eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
34.8هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#کلام_شهید می‌ گفٺ: اگه ٺوے پادگانٺ دو ٺا سرباز رو نماز خون و قرآن خون ڪردے ، این براٺ مےمونہ... از این پسٺ ها و درجہ ها چیزے در نمیاد... 🍃🌸 #شهید_احمد_کاظمی ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @Ebrahim_navid_delha ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
⭐️🌺⭐️🌺⭐️🌺⭐️ #معرفی_شهدا #مدافع_حرم 🌟شهید نوید صفری: نوید صفری یکی از مستشاران زبده نظامی ایران
⭐️🌺⭐️🌺⭐️🌺⭐️ #معرفی_شهدا #مدافع_حرم #در_ادامه 🍃خاطراتی از شهید نوید صفری: سید مجتبی کیایی یکی دیگر از دوستان شهید ،نوید صفری را توصیف کرده و می‌گوید: من دوست 15 ساله آقا نوید هستم. در مسجد با ایشان آشنا شدم. در بسیج محل مسئول نیروی انسانی بود. چند سالی هست که با هم یک روضه هفتگی منزل آقای رسولی راه انداخته‌ایم. که من و ایشان و آقا مرتضی از بنیان گذاران این روضه بودیم😊. تقریبا هر هفته با هم روضه می‌خواندیم. گاهی با هم در تلگرام هماهنگ می‌کردیم که امشب از چه کسی روضه بخوانیم. هر هفته دور هم جمع می‌شدیم و زیارت عاشورا و روضه خوانی داشتیم. بعدش نوید از خاطرات سوریه برایمان تعریف می‌کرد😉. او ادامه می‌دهد: خیلی مقید بود که شب‌های جمعه دعای کمیل حاج منصور را در حرم شاه عبدالعظیم(ع) حضور داشته باشد. با هم خیلی مزار شهدا می‌رفتیم. همه حرفش هم با ما این بود که دعا کنید من شهید❤️شوم. آنقدر هم پیگیری کرد و در روضه‌ها خواست تا به آرزویش رسید. کیایی از علاقه شهید نوید صفری به شهید خلیلی چنین می‌گوید: یکی از مطالب خیلی خاصی که زیاد از آن روایت می‌کرد، علاقه خیلی شدیدش به شهید رسول خلیلی😍بود. در وصیت نامه‌اش هم که چند روز پیش خواندیم خیلی اصرار داشت که من را در کنار شهید خلیلی دفن کنید. یک کروکی هم کشیده که دقیقا فلان جا من را دفن کنید. عقدش هم بالای سر شهید خلیلی خوانده شد. عکس‌هایش موجود است عکس پروفایلش این شهید بود و خاطراتش همه از شهید خلیلی بود ⭐️🌺⭐️🌺⭐️🌺⭐️ ╔ ═ 🌸═ ══ ═🕊⚘ ═ ╗ @ebrahim_navid_delha ╚ ═ ⚘🕊═ ══ ═🌸 ═ ╝
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
⭐️🌺⭐️🌺⭐️🌺⭐️ #معرفی_شهدا #مدافع_حرم #در_ادامه 🍃خاطراتی از شهید نوید صفری: سید مجتبی کیایی یکی د
⭐️🌺⭐️🌺⭐️🌺⭐️ او همچنین به خاطره‌ای با شهید علیزاده اشاره کرده و می‌گوید: یادم هست یکی از خاطراتی که از سوریه تعریف می‌کرد این بود که مادر شهید سعید علیزاده به او گفته بود یا شهید شد بیا و یا سالم برگرد و جانباز نشو. سعید علیزاده هم جانباز شده بود و قبل از اینکه دوستانش بالای سرش برسند تکفیری‌ها او را به رگبار بسته و به شهادت❤️رسانده بودند. نوید بالای سرش بود که می‌گفت: «من گفتم مادرت دوست ندارد اینطوری بروی، برای همین شهیدت کردند.» دستش را گرفته بود و گاهی می‌خندید و گاهی گریه می‌کرد. دوست شهید صفری از نحوه شهادت او چنین می‌گوید: در زمان شهادت نوید، رزمنده ایرانی دور و برش نبوده که روایت دقیقی از شهادتش داشته باشیم😔اما آن چیزی که گفته می‌شود این است که بچه‌های سوریه تعریف کرده‌اند که نوید و یکسری از بچه‌های سوریه در محاصره بودند، وقتی از محاصره در آمدند به سمت البوکمال در حال پیشروی بودند که تیر خورده و به شهادت می‌رسند. یکسری دیگر هم گفتند که وقتی نوید تیر خورد شهید نشد، به اسارت درآمده و در اسارت شهید شد. دقیق نمی‌دانیم😕چه شده است. سوری‌ها پیکر او را بعد شهادت دفن می‌کنند. منطقه که آزاد شد. چند روز گذشته بود که پیکر نوید را تفحص کرده و باز می‌گردانند. تقریبا از اربعین دیگر از نوید بی خبر بودیم و زمزمه شهادتش پخش بود. ⭐️🌺⭐️🌺⭐️🌺⭐️ ╔ ═ 🌸═ ══ ═🕊⚘ ═ ╗ @ebrahim_navid_delha ╚ ═ ⚘🕊═ ══ ═🌸 ═ ╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ پیامبر اکرم(ص) فرمودند: بنده‌ای نیست که به وقت‌های نماز و جاهای خورشید اهمیت بدهد، مگر این که من سه چیز را برای او ضمانت می‌کنم: برطرف شدن گرفتاری‌ها و ناراحتی‌ها، آسایش و خوشی به هنگام مردن و نجات از آتش.( سفینه البحار،ج 2، ص 42.) ⬅️ از دیگر برکات نماز اول وقت به این شرح است: 😊 زیاد شدن عمر 😍 زیاد شدن مال و اولاد صالح   ☺️ مرگ آسان 🙂 آرامش در شب اول قبر 😇 نورانی شدن چهره 😌 آسان شدن حساب روز محشر 😄رضایت خدا و سلام دادن خدا به او #نماز_اول_وقت_فراموش_نشه #الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَـ_الْفَرَج 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃 @ebrahim_navid_delha 🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
#خاطرات_شهدا #آبادگر مساجد اوایل دهه شصت بود. می خواستند درمحل ما مسجدی بسازند، همسایه ها خوشحال بودند اما چند جوان ازاهالی محل، مخالف ساخت مسجد بودند! برای همین، شبانه دیوار مسجد را خراب کردند! حاج آقا لنگرودی روحانی محل خیلی ناراحت شد. خبر به گوش ابراهیم رسید. آخر شب به محل ساخت مسجد رفت. تا یک هفته هر شب تا صبح در زمین مسجد حضور داشت و برای ساخت مسجد کمک می کرد، آن چند جوان با دیدن هیبت #ابراهیم،دیگر جرات نکردند به زمین مسجد نزدیک شوند. ابراهیم راهی جبهه و دوستانش مشغول تکمیل مسجدالشهدا شدند. مسجدی که اکنون پایگاه فرهنگی محل شده. این یکی از توفیقات ابراهیم بود. 📚کتاب خدای خوب ابراهیم. صفحه29 @Ebrahim_navid_delha•┈••✾❀🕊🌹🕊❀✾••┈•
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق #هوالعشـــــــــق #عاشقانه_مذهبی #قسمت_سی_و_هش
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق 9⃣3⃣ باذوق نگاهت میڪنم میفهمی و بحث راعوض می ڪنی _ اممم...خب بهتره چیزی ب مامان بابا نگیم.نگران میشن بیخود. پدرت ایســـــتاده و سیبی را ب پدرم تعـــــارف میزند.مادرم هم ڪنار زهرا خانوم نشسته و گرم گرفته.فاطمـــــه هم ی گوشه ڪنار چمـــــدانش ایستاده و باگوشی ور میرود.پدرم ڪ مارا درچند قدمی میبیند 🗣میگوید: _ ازتشنگی خفـــــه شدم بابا دیگه زحمت نڪش دختر ... باشرمندگی میگویم _ ببخشید باباجون نگاهش ڪ ب دست خالی ام می افتد جواب میدهد _ اصـــــن نیووردی؟؟؟...هوش و حواس نمونده ڪ ! و اشاره می ڪند ب تو! ب گرمی باخانواده ات سلام علیڪ می ڪنم و همه منتظر میشویم تا زمان سوار شدن رو اعلام ڪنن... باشوق وارد ڪوپه میشوم و روی صـــــندلی مینشینم. _ چقد خوووب شیش نفرس!!همه جامیشیم ڪنارهمیم! فاطمـــــه چمدانش را ب سختی جاب جا می ڪند و درحالی ڪ نفس نفس میزند ڪنار من ولو میشود. _ واقعـــــا ڪ !! بااین هوشت دیپلمم گرفتی؟ یڪیمونو حساب نڪردی ڪ! حساب سرانگشتی می ڪنم.درست میگویدماهفت نفریم و ڪوپه شش نفر!میخندم وجواب میدهم _ آره اصـــــن تورو آدم حساب نڪردم 😁 اوهم میخندد و زیرلب میگوید _ بچه پررو! پدرم چمـــــدان هارا یڪی یڪی بالای سرما درجای خودشان میگذارد.مادرم و زهراخانوم هم روبروی من و فاطمـــــه مینشینند.پدرت ڪمی دیرتراز همه وارد ڪوپه میشود و دررا میبندد.لبخـــــندم محو میشود. _ باباجون؟پس علـــــی اڪبر ڪجاموند؟ سرش را تڪان میدهد _ ازدست شما جوونا آدم داغ می ڪنه بخدا! نمیاد!... ی لحظـــــه تمام بدنم سرد شد باناراحتی پرسیدم :چرا؟؟؟ و ب پدرم نگاه ڪردم _ چی بگم بابا منم زنگ زدم راضیش ڪنم.اما زیربار نرفت....میگفت ڪار واجب داره! حس ڪردم اگر چندجمـــــله دیگر بگوید بی اراده گریه خـــــاهم ڪرد.نمیفهمم...ازجا بلند میشوم و ازڪوپه بسرعت خارج میشوم.ازپنجره راهرو بیرون را نگاه می ڪنم.ایستاده ای و ب قطار نگاه می ڪنی.بزور پنجره را پایین می ڪشم و بغضم را فرو میخورم😪.ب چشمـــــانم خیره میشوی و باغم لبخند میزنی. باگلایه بلند میگویم _ هنوزم میخـــــای اذیتم ڪنی؟ سرت را ب چپ و راست تڪان میدهی.یعنی ن! اشڪ پلڪم راخیس می ڪند _ پس چرا هیـــــچ وقت نیستی...الان..الانم...تنها... نمیتوانم ادامه دهم و حرفم رانیمه تمـــــام می ڪنم.صدای سوت قطار و دست تو ڪ ب نشان خداحافظی بالا می آید.باپشت دست صـــــورتم راپاڪ می ڪنم _ دوس داشتم باهم بریم ... بشینیم جلوی پنجره فولاد! نمیدانم چرا یدفعه چهره ات پرارغصه میشود _ ریحـــــانه! برام دعاڪن! هنوز نمیدانم علت نیامدنت چیست.اما آنقدر دوستت دارم ڪ نمیتوانم شڪایت ڪنم!دستم را تڪان میدهم و قطارآهسته آهسته شروع ب حرڪت می ڪند.لبهایت تڪان میخورد _ د...و...س...ت....د...ا....ر..م باناباوری داد میزنم _ چیییی؟؟؟؟ آرام لبخند میزنی!! بعد از چهـــــل روز گفتی چیزی ڪ مدتها در حسرتش بودم!!! . دست راستم راروی سینه میگذارم.تپش آرام قلـــــبم ناشی ازجمله آخر توست!همانی ڪ دردل گفتی!ومن لب خـــــــانی ڪردم!نگاهم را ب گنبد طلایی میدوزم و ب احترام ڪمی خم میشوم.جایت خالیست!!امامن سلامت راب آقا میرسانم!ی ساعت پیش رسیدیم همـــــه درهتل ماندند ولی من طاقت نیاوردم و تنها آمدم!پاهایم راروی زمین می ڪشم و حیاط باصـــــفا را از زیر نگاهم عبور میدهم.احساس آرامش می ڪنم.حسی ڪ ی عاشـــــق برنده دارد.ازین ڪ بعداز چهل روز مقاومت...بلاخره همـــــانی شدڪ روز و شب برایش دعا می ڪدم.نزدیڪ اذان مغرب است و غروب آفتاب.صحن هارا پشت سرمیگذارم و میرسم مقـــــابل پنجره فولاد.گوشه ای از ی فرش مینشینم و ازشوق گریه می ڪنم. مثل ڪسی ڪ بلاخره ازقفس آزاد شده.یاد لحـــــظه آخرو چهره غمگینت... ڪاش بودی علـــــی اڪبر!!😪 ♻️ ... 💘 @ebrahim_navid_delha
#تلنگر بیداری سحر، خیلی ارزش دارد! شب زنـده‌ داری و بیـداری #سحر در موفق بودن انسان نقش بسیار مهمی دارد. عارفان و بزرگان، این مسئله را به‌عنوان یک مسئله کلیدی طرح کرده و همیشه تاکید کرده‌ اند که اگر کسی می خواهد به جایی برسد ، به #نماز شب و شب زنده داری اهمیت بدهد پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: هیچ بنـده ای نیست که قصد آن کند که قسمتی از #شب را برای نماز بلند شود؛ اما خوابش بَرَد ، جز این که: خوابش #صدقه ای باشد که خداوند آن را از طرف او بـدهد و ثواب نیتی که کرده است برایش حفظ می‌ شود. میزان الحکمه، ترجمه شفیعی، جلد۷، صفحه ۳۱۵۵ #نماز_شب_بخوانیم_حتی_یک_رکعت ✨❤️✨❤️✨❤️✨❤️✨ @ebrahim_navid_delha ✨❤️✨❤️✨❤️✨❤️✨
✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹 کمک های شما برای مراسم شهادت شهید ابراهیم هادی😍 قبول باشه 🙏 شماهم در برگزاری این مراسم شریک باشید ولو با هزار تومان 🤩 شماره کارت برای واریز👇👇 6037997291276690 به نام منیژه کریمی منش لطفا پس از واریز،عکس فیش واریزی خود رو به ایدی زیر بفرستید😉 🆔 @alone98 ✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹
⚜بسم الله الرحمن الرحیم⚜ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌼صلی الله علیک یا اباعبدلله السلام علیک یا بقیه الله فی الارضه🌼 شروع چله24☆9☆98 #ختم_چله_سوره_مبارکہ_الرحمن 🌸اللّٰھُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْ🌸 💠روز♡ هجدهم♡ به نیت سلامتی وظهور امام زمان (عج)، ترڪ نگاه و افکارحرام ،و یڪ قدم نزدیڪ شدن به مهدی فاطمه (س)و برآورده شدن حاجات قلبی اعضای چله 🎀به نیابت از شهدای زنده 🎀 🕊🌷 علی _ صیادشیرازی 🕊🌷 غلامعباس_کارگرفرد #اینجا_بیت_شهداست👇 🌸🌸🌸 @Ebrahim_navid_delha 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨ 🔆 امروز چهارشنبه 📆 ۱۱ برج دی ۱۳۹۸ ه.ش 📆 ۵ ماه جمادی الاول ۱۴۴۱ ه.ق 📆 ۱ ژانویه ۲۰۱۹ میلادی 📿ذکر روز صد مرتبه📿 🌸یا حَیُّ یا قَیّوم🌸   🌸ای زنده، ای پاینده🌸 🌺 ولادت ستاره پرفروغ کوثر ، بانوی فصاحت و اعجازحضرت زینب علیها السلام و روز پرستار  مبارک باد 🌺 #ختم_قرآن 🔹صفحه۴۷۹ 🔹جزء ۲۴ جهت سلامتی #امام_زمان_عج #مقام_معظم_رهبری هدیه به روح #امام و #شهدای_والامقام 💔اللّٰھـُم💔 💔؏جِّل💔 💔لِوَلیڪَ 💔 💔الفَرَجْـ💔 🌸🌺🍃🌼🌺🍃🌸🌼🍃🌸🌺 🌷 @ebrahim_navid_delha 🌷 🌺🌼🍃🌺🌼🍃🌸🌺🍃🌸🌺 ✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋
💠 #شخصیت_ابراهیم 💠 #گمنامی_برای_خدا 🌸ابراهیم که می دانست و درک می کرد که کسی در این دنیا باقی نمی ماند و ارزش کار کردن ندارند، تلاشش این بود که تنها برای رضای خدا کار کند و این کارش او را نزد خدا بزرگ و بلند مرتبه کرد ... كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ وَيَبْقَىٰ وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ همه کسانى که روى آن [= زمین] هستند فانى مى شوند، و تنها ذات صاحب جلال و گرامى پروردگارت باقى مى ماند. (الرحمن/27) @Ebrahim_navid_delha •••••••••••••••••••••••••••••••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🌼💕🍃🌸🌼 ای‌شیعه‌به‌اقتدار زینب‌صلوات هرروز به روزگار زینب صلوات بااوست‌که‌دل‌درانتظارمهدیست بفرست به افتخار زینب صلوات #اللهم‌عجل‌لولیڪ‌الفـــــــرج‌ نماهنگ ولادت بی بی حضرت زینب سلام الله علیها #پیشنهاددانلود👌 🌟🌼🌟🌼🌟🌼🌟🌼🌟 @ebrahim_navid_delha 🌼🌟🌼🌟🌼🌟🌼🌟🌼
🍂🍃🌹🍃🍂🌹🍃🍂🌹🍃🍂 ✅ نماز اول وقت باعث دوری از  غفلت، شیطان و آتش جهنم 💠 امام باقر(ع): هر مؤمنى که به نمازهاى واجب اهمیت دهد و آنها را به وقتش بخواند، از غافلان نیست. 📚 (الکافی : 3 / 270 / 14 منتخب میزان الحکمة : 430) 👈 شیطان دائماً مراقب انسان است ، اما به کسانی که نمازشان را در اول وقت می‌خوانند ، کمتر نزدیک می شود . شیطان می‌فهمد که چه کسی در مقام مراقبه است و همین که ببیند از حالت مراقبه خارج شد، به او نزدیک می‌شود. شیطان می‌فهمد که چه کسانی در مقام مراقبه هستند و چه کسانی از یاد خدا روی برگردانند. 📚( از ملک تا ملکوت ، غلام حسن بخشی ، ص 82 ) #نماز_اول_وقت #الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَـ_الْفَرَج 🌺 @ebrahim_navid_delha 🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#کلام_شهید «برادران! خدای نکرده نماز را از یاد نبرید تا آنجا که می‌توانید خوابتان را کم کنید. درس خوانده و در سنگر مدارس برای حفظ اسلام علم یاد بگیرید و با هم با صمیمیت زندگی کنید و بیشتر مطالعه کنید« 🌹#شهید_حسین_بیگلری @Ebrahim_navid_delha •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• 🌷🌷🌷
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
⭐️🌺⭐️🌺⭐️🌺⭐️ #معرفی_شهدا #مدافع_حرم #در_ادامه 🍃خاطراتی از شهید نوید صفری: سید مجتبی کیایی یکی د
⭐️🌺⭐️🌺⭐️🌺⭐️ #معرفی_شهدا #مدافع_حرم #در_ادامه 🍃خاطراتی از شهید نوید صفری: کمیل شاهینی یکی دیگر از دوستان شهید نوید صفری است. او از صمیمیتش با شهید چنین می‌گوید: یک رفیق صمیمی بود که هر روز همدیگر را می‌دیدیم😉. یک ماه آخر زیاد از او خبر نداشتم وقتی خبر شهادتش را شنیدم شوکه شدم. حول و حوش 20 یا 30 سال است که مراسم هیأت دارم. برایش شب اربعین پیام دادم که مراسم داریم و نمی‌دانستم آن موقع شهید شده. یکی از اخلاق های جالبی که داشت این بود که هر موقع حرف هیأت خانه ما می‌شد، می‌گفت: «کمیل پول لازم نداری؟ می‌خواهم من هم کمی سهیم باشم😊.» او ادامه می‌دهد: با هم هیأت می‌رفتیم. بچه‌ها می‌گفتند می‌دانستیم نوید شهید می‌شود. وقتی می‌آمد همیشه در حال زحمت کشیدن بود. هیچ وقت عصبانیت و بد اخلاقی از او ندیدم. همیشه شوخ طبع بود😁. ما همیشه می‌گفتیم پایگاه بسیجمان که به نام شهید شیرین بیان است یک شهید دیگر هم کم دارد. این‌ها مرد راه بودند و ما نبودیم. جنگیدن با داعش مردانگی می‌خواهد که آدم از تمام زندگی‌اش بگذرد. نوید چند ماه بیشتر نبود که عقد کرده بود. به آن چیزی که می‌خواست رسید. ⭐️🌺⭐️🌺⭐️🌺⭐️ ╔ ═ 🌸═ ══ ═🕊⚘ ═ ╗ @ebrahim_navid_delha ╚ ═ ⚘🕊═ ══ ═🌸 ═ ╝
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
⭐️🌺⭐️🌺⭐️🌺⭐️ #معرفی_شهدا #مدافع_حرم #در_ادامه 🍃خاطراتی از شهید نوید صفری: کمیل شاهینی یکی دیگر ا
⭐️🌺⭐️🌺⭐️🌺⭐️ همسر شهید نوید صفری در رابطه با خاطره  جاری شدن صیغه محریمت آنان در جوار مزار مطهر شهدا و ساعت به یادماندنی قرائت خطبه عقدشان می‌گوید: سال 95، در سالروز میلاد پربرکت امام حسن عسکری(ع)💚، در جوار شهدا بود که خطبه محرمیتمان خوانده شد. حال و هوای بهشتی بهشت شهدا، حال و هوایمان را عوض کرده بود.  هرچه بود آرامش بود و آرامش. باهم عهد بستیم همراه و کمک حال هم باشیم برای رسیدن به خدا و رضایت او ...این روز مصادف بود با سالروز تولد قمری شهید مدافع حرم، رسول خلیلی😍و ارادت هر دوی ما به این شهید بزرگوار، شیرینی این روز را برایمان دوچندان و به یادماندنی‌تر کرد. روز قبل از محرمیت آمده بود بهشت و شهدا را برای مراسم دعوت کرده بود. می‌گفت حتی شهدای شهرستانی را هم دعوت کردم. به قول خودش آن لحظات بین زمین و آسمان ترافیکی شده...☺️الحمدلله که تو رسیدی و من شیرینی وصالت به پروردگار، به لطف خودش در جانم نشسته و دل مرا نیز به شادی و آرامشت، آرام کرده. خطبه عقد این شهید به صورت تلفنی توسط رهبر معظم انقلاب❤️خوانده شده است. همسر شهید با اشاره به آن روز خاطره انگیز می‌گوید: نوید سر سفره عقد، قرآن را که دستش گرفت، نیت کرد و قرآن را باز کرد تا هر صفحه‌ای که آمد باهم بخوانیم؛ آیه اول صفحه را که دید، لبخند زد و با آرامش نگاهم کرد، چشمانش از شوق برق می‌زد🤩، آیه 23 سوره احزاب دلش را آرام کرده بود. «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا»: «برخی از آن مؤمنان، بزرگ مردانی هستند که به عهد و پیمانی که با خدا بستند کاملا وفا کردند، پس برخی پیمان خویش گزاردند (و بر آن عهد ایستادگی کردند تا به راه خدا شهید شدند مانند عبیده و حمزه و جعفر) و برخی به انتظار (فیض شهادت) مقاومت کرده و هیچ عهد خود را تغییر ندادند.» چه زیبا به عهدت با خدا وفا کردی که به جرگه شهدا پیوستی مرد آسمانی‌ام❤️... ⭐️🌺⭐️🌺⭐️🌺⭐️ ╔ ═ 🌸═ ══ ═🕊⚘ ═ ╗ @ebrahim_navid_delha ╚ ═ ⚘🕊═ ══ ═🌸 ═ ╝
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 🌸آثار نماز اول وقت🌸 💫رسول خدا (ص) فرمودند: کسی که نمازهای پنج گانه اش را با طهارت کامل در اول وقت به جای آورد، این نماز در قیامت برای او نور و برهان است و کسی که نمازش را ضایع کند، با فرعون و هامان محشور خواهد بود. #نماز_اول_وقت_فراموش_نشه #الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَـ_الْفَرَج ✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨ 🥀 @Ebrahim_navid_delha 🥀 ✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨ 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#خاطرات_شهدا🌹 🔸بعد از #شهادت حسین نزدیکی های چهلم ایشون بود که قرار شد بریم خونه حسین وقتی رسیدیم اونجا یه اتفاق بسیار #جالب افتاد 🔹وقتی رفتیم اونجا #پدرش هی اصرار می کرد که از این میوه ها بخورید. گفتیم حاج آقا #صرف_شده گفت نه این ویژه است این سفارش خود #حسینه! برای شما خیار و شلیل #سفارش داده. 🔸من خونه میوه داشتم میدونستم که #شما قراره بیاید. صبح دیدم که خواهر حسین میگه خونه #میوه داریم؟ من گفتم چطور مگه گفت: خواب دیدم که نمازم رو خوندم، دیدم #حسین اومد گفتش که آبجی خونه میوه داریم؟ 🔹برید میوه بگیرید #خیاروشلیل بگیرید. من #مهمون دارم آبروی من رو نبرید ها! بعد تو اون جلسه دوستم خطاب به مادر حسین گفت.«ایشون #مسئول حسین بوده.» مادر حسین گفت : #بار_آخری که حسین رفت باهم بودید گفتم آره حاج خانوم چطو گفت یه دونه عکسه مال شماست! من اصلا یادم نبود همچین عکسی با #حسین گرفتم. حسین از من کنار حرم حضرت رقیه (سلام الله علیها) عکس گرفت. و این هدیه ای بود که حسین به من داد. فرمانده شهید #شهید_حسین_معزغلامی #شهید_مدافع_حرم ❤️ @Ebrahim_navid_delha •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• 🌷🌷🌷
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق #هوالعشـــــــــق #عاشقانه_مذهبی #قسمت_سی_و_نه
‌ ◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق 0⃣4⃣ قرار ست ڪه یڪ هفته درمشهد بمـــانیم.دوروزش به سرعت گذشت و درتمام این 48 ساعت تلفن همراهت خـــاموش بود📱 ومن دلواپس و نگران فقـــط دعایت می ڪردم..علی اصغرڪوچولو ب خاطر مدرسه اش همسفرمانشده و پیش سجـــاد مانده بود.. ازین ڪه بخـــواهم به خانه تان تمـــاس بگیرم وحالت رابپرسم خجالت می ڪشیدم پس فقـــط منتظر ماندم تا بالاخره پدریامادرت دلشوره بگیرندو خبری ازتو بمـــن بدهند..😩 چنگالم را درظرف سالاد فشار میدهم و مقـــدار زیادی ڪاهو باسس را ی جا میخـــورم...فاطمـــه ب پهلوام میزند _ آروم بابا!همش مال توعه! ادای مسخره ای در می آورم و بادهان پر جواب میدم.. _ دڪتر!دیرشده! میخـــام برم حرم! _ وا خب همه قراره فردا بریم دیگه! _ ن من طاقت نمیارم! شیش روزش گذشته! دیگه فرصت خاصــی نمونده! فاطمـــه باڪنترل تلویزیون راروشن و صدایش راصفرمی ڪند! _ بیا و نصفه شبی ازخرشیطون بیا پایین! چنگالم را طرفش تڪون میدهم _ اتفاقا این آقا شیطون پدرسوختس ڪه تو مخ تو رفته تامنو پشیمون ڪنی.. _ وااا! بابا ساعت سه نصفه شبه همه خـــوابن! 😴 _ من میخـــاام نماز صبح حرم باشم! دلم گرفته فاطمـــه! یادت میفتم و سالاد را بابغض قورت میدهم. _ باشه! حداقل ب پذیرش هتـــــل بگو برات اژانس بگیرن . پیاده نریا توتاریڪی! سرم را تڪان میدهم و ازروی تخت پایین می آیم. درڪمد راباز می ڪنم ، لباس خـــــوابم را عوض می ڪنم و بجایش مانتوی بلند و شیری رنگم رامیپوشم...روسری ام را لبـــنانی میبندم و چادرم را سرمی ڪنم.. فاطمـــه باموهای بهم ریخته خیره خیره نگاهم می ڪند. میخندم و باانگشت اشاره موهایش را نشان میدهم _ مثلن خلا شدی! اخم می ڪند و درحالی ڪ بادستهایش سعی می ڪند وضـــع بهتری ب پریشانی اش بدهد میگوید _ ایشششش! تو زائری یافوضـــول؟😜 زبانم را بیرون می آورم.. _ جفتش شلمان خانوم اهسته از اتاق خارج میشوم و پاورچین پاورچین اتاق دوم سوئیت را رد می ڪنم.. ازداخل یخچـــال ڪوچڪ ڪنار اتاق ک بسته شڪلات و بطری آب برمیدارم و بیرون میزنم..تقریبا تا آسانسور میدوم و مثل بچـــه ها دڪمه ڪنترلش را هی فشار میدهم و بیخـــود ذوق می ڪنم! شاید ازین خوشحالم ڪ ڪسی نیست و مرا نمیبیند! اما یدفعه یاد دوربین های مداربسته می افتم و انگشتم را ازروی دڪمه برمیدارم.آسانسور ڪ میرسد سریع سوارش میشوم و درعرض ی دقیقه ب لابی میرسم... در بخش پذیرش خــــاانومی شیڪ پوش پشت ڪامپیوتر نشسته بود و خمـــیازه می ڪشیدباقدمهای بلند سمتش میروم... _ سلام خانوووم!شبتون بخیر... _ سلام عزیزم بفرمایید.. _ ی ماشین تاحرم میخـــوااستم. _ برای رفت و برگشت باهم؟ _ ن فقط ببره! لبخند مصـــنوعی میزند و اشاره می ڪند ڪ مبل های چیده شده ڪنار هم بنشینم... در ماشین را باز می ڪنم و پیاده میشوم..هوای نیمه سرد و ابری ومنی ڪ بانفس عطر خوش فضـــــا رامیبلعم. سرخم می ڪنم و ازپنجره به راننده میگویم _ ممنون آقا! میتونید برید.بگید هزینه رو بزنن ب حساب. راننده میانسال پنجره رابالا میدهد و حرڪت می ڪند. چادرم را روی سرم مرتب می ڪنم و تا ورودی خواهران تقریبا میدوم.نمیدانم چرا عجله دارم.ازاینهمه اشتیـــاق خودم هم تعجب می ڪنم.هوای ابری و تیره خبراز بارش مهر میدهد.بارش نعمت و هدیه...بی اراده لبخـــند میزنم و نگاهم راب گنبد پرنور رضـــا ع میدوزم.. دست راستم رااینبار ن روی سینه بلڪ بالا می اورم و عرض ارادت و ادب می ڪنم. ممنون ڪ دعوتنامه ام را امضـــا ڪردی..من فدای دست حیدری ات! چقدر حیاط خلـــوت است...گویی ی منم و تنها تویی ڪ درمقابل ایستاده ای. هجـــوم گرفتگی نفس درچشمانم و لرزش لبهایم و دراخر این دلتنگی است ڪ چهره ام را خیس می ڪند. ینی اینقدر زود باید چمـــدان ببندم برای برگشت؟ حال غریبی دارم...ارام ارام حرڪت می ڪنم و جلو میروم. قصـــد ڪرده ام دست خالی برنگردم.ی هدیه میخـــام..ی سوغاتی بده تابرگردم! فقط مخصوص من...! احساسی ڪ الان در وجودم میتپد سال پیش مرده بود! مقـــابل پنجره فولاد مینشینم...قرارگاه عاشـــقی شده برایم!ڪبوترهاازسرما پف ڪرده و ڪنارهم روی گنبد نشسته اند....تعدادی هم روی سقاخانه روی هم وول میخورند.زانوهایم را بغـــــل میگیرم وبانگاه جرعه جرعه ارامش این بارگاه ملڪوتی را با روح مینوشم. صــورتم راروب اسمان میگیرم و چشمهایم را میبندم.ی لحظــه درذهنم چندبیت میپیچد.. _ آمده ام... آمدم ای شاه پنــاهم بده..! خط امانی ز گنــاهم بده... نمیدانم این اشڪ ها از درماندگی است یا دلتنــگی...اما خوب میدانم عمــق قلبم از بار اشتباهات و گنــاهانم میسوزد..! ♻️ ... 💘 @Ebrahim_navid_delha
#نمازشب #نماز_شب_بخوانیم_حتی_یک_رکعت 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 @ebrahim_navid_delha 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺