#خاطرات_شهدا🌹
🔸بعد از #شهادت حسین نزدیکی های چهلم ایشون بود که قرار شد بریم خونه حسین وقتی رسیدیم اونجا یه اتفاق بسیار #جالب افتاد
🔹وقتی رفتیم اونجا #پدرش هی اصرار می کرد که از این میوه ها بخورید. گفتیم حاج آقا #صرف_شده گفت نه این ویژه است این سفارش خود #حسینه! برای شما خیار و شلیل #سفارش داده.
🔸من خونه میوه داشتم میدونستم که #شما قراره بیاید. صبح دیدم که خواهر حسین میگه خونه #میوه داریم؟ من گفتم چطور مگه گفت: خواب دیدم که نمازم رو خوندم، دیدم #حسین اومد گفتش که آبجی خونه میوه داریم؟
🔹برید میوه بگیرید #خیاروشلیل بگیرید. من #مهمون دارم آبروی من رو نبرید ها! بعد تو اون جلسه دوستم خطاب به مادر حسین گفت.«ایشون #مسئول حسین بوده.» مادر حسین گفت : #بار_آخری که حسین رفت باهم بودید گفتم آره حاج خانوم چطو گفت یه دونه عکسه مال شماست! من اصلا یادم نبود همچین عکسی با #حسین گرفتم. حسین از من کنار حرم حضرت رقیه (سلام الله علیها) عکس گرفت. و این هدیه ای بود که حسین به من داد.
فرمانده شهید
#شهید_حسین_معزغلامی
#شهید_مدافع_حرم
❤️ @Ebrahim_navid_delha
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
🌷🌷🌷
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــق #هوالعشـــــــــق #عاشقانه_مذهبی #قسمت_سی_و_نه
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇
مـدافعـــــ عشـــ💞ـــق
#هوالعشـــــــــق
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_چهلم 0⃣4⃣
قرار ست ڪه یڪ هفته درمشهد بمـــانیم.دوروزش به سرعت گذشت و درتمام این 48 ساعت تلفن همراهت خـــاموش بود📱 ومن دلواپس و نگران فقـــط دعایت می ڪردم..علی اصغرڪوچولو ب خاطر مدرسه اش همسفرمانشده و پیش سجـــاد مانده بود.. ازین ڪه بخـــواهم به خانه تان تمـــاس بگیرم وحالت رابپرسم خجالت می ڪشیدم پس فقـــط منتظر ماندم تا بالاخره پدریامادرت دلشوره بگیرندو خبری ازتو بمـــن بدهند..😩
چنگالم را درظرف سالاد فشار میدهم و مقـــدار زیادی ڪاهو باسس را ی جا میخـــورم...فاطمـــه ب پهلوام میزند
_ آروم بابا!همش مال توعه!
ادای مسخره ای در می آورم و بادهان پر جواب میدم..
_ دڪتر!دیرشده! میخـــام برم حرم!
_ وا خب همه قراره فردا بریم دیگه!
_ ن من طاقت نمیارم! شیش روزش گذشته! دیگه فرصت خاصــی نمونده!
فاطمـــه باڪنترل تلویزیون راروشن و صدایش راصفرمی ڪند!
_ بیا و نصفه شبی ازخرشیطون بیا پایین!
چنگالم را طرفش تڪون میدهم
_ اتفاقا این آقا شیطون پدرسوختس ڪه تو مخ تو رفته تامنو پشیمون ڪنی..
_ وااا! بابا ساعت سه نصفه شبه همه خـــوابن! 😴
_ من میخـــاام نماز صبح حرم باشم! دلم گرفته فاطمـــه!
یادت میفتم و سالاد را بابغض قورت میدهم.
_ باشه! حداقل ب پذیرش هتـــــل بگو برات اژانس بگیرن . پیاده نریا توتاریڪی!
سرم را تڪان میدهم و ازروی تخت پایین می آیم. درڪمد راباز می ڪنم ، لباس خـــــوابم را عوض می ڪنم و بجایش مانتوی بلند و شیری رنگم رامیپوشم...روسری ام را لبـــنانی میبندم و چادرم را سرمی ڪنم..
فاطمـــه باموهای بهم ریخته خیره خیره نگاهم می ڪند. میخندم و باانگشت اشاره موهایش را نشان میدهم
_ مثلن خلا شدی!
اخم می ڪند و درحالی ڪ بادستهایش سعی می ڪند وضـــع بهتری ب پریشانی اش بدهد میگوید
_ ایشششش! تو زائری یافوضـــول؟😜
زبانم را بیرون می آورم..
_ جفتش شلمان خانوم
اهسته از اتاق خارج میشوم و پاورچین پاورچین اتاق دوم سوئیت را رد می ڪنم..
ازداخل یخچـــال ڪوچڪ ڪنار اتاق ک بسته شڪلات و بطری آب برمیدارم و بیرون میزنم..تقریبا تا آسانسور میدوم و مثل بچـــه ها دڪمه ڪنترلش را هی فشار میدهم و بیخـــود ذوق می ڪنم! شاید ازین خوشحالم ڪ ڪسی نیست و مرا نمیبیند! اما یدفعه یاد دوربین های مداربسته می افتم و انگشتم را ازروی دڪمه برمیدارم.آسانسور ڪ میرسد سریع سوارش میشوم و درعرض ی دقیقه ب لابی میرسم...
در بخش پذیرش خــــاانومی شیڪ پوش پشت ڪامپیوتر نشسته بود و خمـــیازه می ڪشیدباقدمهای بلند سمتش میروم...
_ سلام خانوووم!شبتون بخیر...
_ سلام عزیزم بفرمایید..
_ ی ماشین تاحرم میخـــوااستم.
_ برای رفت و برگشت باهم؟
_ ن فقط ببره!
لبخند مصـــنوعی میزند و اشاره می ڪند ڪ مبل های چیده شده ڪنار هم بنشینم...
در ماشین را باز می ڪنم و پیاده میشوم..هوای نیمه سرد و ابری ومنی ڪ بانفس عطر خوش فضـــــا رامیبلعم. سرخم می ڪنم و ازپنجره به راننده میگویم
_ ممنون آقا! میتونید برید.بگید هزینه رو بزنن ب حساب.
راننده میانسال پنجره رابالا میدهد و حرڪت می ڪند.
چادرم را روی سرم مرتب می ڪنم و تا ورودی خواهران تقریبا میدوم.نمیدانم چرا عجله دارم.ازاینهمه اشتیـــاق خودم هم تعجب می ڪنم.هوای ابری و تیره خبراز بارش مهر میدهد.بارش نعمت و هدیه...بی اراده لبخـــند میزنم و نگاهم راب گنبد پرنور رضـــا ع میدوزم..
دست راستم رااینبار ن روی سینه بلڪ بالا می اورم و عرض ارادت و ادب می ڪنم. ممنون ڪ دعوتنامه ام را امضـــا ڪردی..من فدای دست حیدری ات! چقدر حیاط خلـــوت است...گویی ی منم و تنها تویی ڪ درمقابل ایستاده ای. هجـــوم گرفتگی نفس درچشمانم و لرزش لبهایم و دراخر این دلتنگی است ڪ چهره ام را خیس می ڪند.
ینی اینقدر زود باید چمـــدان ببندم برای برگشت؟ حال غریبی دارم...ارام ارام حرڪت می ڪنم و جلو میروم. قصـــد ڪرده ام دست خالی برنگردم.ی هدیه میخـــام..ی سوغاتی بده تابرگردم! فقط مخصوص من...! احساسی ڪ الان در وجودم میتپد سال پیش مرده بود! مقـــابل پنجره فولاد مینشینم...قرارگاه عاشـــقی شده برایم!ڪبوترهاازسرما پف ڪرده و ڪنارهم روی گنبد نشسته اند....تعدادی هم روی سقاخانه روی هم وول میخورند.زانوهایم را بغـــــل میگیرم وبانگاه جرعه جرعه ارامش این بارگاه ملڪوتی را با روح مینوشم.
صــورتم راروب اسمان میگیرم و چشمهایم را میبندم.ی لحظــه درذهنم چندبیت میپیچد..
_ آمده ام...
آمدم ای شاه پنــاهم بده..!
خط امانی ز گنــاهم بده...
نمیدانم این اشڪ ها از درماندگی است یا دلتنــگی...اما خوب میدانم عمــق قلبم از بار اشتباهات و گنــاهانم میسوزد..!
♻️ #ادامه_دارد...
#داستان_عاشقانه_مذهبی 💘
@Ebrahim_navid_delha
✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹
کمک های شما برای مراسم شهادت شهید ابراهیم هادی😍
قبول باشه 🙏
شماهم در برگزاری این مراسم شریک باشید ولو با هزار تومان 🤩
شماره کارت برای واریز👇👇
6037997291276690
به نام منیژه کریمی منش
لطفا پس از واریز،عکس فیش واریزی خود رو به ایدی زیر بفرستید😉
🆔 @alone98
✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹
⚜بسم الله الرحمن الرحیم⚜
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌼صلی الله علیک یا اباعبدلله
السلام علیک یا بقیه الله فی الارضه🌼
شروع چله24☆9☆98
#ختم_چله_سوره_مبارکہ_الرحمن
🌸اللّٰھُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْ🌸
💠روز♡نوزدهم ♡
به نیت سلامتی وظهور امام زمان (عج)،
ترڪ نگاه و افکارحرام ،و یڪ قدم نزدیڪ شدن به مهدی فاطمه (س)و برآورده شدن حاجات قلبی اعضای چله
🎀به نیابت از شهدای زنده 🎀
🕊🌷 محمدکاظم _ توفیقی
🕊🌷 محمد_مسرور
#اینجا_بیت_شهداست
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
🌸
@Ebrahim_navid_delha
🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸
❤️🌼❤️🌼❤️🌼❤️🌼❤️🌼❤️🌼
🔆 امروز پنجشنبه
📆 ۱۲ برج دی ۱۳۹۸ ه.ش
📆 ۶ ماه جمادی الاول ۱۴۴۱ ه.ق
📆 ۲ ژانویه ۲۰۱۹ میلادی
📿ذکر روز صد مرتبه📿
🌷 لا اِلهَ اِلّا اللهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ الْمُبین🌷 🌷نیست خدایی جز الله فرمانروای🌷
🌷حق و آشکار🌷
#ختم_قرآن
🔹صفحه۴۸۰
🔹جزء ۲۴
جهت سلامتی #امام_زمان_عج
#مقام_معظم_رهبری
هدیه به روح #امام و
#شهدای_والامقام
💔اللّٰھـُم💔
💔؏جِّل💔
💔لِوَلیڪَ 💔
💔الفَرَجْـ💔
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🌷 @ebrahim_navid_delha 🌷
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
❤️🌼❤️🌼❤️🌼❤️🌼❤️🌼❤️🌼
4_6023653003704140422.mp3
3.85M
🔉 #فایل_صوتی کوتاه
🔰برطرف شدن گرفتاری ها 🔰
#استاد_عالی
┄┅═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧═┅┄
#کانال_باابراهیم_و_نوید_دلها_تا_ظهور
@Ebrahim_navid_delha
•┈••✾❀🕊🌹🕊❀✾••┈•
🥀نماز اول وقت 🥀
🥀شهید ابراهیم هادی 🥀
✍ ساعت یک نیمه شب بود. خسته و کوفته خوابیدم. قبل از اذان صبح احساس کردم کسی دستم را تکان میدهد. چشمانم را به سختی باز کردم. ابراهیم بالای سرم بود. من را صدا زد و گفت: پاشو، الآن موقع اذانه.
✨ بلند شدم. با خودم گفتم: این بابا انگار نمیدونه خستگی یعنی چی!؟😳 البته میدانستم که او هر ساعتی بخوابد، قبل از اذان بیدار میشود و مشغول نماز😊 ابراهیم بچههای دیگر را هم صدا زد. بعد هم اذان گفت و نماز جماعت صبح را برپا کرد.
#نماز_اول_وقت_فراموش_نشه
#الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَـ_الْفَرَج
🌸 @ebrahim_navid_delha 🌸
❖⚘◎«««﷽»»»◎⚘❖
حکایتی عجیب از آیت الله سید علی قاضی، مار خطرناک🐍😱😱😱❗️
حضرت آيتالله سبحاني از قول يکي از آقاياني که شخصاً شاهد ماجرا بوده نقل کردند: روزي روبروي مسجد سهله 🕌که آن زمان بيابان بود- با يک فاصله حدود نيم کيلومتري از مسجد🕌، در خدمت آقاي قاضي نشسته بوديم .ايشان در حالي که رويش به سمت مسجد بود. براي ما سخن مي گفتند و موعظه مي کردند . آن شخص مي گفت: من کنار مرحوم قاضي نشسته بودم، در خلال سخن ايشان ناگهان متوجه مار 😳خطرناکي 🐍شدم که از نقطه اي خارج از شعاع نگاه ايشان با سرعت به سوي ما در حرکت بود. ايشان رويش به من بوده و غافل از مار🐍 گرم صحبت بود، ولي من همه هوش و حواسم متوجه آن مار بود که به ایشان گزندي نرساند! هيبت و صلابت ايشان هم اجازه قطع سخن نمي داد.وضع چنين بود تا بالاخره مار به چند قدمي ما رسيد😳 و مرحوم قاضي نيز متوجه آن مهمان ناخوانده شد. اکنون مار تقريباً به دو قدمي ما رسيده و با سرعت هر چه بيشتر قصد ما کرده است . مرحوم قاضي، رو به مار کرده و گفتند: مت باذن الله (به اذن الهي بمير!) مار همان جا متوقف شد و ... نيز گويي هيچ اتفاقي رخ نداده، سخن را ادامه داد. اما باز همه فکر و ذکر من متوجه مار بود که نکند برخيزد و حمله را از سرگيرد. مدتي گذشت، ديديم مار اصلا تکان نمي خورد🤔 بعد صحبت آقاي قاضي که تمام شد، با وي خداحافظي کردم و وي از آن مکان رفت. براي اطمينان، سراغ مار رفتم که ببينم واقعاً مرده است يا نه ، تکانش دادم، ديدم 🤷♂مثل اين است که هزاران سال دنيا را وداع کرده است
@Ebrahim_navid_delha
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
🌷🌷🌷
#کلام_شهید
فحش اگر بدهند، آزادی بیان است ،جواب اگر بدهی بی فرهنگی...!
سوال اگر بکنند آزاد اندیشند، سوال اگر بکنی تفتیش عقاید است...!
تهمت اگر بزنند در جستجوی حقیقتند،جواب اگر بدهی دروغگویی...!
مسخره ات اگر بکنند انتقاد است،جواب اگر بدهی بی جنبه ای....!
اگر تهدیدت کننددفاع کرده اند، اگر از عقایدت دفاع کنی خشونت طلبی...!
حزب اللهی بودن را با همه تراژدی هایش دوست دارم..
🌹#شهید_آوینی
@Ebrahim_navid_delha
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهادت داستان ماندگاری آنانیست
ڪه فهمیدند دنیا جاۍ ماندن نیست...!
#شهیدآسیدمرتضےآوینی
#پنجشنه_های_دلتنگی
#یاد_شهدا_صلوات
#اینجا_بیت_شهداست
👇👇
@Ebrahim_navid_delha🌸
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
⭐️🌺⭐️🌺⭐️🌺⭐️ #معرفی_شهدا #مدافع_حرم #در_ادامه 🍃خاطراتی از شهید نوید صفری: کمیل شاهینی یکی دیگر ا
⭐️🌺⭐️🌺⭐️🌺⭐️
#معرفی_شهدا
#مدافع_حرم
#در_ادامه
🦋وصیت نامه شهید نوید صفری:
بسمه تعالی
وصیت نامه پر از زحمات
مختصر عرض که برای شما زحمات زیادی دارد
سلام علیکم خدمت خوانندگان این متن
اولازهمه این که بنده برای جهاد حرکت کردم و اگر در حین کار خداوند منت نهاد و سطح توفیق حقیر را بالا برد و ان شاء الله از من در مورد شهادت❤️پرسید و به اذن خودش لبیک گفتم از شما درخواست دارم اول از همه اگر پیگیری بازگشت یعنی اگر جسمی از گناه لبریز برگشت او را به حرم اباالجواد (ع) حضرت علی بن موسیالرضا (ع) ببرید و طواف دهید طوری که پیکر ضریح را ببیند.
دوم اینکه حقیر را با لباس پاکیزه سبز پاسداری که دارم دفن کنید اگر شد بدون غسل.
سوم اینکه محل دفن و مدفن حقیر پشت سر و پهلوی شهید رسول خلیلی باشد اگر شد در باغچه کناری چسبیده به رسول. این را به مسئولین بگویید که اگر مخالفت کنند حلال نمیکنم اگر نشد پشت رسول در وسط راه که زیر پای زائران شهدا و رسول باشم طوری که مزارم با زمین همسطح باشد امیدوارم که میسر باشد.
#پست_آخر
💯عکس ،توصیه ای از شهید بزرگوار به یکایک شما عزیزان است.
⭐️🌺⭐️🌺⭐️🌺⭐️
╔ ═ 🌸═ ══ ═🕊⚘ ═ ╗
@ebrahim_navid_delha
╚ ═ ⚘🕊═ ══ ═🌸 ═ ╝
🌸 نماز اول وقت🌸
🌸 شهید محمد ابراهیم همت🌸
✍ همسر شهید حاج محمد ابراهیم همت می گوید: «ابراهیم بعد از چند ماه عملیات به خانه آمد. سر تا پا خاکی بود و چشم هایش سرخ شده بود. به محض اینکه آمد، وضو گرفت و رفت که نماز بخواند. به او گفتم: حاجی لااقل یک خستگی دَر کُن، بعد نماز بخوان. سر سجاده اش ایستاد و در حالی که آستین هایش را پایین می زد، به من گفت: من باعجله آمدم که نماز اول وقتم از دست نرود. این قدر خسته بود که احساس می کردم، هر لحظه ممکن است موقع نماز از حال برود».
👈پیام رفتاری شهید👉
(اقامه نماز در اول وقت،
حتی در حال خستگی فراوان.)
#نماز_اول_وقت_فراموش_نشه
#الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَـ_الْفَرَج
🌺 @ebrahim_navid_delha 🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#عنایات_شهدا
مداح اهل بیت کربلایی محسن عراقی:
شهید ابراهیم هادی،من و خانواده ام را متحول کرد
#پیشنهاددانلود
#شهیدابراهیم_هادی
@Ebrahim_navid_delha
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
🌷🌷🌷
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــق #هوالعشـــــــــق #عاشقانه_مذهبی #قسمت_چهل
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇
مـدافعـــــ عشـــ💞ـــق
#هوالعشـــــــــق
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_چهل_و_یکم 1⃣4⃣
ی قطره 💧روی صـــورتم میچڪد ودرفاصـــله چند ثانیه یڪی دیگ...فاصله ها ڪم و ڪم تر میشود و میـــبارد رأفت از آسمـــان بهشت هشتم!
ڪف دستهایم را باز می ڪنم و بااشتیاق لــــطافت این همه لطف رالمس می ڪنم. یادت و التمـــاس دعای تو...زمزمه می ڪنم:
_ الیس الله ب ڪاف عبده و ....
ڪ دستی روی شانه ام قرار میگیرد و صـــــدای مردانه ی تو درگوشم میپیچد و ادامه آیه را میخـــــانی..
_ و یخـــــوفونڪ بالذین من دونه...
چشمــهایم را باز می ڪنم و سمت راستم رانگاه می ڪنم. خودتی!!اینجـــــا؟😍😍 ...چشمهایم راریز می ڪنم و با تردید زمزمه می ڪنم
_ عل...علــی!
لبخـــند میزنی و باران لبخندت را خیس می ڪند!
_ جـــــاانم!؟💖
ی دفعه ازجا میپرم و سمتت ڪامل برمیگردم. ازشوق یقــــه پیرهنت را میگیرم و باگریه می گویم..
_ تو...تو اومدی!!..اینجــــا!! اینجا...پیش...پیش من!
دستهایم را می گیری و لب پایینت راگاز می گیری..
_ عه زشته همه نگامــون می ڪنن!...آره اومدم!
شوڪه و ناباورانه چهره ات رامی ڪاوم.انگار صـــدسال میشود ڪ ازتو دور بودم...
_ چجوری تواین حرم ب این بزرگی پیـــدام ڪردی!؟اصلا ڪی اومدی!؟...چرا بی خبر؟؟...شیش روز ڪجا بودی...گوشیت چرا خـــاموش بود! مامان زنگ زد خونه سجـــاد گفت ازت خبر نداره..من...
دستت راروی دهـــــانم میذاری...
_ خب خب...یڪی یڪی! ترور ڪردی مارو ڪ!😃
یدفعه متوجه میشوی دستت راڪجا گذاشته ای.باخجــالت دستت را می ڪشی ...
_ ی ساعت پیش رسیدم.آدرس هتــلو داشتم.اما گفتم این موقـــع شب نیام...دلمم حرم میخـــواست و ی سلام!..بعـــدم یادت رفته ها!خودت روز آخر لو دادی روبروی پنجـــره فولاد! نمیدونستم اینجـــایی...فقـــط...اومدم اینجا چون تو دوست....داشتی!
آنقدر خوب شده ای ڪ حس می ڪنم خـــوابم! باذوق چشمهایت را نگاه می ڪنم...خدایا من عاششششق این مردم!! ممنون ڪ بهم دادیش!🙏
_ ا! بازم ازون نگاه قورت بده ها! چیه خب؟...ن ب اون ترمزی ڪ بریدی...ن ب این ڪ...عجب!
_ نمـــیتونم نگات نڪنم!
لبخـــندت محو میشود و یدفعه نگاهت رامیچرخـــانی روی گنبد...حتمن خجالت ڪشیدی!نمیخـــام اذیتت ڪنم.ساڪت من هم نگاهم را میدوزم ب گنـــبد...باران هرلحظه تندتر میشود..گوشه چـــادرم را می ڪشی
_ ریحـــانه!پاشو الان خادما فرشارو جمـــع می ڪنن...
هردو بلنـــد میشویم و وسط حیاط می ایستیم.
_ ببینم دعام ڪردی؟
مثل بچـــه ها چندباری سرم راتڪان میدهم
_ اوهوم اوهوم!هرروز ...
لبخـــند تلخی میزنی و ب ڪفش هایت نگاه می ڪنی.سرت راڪ پایین میگیری موهای خیست روی پیشـــانی میریزد...
_ پس چرا دعات مستجـــاب نمیشه خانووم؟😔
جوابی پیدا نمی ڪنم..منظورت را نمیفهمم..
_ خیلی دعاڪن..اصــرار ڪن ... دست خالی برنگردیم ...
بازهم سڪوت می ڪنم.سرت را بالا میگیری و ب آسمـــان نگاه می ڪنی
_ اینم دلش گرفته بودا! یهو وسطش سوراخ شد!
میخندم و حرفت راتایید می ڪنم.
_ خب حالا میخـــای همینجا وایسی وخیس بخوری؟
_ نچ!
ڪنارم می ایستی و باشانه تنه میزنی
_ خب پس برو زیر اونجـــا ڪ سقف داره تا نچـــاییدیم...
میدویم و گوشه ای پناه میگیریم..لحــظه به لحــظه باتو بودن برایم عین رویاس... توهمـــــانی هستی ڪ ی ماه برایش جنگیدم!صـــحن سراسر نور شده بود.آب روی زمین جمـــــع شده وتصـــویر گنبد را روی خود منعـــڪس می ڪند..بوی گلاب و عطر خاص مقـــدس حال و هوایی خاص دارد.زمزمه خـــواندن زیارت عاشورایت درگوشم میپیچد...مگر میشود ازین بهتر؟❣ ازسرما به دستت میچسبم و بازوات رامیگیرم..خط ب خط ڪ میخـــوانی دلم رامیلرزانی!نگاهت می ڪنم چشمهای خیس و شـــانه های لرزانت ....
من پاڪی ات را #دوست_دارم..
یدفعه سرت راپایین میـــندازی...
وزمزمه ات تغییر می ڪند..
_ منو یڪم ببین..
سینه زنیم رو هم ببین..
ببین ڪ خیس شدم...
عرق نوکری ببین...
دلـــــم یجوریه..
ولی پراز صبوریه..!
چقد شهید دارن میـــارن ازتو سوریه..
چقد...شهید...
منم باید برم....
برم ...
ب هق هق میفتی😭...مگر مرد هم...
گویی قلـــبم رافشار میدهند...باهر هق هق تو!...
ی لحـــظه دردلم میگذرد
توزمینی نیستی!....آخرش میپری!
اطلب العشـــق من المهد الی تا ب ابد..
باید این جمـــله برای همه دستور شود...
♻️ #ادامه_دارد...
#داستان_عاشقانه_مذهبی 💘
#مدافع_عشق
@Ebrahim_navid_delha
4_5960805176758501942.mp3
1.48M
دستور #آیت_الله_بهجت ره برای بیدار شدن نماز شب👌🏻🌹
خدایا نام ما را هم جزء نمازگزاران شب قرار ده🙏🙏
@Ebrahim_navid_delha
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
🌷🌷🌷
🌹 ••✾بِسْمِ رَبِّ الشُهدا✾••🌹
#یادواره_شهیدابراهیم_هادی
⚜🔰⚜🔰⚜🔰⚜🔰⚜🔰
امسال هم همچون سالهای گذشته قصد داریم ، سالگردشهادت شهید ابراهیم هادی یادواره ای به همین مناسبت به همت و یاری خداوند🤲 و با کمک شما عزیزان برگزار کنیم
📆 تاریخ مراسم: { 98/11/22}
🕌مکان مراسم : قطعه 26بهشت زهرا (س)
هزینه یادواره حدود 3میلیون تومان میباشد💰
که شامل:(اهدا پک های فرهنگی ، زیارت عاشورا📖 و زیارت حضرت زهرا (س) است که به تعداد سال تولد این شهید تهیه شده است )
🍃فلذا از شما بزرگواران میخواهیم ما را در تامین هزینه ها یاری نمایید❣
✨و کمک های نقدی خود را ولو 1000 تومان به شماره کارت مورد نظر که در اختیار شما قرار میگیرد واریز کنید👇
شماره کارت:6037997291276690
بنام منیژه کریمی منش
#آیدی_جهت_ارسال_فیش_های_واریزی👇
🆔 @alone98
🕊اجر تمام کسانی که کمک میکنند☺️ و بانی این امر خیر میشون با حضرت زهرا سلام الله علیها 🥀
✋شما دوستان شهدایی حتی میتوانید بانی یک سوم یا بیشتر این هزینه یادواره باشین 😊 دوستان خود را به این امر خیر دعوت کنید
ستاد مردمی یادواره شهید ابراهیم هادی.
@ebrahim_navid_delha
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
⚜بسم الله الرحمن الرحیم⚜
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌼صلی الله علیک یا اباعبدلله
السلام علیک یا بقیه الله فی الارضه🌼
شروع چله24☆9☆98
#ختم_چله_سوره_مبارکہ_الرحمن
🌸اللّٰھُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْ🌸
💠روز♡بیستم ♡
به نیت سلامتی وظهور امام زمان (عج)،
ترڪ نگاه و افکارحرام ،و یڪ قدم نزدیڪ شدن به مهدی فاطمه (س)و برآورده شدن حاجات قلبی اعضای چله
🎀به نیابت از شهدای زنده 🎀
🕊🌷 محمد_ خسروی
🕊🌷 احمد_سرکار
#اینجا_بیت_شهداست 👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@Ebrahim_navid_delha
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴
🔆 امروز جمعه
📆 ۱۳ برج دی ۱۳۹۸ ه.ش
📆 ۷ ماه جمادی الاول ۱۴۴۱ ه.ق
📆 ۳ ژانویه ۲۰۲۰ میلادی
📿ذکر روز صد مرتبه📿
🌸اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد
وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌸
🌸خدایا بر محمد و آل محمد درود فرست و در فرج ایشان (حضرت مهدی)
تعجیل فرما🌸
🏴 سردار سرافراز اسلام مالک اشتر رهبری و نظام جمهوری اسلامی،با قلبی آکنده از غم به شهادت رسیدن .روحش شاد و یادشان گرامی 😭💔
#ختم_قرآن
🔹صفحه۴۸۱
🔹جزء ۲۴
جهت سلامتی #امام_زمان_عج
#مقام_معظم_رهبری
هدیه به روح #امام و
#شهدای_والامقام
💔اللّٰھـُم💔
💔؏جِّل💔
💔لِوَلیڪَ 💔
💔الفَرَجْـ💔
@ebrahim_navid_delha
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴