💠مهمان شهدا💠
🌸دانشگاه شمال کشور قبول شدم. روز اول سر کلاس؛ استاد ما حرفهای نامربوط در مورد شهدا و بسیج زد. من هم با دلیل و منطق با او بحث کردم. استاد هم که از حجاب من بدش می آمد مرا از کلاس اخراج کرد وگفت: دیگر حق نداری کلاس من بیایی.
🌸در خوابگاه به یاد پدر شهیدم خیلی گریه کردم. همان شب در خواب دیدم که یک جوان نورانی به من گفت: شما در اینجا مهمان شهدا هستی. برو سر کلاس و اگر استاد حرفی زد بگو همه ما مدیون شهدا هستیم و...
بعد خودش را معرفی کرد و گفت: من شهید محمد ابراهیم موسی پسندی هستم.
🌸فردا صبح وارد کلاس شدم. استاد نگاهی کرد و با شرمندگی گفت: همه ما مدیون شهدا هستیم‼️ بعد بالای سر من آمد و گفت: شما شهید موسی پسندی می شناسی؟ کمی فکر کردم و گفتم: بله.
🌸معلوم شد خواب مرا استاد هم دیده. از آن روز برخورد استاد کامل عوض شد!
📚برگرفته از کتاب شهیدان زنده اند.
🆔 @Ebrahimhadi
••••••••••••••••••••••••
May 11
💠 #امام_صادق علیه السلام:
◼️کسي که ( در عزاي حسين علیه السّلام) بگريد يا ديگري را بگرياند و يا آن که خود را به حالت اندوه و عزا درآورد، بهشت بر او واجب است.
📚#جلاء_العيون ، ص ۴۶۳
پرچم مشکی بازم رو قله عالمه
آی نوکرها ماه محرمه🏴
◼️ فرارسیدن مام محرم، ایام سوگواری سرور آزادگان جهان امام حسین علیه السلام و یاران باوفای ایشان را تسلیت باد◼️
🆔 @Ebrahimhadi
••••••••••••••••••••••••
برای محرمت.mp3
9.7M
#پیشنهاد_ویژه
نام قطعه: براى محرّمت...
مجموعه #رستخيز_عام
با مداحى حاج محمود كريمى
🆔 @Ebrahimhadi
••••••••••••••••••••••••
💠نگذاريد مردم در مجلس اهل بيت احساس خستگي كنند.💠
🌸شب تاسوعا بود. در مسجد، عزاداري باشكوهي برگزار شد. ابراهيم در ابتدا خيلي خوب ســينه ميزد. اما بعد، ديگــر او را نديدم! در تاريكي مجلس، در گوشه اي ايستاده و آرام سينه ميزد. سينه زني بچه ها خيلي طولاني شــد. 🌸ساعت دوازده شب بود كه مجلس به پايان رسيد. موقع شــام همه دور ابراهيم حلقه زدند. گفتم: عجب عزاداري باحالي بود، بچه ها خيلي خوب سينه زدند. ابراهيم نگاه معني داري به من و بچه ها كرد و گفت: عشقتان را براي خودتان نگه داريد!
🌸وقتي چهره هاي متعجب ما را ديد ادامه داد: اين مردم آمده اند تا در مجلس قمربني هاشم(ع) خودشان را براي يكسال بيمه كنند.وقتي عزاداري شــما طولاني ميشــود، اينها خسته ميشــوند.
🌸شما بعد از مقداري عزاداري شام مردم را بدهيد.بعد هرچقدر ميخواهيد ســينه بزنيد و عشــق بازي كنيد، نگذاريد مردم در مجلس اهل بيت احساس خستگي كنند.
🆔 @Ebrahimhadi
••••••••••••••••••••••••
شهید ابراهیم هادی
🔸ـــــــ قسمت پنجاهو پنجم ـــــــ🔸 ✨ تابستانِ شصت و یک #کتاب_سلام_بر_ابراه
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🗣 راوی: مرتضي پارسائيان
ابراهيم در تابستان 1361 که به خاطر مجروح شدن تهران بود، پيگير مسائل آموزش و پرورش شد. در دوره هاي تكميلي ضمن خدمت شركت كرد. همچنين چندين برنامه و فعاليت فرهنگي را در همان دوران كوتاه انجام داد.
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
بــا عصاي زير بغــل از پله هــاي اداره كل آموزش و پرورش بــالا و پايين ميرفت. آمدم جلو و سلام كردم. گفتم:آقا ابرام چي شده؟! اگه كاري داري بگو من انجام ميدم.گفت: نه،كار خودمه. بعــد به چند اتــاق رفت وامضاءگرفت. كارش تمام شــد. ميخواســت از ساختمان خارج شود. پرسيدم: اين برگه چي بود. چرا اينقدر خودت را اذيت كردي!؟گفت: يك بنده خدا دو سال معلم بوده. اما هنوز مشكل استخدام داره. كار او را انجام دادم. پرسيدم: از بچه هاي جبهه است!؟گفت: فكر نميكنم، اما از من خواست برايش اين كار را انجام دهم. من هم دیدم این كار از من ساخته است، براي همين آمدم.بعد ادامه داد: آدم هر كاري كه ميتواند بايد براي بنده هاي خدا انجام دهد. مخصوصاً اين مردم خوبي كه داريم. هر كاري كه از ما ساخته است. بايد برايشان انجام دهيم. نشنيدي كه حضرت امام فرمودند: ((مردم ولي نعمت ما هستند.))
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
ابراهيم را در محل همه ميشناختند. هركسي با اولين برخورد عاشق مرام و رفتارش ميشد.
هميشــه خانه ابراهيم پر از رفقا بود. بچه هايي كه از جبهه مي آمدند، قبل از اينكه به خانه خودشان بروند به ابراهيم سر ميزدند.يك روز صبح امام جماعت مســجد محمديه (شــهدا) نيامده بود. مردم به اصرار، ابراهيم را فرستادند جلو و پشت سر او نماز خواندند. وقتي حاج آقا مطلع شــد خيلي خوشحال شــد و گفت: بنده هم اگر بودم افتخار ميكردم كه پشت سر آقاي هادي نماز بخوانم.
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
ابراهيم را ديدم كه با عصاي زير بغل در كوچه راه ميرفت. چند دفعه اي به آسمان نگاه كرد و سرش را پايين انداخت. رفتم جلو و پرسيدم: آقا ابرام چي شده!؟ اول جواب نميداد. اما با اصرار من گفت: هر روز تا اين موقع حداقل يكي از بندگان خدا به ما مراجعه ميكرد و هر طور شده مشكلش را حل ميكرديم. اما امروز از صبح تا حالا كســي به من مراجعه نكرده! ميترســم كاري كرده باشم كه خدا توفيق خدمت را از من گرفته باشد!
♻️ #ادامهدارد...
🆔 @Ebrahimhadi
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
💠پیگیـر شهــادت بــود ...💠
🌸محسن پیگیـری خاصی برای شهـادت داشت، عیـد با خانمش آمد پیش من خیلی نصیحتش کردم که محسن نمیخواهد، تو بچه داری و… هیچ جوری توی ذهنش نمیرفت...
🌸روز آخر که آمد پیش من، گفت: « حاجـی، چرا من نمیتوانم بروم؟ چرا کارم جور نمیشود که بروم؟» گفتم: «محسن، یک جای کارِت گیر دارد؛ مثل مایی. برو آن گیـر را درست ڪن.» باتعجب گفت: «من فهمیدم کجای کار گیر دارد: مـادرم راضی نیست!»
🌸من هم میدانستم که نمیرود پیش مادرش تا رضایت بگیرد؛ گفتم: «پس برو رضایتش را به دست بیـاور.» احساس هم کردم که نمیرود. ولی با مادرش که صحبت کردیم، میگوید که رفته آنجا، به دست و پای مـادر افتاده و گریه شدید کرده که از گریهاش پاهای ایشان خیس میشده است. به مـادر التماس کرده است: «اجازه بده من بروم.» مـادرش هم میگوید: «برو؛ ولی شهید نشو » که محسن در جواب گفته است:
«نه، من میروم؛ ولی عزیز میشوم مادر.»
✍ راوی : جناب حمید خلیلی
( مدیر انتشارات شهید ڪاظمی )
#شهید_محسن_حججی
🆔 @Ebrahimhadi
••••••••••••••••••••••••
هدایت شده از فروشگاه کادویی چاپ هادی
💠نمونه طرح های پیکسل و جاکلیدی
✅ ویژه محرم و اربعین ✅
🔻 15% تــخـفیف 🔻
💠ثبت سفارش:
🆔 @Khademe_ebrahim
📞 09393612899
💠فروشگاه سلام بر ابراهیم:
🆔 @Ebrahimhadi_Market
❤️ #یا_رقیه_سلام_الله_علیها ❤️
دگر از ناز و ادایم خبری نیست که نیست
و از آن موی بلندم اثری نیست که نیست
هر چه تو بافته بودی همه اش سوخت که سوخت
همه اش سوخت،به جز مختصری نیست که نیست
سنگ ها رحم نکردند به حوریه ی تو
خواستم پر بکشم،بال و پری نیست که نیست
کمک از شانه ی دیوار گرفتم، نشد آه
پا شوم،راه روم،چون کمری نیست که نیست
به سرم دست بک،بوسه بزن،بوسه بده
مانده ام چشم به راه پدری نیست که نیست
#السلام_علیک_یا_رقیه_بنت_الحسین🏴
🆔 @Ebrahimhadi
••••••••••••••••••••••••
🌺 امام باقر (ع) میفرمایند:
دین همان محبت و دوستی است. و دوستی همان دین.
📘 میزان الحکمه، حدیث ۳۰۹٨
🌸محبت ابراهیم شامل حال همه می شد. از اسرای عراقی تا برخی رزمندگان که از نقاط دور دست ایران آمده بودند. این عشق و محبت، ظاهری نبود.
🌸ابراهیم با عشق و علاقه به دیگران خدمت می کرد. اینکه ببیند یک بنده خدا اذیت می شود. برای او بسیار سخت بود.ابراهیم مسۈلیت و فرماندهی قبول نمی کرد.
🌸شاید یکی از دلایلش این بود که در زمان مسۇلیت، امکان دارد انسان تصمیم درستی نگیرد و همین باعث رنجش اطرافیان شود. برای همین همیشه می گفت: یک نفر از دوستان، مسۇلیت را قبول کند و ما با تمام توان در کنارش هستیم.
📚 سلام بر ابراهیم۲/ ص ۹۷
🆔 @Ebrahimhadi
••••••••••••••••••••••••
شهید ابراهیم هادی
🔸ـــــــ قسمت پنجاهو ششم ـــــــ🔸 ✨ روش تربیت #کتاب_سلام_بر_ابراهیم 🆔 @Eb
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
راویان: جواد مجلسي راد، مهدي حسن قمي
منزل ما نزديك خانه آقا ابراهيم بود. آن زمان من شــانزده ســال داشتم. هر روز بــا بچه ها داخــل کوچه واليبال بازي ميکرديم. بعد هم روي پشــت بام مشغول کفتر بازي بودم! آن زمان حدود 170 كبوتر داشــتم. موقع اذان که ميشــد برادرم به مسجد ميرفت. اما من اهل مسجد نبودم. عصر بود و مشغول واليبال بوديم. ابراهيم جلوي درب منزلشان ايستاده بود و با عصاي زير بغل بازي ما را نگاه ميکرد. در حين بازي توپ به ســمت آقا ابراهيم رفت. من رفتم که توپ را بياورم. ابراهيم توپ را در دستش گرفت. بعد توپ را روي انگشت شصت به زيبائي چرخاند وگفت: بفرمائيد آقا جواد! از اينکه اســم مرا ميدانست خيلي تعجب کردم. تا آخر بازي نيم نگاهي به آقا ابراهيم داشتم. همه اش در اين فکر بودم که اسم مرا از کجا ميداند! چند روز بعد دوباره مشغول بازي بوديم. آقا ابراهيم جلوآمد و گفت: رفقا، ما رو بازي ميديد؟ گفتيم: اختيار داريد، مگه واليبال هم بازي ميکنيد!؟ گفت: خب اگه بلد نباشــيم از شــما ياد ميگيريم. عصا راكنار گذاشــت، درحالي كه لنگ لنگان راه ميرفت شروع به بازي کرد. تا آن زمان نديده بودم کسي اينقدر قشنگ بازي کند! او هنوز مجروح بود. مجبور بود يكجا بايستد. اما خيلي خوب ضربه ميزد. خيلي خوب هم توپ ها را جمع ميکرد. شــب به برادرم گفتم: اين آقا ابراهيم رو ميشناســي؟ عجب واليبالي بازي ميکنه!
برادرم خنديد و گفت: هنوز او را نشناختي! ابراهيم قهرمان واليبال دبيرستان ها بوده. تازه قهرمان کشتي هم بوده! با تعجب گفتم: جدي ميگي؟! پس چرا هيچي نگفت! برادرم جواب داد: نميدونم، فقط بدون که آدم خيلي بزرگيه! چند روز بعد دوباره مشــغول بــازي بوديم.آقا ابراهيم آمــد. هر دو طرف دوست داشتند با تيم آنها باشد. بعد هم مشغول بازي شديم. چقدر زيبا بازي ميکرد. آخر بازي بود. از مسجد صداي اذان ظهرآمد. ابراهيم توپ را نگه داشت و بعد گفت: بچه ها مي آييد برويم مسجد؟! گفتيم: باشه، بعد با هم رفتيم نماز جماعت. چند روزي گذشت و حسابي دلداده آقا ابراهيم شديم. به خاطر او ميرفتيم مسجد. يکبار هم ناهار ما را دعوت کرد و كلي با هم صحبت كرديم. بعد از آن هر روز دنبال آقا ابراهيم بودم. اگر يك روز او را نميديدم دلم برايش تنگ ميشد. واقعاً ناراحت ميشدم. يک بار با هم رفتيم ورزش باســتاني. خلاصه حسابي عاشق اخلاق و رفتارش شده بودم. او با روش محبت و دوستي ما را به سمت نماز و مسجد كشاند. اواخر مجروحيت ابراهيم بود. ميخواســت برگردد جبهه، يک شب توي كوچه نشســته بوديم، براي من از بچه هاي ســيزده، چهارده ساله در عمليات فتح المبين ميگفت. همينطور صحبت ميكرد تا اينکه با يک جمله حرفش را زد: آنها با اينکه
شهید ابراهیم هادی
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 راویان: جواد مجلسي راد، مهدي حسن قمي منزل ما نزديك خانه آقا ابراهيم بود. آن زمان من شــا
ســن و هيکلشــان از تو کوچکتر بود ولي با توکل به خدا چه حماســه هائي آفريدند. تو هم اينجا نشسته اي و چشمت به آسمانه که کفترهات چه ميکنند!! فرداي آن روز همه كبوترها را رد کردم. بعد هم عازم جبهه شدم. از آن ماجرا ســال ها گذشــت. حالا که کارشناس مســائل آموزشي هستم ميفهمم که ابراهيم چقدر دقيق و صحيح کار تربيتي خودش را انجام ميداد. او چــه زيبا امر به معروف و نهي از منكرميکــرد. ابراهيم آنقدر زيبا عمل ميکرد کــه الگوئي براي مدعيان امر تربيت بــود. آن هم در زماني كه هيچ
حرفي از روش هاي تربيتي نبود.
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
نيمه شــعبان بود. با ابراهيم وارد کوچه شديم چراغاني کوچه خيلي خوب بود. بچه هاي محل انتهاي کوچه جمع شده بودند. وقتي به آنها نزديک شديم همه مشغول ورق بازي و شرط بندي و... بودند! ابراهيم با ديدن آن وضعيت خيلي عصباني شــد. اما چيزي نگفت. من جلو آمدم و آقا ابراهيم را معرفي کردم و گفتم: ایشان از دوستان بنده و قهرمان واليبال و کشتي هستند. بچه ها هم با ابراهيم سلام و احوالپرسي کردند. بعد طوري که کسي متوجه نشود، ابراهيم به من پول داد و گفت: برو ده تا بستنی بگير و سريع بيا. آن شــب ابراهيــم با تعدادي بســتني و حرف زدن و گفتــن و خنديدن، با بچه هاي محل ما رفيق شد. درآخر هم از حرام بودن ورق بازي گفت. وقتي از كوچه خارج ميشديم تمام كارت ها پاره شده و در جوب ريخته شده بود!
♻️ #ادامهدارد...
🆔 @Ebrahimhadi
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
⭕️ اطلاعیه ⭕️
سلام و عرض ادب خدمت همسنگران گرامی🌹
عزاداری هاتون مورد قبول درگاه حق تعالی🏴
• بزرگوارانی که برای محرم و اربعین، همچنین کلیه مراسمات مذهبی و فرهنگی و... قصد تهیه پیکسل و جاکلیدی و دیگر محصولات فرهنگی جهت پخش بین زائران اربعین و کربلا را دارند، میتوانند از طریق کانال زیر ( که کانال دوم ما هست و تحت نظارت خود ما میباشد) با #تخفیف_ویژه محرم و اربعین اقدام به خرید کنند.
•کلیه سفارشات به تمام نقاط کشور ارسال میشود.
👉 @Ebrahimhadi_Market 👈
👉 @Ebrahimhadi_Market 👈
👉 @Ebrahimhadi_Market 👈