eitaa logo
شهید ابراهیم هادی
13.2هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
698 ویدیو
62 فایل
"کاری کن که خدا خوشش بیاد" تو دعوت شده ی خاصِ آقا ابراهیم هستی تا کمکت کنه به خدا برسی❤️ 🛍فروشگاه: @EbrahimhadiMarket ⚠️تبلیغات: @Ebrahimhadi_ir 👤ارتباط با مدیر: @Khademe_ebrahim ❌حذف‌آیدی‌ازروی‌عکسهاموردرضایت‌مانیست❌
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷سالروز ولادت شهید هادی ذوالفقاری🌷 #ابراهیم_هادی_نسل_سوم هميشه سعي ميکرد مانند ابراهيم باشد، تصويري از شهيد هادي را جلوي موتورش و در اتاق خودش زده بود که بسيار بزرگ بود. با اينكه بعد از جنگ به دنيا آمده بود و چيزي از آن دوران را نديده بود، ولي شهدا را خوب ميشناخت. كتاب سلام بر ابراهيم را بارها خوانده بود و مانند بسياري از جوانان اين سرزمين، ميخواست ابراهيم را الگوي خود قرار دهد. نوع لباس پوشيدن و برخورد و گفتار و رفتار او همه دوستان را به ياد شهيد ابراهيم مي انداخت. او ابراهيم هادي نسل سوم انقلاب بود. برخي میگویند ابراهيم هادي براي دوران جنگ بود. در آن زمان همه مردم انقلابی و ... بودند. اما جواب آن ها زندگي آقا هادي ذوالفقاري است؛ جواني كه زندگي اش، رفتار و اخلاقش براي ما درس است... و نشان داد كه خلق و خوي ابراهيم هادي را خوب فراگرفته... شادی روح ابراهیم هادی نسل سوم صلوات... 🆔 @Ebrahimhadi
🌷بخشی از وصیتنامه شهید هادی ذوالفقاری از خواهران ميخواهم که حجابشان را مثل حجاب حضرت زهرا(س) رعايت کنند، نه مثل حجاب هاي امروز، چون اين حجابها بوي حضرت زهرا(س)نميدهد... از برادرانم ميخواهم که غير حرف آقا (ولی فقیه) حرف کس ديگري را گوش ندهند... جهان در حال تحول است، دنيا ديگر طبيعي نيست، الآن دو جهاد در پيش داريم، اول جهاد نفس که واجبتر است؛ زيرا همه چيز لحظه آخر معلوم ميشود که اهل جهنم هستيم يا بهشت... حتي در جهاد با دشمن ها احتمال ميرود که طرف کشته شود ولي شهيد به حساب نيايد، چون براي هواي نفس به جبهه رفته ...🌺 🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📕 قسمت ۳۳ راوی: مجید کریمی 🌿"میهمان" مدتی بعد از ارتحال امام(ره) دوباره به منطقه خوزستان برگشتیم. در منطقه اروند كنار مستقر بوديم. آن زمان سيد در طرح و عمليات تيپ مشغول شده بود. تا اواخر سال 1369در آن منطقه مستقر بودیم. یک روز ساعت شش صبح من را صدا كرد و گفت:((بريم شناسايي؟!))من هم بلند شدم. زمستان بود و هوا بسيار سرد. حسابي خودمان را پوشانديم. با موتور هوندا250 به سمت جاده ساحلي رفتيم. از پشت ساختمان قديم صدا و سيماي آبادان عبور كرديم. يك دفعه سيد موتور را نگه داشت!پياده شد و آرام به سمت خاكريز ساحلي رفت. خيره شد به ساحل عراق. آن ايام جنوب عراق در جريان جنگ خليج فارس موردحمله‌آمريكا قرار گرفته بود. بنابراين وظيفة ما سنگين تر بود.آمدم كنار سيد. با دست ساحل عراق را نشان داد و گفت:((اونجا رو نگاه كن!))مردي به سختي از ميان گل و لای خود را به آب اروند رساند. بعد يك تويوپ بزرگ را داخل آب قرار داد! بعد هم همسر و دو فرزندش را آورد و روي آن نشاند.خودش هم روي تويوپ ايستاد. با يك چوب بلند شروع كرد به پارو زدن ميخواست به سمت ساحل ایران بیاید اما جریان آب اروند آن ها را به سمت خليج فارس ميبرد. سيد پایین خاکریز كنار ساحل ميدويد. من هم با موتور حركت كردم.دقايقي گذشت. آنها به هر سختي كه بود به ساحل ما رسيدند. با دشواری از میان گل و لای ساحل عبور كردند. همين كه روی خاکریز ساحلی آمدند سيد جلو رفت و گفت:((السلام عليكم، اهلا و سهلا، کیف حالک؟))مرد عرب، كه تمام بدنش خيس و گلي شده بود، چند قدمي به عقب رفت. زن و دختر و پسر خردسال او در پشت سر پدر مخفي شدند. مرد، كه خيلي ترسيده بود، دستانش را به عقب گرفته بود و از آن ها محافظت ميكرد.من لباس فرم سپاه به تن داشتم. اما سيد يك كاپشن و يك اوركت پوشيده بود. سيد سرش را پايين گرفت و به عربي گفت: ((نترسيد. ما مسلمانيم. ما مثل شما شيعه هستيم. ما سربازان اسلام هستيم. شما ميهمان ما هستيد. مهمان اسلام هستید بعد رو كرد به من و گفت:((سريع برو ماشين رو بيار.))سریع رفتم به سمت مقر موتور را گذاشتم و با يك ماشين برگشتم.سيد به همراه آن خانواده كنار جاده ايستاده بود. درحالي كه فقط يك پيراهن به تن داشت! اوركت و كاپشنش را به زن و مرد عرب داده بود!سوار خودرو شديم. سريع گاز دادم و رفتيم سمت مقر سیددستم را گرفت وگفت:((مجید جان یواش برو! اين خانم مسافر داره!))رسیدیم مقر سيد يكي از اتاق ها را كه گرمتر بود براي آن ها آماده كرد. بعد هم از جیره خودمان به آن ها صبحانه داد.وقتي نان و پنير و كره و مربا را در سفره در مقابلشان گذاشتم اشك در صورت آن ها حلقه زده بود. نميدانيد با چه اشتهايي ميخوردند. بعدها مرد عرب گفت:((ميخواستند من را به زور به جنگ ببرند. من شيعه هستم. مجبور شدم كه باخانواده فرار كنم. ما چند روز بود كه چيزي براي خوردن پيدا نكرده بوديم.))توكل كردم به خدا و دل به دريا زدم. خدا هم شما را در مسير ما قرار داد. همان روز همسر مرد عرب را به بيمارستان برديم و روز بعد زايمان كرد. سيد هم گفت:((تا اينجا وظيفة انساني ما بود. از اين به بعدپيگيري آن ها با مسئولان قرارگاه سپاه.))وقتي از مرد عرب خداحافظي كرديم گريه ميكرد. ميگفت: »والله خميني حق. والله صدام باطل. شما ما رو شرمنده كرديد.))از روز بعد، مرز ما به روي مهاجران عراقي بازشد. آن ها در اردوگاه موقت خرمشهر، كه به همين منظور تهيه شده بود، اسكان داده شدند. ما هم به همراه سيد در نقطه مرزي اروند کنار مستقر بوديم و به نحوة ورود آن ها نظارت داشتيم. مهاجران عراقي همگي گرسنه بودند. سيد از هزينه شخصي خودش بيسكويت و كيك و ... ميگرفت و به بچه هاي كوچكتر ميداد.ميگفت:((اين ها ميهمان هستند. الان موقع ثواب جمع كردنه!)) عراقي ها ، مدتي بعد به كشورشان بازگشتند. ♻️... 🆔 @Ebrahimhadi 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#ختم_قرآن_کریم به نیابت از شهید ابراهیم هادی هدیه به حضرت زهرا(س)🌹 📖هرشب یک صفحه: 10 🆔 @Ebrahimhadi
ترجمه صفحه ی 10
@Ebrahimhadi-batel-shodan-telesm.mp3
4.87M
۸۸ موضوع: باطل کردن طلسم سخنران: حجه الاسلام مومنی 🆔 @Ebrahimhadi
هدایت شده از  شهید ابراهیم هادی
🌺هر شب به رسم قرار عاشقی🌺 ‌ 🔸 دعای فرج 🔸 ‌ هرشب ساعت ۲۰ تعجیل در فرج مهدی فاطمه صلوات🌷 👉 @Ebrahimhadi 👈
#سلام_امام_زمانم🌿 صبح می‌دمد ... و همچنان ... جای خالی‌ات را ... نشانمان می‌دهد... سلام ... حاضرترین غایب زمین❤️ 🆔 @Ebrahimhadi
❣ #پیامبر اکرم (ص) می‌فرمایند: 🍃هرگاه يك نفر دعا مى‌ كند، براى همه #دعا كند؛ زيرا اين دعا به اجابت نزديكتر است.🌿 📚بحارالانوار، ج۹۰، ص۳۱۳🍃 💞 #امام_کاظم (ع) می‌ فرماید: ⚘دعایی که بیشتر امید اجابت می‌ رود و زودتر به اجابت می‌ رسد، دعا برای برادر دینی در پشت سر او است.🌿 📚 وسائل الشیعه، ج۷، ص۱۰۷🍃 🆔 @Ebrahimhadi
🌺 شما نیز رسانه باشید و خبر را منتشر نمایید 🌺 🆔 @Ebrahimhadi
#ختم_قرآن_کریم به نیابت از شهید ابراهیم هادی هدیه به حضرت زهرا(س)🌹 📖هرشب یک صفحه: 11 🆔 @Ebrahimhadi
ترجمه صفحه ی 11
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📕 قسمت ۳۴ راوی: مجید کریمی ‌‌‌ ‌ 🌿"چتر باز" اواخر سال 1369 بود. ستاد تيپ دوم لشكر 25 كربلا از خوزستان به بابل منتقل شد. ما هم به همراه نيروها به مازندران برگشتيم.سال 1370 قرار شد براي دوره آموزش چتربازي چند نفر از لشکر 25 به تهران اعزام شوند. بنا به توصية فرمانده تيپ، من و سيد مجتبي و آقايان سعيدي و كارگر انتخاب شديم. كارها و هماهنگي ها انجام شد. ما ديرتر از بقيه به تهران رسيديم. محل دوره در دانشكده علوم و فنون خاتم الانبیا، كنار دانشگاه امام حسين(ع)،بود.به محض ورود ما گفتند:((شما بايد امتحان آمادگي جسماني بدهيد. تمام نيروها قبلا اين امتحان را داده بودند. برخي هم رد شده بودند و به شهر خودشان برگشته بودند.))سيد گفت:((اول وضو بگيريم، بعد برويم براي امتحان.)) در حين امتحان هم مرتب به ما روحیه ميداد. داد ميزد و ميگفت:((ماشاءالله پيرمرد، ماشاءالله.))البته اين تكه كلام سيد بود. هميشه دوستان را با لقب پيرمرد صدا ميكرد!ارشد دوره و آسايشگاه ما جواني بود كه تازه پاسدار شده بود. موهاي بلند،عينك دودي و آستين؛هاي بالازده او را از چهره یک پاسدار انقلاب دور كرده بود. نحوه برخورد ارشد هم بسيار زننده و زشت بود.عصرها همه براي فوتبال جمع ميشدند. اما ما را در جمع خودشان راه نميدادند. ميگفتند شما شمالي ها كه بازي بلد نيستيد! روز سوم سيد رفت توي زمين و گفت ما هم ميخواهيم تيم بدهيم. فقط يك بار با تيم قهرمان شما بازي ميكنيم. چند نفری به ما خندیدند. بعد قبول كردند. البته ما زياد بازي بلد نبوديم. اما میدانستیم فوتبال سيد مجتبی فوق العاده است. سيد پابرهنه شد! پاچه ها را بالا زد. بعد رفت توي زمين آسفالت!چند دقيقه بيشتر بازي نكرديم؛ چون وقت اذان بود رفتيم براي نماز. اما در همان زمان كم، سه گل زيبا توسط سيد به درواز تيم مدعي وارد شد! سيد توپ را از جلوي دروازه ميگرفت. يك تنه همه را دريبل ميزد و جلو ميرفت. به قدري سيد مسلط بازي ميكرد كه تشويق همگان را در پي داشت.حضور سيد رنگ و بوي ديگري به دوره آموزشی، به خصوص به نماز جماعت و زيارت عاشوراي دانشكده داده بود. يك شب سيد را ديدم كه با ارشد آسايشگاه صحبت ميكرد. ميگفت:((ما اينجا آمده ايم كه با ياري خدا شاخ دشمن را بشكنيم. نه اينكه تو روي هم بايستيم و ...)) از فردا برخورد و رفتار ارشد خيلي تغيير كرد. نه فقط او که همه بچه هاي دوره عاشق سيد شده بودند. سید حتی روی مربی های دوره هم تأثیر گذاشته بود. کلام آن ها معنوی شده بود. هميشه در اطراف او پر از جواناني بود كه از شهرستان هاي مختلف آمده بودند. 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 دوره آموزشی تمام شد. در حین دوره چند بار پرش انجام داده بودیم. اما آخرین پرش فرق ميکرد. این پرش از ارتفاع سه هزار پا بود. سوار بر هواپيماي سي 130 شديم. هواپيما به منطقه مردآباد كرج رسيد. همه ما چتر الكترونيكي داشتيم. حلقه چتر به ميله بالای سر ما در هواپيما متصل بود. با پرش ما خود به خود چترباز ميشد. اما با این حال ترس بر بسیاری از بچه ها غلبه کرده بود. ایستادن در جلوي درب، دل و جرئت ميخواست. اولين نفري كه ميپريد ميتوانست به ديگران روحيه بدهد.براي همين سيد مجتبی جلوي در ايستاد، من هم نفر دوم بودم. سيد سه بار با صداي بلند فرياد زد: ((يازهرا(س)و بقيه نيروها تكرار كردند.))بعد هم با فرمان مسئول دوره، به سمت پايين پريد. من هم بعد از او در جلوي در قرار گرفتم و با فرياد يازهرا(س) پريدم. و به ترتيب همين طور نفرات بعد؛به محض پريدن چترم باز شد و آرام به سمت پايين آمدم. در ارتفاع سه هزار پا سكوت مطلق است. فقط از دور صدای موتور هواپیما ميآمد. بنابراين اگر كسي فرياد بزند،صدايش كاملا به گوش ميرسد. يك دفعه فريادهاي پياپي يازهرا(س)توجه من را به سمت صدا جلب كرد! با كمي چرخيدن محل صدا را پيدا كردم. رنگ از چهره ام پريد. از ترس دهانم قفل شده بود! قلبم به تپش افتاد. چشمانم پر از اشک بود ... رایزرهای چتر سيد به هم گره خورده بود. او داشت با سرعت زياد به پايين ميآمد. اما در عين حال تلاش ميكرد چتر را باز كند.واقعًا ترسيده بودم. نميدانستم چه كار كنم. خيره خيره به سيد نگاه ميكردم.فریادهای غریبانه سيد، سكوت فضا را شكسته بود. هیچ کاری از دست هیچ کس برنميآمد به جز خدا.همین طور به او نگاه ميکردم. برای سلامتی او نذر صلوات کردم. يكباره سيد با دو دست رايزرها را گرفت و به حالت شلاق به آنها كوبيد.درحالي كه فاصله كمي تا زمين مانده بود چتر سيد باز شد. سید آرام به زمين نشست. من هم نفسی به راحتی کشیدم.بعد از اين ماجرا با او صحبت كردم. ميگفت: ((من در آن لحظات آماده ملاقات با عزرائيل شده بودم! اما مادرم حضرت زهرا(س)عنایت كردند.)) ♻️... 🆔 @Ebrahimhadi 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
هدایت شده از  شهید ابراهیم هادی
🌺هر شب به رسم قرار عاشقی🌺 ‌ 🔸 دعای فرج 🔸 ‌ هرشب ساعت ۲۰ تعجیل در فرج مهدی فاطمه صلوات🌷 👉 @Ebrahimhadi 👈
🌿اَلْسَّلاٰمُ عَلَیْکَ یٰا مَوْلايَ يا اَباٰصالِحَ اَلْمَهْدي🌿 خوشا روزی ڪه مولا بازگردد اَنا اَلمهدی طنين انداز گردد 🌾اَللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلیِّکَ اَلْفَرَجْ وَ اَلْعٰافیَةَ وَ اَلْنَّصْرْ وَ جَعَلْنٰا مِنْ خَیْرِ اَعْوٰانِهِ وَ اَنْصٰارِهْ وَ اَلْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهْ. 🌹تعجیل در فرج آقا صلوات🌹 🆔 @Ebrahimhadi
نوشته هایم هم بی تابت هستند! صبح بخیر بگو تا صبحگاهم با عطرِ نفست آغاز شود . . .☀️ صبحتون متبرک به نگاه شهــدا🌺 🆔 @Ebrahimhadi
⭕️ضبط می شود! 🔰(انسان)هيچ كلامى نمى‌گويد مگر آنكه در كنار او مراقبى حاضر است. 🔷ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ 📙سوره ق،آیه 18 🆔 @Ebrahimhadi
⚠️ ✍«ﻣـﺎﺩﺭ ﺍﺯ ۵ ﺻﺒﺢ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ و ﻣﺸﻐﻮﻝ ڪاﺭﻫﺎﯼ ﺧﺎﻧﻪ ﻭﻟﯽ ﺩﺧﺘﺮﺵ لنگ ﻇـﻬﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻌـﺪ ﺩﺭ اینستاگرام خود ﭘﺴﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ: " ﻫـﻤﻪ‌ﯼ ﻫـﺴﺘﯽ‌ﺍﻡ ". ﺩﺭ ﻫـﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﻭﺍﺭﺩ ﺍﺗﺎﻕ ﺩﺧـﺘﺮ ﺷﺪ ﺩﺧـﺘﺮڪ ﺩﺍﺩ ﺯﺩ: ﻫــﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﺑﻬﺖ ﮔﻔـــﺘﻢ ﺑﯽ‌ﺍﺟـﺎﺯﻩ ﻧـﯿﺎ ﺗـــﻮ ﺍﺗﺎﻗـــﻢ ﻧﻤﯽ ﻓﻬـــﻤﯽ؟؟؟ ﺭﺍﺳﺘﯽ ﭘﺴﺖ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻠﯽ ﻻیڪ ﺧﻮﺭﺩ..! ✍ﻣﺮﺩ ﺗﺎﺑﻠﻮﯼ ﺧﺎﺗﻢ ﮐﺎﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺭﻭﯼ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻧﺼﺐ ﮐﺮﺩ ﻫﻤـﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ: ﺣـﺎﻝ ﺑــﺮﺍﺩﺭﺕ ﺭﺍ ڪه ﺑﯿــــﻤﺎﺭ ﺍﺳﺖ ﭘـــﺮﺳﯿﺪﻩ ﺍﯼ..؟ ﺑﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﮔﻔﺖ: ﺍﻻﻥ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﻧﺪﺍﺭﻡ اما ﺭﻭﯼ ﺗﺎﺑﻠﻮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ: " ﺑﯿﺎ ﺗﺎ ﻗــــﺪﺭ ﯾڪﺪﯾﮕﺮ ﺑﺪﺍﻧــﯿﻢ ‌‌‌‌" ⁉️ آيا تا بـحال ﻫﯿﭻ فڪر ڪرﺩﻩ‌ﺍﯾﻢ ڪه ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﭼﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﻓﻀﺎﯼ ﺣﻘــﯿﻘﯽ ﺷــﺒﺎﻫﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ؟؟!! 🆔 @Ebrahimhadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬فیلم/ خاطره جالب خواهر شهید «ابراهیم هادی» از عمل کردن به «امر به معروف» 🆔 @Ebrahimhadi
#شهید_ابراهیم_هادی در بیمارستان به خبرنگاری ڪه به سراغش آمد چه گفتند؟👆 🆔 @Ebrahimhadi
🌷شهید مصطفی چمران🌷 #بصیرت_چمران به او پیشنهاد شده بود که جزء چهار مردی باشد که در توسعه صنایع نظامی امریکا یعنی: "صنایع موشک‌های دوربرد و تکنولوژی ساخت هواپیمای فانتوم همکاری کند."🚀🚀 او به دوستانش توصیه می‌کرد: که وارد این گروه نشوند... می‌گفت:این سلاح‌هایی که ما تولید می‌کنیم امریکا در اختیار اسرائیل می‌گذارد و اسرائیل با آن مردم فلسطین، مصر، لبنان و عموم مسلمانان را هدف قرار می‌دهد... لذا به این شکل ما می‌خواهیم عملی بر ضد خدا انجام دهیم و من نمی‌خواهم در این گروه شرکت کنم. 🆔 @Ebrahimhadi
#ختم_قرآن_کریم به نیابت از شهید ابراهیم هادی هدیه به حضرت زهرا(س)🌹 📖هرشب یک صفحه: 12 🆔 @Ebrahimhadi
ترجمه صفحه ی 12
@Ebrahimhadi-eslam-salighiei.mp3
6.38M
۸۹ موضوع: اسلام سلیقه‌ای سخنران: حجه الاسلام ماندگاری 🆔 @Ebrahimhadi