداییست که هنوز پیکر مطهرش به میهن بازنگشته است💔
روایت اول: مادر🍃
🌺تازه از سفر تهران بازگشته و خسته راه بودند اما قاعده مردمان شمال مهمان نوازی و مهربانی بیحسابشان است😊
✨ما را پذیرفتند و دو ساعتی مهمان خانه گرم و پر روحشان بودیم؛ مادر شهید محمد بلباسی بانوی شصت و چند سالهای است که خود را اینگونه معرفی میکند: «من مادر یازدهمین شهید مدافع حرم استان مازندران❤️ «محمد بلباسی» هستم. حاصل ازدواج ما ۶ فرزند بود، ۴ دختر و ۲ پسر که محمد آقا چهارمین فرزندم بود😊 سال ۵۷ در شهرستان ساری به دنیا آمد✨ اتفاقا تولدش مصادف بود با چهلمین روز شهادت برادرم «علی» از شهدای انقلاب اسلامی بود.
علی ۲۰ سالش بود که در آمل در حال مبارزه علیه رژیم طاغوت شهید شد. به همین دلیل دوست داشتم نامش را روی پسرم بگذارم❤️ اما همسرم گفت داغ برادرت تازه است و مادرت را اذیت میکند. این شد که اسم «محمد» را برایش انتخاب کردیم😊 جالب است برایتان بگویم که شهید بلباسی جمعه متولد شد و جمعه هم به شهادت رسید.»❤️
🌺وقتی از خاطرات نوجوانی و مدرسه محمدش میگوید آنقدر برایش زنده و حاضر است که ناخودآگاه لبخند☺️ از لبانش نمیرود: «در دوران مدرسه، بچه درس خوانی بود و البته استعداد هم داشت. وقتی دیپلم گرفت گفتم محمد جان برای دانشگاه هم امتحان بده. گفت مادر برای امسال دیر شده چون یک ماه دیگر کنکور است‼️ اما من گفتم توکل کن به خدا پسرم، بنشین و این یک ماه را درس بخوان. این مدت کمی که فرصت داشت برای دانشگاه خودش را آماده کرد اما با همه مشغلهاش نماز جمعه اش ترک نشد👌
#ادامه_دارد....
@ebrahimdelha🌹
🍃🌺🍃
💐🍃🌿🌸🍃🌸🌹🌺
مادر شهید بلباسی❤️
✨یک روز میخواست برود نماز جمعه، وقتی خواست بند کتانیاش را ببندد، رفتم روبروی پله جلویش را گرفتم، پرسیدم:«کجا»؟😕 گفت میروم نماز جمعه. گفتم نماز جمعهی تو، درس توست‼️ حالا اگر یک هفته شرکت نکنی اشکالی ندارد. درست را بخوان، دانشگاه که قبول شدی انشاءالله نماز جمعه هم میروی😊 الحمدالله درس خواند و دانشگاه سراسری مشهد رشته مهندسی ریختهگری هم قبول شد.»😍
🌺محمد از آن پسرهای دلسوزی بود که در همه کارهای خانه به مادرش کمک میکرد: «خیلی ساکت و مظلوم بود. خیلی هم نظم داشت، هر وقت از مدرسه میآمد خانه، اولین کاری که میکرد پلهها را تمیز میکرد👌 و کفشها را دستمال میکشید، بعد دستهایش را میشست و جلوی آفتاب خشک میکرد.🙂
🌷بسیار کمک حال من بود طوری که وقتی مهمان میآمد لذت میبردم از اینکه همه چیز یکدست و سفره منظم چیده شده😌 خودش غذا نمیخورد تا مهمانها غذایشان تمام شود»😊
🌹مادر دلش درد میآید از گفتن خاطره مظلومیت محمد در نوجوانی: «یکسال که ماه رمضان مقارن شده بود با ایام عید، محمد گفت من وضو میگیرم بروم مسجد. شب چهارشنبه سوری هم بود‼️ موقع رفتن بچههای محل بهش میگویند بیا برویم آتش بازی، او میگوید دارم میروم مسجد، امشب شب قدر هم هست و نباید جشن چهارشنبه سوری بگیرید😡 بچهها هم برای اینکه اذیتش کنند بطری نوشابه پر از بنزین را خالی میکنند روی محمد و لباسش آتش میگیرد😰 بر اثر آن اتفاق پایش به شدت سوخت و با زحمت در بیمارستان مداوا شد»😥
#ادامه_دارد....
@ebrahimdelha🌹
🍃🌺🍃
💐🍃🌿🌸🍃🌸🌹🌺