❣ #امام_صادق (ع):
☘فاطمه علیها السلام اختری تابناک در میان زنان دنیاست.🍃
📚کافی، ج۱، ص۱۹۵🌿
💕 #پیامبر اکرم (ص):
🍃نور دخترم فاطمه از نور خداست و دخترم فاطمه برتر از آسمان ها و زمین است.🌾
📚بحار، ج۱۵، ص۱۰🌿
🌺در کوچه جان همیشه مادر باقیست
🌸دریای محــبتش چــو کوثر باقیست
🌺در گــویــش عاشــقــانـه، نــام مـــادر
🌸شعریست که تا ابد به دفتر باقیست
❤🍃 ولادت حضرت فاطمه (س) و روز زن مبارک ❤🍃
🆔 @Ebrahimhadi
💠 شهیدی که حضرت زهرا(س) به او گفت: ما تو را دوست داریم: 💠
✅پاییز سال 1361 بود. بار دیگر با ابراهیم عازم منطقه شدیم. اینبار نقل همه مجالس،توسل های ابراهیم به حضرت زهرا(س) بود.هرجا میرفتیم حرف از او بود.به هر سنگری سر میزدیم از ابراهیم میخواستند مداحی کند و از حضرت زهرا بخواند.
🌙 شب بود. ابراهیم در جمع بچه شروع به مداحی کرد. صدای ابراهیم بخاطر خستگی و طولانی شدن مجالس گرفته بود. بعد از تمام شدن مراسم، دونفر از رفقا با ابراهیم شوخی کردند و صدایش را تقلید کردند که باعث ناراحتی ابراهیم شد.
✳️آن شب ابراهیم عصبانی بود و گفت: من مهم نیستم، اینها مجلس حضرت زهرا(س) را به شوخی گرفتند. برای همین دیگر مداحی نمیکنم. هرچه میگفتیم به دل نگیر اما فایده ای نداشت.
💯ساعت یک نیمه شب بود خسته و کوفته خوابیدیم. قبل از اذان بچه ها را بیدار کرد، اذان گفت و نماز جماعت به پا کردند و بعد از تسبیحات ابراهیم شروع به دعا خواندن و روضه خوانی حضرت زهرا(ع) کرد. اشعار زیبای ابراهیم اشک همه را جاری کرده بود.
🔘 بعد از خوردن صبحانه برگشتیم. گفتم: دیشب قسم خوردی دیگه مداحی نمیکنی ولی بعد نماز صبح...؟!
گفت:دیشب توی خواب دیدم وجود حضرت صدیقه طاهره(س) تشریف آوردند و گفتند:
« نگو نمیخوانم،
ما تو را دوست داریم.
هرکس گفت بخوان تو هم بخوان »
#شهید_ابراهیم_هادی🌸
🆔 @Ebrahimhadi
@Ebrahimhadi-ehteram be Valedein.mp3
20.68M
🎶عالیترین و جدیدترین بحث پدر و مادر از لسان گرم استاد دارستانی👆
توصیه میکنم شنیدن این کلیپ صوتی بسیار زیبا رو از دست ندید👌
👈 #ویژه_نامه_روز_مادر❤️
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📕 #علمدار قسمت ۵۷
راویان:رحیم یوسفی
🌿"حج"
سه روز بيشتر فرصت نداشتيم. باید خیلی سریع كارهاي اداري را انجام ميدادیم. از آنجا كه سيد نظامي بود بيشتر كارهايش را بايد در تهران انجام ميداد. قرار شد سيد كارهاي مرخصي گرفتن از سپاه را انجام دهد و من كارهاي گذرنامة او را انجام دهم. پيشرفت كارها خوب نبود. باید تا وقت اداری تمام نشده کارهای گذرنامه را تمام ميکردیم. بالاخره ساعت يك بعدازظهر كارهاي گذرنامة سيد در كامپيوتر اداره گذرنامه ثبت شد. وقتي به واحد مربوطه مراجعه كردم مسئول آنجا گفت:((وقت اداري تمام شده، شما براي دريافت گذرنامه فردا تشريف بياوريد.)) با ناراحتي به او گفتم:((اگر آن چيزي كه من ميدانم درست باشد، هيچ كس نميتواند مانع اين سفر شود.)) آن بنده خدا وقتي ناراحتي مرا ديد چيزي نگفت.بايد راه ديگري پيدا ميكردم. رفتم حج و زيارت و تا ساعت چهار هر كاري ميتوانستم كردم، اما نشد. فرصت رو به اتمام بود. نميدانستم چطور به سید بگویم که هماهنگ نشد. ناگهان يكي از كاركنان حج و زيارت كه رابط آنجا و اداره گذرنامه بود، وارد اداره شد و به سمت من آمد. با لبخندی بر لب گفت:((مژده بده!)) با تعجب پرسیدم: ((چرا؟)) فوري گذرنامة سيد را جلوي من گذاشت و گفت:((مسئول واحد كامپيوتر برات پيغام داده و گفته برو به آن آقا بگو، حرفش درست بود. ظاهرا حج این آقا سيد حج معمولي نيست!)) با خوشحالي منتظر سيد شدم. وقتي سيد از تهران آمد همه چيز را برايش تعريف كردم.سيد فقط گريه كرد. گفتم سيد جان همه چيز درست شده پس چرا گريه ميكني؟ گفت:((امروز تا اواخر ساعت اداري كارم طول كشيد. اما جواب نامه هايم را دريافت نكردم. به گوشه اي از ستاد مركزي سپاه رفتم و خيلي گريه كردم. به خدا گفتم اين ديگه چه كاري است؟ تا لب چشمه مي آوري و تشنه برميگرداني. با دلي شكسته اما اميدوار مجددا به واحد مربوطه مراجعه كردم. با كمال تعجب ديدم نامه هايم آماده اند. فوري آنها را گرفتم و بقيه كارهايش را انجام دادم.)) من هم نامه ها را از سيد گرفتم و لای گذرنامه گذاشتم. سرم را كه بلند كردم، نگاه مان به هم گره خورد. ناگهان شروع كرديم به خنديدن. مشکل دیگر هزینه سفر حج سید بود. سید همیشه انفاق ميکرد.چیزی برای خودش پسانداز نکرده بود که بتواند هزینه این سفر را تأمین کند. اما کسی که خدا دعوتش کرده باشد ...یکی از دوستان، سید را صدا کرد و گفت:((شما مکه که رفتی یک طواف به نیابت پدر من انجام بده. مشکل هزينه هم به طرز عجیبی حل شد! كارهاي مقدماتي سفر را انجام داديم. بالاخره در ایام ماه مبارک رمضان، ماه میهمانی خدا، ما به مهمانی دیگری از سوی خدا دعوت شدیم. با هم راهي سفر عشق شديم.در مكه حال سيد خيلي عجيب بود. هميشه نيم ساعت قبل از اذان، زيارت عاشورا ميخواند. وقتي تعجب مرا ميديد، ميگفت: ((مرا آقا امام حسين به اينجا آورده. من هم از طريق امام حسين با خدا حرف ميزنم.خدا مرا با واسطه قبول كرد، من هم با واسطه با او حرف ميزنم.)) در ابتدا حجاج اتاق هاي هم جوار از ناله ها مداحي هاي سيد ناراحت ميشدند. اما بعد از مدتي آنها هم مي آمدند و از نواي جان سوز سید بهره میبردند.
🌸🍃 #پارت_دوم👇🏻
ادامه...
در جبل الرحمه، رو به صحراي عرفات ايستاده بود. زمزمه اي عارفانه داشت. چهره اش نوراني تر شده بود.به خيال آنكه خلوت او را به هم نزنم، خیلی آهسته به او نزديك شدم و از او عكس گرفتم. بعد در كنار او نشستم و از دوستي درخواست كردم كه عكسي را از ما به يادگار بگيرد. در آن لحظه فكر ميكردم كه از سر و صداها متوجه حضور من و ديگر دوستان شده. به زمزمة او گوش دادم، با مولاي خودامام زمان(عج) مناجات عاشقانه اي داشت. پس از پايان مناجاتش به او گفتم:((قبول باشه.))سيد رو به من كرد و گفت:((شما كي به اينجا آمدي!؟)) در اين لحظه بود كه متوجه شدم در تمامي آن مدت سيد متوجه هيچ كس در اطرافش نبوده. سید مانند همه مداحي ها و مناجات هاي عارفانه اش حضور قلبي عجيبي داشت. اما حال سيد در مدينه را بايد از خود مدينه پرسيد. مناجات سيد در مدينه مانند مكه خصوصي نبود. او در كنار قبرستان بقيع مينشست و مداحي را شروع ميكرد. او عاشقانه از اعماق وجود ميسوخت و ميخواند.مداحان ديگر برنامه هايشان را قطع ميكردند.جمعيت زيادي به دور او حلقه ميزدند. چفيه اش را روي سرش مي انداخت و بدون آنكه به جمعيت اطرافش توجهي كند به مناجات با معبود مي پرداخت. مشتاقان آن بانوي پهلوشكسته مصیبت جدة غريبش، فاطمه زهرا ،را برايم زمزمه ميكرد. بعضي شب ها مجلس سيد تا صبح ادامه پيدا ميكرد. يك بار رفته بودپشت قبرستان بقيع و عقده دل خودراگشوده بود. وقتي به هتل برگشت، به داخل اتاق رفت و دوباره شروع به گريه كرد،آنقدر سوزناك گريه ميكردكه مانگران اوشديم. سيد براي اهل بيت:سوخته بودآنچنان ازاعماق دل گريه ميكردكه ماهم همان جاپشت دراتاق نشستيم وبا اوهمنوا شديم.گويي خداحافظي ميكرد.بعدازبازگشت ازحج،همواره از مدينه ميگفت و ميخواند. نميدانم در مدينه چه حقايقي رابه اونشان دادندكه او انقدربیتاب کرده بود.
♻️#ادامه_دارد...
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺