أَلا یا أَهلَ الْعالَم
او با نوای انَا المَهدی ؛
با سپاهی از شهیدان خواهد آمد...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌱
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
بهترین عبادت⁉️
🔅دعا برای #تعجیل_فرج و بر طرف شدن غم و اندوه از چهره مبارک حضرت ولی عصر علیهالسلام مخصوصا در اماکن مقدس و بقاع متبرک که محل عبادت و دعای ایشان بوده است، از #بهترین_عبادات محسوب می شود.
|شیخ جعفر مجتهدی رحمة الله|
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
9.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 روایت شنیدنی زنی که خودکشی کرده بود و پیش از بازگشت و در زمان موقت مرگش عذاب بینهایت افرادی که خودکشی کرده بودند را دیده بود
زندگی پس از ...
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
🔹به هزار و صد نفر در زمینه حقالناس بدهکاری!!!
✍ دو ملک مرا گرفتند تا به سوی عذاب ببرند، هیچکس با من مهربان نبود. من آتش را دیدم. حتی دست بندی به من زدند که شعله ور بود.
اما یکباره داد زدم: من که امروز توبه کردم. من واقعا نیت کردم که کارهای گذشته را تکرار نکنم.
یکی از دو مأموری که در کنارم بود گفت: بله، از شما قبول می کنیم، شما واقعا توبه کردی و خدا توبه پذیر است. تمام کارهای زشت شما پاک شده، اما حق الناس را چه می کنی؟
گفتم: من با تمام بدی ها خیلی مراقب بودم که حق کسی را در زندگی ام وارد نکنم. حتی در محل کار، بیشتر می ماندم تا مشکلی: نباشد. تمام بیماران از من راضی هستند و
آن فرشته گفت: بله، درست می گویی، اما هزار و صد نفر از مردان هستند که به آنها در زمینه حق الناس بدهکار هستی!
وقتی تعجب مرا دید، ادامه داد: خداوند به شما قد و قامت و چهره ای زیبا عطا کرد، اما در مدت زندگی، شما چه کردی؟! با لباس های تنگ و نامناسب و آرایش و موهای رنگ شده و بدون حجاب صحیح از خانه بیرون می آمدی، این تعداد از مردان، با دیدن شما دچار مشکلات مختلف شدند.
بسیاری از آنها همسرانشان به زیبایی شما نبودند و زمینه اختلاف بین زن و شوهرها شدی. برخی از مردان جوان که همکار یا بیمار شما بودند، با دیدن زیبایی شما به گناه افتادند و...
گفتم: خب آنها چشمانشان را حفظ می کردند و نگاه نمی کردند. به من جواب داد: شما اگر پوشش و حریم ها و حجاب را رعایت می کردی و آنها به شما نگاه می کردند، دیگر گناهی برای شما نبود...
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
💠نعمتی که خدا به تو داده را به رخ دیگران نکش💠
▪️رفاقت ما با تمام بچه های آن دوران، سر و کله زدن و بازی و خنده بود، مثلا چند نفر دور هم جمع میشدند و کلاه یک کارگری که از آنجا رد می شد را بر می داشتند و برای هم پرت میکردند و مردم آزاری میکردند. اما رفاقت با ابراهیم، الگو گرفتن و یادگیری کارهای خوب بود. او غیرمستقیم به ما کارهای صحیح را آموزش می داد. حتی حرفایی می زد که سالها بعد به عمق کلامش رسیدیم.
▫️من موهای زیبایی داشتم. مرتب به آنها میرسیدم و مدل مو و... درست میکردم. خیلی ها حسرت موها و تیپ ظاهری من را داشتند. ابراهیم نیز خیلی زیبا بود اما...
یکبار که پیش هم نشسته بودیم، دوباره حرف از مدل موهای من شد. برخی باحسرت به مدل جدید موهای من نگاه میکردند. ابراهیم جمله ای گفت که فراموش نمیکنم. گفت: «نعمتی که خدا به تو داده را به رخ دیگران نکش.»
📚 سلام بر ابراهیم۲
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 نماهنگ | سپاهِ جذاب
✏️ بیانات اخیر رهبر انقلاب درباره
جذابیتهای سپاه و شهدای آن؛
از شهیدحاج قاسم تا شهید ابراهیم هادی
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
4_5953866532537762845.mp3
7.2M
#سخنرانی_کوتاه #شماره۸۶
موضوع: چشم زخم و رفع آن
سخنران: حجه الاسلام دانشمند
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
#ختم_قرآن #صفحه۸۶
📖قرائت یک صفحه از قرآن
به نیابت از شهید ابراهیم هادی🌷
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
شهید ابراهیم هادی
📖 #بی_تو_هرگز 🌹 شهید سیدعلی حسینی 📌 قسمت چهاردهم بعد از مدت ها پدر و مادرم قرار بود بیان خونه مون.
📖 #بی_تو_هرگز
🌹 شهید سیدعلی حسینی
📌 قسمت پانزدهم
این بار، پدرم اصلا سخت نگرفت. اسماعیل که برگشت، تاریخ عقد رو مشخص کردن و کمی بعد از اون، سه قلوهای من به دنیا اومدن. سه قلو پسر. احمد، سجاد، مرتضی و این بار هم علی نبود.
حالم خراب بود. می رفتم توی آشپزخونه بدون اینکه بفهمم ساعت ها فقط به در و دیوار نگاه می کردم. قاطی کرده بودم؛ پدرم هم روی آتیش دلم نفت ریخت.
برعکس همیشه، یهو بی خبر اومد دم در. بهانه اش دیدن بچه ها بود. اما چشمش توی خونه می چرخید. تا نزدیک شام هم خونه ما موند. آخر صداش در اومد.
- این شوهر بی مبالات تو؛ هیچ وقت خونه نیست.
به زحمت بغضم رو کنترل کردم.
- برگشته جبهه
حالتش عوض شد. سریع بلند شد کتش رو پوشید که بره. دنبالش تا پای در رفتم اصرار کنم برای شام بمونه. چهره اش خیلی توی هم بود. یه لحظه توی طاق در ایستاد.
- اگر تلفنی باهاش حرف زدی بگو بابام گفت. حلالم کن بچه سید. خیلی بهت بد کردم.
دیگه رسما داشتم دیوونه می شدم. شدم اسپند روی آتیش. شب از شدت فشار عصبی خوابم نمی برد.
اون خواب عجیب هم کار خودش رو کرد. خواب دیدم موجودات سیاه شبح مانند، ریخته بودن سر علی. هر کدوم یه تیکه از بدنش رو می کند و می برد.
از خواب که بلند شدم، صبح اول وقت سه قلوها و دخترها رو برداشتم و رفتم در خونه مون. بابام هنوز خونه بود. مادرم از حال بهم ریخته من بدجور نگران شد. بچه ها رو گذاشتم اونجا. حالم طبیعی نبود. چرخیدم سمت پدرم...
- باید برم. امانتی های سید. همه شون بچه سید..
و سریع و بی خداحافظی چرخیدم سمت در . مادرم دنبالم دوید و چادرم رو کشید.
- چه کار می کنی هانیه؟ چت شده؟
نفس برای حرف زدن نداشتم. برای اولین بار توی کل عمرم. پدرم پشتم ایستاد. اومد جلو و من رو از توی دست مادرم کشید بیرون.
- برو ...
و من رفتم ...
احدی حریف من نبود. گفتم یا مرگ یا علی. به هر قیمتی باید برم جلو. دیگه عقلم کار نمی کرد. با مجوز بیمارستان صحرایی خودم رو رسوندم اونجا. اما اجازه ندادن جلوتر برم.
دو هفته از رسیدنم می گذشت. هنوز موفق نشده بودم علی رو ببینم که آماده باش دادن. آتیش روی خط سنگین شده بود. جاده هم زیر آتیش. به حدی فشار سنگین بود که هیچ نیرویی برای پشتیبانی نمی تونست به خط برسه. توپخونه خودی هم حریف نمی شد.
حدس زده بودن کار یه دیدبانه و داره گرا میده. چند نفر رو فرستادن شکارش اما هیچ کدوم برنگشتن. علی و بقیه زیر آتیش سنگین دشمن بدون پشتیبانی گیر کرده بودن. ارتباط بی سیم هم قطع شده بود.
دو روز تحمل کردم. دیگه نمی تونستم. اگر زنده پرتم می کردن وسط آتیش، تحملش برام راحت تر بود. ذکرم شده بود علی علی.. خواب و خوراک نداشتم. طاقتم طاق شد. رفتم کلید آمبولانس رو برداشتم.
یکی از بچه های سپاه فهمید دوید دنبالم..
- خواهر ... خواهر ...
جواب ندادم ...
- پرستار ... با توئم پرستار ...
دوید جلوی آمبولانس و کوبید روی شیشه. با عصبانیت داد زد..
- کجا همین طوری سرت رو انداختی پایین؟ فکر کردی اون جلو دارن حلوا پخش می کنن؟
رسما قاطی کردم ...
- آره. دارن حلوا پخش می کنن. حلوای شهدا رو. به اون که نرسیدم. می خوام برم حلوا خورون مجروح ها.
- فکر کردی کسی اونجا زنده مونده؟ توی جاده جز لاشه سوخته ماشین ها و جنازه سوخته بچه ها هیچی نیست. بغض گلوش رو گرفت. به جاده نرسیده می زننت. این ماشین هم بیت الماله. زیر این آتیش نمیشه رفت. ملائک هم برن اون طرف، توی این آتیش سالم نمیرسن.
- بیت المال ... اون بچه های تکه تکه شده ان. من هم ملک نیستم. من کسیم که ملائک جلوش زانو زدن.
و پام رو گذاشتم روی گاز. دیگه هیچی برام مهم نبود. حتی جون خودم ...
"و جعلنا.." خوندم. پام تا ته روی پدال گاز بود. ویراژ میدادم و می رفتم.
حق با اون بود. جاده پر بود از لاشه ماشین های سوخته. بدن های سوخته و تکه تکه شده. آتیش دشمن وحشتناک بود. چنان اونجا رو شخم زده بودن که دیگه اثری از جاده نمونده بود.
تازه منظورش رو می فهمیدم. وقتی گفت دیگه ملائک هم جرات نزدیک شدن به خط رو ندارن؛ واضح گرا می دادن؛ آتیش خیلی دقیق بود.
باورم نمی شد. توی اون شرایط وحشتناک رسیدم جلو. تا چشم کار می کرد شهید بود و شهید. بعضی ها روی همدیگه افتاده بودن. با چشم های پر اشک فقط نگاه می کردم. دیگه هیچی نمی فهمیدم. صدای سوت خمپاره ها رو نمی شنیدم. دیگه کسی زنده نمونده که هنوز می زدن.
چند دقیقه طول کشید تا به خودم اومدم. بین جنازه شهدا دنبال علی خودم می گشتم.
غرق در خون.. تکه تکه و پاره پاره.. بعضی ها بی دست.. بی پا.. بی سر.. بعضی ها با بدن های سوراخ و پهلوهای دریده.. هر تیکه از بدن یکی شون یه طرف افتاده بود.. تعبیر خوابم رو به چشم می دیدم..
♦️ادامه دارد...
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
نگاهت انگار همان راه مستقیم است🌱
نمی دانم معجــزه نگاهت چیــست...
که تا چشمانم به چشمانــتان میخـورد
راه حرام برایم بســته می شود...
#سلام_بر_هادی_دلها
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
🍃یک روز در یکی از قرارگاه ها، صیاد از من پرسید: «فلانی! میزان شرکت رزمنده ها در نماز جماعت به چه صورت است؟»
🌸 گفتم: «اکثر رزمنده ها در نماز جماعت ظهر و عصر و مغرب و عشاء شرکت می کنند، ولی تعداد شرکت کنندگان در نماز جماعت صبح کم است.»
🌱ایشان گفت: «به همه اعلام کن که فردا قبل از اذان صبح در حسینیه حاضر باشند.» و من این کار را کردم.
🌼صبح همه در حسینیه حاضر شدند و صیاد بلند شد و گفت: «برادران! شما به دستور من که یک سرباز کوچک جبهه اسلام هستم، قبل از اذان صبح در حسینیه حاضر شدید، ولی به امر خدا که هر روز صبح با صدای اذان، شما را به نماز جماعت می خواند، توجه نمی کنید!» این کار خیلی حاضران را تحت تاثیر قرار داد.
#شهید_صیاد_شیرازی
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
🔥شبهه: من خدا رو دوست دارم، حرف خدا رو هم گوش میدم و تو مجالس امام حسین کمک میکنم ولی با جمهوری اسلامی مشکل دارم!
پاسخ را در فرازی از وصیتنامه شهید مدافع حرم حمیدرضا اسداللهی بنگرید.
📝حیف؛ کسانی به دنبال خدمت به اهل بیت (ع) و امام زمان (عج) هستند؛ غافل از اینکه خدمت به اهل بیت (علیهمالسلام) در این زمانه، همان خدمت به انقلاب اسلامی است.
📝ای کسی که در مجلس اهلبیت(ع) خدمت میکنی! اگر این خدمت، به خدمت به انقلاب اسلامی منتهی نشود، مسیر را اشتباه رفتهای!!
📝چه زیبا گفت آن امام حکیم ما(ره):
«اسلام ناب محمدی و اسلام آمریکایی»، پس بدانیم که هیئت ناب محمدی و هیئت آمریکایی هم داریم!!!
📝خدایا ما را به خاطر همه قصورات و کوتاهیهایی که در قبال انقلاب اسلامی داشتهایم ببخش و باقی عمرمان را هم خود و هم اهل و عیال و هم مال و آبرویمان را در خدمت این نعمت بزرگ قرار بده!...»
🌷 #شهیدمدافعحرمحمیدرضااسداللهی
روز ۱۵ بهمن ۱۳۶۳ در تهران به دنیا آمد و روز ۲۹ آذر ۱۳۹۴ در منطقه حلب در سوریه به شهادت رسید. مزار مطهر این شهید در قطعه ۵۰ گلزار شهدای بهشت زهرا (س) است.
✅ایشان از ارادتمندان و بچه محل های شهید هادی و خواهرزاده شهید سیدعلی مصطفوی بودند.
📙آخرین نامه
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi