eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
34.9هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
استغفار🤲 پیامبرخدا صلی‌الله‌علیه‌وآله: دلها نیز، همچون مس، زنگار می‌بندد پس آنها را با استغفار صیقل دهید. 📚وسائل الشیعه،ج۷،ص۱۷۶ ↳⋮❥⸽‹ @𝓮𝓫𝓻𝓪𝓱𝓲𝓶_𝓷𝓪𝓿𝓲𝓭_𝓭𝓮𝓵𝓱𝓪
آمده‌ام به سوی تو تا که به من نظر کنی...
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . یڪبارازش‌پرسیدم:دوسدارےوارد
. • ‌‌•🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . شب‌عروسےبااینڪه‌ماشین‌روهم‌گُل‌‌نزده بودیم،ماشین‌هاےزیادےدنبالمون‌راه‌افتادن خیلےهم‌بوق‌بوق‌میڪردن‌وجیغ‌میزدن محسن‌تصمیم‌گرفت‌اوناروقال‌بڱذاره بھم‌گفت؛بپیچونیمشون؟!😁 گفتم:گناه دارن،گفت؛نه! پاروگذاشت‌روےپدال، ازچندتافرعےرفت‌وهمه‌روقال‌گذاشت یڪےدوتاماشین‌ول‌ڪن‌نبودن،ڪه‌بالاخره اوناروهم‌جاگذاشت! داشتن‌اذان‌مغرب رومیگفتن،محسن‌ڪنارزدوگفت؛الان موقع‌دعاڪردنه!بیابراهم‌دعاڪنیم!☺️ بعدگفت؛هرچےمن‌میگم،توآمین‌بگو، اولین‌دعاش‌طلب‌شھادت‌بود! گریه‌م‌گرفت وگفتم؛ان‌شاءالله‌هرچےازخدامیخواے برات‌رقم‌بخوره،چندتاشرط‌هم‌براش‌ گذاشتم،گفتم؛اگه‌شھیدشدےبایدبیاے تاببینمت!بایدبتونم‌دستاتوبگیرم‌وحس ڪنم،گفت؛اینومن‌نمیدونم ودست‌من‌نیس امااگه‌شد،باشه‌چشم! گفتم؛یعنےچے؟! گفت؛من‌ڪه‌ازاون‌طرف‌خبرندارم😢 تقریبابعدازپیوستن‌محسن‌به‌سپاه،موضوع مدافعان‌حرم‌براےاون‌پیش‌اومد. دیگه‌تنھادغدغه‌وآرزوےمحسن‌این‌شده بودڪه‌به‌سوریه‌اعزام‌بشه‌وبه‌مدافعان‌حرم بپیونده! خوب‌یادم‌هست‌اون‌زمان‌لشڪر نجف‌اشرف‌ڪه‌محسن‌دراین‌یگان‌خدمت میڪرد،چھارشھیدمدافع‌حرم‌داده‌بود بیقرارےهاےمحسن‌هرروزبیشترمیشد، هرروزتوخونه،حرف‌ازشھداےمدافع‌حرم ورفتن‌‌به‌سوریه‌بود،چشم‌به‌راه‌بود‌براے اینڪه‌چه‌زمانےنوبتش برسه . . . ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
🕊 دلنوشته ای از خواهر شهید ✍🏻 چند دقیقه بعد از رفتنش پیامک زد✉️ که «خداحافظ ». این کارش خیلی برایم عجیب بود.😕 سابقه نداشت. با بغض و اشک رفتم🥺 خانه و به مادرم گفتم هادی پیامک زده «خداحافظ.» بند دلم پاره شده بود. نتوانستم صبوری کنم.🍃 به مامان گفتم: «فکر کنم این بار آخرین باری بود که هادی را دیدیم...🥀💔 ↳⋮❥⸽‹ @𝓮𝓫𝓻𝓪𝓱𝓲𝓶_𝓷𝓪𝓿𝓲𝓭_𝓭𝓮𝓵𝓱𝓪
[✨🌙] 🌿 میگفت: ‏یہ وقتایـے،‌ جورے بقیہ رو‌ ببخشید، ڪہ با‌ خودشون‌ بگن‌ اگہ این‌ بنده‌ے خداست؛ پس‌ خودِ‌ •• چہ جوریه؟:)😇❤️ ↳⋮❥⸽‹ @𝓮𝓫𝓻𝓪𝓱𝓲𝓶_𝓷𝓪𝓿𝓲𝓭_𝓭𝓮𝓵𝓱𝓪
•🌿❛ ‏آنقدر‌عاشقانه‌براےخدازندگی‌ کنیم‌ڪه‌خداهم‌عاشقانه‌بگوید "وَاصْطَنَعْتُكَ‌لِنَفْسِی" تورابرای‌خودم‌ساخته‌ام... ...!❤️↳⋮❥⸽‹ ↳⋮❥⸽‹ @𝓮𝓫𝓻𝓪𝓱𝓲𝓶_𝓷𝓪𝓿𝓲𝓭_𝓭𝓮𝓵𝓱𝓪
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . شب‌عروسےبااینڪه‌ماشین‌روهم‌
. • ‌‌•🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . خیلےهم‌ناآرومےمیڪرد،طوریڪه‌منوهم مثل‌خودش‌ڪرده‌بود! گاهیم‌گریه‌میڪردو میگفت؛اگه‌ماهزاروچهارصدسال‌پیش‌ نبودیم،ڪه‌اهل‌بیت‌رویارےبدیم💔 حالااین‌فرصتیه‌ڪه‌به‌ماداده‌شده،ونباید اونوازدست‌بدیم! بعدبانگرانےمیگفت؛ نڪنه‌سفره‌ے‌شھادت‌جمع‌بشه‌ومن‌این فرصت‌روازدست‌بدم سعےمیڪردم‌آرومش ڪنم،ومیگفتم؛صبرڪن!اگه‌خدابخواد روزیت‌میشه! زمانےڪه‌پیڪرشھیدعلی رضانورےروآوردن‌بیقرارےمحسن‌به‌اوج رسید،ازاون‌به‌بعدبودڪه‌دیگه‌نه‌‌روحش پیش‌مابودونه‌جسمش! روزےڪه‌علیرضانورےتشییع‌شد،خیلے به‌من‌سخت‌گذشت! فڪراینڪه‌شاید یك‌روزےهم‌‌من‌‌محسن‌روازدست‌بدم عذابم‌میداد، همسرش‌روڪه‌دیدم‌گریه‌م بیشترشد،به‌محسن‌گفتم؛واےخدا اگه‌ یروزتوشھیدبشے!وپیڪرت‌رواینجورے بیارن‌مطمێن‌باش‌من‌دق‌میڪنم! من‌طاقت‌ندارم!گفت؛اصلاتوببین‌جنازه من‌برمیگرده!! شب‌ڪه‌به‌خونه‌اومد، گفت؛دیدےجه‌تشییع‌باشڪوهےبود؟! مااگه‌بمیریم،فوقش‌۱۰نفرمیان‌زیرتابوت‌ما دیدےچه‌جمعیتےاومده‌بود! اون‌شب‌تاصبح باگریه‌ازشھادت‌میگفت؛وازمن‌میخواست براشھیدشدنش‌‌دعاڪنم! میگفت؛زهرا اگه‌من‌اینجابمونم‌ونرم، خیلےبدتره! من‌ڪنارت‌هستم!فقط‌راضےشوبرم😞 تازه‌یك‌‌سال‌ازازدواجمون‌گذشته‌بودو برام‌سخت‌بودراضےبشم . . . ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
ڪـٰاش‌میدانستـم‌؛دل‌بہ‌ڪج‌ـٰا بِہ‌وصـٰال‌ِتـوآرام‌میگیـرد...!☝️🏻 ↳⋮❥⸽‹ @𝓮𝓫𝓻𝓪𝓱𝓲𝓶_𝓷𝓪𝓿𝓲𝓭_𝓭𝓮𝓵𝓱𝓪
آقامهدی"در لحظات آخر به همرزمش میگوید: حواست به بچه‌ها باشد ،خودت را به زحمت نینداز ، اینجا قتلگاه من است شهیدنوروزی تاتیر آخرش را می زندوگلوله‌ای برایش نمی ماند و در حالیکه ذکر یا حسین بر لب‌های مهدی جاری میشد، آخرین ذکرش را میگوید یا زهرا(س) ↳⋮❥⸽‹ @𝓮𝓫𝓻𝓪𝓱𝓲𝓶_𝓷𝓪𝓿𝓲𝓭_𝓭𝓮𝓵𝓱𝓪
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . خیلےهم‌ناآرومےمیڪرد،طوریڪه‌
. • ‌‌•🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . چندروزقبل‌ازمحرم¹³⁹⁴محسن‌به‌آرزوش رسیدورفتنش‌به‌سوریه‌‌محقق‌شد، اونروز وقتےدوستش‌تماس‌گرفت‌وخبردرست‌شدن ڪارش‌روداد‌ڪم‌مونده‌بودبال‌دربیاره😅 اماغم‌تموم‌وجودمنوگرفت! بغض‌ڪرده‌بودم‌،ولےنمیخواستم‌حال‌خوشش روخراب‌ڪنم! بھش‌گفتم؛میخواےبرےبرو میدونم‌شایدبرنگردے! اماهمینڪه‌تو، آرومےمنم‌آروم‌مےشم! داشتیم‌مےرفتیم خونه‌ےمادرم،محسن‌باخواهش‌وتمنابه‌من سپردڪه‌درموردرفتنش‌نه‌چیزےبه‌مادرم بگم‌ونه‌به‌مادرش🍃 احتمال‌مےدادڪه مخالفت‌ڪنن! فرداےاونروزمتوجه‌شدم ڪه‌باردارهستم. وقتےبه‌محسن‌گفتم؛ خوشحال‌شدوخداروشڪرڪردوگفت؛ دارم‌یه‌مردجاےخودم‌میزارمومیرم! گفتم؛حالاازڪجامعلوم‌ڪه‌پسرباشه؟! شایدبچه‌دخترباشه، گفت؛خیالت‌راحت،. پسره! اصلامیرم‌ازحضرت‌زینب‌میخوام ڪه‌پسرباشه✨ باردارےمن‌باعث‌نشد ذره‌اےتردیدتورفتنش‌به‌سوریه‌بوجودبیاد یاسفرش‌روعقب‌بندازه! چون‌تاریخ‌سفرش معلوم‌نبود، به‌من‌گفت؛درموردرفتنم‌با ڪسےصحبت‌نڪن!. ممڪنه‌بخاطربارداری توبارفتن‌من،مخالفت‌ڪنن😢 بااینڪه دوست‌داشتم‌بارداریم‌روبه‌همه‌بگم،اما به‌خاطرمحسن‌به‌ڪسےحرفی‌نزدم بایداشاره‌ڪنم‌ڪه‌محسن‌تودوران‌بارداری خیلے‌حواسش‌به‌من‌بودڪه‌هرجایی‌نرم وهرچیزےرونخورم! دغدغه‌ی‌اون‌براے تربیت‌علے‌چه‌قبل‌ازتولدوچه‌بعدازتولد خیلےزیادوعجیب‌بود، روےلقمه‌اےڪه میخوردیم‌خیلےحساس‌بود،خُمسش‌روبه موقع‌مےدادوردمظالم‌هم‌پرداخت‌میڪرد خیلےروےاین‌دومورددقت‌داشت . . . ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
@ebrahim_navid_delha....mp3
7.33M
مولاےما‌آقاےما وَقتـئ‌مـئ‌گؤیَـم: مَـن‌لـٕئ‌غَیرُڪ‌یَعنـئ بُـریده‍ ٱم‌ٱز‌ایـن‌دُنیـٱی‌بـئ‌أرزش😔 ٱز‌ایـٓن‌دُنیٱئ‌بـئ‌مهـٓدی...🥀° اݪسلام‌علیڪ‌یا‌بقیة‌اللھ...✋️ ❥⸽‹ @𝓮𝓫𝓻𝓪𝓱𝓲𝓶_𝓷𝓪𝓿𝓲𝓭_𝓭𝓮𝓵𝓱𝓪
[هَل‌مِن‌جَزُوعٍ‌فَاُسٰاعِدَجَزَعَهُ‌اِذٰاخَلٰا] -آیاڪسی‌هست‌ڪه‌مرایاری‌ڪندتافریاد ازدݪ‌‌بَرڪِشَم ؟!.. +گناه‌سھم‌من‌وگریه‌قسمت‌چشمت، چقدر‌حضرت‌دل‌غُصه‌جایِ‌ماخوردی❤️‍🩹 ♢السَّلامُ‌عَلیكَ‌یٰابَقیَةَ‌اللّٰهاللّٰھُمَّ‌عَجِّݪ‌لِۅَلیِكَ‌الفَرَج،! ❥⸽‹ @𝓮𝓫𝓻𝓪𝓱𝓲𝓶_𝓷𝓪𝓿𝓲𝓭_𝓭𝓮𝓵𝓱𝓪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مامُـدَعیـانِ‌عـــشق💔، مَـن،مَـن‌بَلَدیمــ ... ازراھ‌شما ، شِعـرنِوِشتَـن‌بَلَدیمـ ... هَرچَندڪِه‌ بَــرعَڪسِ‌شما،تاڪردیمــ ... فقط ز شما ، عَڪس‌گِرِفتَن‌بَلَدیمـ شرمنده‌کھ‌مدام‌شرمنده‌ایم😔🍃 ❥⸽‹ @𝓮𝓫𝓻𝓪𝓱𝓲𝓶_𝓷𝓪𝓿𝓲𝓭_𝓭𝓮𝓵𝓱𝓪
|🍃| "مقام معظم رهبری(مدظله‌العالی): دیدید در وصیت نامه های شهدا چقدر درباره حجاب توصیه شده؛ حجاب یک حکم دینی است؛ این آرمان شهیدان فراموش نشود." ↳⋮❥⸽‹ @𝓮𝓫𝓻𝓪𝓱𝓲𝓶_𝓷𝓪𝓿𝓲𝓭_𝓭𝓮𝓵𝓱𝓪
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . چندروزقبل‌ازمحرم¹³⁹⁴محسن‌به
. • ‌‌•🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . شبی‌ڪه‌قراربودفرداش‌اعزام‌بشه،باهم‌به خونه‌ےپدرش‌رفتیم! میخواست‌به‌پدرش بگه‌ڪه‌ڪجامیره،حال‌من‌اصلاخوب‌نبود، به‌مادرش‌گفت؛ڪه‌قراره‌براےمأموریتے دوماهه‌بره! وقتےداشت‌ازپدرش،خداحافظی میڪرد،آروم‌درگوشش‌گفت؛بابا! من‌دارم میرم‌سوریه،مواظب‌زهراباش! پدرش خشڪش‌زدوفقط‌نگاش‌ڪرد! داشتیم، میومدیم،مادرش‌به‌گریه‌افتادوگفت؛آخه ماچجورےدوماه‌ازتوبیخبرباشیم؟💔 ازخونه‌ےاوناڪه‌بیرون‌اومدیم‌وسوار ماشین‌شدیم،دیگه‌نتونستم‌جلوےخودمو بگیرم‌وزدم‌زیرگریه😢 بامحسن‌رفتیم گلزارشھدا ! محسن‌ابتدارفت‌سرمزارشهداے مدافع‌حرم‌وباگلاب‌مزاراوناروشست، گریه هم‌میڪرد، وقتےسرمزارشھداےگمنام‌رفتیم گفت؛شایدمنم‌همینجادفن‌بشم!شایدیڪےاز همین‌شھداباشم! شایدم‌چیزےازم‌برنگرده اون‌شب‌ڪارم‌تاصبح‌گریه‌بود،محسن‌سعے میڪردآرومم‌ڪنه!😞 اونقدربیتاب‌بود‌م‌ ڪه‌محسن‌گفت؛زهرا،میخواےنرم! با دست‌پاچگےگفتم؛باشه!نرو باخنده‌گفت؛ دیگه‌بی‌جنبه‌بازےدرنیار!گفتم؛دست‌خودم نیست،دلم‌داره‌ازجاڪنده‌میشه! بااینڪه‌ درظاهربارفتنش‌موافقت‌ڪرده‌بودم،اما ته‌دلم‌راضےنبود، بارداریم‌هم‌مزیدبرعلت شده‌بود🍃 باگریه‌ساڪش‌روبستم. آروم وقرارنداشتم! دست‌آخربه‌سرم‌زدڪلك‌بزنم قراربودمحسن‌صبح‌زودبره،وقتےخوابید موبایلش‌روڪه‌براےصبح‌تنظیم‌‌ڪرده‌بود خاموش‌ڪردم.باترےساعت‌هاےخونه‌روهم درآووردم😅 ساعت۳بودڪه‌خوابیدم،به امیداینڪه‌محسن‌خواب‌بمونه . وهمین‌ مانع‌ازرفتنش‌‌بشه! امااون‌براےاذان‌صبح بیدارشدوڪلك‌من‌هم‌نقش‌برآب‌شد . . . ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
@ebrahim_navid_delha.mp3
2M
الھےعَظُم‌اݪبَݪا،بَرَحَ‌اݪخَفاء داࢪه‌‌مےباره‌باࢪۅن‌ِبَݪاء, ۅَانڪَشَف‌َاݪغِطاء ڪےمےࢪسہ‌‌آقاے‌ما 🙃💔،! ❥⸽‹ @𝓮𝓫𝓻𝓪𝓱𝓲𝓶_𝓷𝓪𝓿𝓲𝓭_𝓭𝓮𝓵𝓱𝓪
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
. •#ڪتاب‌زیرتیـغ ‌‌•#خاطࢪاتے‌ازشہیدمحسن‌حججے🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . شبی‌ڪه‌قراربودفرداش‌اعزام‌ب
. • ‌‌•🌸🍃 ❤️ |فصل²: بھ‌ࢪوایت‌همسر . حسابی‌پڪرشدم! رفتیم‌خونه‌ےپدرم‌و محسن‌همونجاازماخداحافظےڪرد،بارفتنش گریه‌م‌قطع‌نمیشد،فڪرشھادتش‌عذابم میداد😞 بھم‌پیامك‌‌داد؛دعاڪن‌عاقبت بخیربشم! جواب‌دادم؛محسن!توروبخدا فقط‌برگرد،بخاطراین‌بچه‌هم‌ڪه‌شده‌ برگرد!جواب‌داد؛هرچےخدابخواد، ان‌شاءالله‌برمیگردم✨ براےامام‌حسین نامه‌نوشتم‌ڪه؛آقاهیچ‌منتی‌ندارم!محسن روسالم‌فرستادم،میخوام‌سالم‌هم‌برگرده مابچه‌اےتوراه‌داریم،این‌دفعه‌برگرده‌سری بعدڪه‌رفت‌شھیدبشه🍃 وقتےاونجابود هرچندروزیڪبارتلفن‌میزدالبته‌گاهےمواقع تا۱۰روزتلفن‌نمیزدوازش‌بیخبرمیموندم روزهاےآخرڪه‌تماس‌میگرفت،میگفتم؛ محسن!پس‌کےبرمیگردے؟خیلی‌دلم‌تنگشده میگفت:راستش‌روبخواےدل‌منم‌تنگ‌شده میخوام‌برگردم، ماموریتشون۴۵روزه‌بود ولےحدود۲ماه‌طول‌ڪشیدتابرگشت🍁 وقتےازسوریه‌برگشت،همون‌لحظه‌اولےڪه منودیدبغلم‌گرفت‌وباگریه‌گفت؛زهرادعاڪن قسمتم‌بشه‌دوباره‌برم! حسابی‌بیتاب‌شده .بودم هم‌به‌دلیل‌اینڪه‌دونفرازدوستاے صمیمیش(پویاایزدی‌و‌موسی‌جمشیدی) جلوےچشمش‌به‌شھادت‌رسیده‌بودن‌وهم اینڪه‌ناراحت‌بودچراتاپاےشھادت‌رفته ولےشھادت‌نصیبش‌نشده💔 وقتی‌محسن برگشت،خونواده‌خودم‌وخونواده‌محسن‌رو براےشام‌به‌خونه‌دعوت‌ڪردموولیمه‌دادم اون‌شب‌محسن‌ڪمےعجیب‌شده‌بود دیگه‌اون‌محسن‌سابق‌نبود،حرف‌میزدے مثل‌حواس‌پرت‌هاجواب‌میداد! حتےمن‌ فڪرمیڪردم‌موجے‌شده . مثلاوقتے بھش‌میگفتم؛حالت‌چطوره؟میگفت:منم دلم‌برات‌تنگ‌شده، هرچیزی‌بھش‌میگفتم براساس‌لب‌خوانےجواب‌میدادڪه‌معمولا هم‌اشتباه‌بودوجوابهاچیزدیگه‌اےبود . . . ¦⇠ ════════════ ᴊᴏɪɴ°••☞ ⁦http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f