eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
35هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
🌷✨🌷✨🌷✨🌷 #قسمت_صد_و_هفدهم #هدايتگري #بروایت_سيد_علي_مصطفوی_و_جمعي_از_دوستان 🍀🍀🍀 من تعجب کردم #س
🌷✨🌷✨🌷✨🌷 :صد_و_هجدهم :حجه_الاسلام_رضايي_و_جمعي_از_دوستان ☘☘☘ ✍از روي عادت هيئت نمي رفت. به قول يکي از شهدا که در خواب به سردار شهيد علي چيت سازيان گفته بود:راهکاررسيدن به خداو شهادت " اشک "مي باشد، هم از اين راهکار مي خواست به شهدا برسد. تو روضه ها اشک امانش نمي داد،عاشق مناجات وروضه بود. گاهي اوقات حتي آهنگ زنگ موبايلش هم صداي حاج منصور و روضه حضرت رقيه بود. من درتمام عمرم کسي رو به اندازه عاشق اهلبيت نديدم.خودم چندين مرتبه ديده بودم که درعزاداري بيهوش شد،چندبارش رو من براش روضه خوندم. رفتيم اروند کنار، اون جا آب رو که مي ديديم، دلهامون هواي روضه ميکرد. اون هم روضه مادر. گفت: شيخ بريم يه گوشه براي من روضه ي حضرت زهرا بخون، اين جاعمليات با رمزمقدس يا فاطمه؛زهرا بوده. بريم به عشق اين شهدا توسل داشته باشيم. رفتيم گوشه اي نشستيم.آب بودوغربت اروند.هنوزهم بوي شهدا رو براحتي مي شد ازاون فضاي معنوي حس کرد. بسم الله گفتم وروضه رو شروع کردم.. روضه به اوج خودش که رسيد ازخود بيخود شد.حال خيلي منقلبي داشت. مثل عادت هميشگي که من ديده بودم،تو روضه دستش رومي گذاشت روي؛قلبش. آنجاهم داد ميزد و مي گفت:آخ مادر جان ... خيلي جان سوز ناله ميزد. مثل مار گزيده!ها به دورخودش مي پيچيد. کمکم بي حال شد و افتاد! من روضه رو قطع کردم. سرش رو گذاشتم روي زانوهام مقداري از آب اروند روي صورتش پاشيدم تا کمي حالش بهتر شد. ... @ebrahimdelha 🌷✨🌷✨🌷✨🌷
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
🌷✨🌷✨🌷✨🌷 #در_ادامه ✍ديگه رمقي براي #سيد نمونده بود. به حال خوشي که داشت هميشه غبطه خوردم. همين زم
🌷✨🌷✨🌷✨🌷 :صد_و_نوزدهم :حجه_الاسلام_رضايي_و_جمعي_از_دوستان ☘☘☘ شهيد عباس اميري اولين شهيد تفحص شده بود. ‌دومين شهيد کسي است که دست راستش مصنوعي بود. مشخص بود که در عمليات هاي قبل جانباز شده او را هم بيرون آوردند. اسمش ابوالفضل بود. آنجا فهميدند اينجا خيمه گاه آقا قمر بني هاشم است. تا پاش به خاک طلائيه خورد منقلب شد. حالت عجيبي پيدا کرد. گريه امانش روبريده بود. تا اين حالت رواز ديدم رها کردم تا تو حال خودش باشه. خرامان خرامان رفت طرف ضريح شهداي گمنام. اونجا ديگه گريه هاش به ضجه تبديل شد. نميدونم اين همه حال و گريه رواز کجاآورده بود!! ما انگار مسخ شده بوديم، خيلي هنر مي کرديم يه توسل کوچک و چند قطره اشک وتمام! اما ... گوشه اي نشسته بودم وتوحال خودم بودم،دوباره متوجه شدم.ديدم اينقدر گريه کرده داره از دست ميره؛ رفتم نزديکش دستش رو روي قلبش گذاشت وگفت: شيخ قلبم داره از جا کنده ميشه، را بردم گوشه اي دراز کشيد. .. @ebrahimdelha 🌷✨🌷✨🌷✨🌷
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
🌷✨🌷✨🌷✨🌷 #قسمت:صد_و_نوزدهم #توسلات #بروایت:حجه_الاسلام_رضايي_و_جمعي_از_دوستان ☘☘☘ شهيد عباس امير
🌷✨🌷✨🌷✨🌷 :صد_و_بیستم :حجه_الاسلام_رضايي_و_جمعي_از_دوستان ☘☘☘ خيلي نگران شدم تا شهرفاصله ي زيادي داشتيم. از طرفي هم تاريکي شب امکان تردد در جاده مرزي را نمي داد. بالاي سر نشستيم تامقداري حالش بهترشد.جاي مناسبي براش آماده کرديم تا خوب استراحت کنه. حال که مقداري مساعد شد من هم گوشه اي چشمانم گرم شد و خوابيدم. نيمه هاي شب يک لحظه، نگران بيدار شدم. نگاهم به سمت چرخيد. سر جاش نبود!! چشم چرخوندم ديدم گوشه اي مشغول نماز شب است! از خجالت آب شدم. من فکرمي کردم با اين حال زارش نمازصبحش روهم به زورمي خونه، غافل ازاين که ... يکي از دوستان نقل مي کرد. رفته بوديم طلائيه،غروب بود که رسيديم منطقه. هوا تاريک شد وبه ما اجازه ندادند حرکت کنيم قرار شد شب رو دريادمان طلائيه بمونيم. نيمه هاي شب ظلمات عجيبي منطقه روفرا گرفته بود. به ظاهر شبهاي طلائيه تاريک بود، اما با نور شهداشبهاي طلائيه عجيب براي اهلش نوراني وملکوتي بود.زيرا که شبهاي طلائيه صحنه هايي ازعشق بازي شهدا راديده بود که خورشيد طلائيه هميشه ازنظاره آنهامحروم بوده. بلند شد رفت بيرون. تا سه راهي شهادت رفت. من هم پشت سرش رفتم. اينقدرتاريک بود که ترسيدم!ديگه جلوترنرفتم وبرگشتم. همه جا را سکوت و تاريکي مطلق فرا گرفته بود. رفتم و کنار محل اسکان، گوشه اي کز کردم.هواي مطلوبي بود. تو فکروخيال خودم بودم که صداي ناله هاي ميلاد رو از سمت سه راهي شهادت مي شنيدم. تقريبًا يک ساعت صداي ناله و گريه هاي رو ميشنيدم. واقعًا جرئت ميخواست نيمه هاي شب تنها بري تو اين بيابون؛ اما دلش خدائي بود. ياد قبرهايي افتادم که شهدا تو دوکوهه براي خودشون کنده بودند ونيمه شبها براي مناجات ميرفتند اونجا. هميشه فکرميکردم اينها نيمه شب چطور جرئت ميکنند بروند تو اين قبرهاو عبادت کنند. اما اون شب ديدم سيد چطورمناجات ميکردو... @ebrahimdelha 🌷✨🌷✨🌷✨🌷