♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
#مروری_بر_کتاب_مهمان_شام #شهــــید_محمـــد_مصـطـفوی
🌷✨🌷✨🌷✨🌷
#قسمت_صد_و_سیزدهم
#سفر_به_مشهد
#بروایت_مجيد_قره_خاني_حامد_وزيري
🍀🍀🍀
✍ يکي ازبرنامه هايي که همه ساله با بچه هاي هيئت داشتيم، سفرزيارتي به مشهد
مقدس بود.
يک روز بعد ازتمرين تو زورخانه بابچه هانشسته بوديم،يه دفعه صحبت
اززيارت آقا امام رضا شد.
#سيدگفت:حامدجان ان شاءالله ياعلي بگيم يه کاروان
بچه هاروببريم مشهد.گفتم #سيدجان درخدمتم.
نفري چقدر ازبچه هابگيريم.گفت
صد هزارتومن کافيه. گفتم: بابا خيلي کمه، صد تومن فقط پول کرايه مون ميشه،
گفت کارت نباشه حلش مي کنم.
پيگيري کرد رفت پيش مسئول اردوئي سپاه وقول هتل سپاه رو درمشهد گرفت.
تمام غذا واسکان مارايگان شدوفقط پول اتوبوس روداديم که حتي اون صدتومن
هم زياد اومد.آخرش رو کردبه من گفت ديدي حامد جان آقامون کريمه،خودش
همه چيزرو جور کرد ورفتيم. براياتوبوس هم رفت يه راننده اي روپيدا کرد يک
ميليون تومان تخفيف گرفت من باورم نميشدطوري شدکه بچه هاروشمال هم برديم.
توسلش قوي بود.اخلاص داشت وکارش نتيجه ميداد.تو زيارت خيلي خودماني
حرف ميزد. مي گفت: امامرضا كوچيكتم، نوکرتم. چون ازته دل ميگفت
خيلي به دل مي نشست.صاف و ساده بود. بي ريا حرف مي زد.
يکي از برنامه هاي #سيد در مشهد زيارت قبور شهدا بود. با اينکه از حرم خيلي
فاصله بوداما #سيد سيره اش اين بودکه حتمًا سري به شهدا بزنه...رفتيم گلزار شهداي
مشهد، سرمزار شهيد برونسي که رسيديم حال عجيبي پيدا کرد. شروع کرد از شهيد
برونسي صحبت کردن.
داستان توسل شهيدبه حضرت زهرا رو براي بچه هاگفت.
اين که وسط ميدان مين گيرمي کنه وباتوسل راه معبر روپيدا مي کنه وهمراه نيروهاش خارج می شوند.
#ادامه_دارد...
@ebrahimdelha
🌷✨🌷✨🌷✨🌷
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
#مروری_بر_کتاب_مهمان_شام #شهــــید_محمـــد_مصـطـفوی
🌷🌷🌷
#قسمت_صد_و_چهاردهم
#سفر_به_مشهد
#بروایت_مجيد_قره_خاني_حامد_وزيري
🍀🍀🍀
✍سيد گفت: من يک باررفتم حرم،زيارت من تو خدمت به زائرهاست. مثل پروانه
دور زائرها مي چرخيد با تمام وجودواخلاص...
به قول خودموني بگم،#سيد خراب رفيق بود. يه بارساعت يازده شب زنگ زد بهم
گفت: حسين جان حاضر شو الان بريم مشهد.
گفتم: بابادست بردار، الان چه وقت مشهد رفتنه، تا به خودم اومدم ديدم ساعت
۱۱:۳۰ شب سوار ماشين #سيد به سمت مشهد در حال حرکت هستيم. زيارت که
ميرفتيم تا به صحن مي رسيديم مي گفت: بچه ها ازاين به بعد ازهمديگه جدا بشيم،
خيلي اصرار داشت تنها بره گوشه اي خلوت کنه. مي گفت بچه ها هيچ وقت براي
خودتون دعا نکنيد.حتمًابراي همديگردعا کنيد تازودترمستجاب بشه.
آخرين مشهدش شد. تو مسير هميشه نماز جماعت برپامي کردوغالبًابه اجبارما
خودش جلو مي ايستاد.روزتولدش تو مشهد بوديم.
اول گفت بذاريد مقداري تنهاباشم. رفت تايکساعت ازش خبري نبود. باچشماني
اشکبار برگشت وباهمديگر رفتيم زيارت شهداو... مي گفت:هر چي مي خوايد
دست به دامن اين شهدا بشيد.
ازمشهد هم برگشتيم رفتيم قم، اونجاهم مزار شهدا
رفتيم. مي گفت من روبايد يه روزي ببرند پيش خودشون من اينجا موندني نيستم...
بعد از شهادت #سيد، قرار بود خادم الشهداي راهيان نور را ببريم مشهد، خيلي
مشکلات بود. هر کاري مي کرديم جور نميشد. متوسل به شهدا شديم، #سيد رو
تو خواب ديدم، اومد سراغم.رفتيم خونه شهيد رحيمي.
من و #سيد ويکي ازبچه ها
رفتيم دست بوسي مادر شهيد.
بعد#سيد مارو برد سر يک اتوبوس و گفت: ان شازءالله بزودي راهي مشهد مي شويد.
چند روز بعد ازاين خواب با يکي ازرفقا رفتيم منزل شهيد رحيمي.
اتفاقًا اون پسري که تو خواب با ما بود رو هم تو مسيرديديم. ايشان هم آمد و
رفتيم منزل شهيد رحيمي. #سيد توخواب اسم يکي ازبچه ها رو آورد وبه من گفت:
که اين رفيقمون نمي تونه بياد مشهد!
باعنايت #سيدميلاد خيلي زود ماراهي مشهد شديم. جالبه اون بنده خداهم با ما
اومد اما تارسيديم مشهد،زنگ زدند به اون دوست ماو گفتند: زود برگرد يکي از
بستگان نزديکت فوت کرده. ايشان مجبور شدند باهواپيما سريع برگرده همدان.
#پایان_این_قسمت
@ebrahimdelha
🌷🌷🌷