eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
34هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
👈فلسفه و چرایی نماز اول وقت👉 ✅ دوست گرامی. ما بنده خدا هستیم و خداوند مولای ما است. فلسفه بندگی فنا شدن بنده در مولی است. وقتی مولی به بنده خود فرمانی می دهد دوست دارد فرمانش فورا اجابت شود. از میان بندگان کسی که فورا فرمان مولی را اجابت می کند، محبوب تر و مقرب تر است از سایر بندگانی که دیرهنگام فرمان او را اجابت می کنند. فلسفه بندگی فانی شدن در خواست خدا و قرب به او است. این مهم در نماز اول وقت اتفاق می افتد. البته کسی که دیر هنگام به خواست خداوند عمل می کند هم عمل کرده و قرب دارد، اما در همان زمان تاخیر درحقیقت به فرمان نفس خود بوده و خواست خود را بر خواست مولی ترجیح داده است و به همان میزان نیز ارزش عمل اش پایین است و محبوبیت کسی که فورا خواست مولی را اجابت می کند را ندارد.  《🥀التماس دعا🥀 #نماز_اول_وقت 🌷-------🌷-------🌷------🌷 🕊 @ebrahimdelh 🕊 🌷-------🌷-------🌷------🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#کلام_شهید خداوند را سعى كنيد با حركت قلبى راضى نگه داريد . براى شهادت و يا رفتن تلاش نكنيد براى رضاى او كار كنيد و بگوييد خداوندا نه براى بهشت كه و نه براى شهادت اگر تو ما هم در جهنمت بى اندازيد و فقط از ما راضى باشى براى ما كافى است . 🌹شهید_علی_چیت_سازیان @ebrahimdelha ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 #معرفی_شهدا #در_ادامه 🌺خاطراتی از شهید_مصطفی_احمدی_روشن از زبان دوستان شهید : از در مدر
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 #معرفی_شهدا #در_ادامه 🌺خاطراتی از شهید مصطفی احمدی روشن از زبان دوستان شهید : رفتیم قم از دفتر مراجع برای کانون نهج البلاغه کمک بگیریم. گفتم «بریم خونه ی آیت الله حسن زاده آملی😊.» سرظهر بود. حاج آقا آمد جلوی در. گفت «شما عقل ندارید دم ظهر در خونه مردم رو میزنید؟» اخلاق حاج آقا را میشناختم. گفتم «حاج آقا، دانشجو اگه عقل داشت، دانشگاه نمیرفت.» حاج آقا گفت «پس بفرمایید داخل.» رفتیم توی اتاق. حاج آقا گفت «آقاجان، دم ظهر☀️ سه تا جوون سبیل کلفت در زدن، من پیرمرد ترسیدم، گفتم بفرمایید تو.» مصطفی به شوخی گفت «حاج آقا، دیدی ترسیدی؟» حاج آقا با لهجه خاصش گفت «پشه چو پر شد، بزند پیل را.» گفتم «مصطفی، پشه هم شدی.» از کانون نهج البلاغه گفتیم. حاج آقا خیلی تحویلمان گرفت، گفت «احسنت، آقاجان کارتان برای معارف شیعه خیلی عالی است👌.» بلند شدیم برویم « ما روبوسی میکنیم، بعد میریم.» رفتم جلو. حاج آقا به شوخی زد زیر گوشم. انتظار داشتم. خندیدم😁و گفتم «پیامبر اسلام گفتن قصاص اون دنیا از این دنیا سختتره. بذارید همینجا تلافی کنم.» حاج آقا گفت «خب طوری نیست، بیاید من رو ببوسید.» سه دور حاج آقا را بوسیدم. صدای خنده مصطفی بلند شد «من هم میخوام☺️.» حاج آقا گفت «چه کار کنم؟ بیاید.» حاج آقا مصطفی را که بوسید با دست راست چندبار کشید به طرف چپ و راست صورتش، تعجب کردم؛ انگار که نازش کند. 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ╔═ 🌸════🕊⚘ ═╗ @ebrahimdelha ╚═ ⚘🕊════🌸 ═╝
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 #معرفی_شهدا #در_ادامه 🌺خاطراتی از شهید مصطفی احمدی روشن از زبان دوستان شهید : رفتیم قم
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 دستم را گرفت👬از خوابگاه برد بیرون. روبه روی خوابگاه زنجان خانه هایی بود که معلوم بود از قدیم مانده؛ از زمان آلونک نشین ها. همیشه چشمم به این خانه ها می افتاد، اما هیچ وقت فکر نکرده بودم🤔به آدم هایی که توی این آلونک ها زندگی می کنند. اوضاعشان خیلی خراب بود. رفتیم جلوتر. از یکی از خانه ها خانمی آمد بیرون، سه تا بچه ی قد و نیم قد هم پشت سرش. مصطفی تا چشمش به بچه ها افتاد، قربان صدقه شان😍رفت. خانه در واقع، یک اتاق خرابه ی نمناک بود. در نداشت؛ پرده جلویش آویزان بود. از تیر چراغ برق سیم کشیده بودند و یک چراغ جلوی در روشن کرده بودند. مصطفی گفت «ببین اینا چطوری دارن زندگی میکنن. ما ازشون غافلیم😔.» چند وقتی بود بهشان سر میزد. برنج و روغن میخرید و برایشان میبرد. وقتی هم که خودش نمیتوانست کمک کند، چندتا از بچه ها را میبرد که آنها کمک کنند. نان سنگگ گرفته بودیم و می آمدیم طرف خوابگاه.چندتا سنگ به نانها چسبیده بود. مصطفی کندشان و برگشت🚶‍♂ سمت نانوایی. میگفت «بچه بودم، یه بار نون سنگگ خریدم، سنگ هاش رو خوب جدا نکرده بودم؛ بهش چسبیده بود. خونه که رسیدم، بابام سنگ ها رو جدا کرد داد دستم، گفت برو بده به شاطر. نونواها بابت اینا پول میدن.» 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ╔═ 🌸════🕊⚘ ═╗ @ebrahimdelha ╚═ ⚘🕊════🌸 ═╝
✍ مرحوم کلینى و شیخ طوسى و طبرسى از زهرى نقل کرده‌اند که گفت: ✅ مدت طولانی در طلب حضرت مهدى(عج) بودم و در این راه اموال فراوانى در راه خدا خرج کردم، اما به هدف نرسیدم😔،‌ تا اینکه به خدمت محمد بن عثمان یکی از نواب خاص اربعه رسیدم و مدتى در محضر او بودم، روزى از او به التماس خواستم که مرا خدمت امام زمان(عج) ببرد. محمد بن عثمان پاسخ منفى داد، ولى در مقابل تضرع بسیار من، سرانجام لطف کرد و فرمود: فردا اول وقت بیا، فردا صبح نزد وى رفتم، دیدم جوانى که در زیبایى و خوشبویى از همه کس بهتر و لباس تجار بر تن داشت؛ با وى است و چیزى در آستین دارد. وقتى نظرم به او افتاد، نزدیک محمد بن عثمان رفتم، ولى او به من اشاره کرد که به طرف آن جوان برگردم، من هم به‌ طرف جوان برگشتم و سؤالاتى از وى کردم و هر چه می‌خواستم به من جواب داد، آنگاه رفت که داخل خانه شود و آن خانه، چندان مورد نظر نبود. ⬅️ محمد بن عثمان به من گفت: اگر می‌خواهى چیزى بپرسى بپرس که دیگر بعد از این او را نمی‌بینى😭. من هم به دنبال او رفتم که سؤالاتى بپرسم، ولى او گوش نداد و داخل خانه شد و جز این دو جمله نفرمود: 👈«مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ أَخَّرَ الْعِشَاءَ إِلَى أَنْ تَشْتَبِکَ النُّجُومُ مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ أَخَّرَ الْغَدَاةَ إِلَى أَنْ تَنْقَضِیَ النُّجُوم»؛‏از رحمت خدا به دور است، ‏از رحمت خدا به دور است، کسى که نماز مغرب را بقدرى به تأخیر بیندازد تا ستاره‌ها نمایان شوند، ‏از رحمت خدا به دور است‏ از رحمت خدا به دور است کسی که نماز صبح را چندان به تأخیر بیندازد تا ستاره‌ها دیده نشوند.👉 #نماز_اول_وقت_فراموش_نشه @Ebrahimdelh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#خاطرات_شهدا 👌شرح عکس👇😭😭 🌷طی عملیات تفحص ، در منطقه _چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد... یکی از این شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود. لباس زمستانی هم تنش بود و سر شهید دیگري را كه لای پتو پیچیده شده بود را بر دامن داشت, معلوم بود که شهيد دراز کش مجروح شده بوده است. خوب، پلاک داشتند، پلاک ها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است. 555 و 556 . فهمیدیم که آنها با هم پلاک گرفته اند. معمولا اینها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم می رفتند پلاک می گرفتند. اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر. دیدیم که آن شهیدی که نشسته است، پدر است و آن پدری سر پسر را به دامن گرفته است... 🌹شهید سید ابراهیم اسماعیل زاده موسوی پدر و 🌷 سید حسین اسماعیل زاده پسر است اهل روستای باقر تنگه بابلسر... کاش از ما نپرسند که بعد از شهدا چه کردیم ... @ebrahimdelha ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق #هوالعشـــــــــق #عاشقانه_مذهبی #قسمت_نهم 9⃣
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق 0⃣1⃣ صدای بوق آزاد📱 درگوشم میپیچد شماره راعوض می ڪنم ❕ ڪلافع دوباره شماره گیری می ڪنم بازم فاطمـــــه دستش رامقابل چشمانم تڪان میدهد:👋 _ چی شده؟جواب نمیدن❓ _ ن!نمیدونم ڪجا رفتن ...تلفن خونه جواب نمیدن...گوشی هاشونم خاموشه،ڪلیدم ندارم برم خووونع😖 چندلحظه مڪث می ڪند: _ خب بیافعلا خونه ما❣ ڪمی تعارف ڪردم و " ن " آوردم... دودل بودم...اما آخرسردربرابراصــــرارهای فاطمه تسلیم شدم.. واردحیاط ڪ شدم،ساڪم راگوشه ای گذاشتم و یڪ نفس عمـــــیق ڪشیدم مشخص بودڪ زهراخانوم تازه گلهاراآب داده.🌸 فاطمـــــه داد میزند:ماااماااان...ما اومدیمم... وتویڪ تعارف میزنی ڪ: اول شما بفرمائید... اما بی معطلی سرت راپائین می اندازی ومیروی داخـــــل.. چنددقیقه بعد علی اصغرپسرڪوچڪ خانواده وپشت سرش زهرا خانوم بیرون می آیند... عـــــلی جیغ میزند ومی دود سمت فاطمـــــه ..خنده ام میگیرد چقدر ❕ زهراخانوم بدون این ڪ بادیدن من جابخورد لبخندگرمی میزند واول بجای دخترش ب من سلام می ڪند! این نشان میدهد ڪ چقدرخون گرم و مهمـــــان نوازند.. _ سلام مامان خانوم!...مهمون آوردم... " و پشت بندش ماجرای مرا تعریف می ڪند" - خلاصع این ڪ مامان باباشو گم ڪرده اومده خونه ما❕ علی اصغربالحن شیرین و ڪودڪانع میگوید:آچی❓خاله گم چده❔واقیهنی❓👶 زهراخانوم میخنددوبعد نگاهش راسمت من میگرداند _ نمیخـــــاای بیای داخل دخترخوب؟ _ ببخشیدمزاحم شدم.خیلی زشت شد. _ زشت این بود ڪ توخیابون میموندی!حالا تعارفو بزار پشت درو بیا تو...ناهارحاضره.... لبخند میزند ،پشت ب من می ڪند ومیرود داخـــــل... خانه ای بزرگ،قدیمی ودوطبقه ڪ طبقه بالایش متعلـــــق ب بچه هابود.. ی اتاق برای سجادو تو،دیگری هم برای فاطمـــــه و علی اصغر.. زینب هم یڪ سالی میشودازدواج ڪرده وسرزندگی اش رفته.. ازراهرو عبورمی ڪنم وپائین پله ها میشینم،ازخستگی شروع می ڪنم پاهایم رامیمـــــالم.. ڪ صدایت ازپشت سروپله های بالاب گوش میخورد: _ ببخشید!.میشه رد شم..؟ دستپاچه ازروی پله بلند میشوم. یڪی از دستانت رابسته ای،همانی ڪ موقـــــع افتادن ازروی تپه ضرب دیده بود😅 علی اصغرازپذیرایـی ب راهرومی دود و آویزون پایت میشود.. _ داداچ عـــــلی..چلا نیمیای ڪولم ڪنی..؟؟ بی اراده لبخند میزنم،ب چهره ات نگاه می ڪنم،ســـــرخ میشوی و ڪوتاه جواب میدی: _ الان خسته ام...جوجه ی من! ڪلمه جوجه🐣 را طوری گفتی ڪه من نشنوم...اما شنیدم!!! یڪ لحظـــــه از ذهنم میگذرد: "چقدرخوب شد ڪ پدر و مادرم نبودن ومن الان اینجـــــاااام".😆 ♻️ ... 💘 🌹🕊 @ebrahimdelha
🌺 نماز شب 🌺 ⚜️ آیةاللّه ناصری: 🌷 نماز شب، شفیع در نزد حضرت ملک الموت است. موقعی که حضرت ملک الموت تشریف می آورند، نماز شب می آید و شفاعت او را می کند. می گوید: «ایشان اهل نماز شب بوده است». البته او هم می داند. اما اين‌ها جنبه تشریفاتی آن است. 🌷 دو رکعت نماز شب بخوان. حالا نماز شب هم نشد، نماز مستحبی بخوان. نماز قضا بخوان. نماز ِهدیه به پدر و مادرت بخوان. 🌷 هر دو رکعت نمازی که در شب بخوانی، بهتر از هزار رکعت است که در روز خوانده بشود. 🌷🍂🌷🍂🌷🍂 @ebrahimdelha 🌷🍂🌷🍂🌷🍂
⚜بسم الله الرحمن الرحیم⚜ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌼صلی الله علیک یا اباعبدلله السلام علیک یا بقیه الله فی الارضه🌼 شروع چله14☆8☆98 #ختم_چله_سوره_مبارکہ_ملک⚰ 💠روز♡بیست و نهم♡ به نیت سلامتی وظهور امام زمان (عج)، ترڪ نگاه و افکارحرام ،و یڪ قدم نزدیڪ شدن به مهدی فاطمه (س)و برآورده شدن حاجات قلبی اعضای چله 🎀به نیابت از شهید زنده 🎀 🕊🌷#شهید_محمـود_نجفے_کلیانے 🌸اللّٰھُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْ🌸 ╔═ ⚘════⚘ ═╗ @ebrahimdelha ╚═ ⚘════⚘ ═╝
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂 🌞امروز #سه شنبه 💫۱۲ برج آذر ۱۳۹۸ ه.ش 💫۶ ماه ربیع الثانی ۱۴۴۱ ه.ق 💫۳ دسامبر ۲۰۱۹ میلادی 🥀ذڪر روز🥀 《یا ارحم الراحمین》 #ختم_قرآن 🔸صفحه ۴۵۰ 🔸جزء ۲۳ جهت سلامتی #امام_زمان_عج #مقام_معظم_رهبری هدیه به روح #امام و #شهدای_والامقام 🌺اللّٰھُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَج🌺 ╔═─┅─═ঊঈ💗ঊ═╗ 👉 @ebrahimdelha 👈 ╚═─┅─═ঊঈ💗ঊ═╝ 🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂