eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
34.7هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••🕊 شــهــیــدِ شـــیــدا ♥️ «شهید شیدا» لقب شهید محمد مهدی رضوان است🌷 فرمانده شهید: این موضوع یکی به دلیل جوانی او است و یکی دیگر هم این‌که وی عاشق بود و در تمام مراسم‌ها و هیئت‌ها حضور پیدا می‌کرد و به‌طور کلی انسان کاملی بود از این رو به محمد مهدی لقب شهید شیدا را دادند. 🥀 🕊
📚 دعاي وقت خواب🌻 تازه چشممان گرم شده بود كه يكي از بچه‌ها، از آن بچه‌هايي كه اصلاً اين حرف‌ها بهش نمي‌آيد، پتو را از روي صورتمان كنار زد و گفت‌: بلند شيد، بلند شيد، مي‌خوايم دسته جمعي دعاي وقت خواب بخوانيم. هرچي گفتيم: بابا پدرت خوب، مادرت خوب، بگذار براي يك شب ديگر، دست از سر ما بردار، حال و حوصله‌اش را نداريم🤕. اصرار مي‌كرد كه: فقط يك دقيقه، فقط يك دقيقه. همه به هر ترتيبي بود، يكي‌يكي بلند شدند و نشستند😴 شايد فكر مي‌كردند حالا مي‌خواهد سوره‌ي واقعه‌اي، تلفيقي و آدابي كه معمول بود بخواند و به جا بياورد، كه با يك قيافه‌ي عابدانه‌اي شروع كرد بسم الله الرحمن الرحیم همه تكرار كردند بسم الله الرحمن الرحيم... و با ترديد منتظر بقيه‌ي عبارت شدند، اما بعد از بسم الله، بلافاصله اضافه كرد: ‌«همه با هم مي‌خوابيم» بعد پتو را كشيد سرش🤣. بچه‌ها هم كه حسابي كفري شده بودند، بلند شدند و افتادند به جانش و با يك جشن پتو حسابي از خجالتش در آمدند😂. 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•شهیدی که به سه زبان عربی،انگلیسی و فرانسوی تسلط داشتند🌱 بخشی از وصیت نامه ی شهید: «نگران نباشید!شهید به آرزوی قلبی اش رسیده و شما هم خوشحال باشید که من به آرزویم رسیدم».🌸 🕊
سلام رفقا حالتون خوبه🌱 مورد خیلی خیلی مهمی هست که همه🌷 نماز شب خون هامون 🤲 نماز اول وقت هامون 🤲 و همه اعضا باید بدونند 🗣 وعده ما ساعت ۲۱ ⏰ آنلاین باشید مورد مهمی رو به همه میخوام بگم 📞
⊰•﷽•⊱ الهی‌ و ربی من لی غیرک♥️ 🌙 🍁 تاریخ‌ شروع‌ چله: ۱۴۰۲/۸/۴ 📿لیست قنوت نماز وتر هر شب در این کانال ارسال میشه👇 https://eitaa.com/ebrahim_babak_navid_keramaat 🔰هر عزیزی که سوالی داشت ↯↯ 🆔@ya_fatemat_al_zahra ••
🔴📣📣 دوست داری خادم مجازی شهدا بشی😍؟ به چندین ادیتور حرفه ای "خانم"🧕 جهت ساخت کلیپ،عکسنوشته نیازمندیم. چنانچہ‌ دوست‌ دارید خادم‌ جهادی‌ شهدا بشید‌ اطلاع‌‌ بدید👇 🆔@ya_fatemat_al_zahra
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
سلام رفقا حالتون خوبه🌱 مورد خیلی خیلی مهمی هست که همه🌷 نماز شب خون هامون 🤲 نماز اول وقت هامون 🤲 و
رفقا هستید زمانی نمونده⌛ کم کم موارد جدید به کانال اضافه میشه و میخوام با شما دوستان به اشتراک بذارم برای رشد همگی ما 🌷 چون ما یک خانواده منسجم و بزرگ هستیم 💪
تا حالا فکر کردید قراره آخرین سحر بیدار بشید و آخرین نماز شب تون رو بخونید؟ یا آخرین نماز صبح؟
کدوممون از فرداش خبر داره که تو دنیا هست؟ قراره چند ساعت چند روز چند ماه چند سال دیگه ت این دنیا باشیم ؟
کدوممون به این فکر کردیم نماز شب یا نماز واجبی که میخونیم آخرین نمازمون هست تا حالا قطعا ۹۹% شایدم ۱۰۰% به این موضوع فکر نکردیم
کمی فکر کنیم واقعا فردا آخرین خلوت سحر ما هست چطور نماز شب میخونیم؟؟؟ مثل بعضی روزها خوابمون میبره؟ یا یک ساعت شایدم خیلی زودتر قبل اذان صبح یک نماز شب تمام عیار میخونیم و بهترین خلوتمون رو با خدا شکل میدیم؟؟؟؟
نماز صبحمون رو چطور میخونیم ؟؟؟ فکر نمیکنم دلمون بیاد سر از سجده برداریم حمد و توحید رو با سوز میخونیم
رکوع مون رو با حوصله و شمرده شمرده میگیم سجده هامون شاید یکی دو دقیقه طول بکشه قنوتمون کلی دعا میخونیم و دعای فرج رو حتما میخونیم
و تشهد و سلام رو طوری آروم و شمرده و با عشق میگیم که قطعا تو این نماز اشک میریزیم و نماز که تموم شد ۱۰ ۱۵ دقیقه یا بیشتر سجده میریم و از خدا طلب بخشش میکنیم
چقدر خوبه تمرین کنیم و هر نمازی که میخونیم بگیم آخرین نمازمون هست و بعد دیگه نماز اول وقت میخونیم و خدارو موقع نماز روبروی خودمون میدونیم و بعدش تو هرکاری خدا رو روبروی خومون مببینیم
بعدش نمیتونیم جز خواست خدا کاری کنیم قول میدم بعد مدتی کلا زندگی مون زیرو رو میشه و اطرافیانمون هم متوجه تغییرات میشن و بعدش خدا برات میسازه چون عبد خدا هستی
محتاج دعای خیر تک تک شما هستیم حتی شما رفیقی که بعضی وقت ها ی نگاهی به مطالب کانال میندازی بی دلیل اینجا نیومدی و همت کن شک نکن نماز اول وقت میخونی نماز شبت ترک نمیشه اعتقادات خیلی قوی میشی و گره های زندگیت باز میشه و دیگه سرشار از آرامش میشی نظری حرفی دارید بگید @ya_fatemat_al_zahra گفتم شاید ایتا مجدد مشکل پیدا کنه و قطع بشه و این حرف رو زودتر زدم حتما دعامون کنید همه خادمین کانال رو که عاقبت بخیر بشن
🌸••• بہترین حس "دنیـــا" اینہ که یہ رفیق شہید داشتہ باشے بہش "نِگــــاه" کنے و ببینے اونم داره دلتو "نگــــاه" مے کنہ.. :)👀🥰✨ 🌱 🕊
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
°‌•بسم‌رب‌الزهرا‌(س‌‌)•° چـــــادرت را بتکان..روزیِ ما را بفرست..🥺🖤 قصد داریم به مدد شهدا در سالرو
👆 ممنون که هستید🥺🙏 تشکر از اینکه کمک میکنید موکب مادرمون حضرت زهرا.س.به بهترین شکل برپا بشه💐 از شریک شدن در موکب جانمونیدヅ⇩ 🌱
6104337339003897
💳 "به نام احمد خدابنده لو" روی شماره کارت بزنید، کپی میشه✔ ان شاءالله بحق حضرت زهرا سلا‌م‌الله‌علیها حاجت روا باشید🤲 🌺•آیدۍ‌ خادم‌ کانال‌ جهت‌‌ هماهنگۍ‌ با‌ بانیان‌ و ارسال‌ فیش↯↯ 🆔@ya_fatemat_al_zahra °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° ⛺️موکب‌مردمی‌معراج‌الشهدا⇩⇩ https://eitaa.com/ebrahim_babak_navid_mokeb
•|﷽|• بال و پر، باز می کنم یک شب می پـــــــرم با دعـــــای ابـــــراهیم❣ مثل او بــــــی نشانه و گـــــــمنام مـــــی روم تا خــــدای ابــــراهیم(: 🌱
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
•|﷽|• بال و پر، باز می کنم یک شب می پـــــــرم با دعـــــای ابـــــراهیم❣ مثل او بــــــی نشانه و
•• 🙂🌱 سال اول جنگ بود. به مرخصی آمده بودیم. با موتور از سمت میدان سرآسیاب به سمت میدان خراسان در حرکت بودیم. ابراهیم عقب موتور نشسته بود. از خیابانی رد شدیم. ابراهیم یکدفعه گفت: امیر وایسا! من هم سریع آمدم کنار خیابان. با تعجب گفتم. چی شده؟! گفت: هیچی، اگر وقت داری بریم دیدن یه بنده خدا!‌ من هم گفتم: باشه، کار خاصی ندارم. با ابراهیم داخل یک خانه رفتیم. چند بار یاالله گفت. وارد اتاق شدیم. چند نفری نشسته بودند. پیرمردی با عبای مشکی و کلاهی کوچک بر سر بالای مجلس بود. به همراه ابراهیم سلام کردیم و در گوشه اتاق نشستیم. صحبت حاج آقا با یکی از جوان‌ها تمام شد. ایشان رو کرد به ما و با چهره‌ای خندان گفت: آقا ابراهیم راه گم کردی، چه عجب این طرف‌ها! ابراهیم سر به زیر نشسته بود. با ادب گفت: شرمنده حاج آقا، وقت نمی‌کنیم خدمت برسیم. همین طور که صحبت می‌کردند فهمیدم ایشان، ابراهیم را خوب می‌شناسد حاج آقا کمی با دیگران صحبت کرد. وقتی اتاق خالی شد رو کرد به ابراهیم و با لحنی متواضعانه گفت: آقا ابراهیم ما رو یه کم نصیحت کن! ابراهیم از خجالت سرخ شده بود. سرش را بلند کرد و گفت: حاج آقا تو رو خدا ما رو شرمنده نکنید. خواهش می‌کنم اینطوری حرف نزنید بعد گفت: ما آمده بودیم شما را زیارت کنیم. انشاء‌الله در جلسه هفتگی خدمت می‌رسیم. بعد بلند شدیم، خداحافظی کردیم و به بیرون رفتیم. بین راه گفتم: ابراهیم جون، تو هم به این بابا یه کم نصیحت می‌کردی. دیگه سرخ و زرد شدن نداره!‌ با عصبانیت پرید توی حرفم و گفت: چی می‌گی امیر جون، تو اصلا این آقا رو شناختی!؟ گفتم: نه، راستی کی بود!؟جواب داد: این آقا یکی از اولیای خداست. اما خیلی‌ها نمی‌دانند. ایشون حاج میرزا اسماعیل دولابی بودند. سال ها گذشت تا مردم حاج آقای دولابی را شناختند. تازه با خواندن کتاب طوبی محبت فهمیدم که جمله ایشان به ابراهیم چه حرف بزرگی بوده. 📚