eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
36.8هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁به وقت نماز🍁 🕊خاطرات شهید محمد بروجردی🕊 ✍این آخری ها، انگار منتظر شهادت باشد عجیب مصمم بود که نمازش را اول وقت بخواند. ✨از ارومیه می آمدیم سمت مهاباد، یک هو گفت بزن بغل.😳 گفتم: چی شده؟ 🤔 گفت: وقت نمازه.😊 گفتم: اینجا وسط جاده امنیت نداره😕. اگه صبر کنی یک ربع دیگه می رسیم با هم می خونیم. گفت: همین جا وایستا 👈نماز اول وقت بخونیم.👉 اگه هم قراره توی نماز کشته بشیم دیگه چی از این بالاتر؟☺️ #نماز_اول_وقت_فراموش_نشه #الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَـ_الْفَرَج 🌺❄️🌼❄️🌸❄️🌺❄️🌼 ❄️ @ebrahimdelha ❄️ 🌸❄️🌺❄️🌸❄️🌼❄️🌺
‏"حرم عشق كربلا ست و چگونه در بند خاك بماند آنكه پرواز آموخته‌است و راه كربلامی‌شناسد و چگونه از جان نگذرد آنكس كه می‌داند جان بهای دیدار است؟! "  🌷 شهید سید مرتضی آوینی 🌷 ‎باابراهیم دلـ💚ـها تاظهور ┈┉┅━❀💠❀━┅┉┈ ↬ @ebrahimdelha ┈┉┅━❀💠❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 ••✾بِسْمِ رَبِّ الشُهدا✾••🌷  پنـج شنبہ است بہ گلزار شهدا کہ رسیدی آهسته قدم بردار ! اینجا قرارگاه همسرانے ست کہ دلتنگے و عشق همسرانہ شان را کنار تربت مَرد خانه شان آورده اند... 😔پنجشنبه های دلتنگی و یاد شهدا با ذکر #صلوات🌷 "هرکس در شب جمعه شهدا را یاد کند شهدا هم او را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می کنند." *پنجشنبه های شهدایی* راه شهدا... یاد شهدا... ┈┉┅━❀💠❀━┅┉┈ ↬ @ebrahimdelha ┈┉┅━❀💠❀━┅┉┈
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 #معرفی_شهدا 🌸شهید محمد حسین حدادیان تا سوریه رفته و با تروریست‌های داعش جنگیده بود، اما اینجا در تهران، ام‌القرای جهان اسلام شهید شد؛ به دست کسانی که مدعی صلح و دوستی بودند، اما با مأموران تأمین امنیت کشور همان رفتاری را کردند که داعش با مردم سوریه و عراق می‌کرد😔. رفته بود سوریه جنگیده بود تا نیاز نباشد اینجا در تهران مقابل تروریست‌ها بایستند، اما رد خشونت جایی وسط همین پایتخت امن غرب آسیا سربرآورد؛ تهران خیابان پاسداران، گلستان هفتم، مقابل منزل نورعلی تابنده، قطب دراویش گنابادی. مریدان تابنده آمده بودند تا بکشند و بسوزانند. در این مسیر مجهز به انواع سلاح سرد🔪بودند و سلاح‌های گرمشان هم برای استفاده آماده بود که مأموران امنیت دیگر مهلتشان ندادند.همچون تروریست‌های تکفیری ماشین را هم به عنوان یک ابزار ترور و خشونت به خدمت گرفتند. اتوبوسی را به دل مأموران ناجا زدند و سه نفر را شهید کردند و بعد با یک سمند به سوی حافظان امنیت شهر حمله کردند. محمدحسین زمین خورد، ماشین🚗از رویش رد شد و ثانیه‌هایی بعد باز به عقب برگشت و برای بار دوم تن زخمی‌اش را زیر گرفت.... صبح شهادت بانوی دو عالم💚بود؛ ایستادگی محمدحسین حدادیان مقابل توحش عریان دراویش گنابادی در پاسداران تهران اقتدای عملی‌اش به سیره حضرت زهرا(س) بود و جان دادنش هیئت روضه شب شهادت بانو. پیکر او زخمی و خون‌آلود کنار مزار شهیدان مدافع حرم در امامزاده علی‌اکبر چیذر آرام گرفت تا نمادی باشد بر آنکه این سرزمین با خون همه شهدا ایستاده است. 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ╔═ 🌸════🕊⚘ ═╗ @ebrahimdelha ╚═ ⚘🕊════
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🍃مصاحبه با مادر شهید: 🔸خانم تاجیک چند فرزند دارید؟ دو پسر و یک دختر دارم. محمدحسین فرزند وسط بود. ظاهراً خیرالامور اوسطها شد! محمدحسین متولد24 دی ماه سال 1374بود 🔸سبک و منش فکری و رفتاری محمدحسین چقدر به شهدا و شهادت نزدیک بود؟ محمدحسین خیلی حسرت دوران دفاع مقدس را می‌خورد. با غبطه می‌گفت: ‌ای کاش من هم در آن زمان بودم. خوش به حال شما که بودید. خوش به حال شما که دیدید. یکی از برنامه‌های همیشگی‌اش زیارت کهف‌الشهدا و قطعه شهدای گمنام بهشت زهرا(س)بود😍.وقتی پیکر دوستان شهید مدافع حرمش شهیدان کریمیان و امیر سیاوشی را آوردند و در چیذر به خاک سپردند ، حال و هوای عجیبی داشت. ارتباط خاصی با شهدا داشت و همیشه کلام شهدا را نصب‌العین خودش قرار می‌داد. محمد عاشق شهادت❤️بود. وقتی بحث جبهه مقاومت مطرح شد، همه تلاشش را کرد که به سوریه برود. 🔸پس مدافع حرم هم بودند؟ بله ، محمدحسین خیلی دغدغه رفتن داشت. یک روز آمد و کنارم نشست و گفت: مامان اگر من یک زمان بخواهم بروم سوریه، مخالفت می‌کنید؟ نظرتان چیست؟ گفتم: یک عمر است که به اباعبدالله (ع) می‌گویم: بابی وامی و نفسی و اهلی و مالی واسرتی، آقا جون همه زندگی‌ من به فدایت، حالا که وقتش شده ، بگویم نه نرو؟ همان خدایی که در اینجا حافظ توست در سوریه هم است😉. همه عالم محضر خداست.گفت: وقتی تو راضی هستی یعنی همه راضی‌اند. عاشقانه تلاش کرد برای رفتن ، اعزام‌ها خیلی راحت نبود. یک روز جمعه صبح برای خواندن نماز صبح بیدار شدم که دخترم هراسان آمد و گفت: مادر محمدحسین ساکش را بسته و می‌خواهد برود. رفتم و گفتم: می‌روی؟ قبل رفتن بیا چندتا عکس با هم بیندازیم. عکس‌ها را که انداختیم، بوسیدمش و راهی‌اش کردم. وقتی رفت گفتم با شهادت برمی‌گردد اما مصلحت خدا بر این بود که سالم برگردد🙂. 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ╔═ 🌸════🕊⚘ ═╗ @ebrahimdelha ╚═ ⚘🕊════🌸 ═╝
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 🌺نماز اول وقت شهدا🌺 ✍ ما در عقب تانك بوديم . چون فرصت نداشتيم و موقعيت هم طورى نبود كه بتوان نماز را در روى زمين خواند، با همان خاكى كه بر روى سطح بيرونى جمع شده بود تيمم كرديم و مشغول نماز شديم .  👈 پوتين ، كلاه خود، و تجهيزات همراهمان بود. هم چنان تانك هم در حال حركت بود و حتى گاهى شليك مىكرد، و در بعضى موارد به ناچار در جاده مىپيچيد. 💫 من با زحمت و مشقت فراوان ، جهت قبله را حفظ مىكردم و مواظب بودم رويم از قبله برنگردد. به هر حال آن روز، نماز را بر روى تانك در حال آتش ريختن و حركت خوانديم .  #نماز_اول_وقت_فراموش_نشه #الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَـ_الْفَرَج <💚>🍂----🌸----🍂<💚> 👉 @ebrahimdelha 👈 <💚>🍂----🌸----🍂<💚> 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
 -محمد پاشو!..پاشو چقدر می خوابی!؟ -چته نصفه شبی؟بذار بخوابم.. -پاشو،من دارم نماز شب میخونم کسی نیست نگام کنه!!!😂 یا مثلا میگفت:«پاشو جون من، اسم سه چهار نفر مومن رو بگو تو قنوت نماز شبم کم آوردم!😁😂 🌷شهید مسعود احمدیان🌷 هرشب به ترفندی بیدارمان میکرد برای نماز شب..عادت کرده بودیم! ╭━═━⊰~❀~⊱━═━╮ 🕊 باابراهـیـــــم دلـها تا ظہور 🕊 @ebrahimdelha ╰━═━⊰~❀~⊱━═━╯
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق 7⃣2⃣ . _ هنوز دیر نشده!عاشققققق شووو...! گرچ میـــــدانم دیرست!گرچ احساس خشم می ڪنم بادیدنت!اما میـــــدانم دراین شرایط بدترین جبـــــران برایت لمس همین عشـــــق ست!دهانت راباز می ڪنی ڪ جواب بدهی ڪ زینب باهمسرش داخـــــل اتاق می آیند..سلام مختصری می ڪنی وبا ی عذرخــــواهی ڪوتاه بیرون میروی.. یعنی ممڪنه دروجودت حس شیرین عششششق❣ بیدار شده باشد...؟ بیسْڪوئیت ساقه طلایی ام🍪 رادر چای فرو میبرم تانرم شه ده روزههه ازبیمارستان مرخص شدم بخیه های دستم تقـــــریبا جوش خورده..اما دڪتر مدام تاڪید می ڪنه ڪ باید مراقب باشم..مادرم تلفن📞 ب دست ازپذیرائی واردحال میشه وباچشم و ابرو به من اشاره می ڪنی..سرتڪان میدهم ڪه +یعنی چی...!؟ لب هایش را تڪان میدهد ڪ + مادر شوهرته!..دست سالمم را ڪج می ڪنم ڪ یعنی+چی ڪار ڪنم!؟..و پشت بنـــــدش بالب میگویم+پاشم برقصم؟ چپ چپ نگاهم می ڪند و با دستی ڪ آزاد است اشاره می ڪند+ خاڪ توسرت!🖐 بیسڪوئیتم درچای میفتد ومن درحالی ڪ غرغر می ڪنم به آشپزخانه میروم تای فنـــــجون دیگر بریزم..ڪ مادرم هم خداحافظی می ڪند و پشت سرم وارد آشپزخانه میشود.... _ اینهمه زهرا دوست داره!تو چرا یه ذره شعـــــور نداری..؟ _ واخب مامان چی ڪار ڪنم!؟پاشم پشتڪ بزنم..؟ _ ادب نداری ڪ!...زود چاییتو بخور حاضر شو... _ ڪجا ایشالا..❓ _ بنده خداگفت عروسم ی هفتس توخونه مونده میایم دنبـــــالتون بریم پارڪی جایی...هوابخوره!دیگه نمیدونه چقد عروسش بی ذوقه! _ عی بابا!ببخشید ڪ وقتی فهمیدم ایشونن ترقه در نڪردم..خب هرڪس یجوره دیگه! _ اره ی ڪیم مثل معتـــادا دستشو بهونه می ڪنه میشینه رو مبل هی بیسڪوئیت می ڪنه توچایی.... میخندم 😄و بدون این ڪ دیگر چیزی بگویم ازآشپزخانه خارج میشوم و سمت اتاقم میروم.... ب سختی حاضـــــر میشوم و بهترین روسری ام را سرمی ڪنم حدود نیم ساعت میگذرد ڪ زنگ در خانه مان ب صدادر میاد....ازپنجره خم میشوم و بیرون راتمـــــاشا می ڪنم..تو پشت دری تیپ اسپرت زده ای..!چادرم راازروی تخت برمیدارم و ازاتاقم بیرون میآیم مادرم دررا باز می ڪند و صدایتان رامیشنوم _ سلام علیڪم.خوب هستید! _ سلام عزیزمادر!بیاتو! _ ن دیگه!اگرحاضرید لطفا بیاید ڪ راه بیفتیم. _ من ڪ حاضرم!منتظراین... هنوز حرفش تمـــــام نشده وارد راهرو میشوم و میپرم جلوی در! نگاهم می ڪنی.. _ سلام! مثل خودت سرد جواب میدهم _ سلام.. مادرم ڪمڪ می ڪند چادرم راسرڪنم و از خانه خارج میشویم زهراخانوم روی صندلی شاگرد نشسته،دررا باز می ڪند و تعـــــارف میزند تامادرم جلو بنشیند. راننده سجاد است و فاطمـــــه و زینب هم عقب نشسته اند.مادرم تشڪر می ڪند وسوار میشود... ♻️ ... 💘 @ebrahimdelha
نماز شب.mp3
4.33M
👆👆 🌺نمازشب🌺 #آیت_الله_مجتهدی #نماز_شب_بخوانیم_حتی_یک_رکعت 💕✨💕✨💕✨ @ebrahimdelha 💕✨💕✨💕✨
⚜بسم الله الرحمن الرحیم⚜ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌼صلی الله علیک یا اباعبدلله السلام علیک یا بقیه الله فی الارضه🌼 شروع چله24☆9☆98 #ختم_چله_سوره_مبارکہ_الرحمن 🌸اللّٰھُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْ🌸 💠روز♡ششم ♡ به نیت سلامتی وظهور امام زمان (عج)، ترڪ نگاه و افکارحرام ،و یڪ قدم نزدیڪ شدن به مهدی فاطمه (س)و برآورده شدن حاجات قلبی اعضای چله 🎀به نیابت از شهدای زنده 🎀 🕊🌷 احمد _ کاظمی ╔═ ⚘════⚘ ═╗ @ebrahimdelha ╚═ ⚘════⚘ ═╝
هدایت شده از موسوی
🍂🍃🍂🍃🍂🌹🍃🍂🍃🍂🍃 🌞امروز جمعه 📆 ۲۹برج آذر ۱۳۹۸ ه.ش 📆 ۲۳ماه ربیع الثانی ۱۴۴۱ ه.ق 📆 ۲۰دسامبر ۲۰۱۹ میلادی 📿ذکر روز 100مرتبه📿 🌸اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌸خدایا بر محمد و آل محمد درود فرست و در فرج ایشان (حضرت مهدی) تعجیل فرما 🔹صفحه۴۶۷ 🔹جزء ۲۴ جهت سلامتی هدیه به روح و 🌷اللّٰھـُم🌷 🌷؏جِّل🌷 🌷لِوَلیڪَ🌷 🌷الفَرَجْـ🌷 🌺❄️🌼❄️🌸❄️🌺❄️🌼 ❄️ @ebrahimdelha ❄️ 🌸❄️🌺❄️🌸❄️🌼❄️🌺
هدایت شده از موسوی
💠 #شخصیت_ابراهیم 💠 #انفاق‌به‌مردم 🌸غروب ماه رمضان بود. ابراهیم در خانه ما آمد و یک قابلمه بزرگ گرفت و به کله پزی رفت. گفتم داش ابرام افطاری کله پاچه خیلی میچسبه. گفت آره ولی برا من نیست. رفتیم پشت پارک چهل تن انتهای کوچه در زدیم و کله پاچه ها را به خانواده مستحقی تحویل دادیم. آن ها ابراهیم را به خوبی می شناختند ... ╭━═━⊰~❀~⊱━═━╮ 🕊 باابراهـیـــــم دلـها تا ظہور 🕊 @ebrahimdelha ╰━═━⊰~❀~⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تلنگر ✨ یااباصالح المهدی ادرکنی ✨ روضه امام زمان علیه السلام ... غربت امام زمان علیه السلام و تنهایی حضرت را بشنوید... با حال توجه گوش کنیم شاید دلی شکست...😔😭 🎤استاد معاونیان 🌷🍃🌷🍃🌷 @ebrahimdelha 🌷🍃🌷🍃🌷
🌸نماز اول وقت🌸 🌸(خاطرات شهدا)🌸 ✍ رزمنده دلاور، محسن شاه رضایی در نقل خاطره ای می گوید: «در شب عملیات بَدر، سوار قایق شدیم و زدیم به خط مقدم، زیر باران تیر. در حین عملیات بودیم که وقت نماز مغرب شد. رزمنده پیری با ما بود، شروع کرد با آب هور وضو گرفت. ما هم بعد از او وضو گرفتیم و در همان دقایق به نماز ایستادیم. آن شب، آن نمازِ اول وقت، در آن شرایط سخت، بهترین نماز ما بود».  👈پیام سخن شهید: ترک نکردن نماز اول وقت حتی در دشوارترین شرایط.  🆔 @ebrahimdelha 👈 🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#کلام_شهید ما در زیر بار سختی ها و مشکلات و دشواری ها قد خم نمی کنیم. ما راست قامتان جاودانه تاریخ خواهیم ماند. تنها موقعی سرپا نیستیم که یا کشته شویم، و یا زخم بخوریم و به خاک بیفتیم و الا هیچ قدرتی پشت ما را نمی تواند خم کند. 🌹#شهید_بهشتی @ebrahimdelha ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🌸مصاحبه با مادر شهید محمد حسین حدادیان: 🔸از اوضاع آنجا برایتان صحبت می‌کرد؟ بله، وقتی از سوریه آمد از اوضاع آنجا برایم گفت، اعتقادش نسبت به حفظ انقلاب و اسلام بیشتر شده بود. می‌گفت: مامان نمی‌دانید چه خبر است؟ خدا نکند آن ناامنی که در سوریه ایجاد شده در ایران پیاده شود😨. می‌گفت: تا زنده‌ایم محال است به این خائنان اجازه بدهیم مملکت ما را مانند سوریه کنند. 🔸به عنوان یک مادر، محمدحسین چطور جوانی بود؟ محمد اهل نماز اول وقت ، زیارت عاشورا و هیئت بود. سینه‌زن امام حسین(ع) بود. خیلی اخلاص داشت. بی‌ادعا. هیچ وقت از کارهای خیری که می‌کرد نمی‌گفت. به نظرم مزد این اخلاص و بی‌ادعا بودن‌هایش را با شهادت❤️گرفت. محمد دنبال اجرایی کردن فرامین رهبری بود. دغدغه حفظ دستاورد‌های نظام را داشت . محمدحسین با سن کمش، بصیرت داشت. جریان‌های باطل را خوب می‌شناخت و آگاه به امور بود. محمدحسین مانند کسی که از ناموسش غیورانه دفاع می‌کند از انقلاب با غیرت دفاع می‌کرد. همه عمر بسیجی بود و بسیجی زندگی کرد. می‌گفت: مامان بصیرتی که آقا می‌گویند ان‌شاءالله خدا نصیبمان کند و اگر بصیرت داشته باشیم ان‌شاءالله این انقلاب به انقلاب صاحب‌الزمان (عج)💚وصل خواهد شد. 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ╔═ 🌸════🕊⚘ ═╗ @ebrahimdelha ╚═ ⚘🕊════
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🔸آنطور که متوجه شدم رفاقت‌ خاصی بین شما و محمدحسین وجود داشت؟ من سه تا بچه داشتم. خیلی‌ها می‌گفتند تو یکجور دیگر به محمدحسین نگاه می‌کنی. محمدحسین طوری بود که این نگاه ویژه را می‌طلبید. هر مادری بچه‌هایش را دوست دارد، اما پیوند بین من و محمد یک پیوند قلبی، آسمانی😍بود. من و محمد خیلی به هم وابسته بودیم. حرف‌هایمان را به هم می‌زدیم. قبل رابطه مادر و فرزندی دوست هم بودیم. انگار حرف‌های هم را می‌فهمیدیم. مثل روز برایم روشن بود که محمدحسین ماندنی نیست. دخترم الان می‌گوید: مادر الان می‌فهمم که تو چرا به محمدحسین اینقدر توجه داشتی! در این سال‌ها سعی کردم تا وقتی محمدحسین هست به او خدمت کنم. می‌دانستم با شهادت❤️می‌رود اما نه این مدل شهادت. 🔸یعنی انتظار شهادتش را داشتید؟ من همیشه به امام حسین (ع)‌ می‌گفتم که آقا جان اگر اجازه می‌دادید که من در روز عاشورا یاری‌تان کنم، دوست داشتم جای آن صحابه‌ای باشم که هنگام خواندن نماز برای حفاظت شما با صلابت ایستاد و همه تیر‌ها به سر و صورتش اصابت کرد. این دعای من بود نمی‌دانم اگر در آن شرایط قرار می‌گرفتم، می‌توانستم یا نه🙂! اما این درخواست را همیشه از امام حسین (ع) داشتم که محافظ ایشان باشم و درد و بلایشان را به جان بخرم. وقتی به کربلا می‌رفتم در کنار مزار شهدای 72 تن می‌گفتم: من به قربان شما که امام حسین(ع) را یاری کردید و نگذاشتید آقای ما غریب‌تر از این بشوند. کاش بودیم و فدای شما می‌شدیم. آن روز وقتی پیکر محمدحسین را به این شکل دیدم، یاد حرف‌های خودم افتادم. آن دعایی که همیشه در سجده‌هایم از امام حسین(ع)تقاضا داشتم، اجابت شد. به محمدحسین گفتم: قربانت بروم من آرزویش را داشتم اما تو به توفیقش رسیدی. خدا را شکر می‌کنم که لیاقتش را به محمدحسین داد😊. ما چیزی از خود نداریم، هر چه هست عنایت آل‌الله است. از وساطتت آقا امام زمان (عج) است که ایشان واسطه همه رزق‌های معنوی و روزی‌های دنیایی ما هستند و محمدحسین هم رزق معنوی بود که خداوند به من داد. 22سال یک گلی را به من دادند و من از وجودش لذت بردم بعد هم به سلامت و عافیت به لطف خودشان از ما گرفتند. خدا را شاکرم🙏چه در بودن محمدحسین و چه در شهادتش. 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ╔═ 🌸════🕊⚘ ═╗ @ebrahimdelha ╚═ ⚘🕊════🌸 ═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 باز هم نجاتم دادی...💠 ❤️ ❤️ سلام... اسفند ۹۶ به لطف خدا،و مادرم حضرت زهرا چادری شدم دو سال عاشقانه چادر سر کردم.. آبان ۹۷ بود که با شهید هادیِ نازنین آشنا شدم و شده بود همدم غم و شادی و خوب و بَدَم.. کمکم میکرد،و دیگه همه تو گلزار شهدا و توی جمع دوستان(خواهر ابراهیم هادی) صدام میکردن چند روز پیش،یهو دلم هوای اون زمانو کرد که چادری نبودم شیطان طوری نفوذ کرده بود تو جونم که اصلا یادم نمیومد چرا چادری شدم فقط میخواستم زودتر بذارمش کنار چند روزی با خودم کلنجار رفتم... تا اینکه حدودا سه شب پیش،تصمیمم قطعی شد و با خودم گفتم: چادر بی چادر!!!! و من این مسئله رو به هیچکس نگفتم،جز خودم و خدا و بعضی اوقات هم به عکس آقا ابراهیم که تو اتاقمه همون شب،مادر بزرگم که حتی اسم ابراهیم رو نمیدونست و فقط به وسیله ی عکسی که توی اتاق منه،شناخت داشت اومد خونه‌ی ما و بی مقدمه گفت،این شهیدی که دوسش داری اسمش چیه!؟ گفتم ابراهیم هادی... گفت ازت ناراحته.... گفتم چطور؟! گفت: دم صبح خواب دیدم تو یه جایی مثل مسجد‌،این شهیدی که دوسش داری ،ابراهیم نشسته و کلی دخترچادری و پسر مومن دورشو گرفتن و با ذوق اینکه بالاخره دیدنش،نگاهش میکنن اما تو که از در اومدی،چادر سرت نبود!!! این شهید تا تورو دید لبخندش جمع شد و سرشو برگردوند... اصلا نگاهت نمیکرد و من فقط تونستم اشک بریزم.. فقط تونستم به عکسش بگم: عزیزِ ما!خیلی مردی که حتی تو اوج بیخیالی و بی معرفتیم بازهم نجاتم دادی.. بازهم...❤️ از ...... @ebrahimdelha ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ••••••••••••••••••••••••
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق 8⃣2⃣ . .پس منو تو ڪجا بنشینیم! مادرت میخندد... _ شرمنـــــده عروس گلم!یجوری شده ڪ تو و عـــــلی مجبورید باموتورش بیاید ...و اشاره می ڪند ب جلو..موتورت ڪنار تیر برق پارڪ شده!لبخـــــندی میزنم ومیگویم.. _ دشمنت شرمنده مامان!اتفاقا ازبوی ماشین خیلی خوشم نمیاد...! تو همان لحـــــظه پوزخندی میزنی وجلوتراز من سمت موتور 🏍میروی سجاد هم ماشین راروشن وحرڪت می ڪند...پشت سرت راه میفتم سڪوت ڪرده ای حتی حـــــالم رانمیپرسی!پس اشتباه فهمیده بودم..تو همـــــان سنگ دل قبـــــلی هستی..فقط اگر هفته پیش اشڪ میریختی بخـــــاطر شو ڪ فضـــــای ایجاد شده بود...صدایم راصاف می ڪنم و میگویم: _ دست منم بهتر شده!! _ الحمـــــدا...! چقـــــدر یخ!سوار موتور میشوی...حرصم میگیرد ڪیفم رابینـــــمان میگذارم و سوار میشوم.اما ن...!دوباره ڪیف را روی دوشم میندازم و ازپشت دستانم رامحڪم دورت حلقه می ڪنم حس می ڪنم چیزی درمن تغییر ڪرده!شاید دیـــــگر دوستت ندارم...فقط میخـــــااهم تلافی ڪنم!ازآینه ب صـــــورتم نگاه می ڪنی.. _ حتمـــــن باید اینجوری بشینی..؟ _ مردا معمولا بدشون نمیاد...! اخم می ڪنی و راه میفتی.... خلـــــوت ست و شاید بهتربگویم پرنده هم پرنمیزند..!مادرم میوه 🍎پوست می ڪند و گرم صحبت بازهراخانوم میشود.. _ میبینم ڪ آقای شمام نیومدن مثل آقای ما.. _ آره علی اصغرو برده پیش یڪی از همرزماش.. ازجایم بلند میشوم و ب فاطمـــــه اشاره می ڪنم تا دنبالم بیاید...حرف گوش ڪن بدنبالم می آید.. _ نظرت چیه بریم تاب بازی..؟ _ الان؟باچادر؟؟؟ _ آره خب ڪسی نیست ڪ..! مردد نگاهم می ڪ...ند. دستش را باشیطنت می ڪشم و سمت زمین بازی میرویم.سجاد ب پیست دوچرخه سواری🚲 رفته بود تادوچرخه ڪرایه ڪند..تو هم روی ی نیم ڪَت نشسته ای و ڪتاب میخـــ📖ــاانی...اول من سوارتاب میشوم و زیرچشمی نگاهت می ڪنم...میخـــــواهم بدانم عڪس العملت چه خـــــواهد بود!فاطمـــــه اول ب تماشا می ایستد ولی بعداز چنددقیقه سوار تاب ڪناری میشود و هردو باهم مسابقه سرعت میگذاریم.ڪم ڪم صدای خنـــــده هایمان بلند میشود.نگاهت می ڪنم ازروی نیمکت بلند میشوی و عصبی سمتمان🚶 می آیـی.. _ چ خبرتونه؟...زشت نیست!؟یهو یڪی بیاد چی!؟...آروم تربخندید!! فاطمـــــه سریعا تاب را نگه میدارد و شرم زده نگاهت می ڪند...اما من اهمیت نمیدهم...دوست دارم ڪمی هم من نسبت ب تو بی اهمیت باشم..!! _ ریحـــــانه باتوام هستما!تابو نگه دار.. گوش نمیدادم و سرعتم رابیشتر می ڪردم... _ ریحـــــان مجبورم نڪن نگهت دارم!! _ مگه میتونی؟؟ پوفی می ڪنی،آستین هایت راروی ساق دستهایت تا میزنی...!این حرڪت ینی هشدار _ نگهت دارم یاخودت میـــــای پایین؟ _ یبار گفتم نمیتونی..😝 هنوز جمـــــله ڪامل نشده ڪه دستت را دراز می ڪنی ومچ پایم را میگیری تاب شروع می ڪند ب لرزیدن،تعـــــادلم را ازدست میدهم و جیـــــغ می ڪشم... _ هیسس عهه! عصبی پایم را می ڪشی ومن باصورت توی بغلت پرت میشوم!!دست باند پیچی شده ام بین من و تو میمـــــاند ومن ازدرد آخ بلندی میگویم .... زهرا خانوم ازدور بلند میگوید: خب مادر این ڪارا جاش تو خونس!! و بامادرم میخندند..تو خجالت زده خودت را عقب می ڪشی و درحالی ڪ ازخشم سرخ شده ای میگویی.. _ شوخی اینجوری نڪن!هیـــــچ وقت.. . بسوزد پدر عشقققق❣ ڪه سوزاند مرا... ♻️ ... 💘 @ebrahimdelha
🌺نمازشب🌺 🍃 وسط شب که مصطفی برای نماز شب بیدار میشد، طاقت نمی‌آوردم و می‌گفتم: "بسه دیگه! استراحت کن خسته شدی" 🍃او می‌گفت: "تاجر اگر از سرمایه‌اش خرج کند بالاخره ورشکست می‌شود، باید سود در بیاورد که زندگیش بگذرد، ما اگر قرار باشد نماز شب نخوانیم، ورشکست میشویم" 🍃اما من که خیلی شبها با گریه مصطفی بیدار می‌شدم کوتاه نمی‌آمدم و می‌گفتم: "اگر اینها که اینقدر از شما می‌ترسند بفهمند این طور گریه میکنید ... - مگر شما چه معصیت دارید؟ - چه گناهی دارید؟ - خدا همه چیز به شما داده، همین که شب بلند می‌شوید خود یک توفیق است" 🍃آن وقت مصطفی گریه‌اش هق هق میشد و میگفت: "آیا به خاطر این توفیق که خدا داده او را شکر نکنم؟؟!! راوی همسرشهید #شهید_مصطفی_چمران🌷 @ebrahimdelha
⚜بسم الله الرحمن الرحیم⚜ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌼صلی الله علیک یا اباعبدلله السلام علیک یا بقیه الله فی الارضه🌼 شروع چله24☆9☆98 #ختم_چله_سوره_مبارکہ_الرحمن 🌸اللّٰھُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْ🌸 💠روز♡ هفتم♡ به نیت سلامتی وظهور امام زمان (عج)، ترڪ نگاه و افکارحرام ،و یڪ قدم نزدیڪ شدن به مهدی فاطمه (س)و برآورده شدن حاجات قلبی اعضای چله 🎀به نیابت از شهدای زنده 🎀 🕊🌷 محمدعلی_ رجایی 🕊🌷 محمدحسین_بهشتی ╔═ ⚘════⚘ ═╗ @ebrahimdelha ╚═ ⚘════⚘ ═╝