🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#وصیتنامه
... به خاطر عشق است که فداکاری میکنم.
به خاطر عشق است که به دنیا با بیاعتنائی مینگرم و ابعاد دیگری را مییابم.
به خاطر عشق است که دنیا را زیبا میبینم و زیبائی را میپرستم.
به خاطر عشق است که خدا را حس می کنم، او را میپرستم و حیات و هستی خود را تقدیمش می کنم.
عشق هدف حیات و محرک زندگی من است.
زیباتر از عشق چیزی ندیدهام و بالاتر از عشق چیزی نخواستهام.
#شهیددکترمصطفی_چمران
#سالروزولادت
╔═ 🌸🌿════⚘ ═╗
✾ @ebrahimdelha ✾
╚═ ⚘════🌸 🌿═╝
🌸حدیثی از پیامبر (ص) در مورد نماز:
⭐️من ترک صلوة لا یرجو ثوابها و لایخاف عقابها فلا ابالی ایموت یهودیا ونصرانیا او مجوسیا⭐️
کسی که نماز را ترک کند، در حالی که امید به پاداش نمازش ندارد و ازعذاب ترک نماز نیز ترسناک نیست ، پس باکی نیست که یهودی بمیرد، یانصرانی ، یا مجوسی.
@ebrahimdelha
❄️💧❄️💧❄️💧❄️💧❄️💧❄️
🌸🌿✨🕊🌸🌿✨🕊🌸🌿✨🕊
#قسمت_شصت_و_هفت
#روزهاي آخر
#به روایت از#علي صادقي ،#علي مقدم
🌺آخر آذر ماه بود. با #ابراهيم برگشتيم تهران. در عين خستگي خيلي خوشحال
بود.☺️
ميگفت: هيچ شهيد يا مجروحي در منطقه دشمن نبود، هر چه بود آورديم💪.
بعد گفت: امشــب چقدر چشمهاي منتظر را خوشحال كرديم، مادر هر كدام
از اين شهدا سر قبر فرزندش برود، ثوابش براي ما هم هست🌸🌿.
من بلافاصله از موقعيت استفاده كردم و گفتم: آقا ابرام پس چرا خودت دعا
ميكني كه گمنام باشي😞!؟
منتظر اين ســؤال نبود. لحظه اي ســكوت كرد و گفت: من مادرم رو آماده
كردم، گفتم منتظر من نباشه، حتي گفتم دعا كنه كه گمنام شهيد بشم🕊! ولي باز
جوابي را كه ميخواستم نگفت.
چند هفته اي با #ابراهيم در تهران مانديم. بعد از عمليات و مريضي ابراهيم، هر
شب بچه ها پيش ابراهيم هستند. هر جا ابراهيم باشد آنجا پر از بچه هاي هيئتي
و رزمنده است.
٭٭٭
دي مــاه بود. حــال و هواي #ابراهيــم خيلي با قبل فرق كــرده.
ديگر از آن حرفهاي عوامانه و شوخيها كمتر ديده ميشد! 😢
اكثر بچه ها او را #شيخ ابراهيم صدا ميزنند.
#ادامه_دارد
✾ @ebrahimdelha ✾
🌸🌿✨🕊🌸🌿✨❤️🌸🌿✨🕊
🌸🌿✨🕊🌸🌿✨🕊🌸🌿✨
#ابراهيم محاسنش را كوتاه كرده. اما با اين حال، نورانيت چهرهاش مثل قبل
است😍.
آرزوي شهادت كه آرزوي همه بچه ها بود، براي #ابراهيم حالت ديگري
داشت.
در تاريكي شب با هم قدم ميزديم. پرسيدم: آرزوي شما شهادته، درسته؟!
خنديد. 😉
بعد از چند لحظه سكوت گفت: شهادت ذره اي از آرزوي من است،
من ميخواهم چيزي از من نماند. مثل ارباب بيكفن حســين ع قطعه قطعه
شوم.😢
اصلا دوست ندارم جنازه ام برگردد. دلم ميخواهد گمنام بمانم😔.
دليل اين حرفش را قبلا شنيده بودم. ميگفت: چون مادر سادات قبر ندارد،
نميخواهم مزار داشته باشم🕊.
بعد رفتيم زورخانه، همه بچه ها را براي ناهار فردا دعوت كرد☺️.
فردا ظهر رفتيم منزلشــان. قبل از ناهار نماز جماعت برگزار شد🌺. ابراهيم را
فرســتاديم جلو، در نماز حالت عجيبي داشت. 🌷
انگار كه در اين دنيا نبود! تمام
وجودش در ملكوت سير ميكرد!
بعد از نماز با صداي زيبا دعاي فرج را زمزمه كرد.
🌺يكي از رفقا برگشت به
من گفت: ابراهيم خيلي عجيب شده، تا حالا نديده بودم اينطور در نماز اشك
بريزه!🌷
در هيئت، توســل #ابراهيــم به حضرت صديقــه طاهره س بــود. در ادامه
ميگفت: به ياد همه شــهداي گمنام كه مثل مادر سادات قبر و نشاني ندارند،
هميشه در هيئت از جبهه ها و رزمنده ها ياد ميکرد.
#ادامه-دارد..
✾ @ebrahimdelha ✾
🌸🌿✨🕊🌸🌿✨🕊🌸🌿✨🕊
⚜🌸⚜🌸⚜🌸⚜🌸
#طنزجبهه
پنچری
راننده آمبولانس🚑 بودم در خط حلبچه، یک روز با ماشین بدون زاپاس رفته بودم جلو شهید و مجروح بیاورم. دست بر قضا یکی از لاستیکها پنچر شد.😓 رفتم واحد بهداری و به یکی از برادران واحد گفتم: پنچرگیری این نزدیکی ها نیست؟
مکثی کرد و گفت: چرا چرا.
پرسیدم: کجا؟🤔
جواب داد: لاستیک را باز کن ببر آن طرف خاکریز (منظورش محل استقرار نیروهای عراقی بود)🙁 به یک دو راهی می رسی، بعد دست چپ صد متر جلوتر سنگر پنچرگیری پسرخالمه! برو آنجا بگو منو فلانی فرستاده، اگر احیانا قبول نکرد با همان لاستیک بکوب به مغز سرش ملاحظه منو هم نکن.😄😄😂
╔═ 🌸🌿════⚘ ═╗
✾ @ebrahimdelha ✾
╚═ ⚘════🌸 🌿═╝
ای کاش حرم بودم و مهمان تو بودم
مهمان تو و سُفره ی احسان تو بودم
یک عمر گذشت و سر و سامان نگرفتم
ای کاش فقط بی سر و سامان تو بودم
#به رسم عاشقی هرشب 😍
#رأس ساعت هشت🕗
به نیابت تمامی شهـــــ🌙ــــدا
#بویژه
#شهید_سید_محمــــد_مــیردوستــی
🌻اللهّمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضا المرتَضي الامامِ التّقي النّقي و حُجَّتكَ عَلي مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق الشَّهيد صَلَوةَ كثيرَةً تامَةً زاكيَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه كافْضَلِ ما صَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ🌻
╔═ 🌸 ════⚘ ═╗
✾ @ebrahimdelha✾
╚═ ⚘════ 🌸 ═╝
◾️زهر کین پاره جگر بنمود مولامان نقی(ع)
خون دل شد با دهانش آخرین دم آشنا◾️
🏴کرد رو سوی مدینه ناله از دل برکشید
یاد زهرا(س) مادرش کرد وعمویش مجتبی(ع)🏴
▪️با دهانی پر زخون نام حسین(ع) آمد به لب
یادش آمد لحظه ی آخر به دشت کربلا▪️
⚫️کربلا جان داد فرزندی در آغوش پدر
سامرا گریان پسر بگرفته بر بابا عزا⚫️
@ebrahimdelha
⚫️⚪️⚫️⚪️⚫️⚪️⚫️⚪️⚫️