eitaa logo
شهید ابراهیم هادی
13.3هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
718 ویدیو
62 فایل
"کاری کن که خدا خوشش بیاد" تو دعوت شده ی خاصِ آقا ابراهیم هستی تا کمکت کنه به خدا برسی❤️ 🛍فروشگاه: @EbrahimhadiMarket ⚠️تبلیغات: @Ebrahimhadi_ir 👤ارتباط با مدیر: @Khademe_ebrahim
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻حاج حسین یڪتا می‌گفت: 💫درعالم رویا به شهید گفتم چرا برای ما دعا نمی‌ڪنید ڪه شهید بشیم؟! میگفت: ما دعا می‌ڪنیم؛ براتون شهادت مینویسن؛ ولی گناه می‌ڪنید پاڪ میشه... ✅ @EbrahimHadi
شهید ابراهیم هادی
📖 #بی_تو_هرگز (داستان واقعی) 🌹 شهید سیدعلی حسینی 📌 قسمت ششم مادرم با ترس، در حالی که زیرچشمی به من
📖 (داستان واقعی) 🌹 شهید سیدعلی حسینی 📌 قسمت هفتم از خوشحالی گریه ام گرفته بود، باورم نمی شد. یه لحظه به خودم اومدم. - اما من بچه دارم. زینب رو چی کارش کنم؟ - نگران زینب نباش، بخوای کمکت می کنم. ایستاده توی در آشپزخونه، ماتم برد. چیزهایی رو که می شنیدم باور نمی کردم. گریه ام گرفته بود. برگشتم توی آشپزخونه که علی اشکم رو نبینه. علی همون طور با زینب بازی می کرد و صدای خنده های زینب، کل خونه رو برداشته بود. خودش پیگر کارهای من شد، بعد از 3 سال! پرونده ها رو هم که پدرم سوزونده بود، کلی دوندگی کرد تا سوابقم رو از ته بایگانی آموزش و پرورش منطقه در آورد و مدرسه بزرگسالان ثبت نامم کرد. اما باد، خبرها رو به گوش پدرم رسوند. هانیه داره برمی گرده مدرسه. ساعت نه و ده شب، وسط ساعت حکومت نظامی، یهو سر و کله پدرم پیدا شد. صورت سرخ با چشم های پف کرده، از نگاهش خون می بارید. اومد تو. تا چشمش بهم افتاد چنان نگاهی بهم کرد که گفتم همین امشب، سرم رو می بره و میزاره کف دست علی. بدون اینکه جواب سلام علی رو بده، رو کرد بهش؛ - تو چه حقی داشتی بهش اجازه دادی بره مدرسه؟ به چه حقی اسم هانیه رو مدرسه نوشتی؟ از نعره های پدرم، زینب به شدت ترسید، زد زیر گریه و محکم لباسم رو چنگ زد. بلندترین صدایی که تا اون موقع شنیده بود، صدای افتادن ظرف، توی آشپزخونه از دست من بود. علی همیشه بهم سفارش می کرد باهاش آروم و شمرده حرف بزنم. نازدونه علی بدجور ترسیده بود. علی عین همیشه آروم بود. با همون آرامش، به من و زینب نگاه کرد، _هانیه خانم، لطف می کنی با زینب بری توی اتاق؟ قلبم توی دهنم می زد. زینب رو برداشتم و رفتم توی اتاق ولی در رو نبستم. از لای در مراقب بودم مبادا پدرم به علی حمله کنه. آماده بودم هر لحظه با زینب از خونه بدوم بیرون و کمک بخوام. تمام بدنم یخ کرده بود و می لرزید. علی همون طور آروم و سر به زیر، رو کرد به پدرم، _دختر شما متاهله یا مجرد؟ و پدرم همون طور خیز برمی داشت و عربده می کشید. - این سوال مسخره چیه؟ به جای این مزخرفات جواب من رو بده - می دونید قانونا و شرعا، اجازه زن فقط دست شوهرشه؟ همین که این جمله از دهنش در اومد، رنگ سرخ پدرم سیاه شد. - و من با همین اجازه شرعی و قانونی، مصلحت زندگی مشترک مون رو سنجیدم و بهش اجازه دادم درس بخونه. کسب علم هم یکی از فریضه های اسلامه. از شدت عصبانیت، رگ پیشونی پدرم می پرید. چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد. لابد بعدش هم می خوای بفرستیش دانشگاه؟ ♦️ادامه دارد.. ✅ @EbrahimHadi
🌸پیامبر رحمت (ص): ‌ ❤️اى على! اگر تو و شيعيانت نبوديد، دينى براى خدا پا برجا نمى ماند! ‌ بحارالأنوار،ج ۳۹،ص۳۰۷ 📚 ‌ ولادت #امام_علی (ع) و #روز_پدر مبارک 🌸 ✅ @EbrahimHadi
🌸✨🍃❤️🌼 تا که بر لب نامت ای زیباترین می‌آورم آسمان ها را تو گویی بر زمین می‌آورم تـو طلوع آفـتابی، من اذان مغربم زیر لب نام امیرالمؤمنین می آورم ولادت امیرالمومنین(ع) مبارک باد🌹 ✅ @EbrahimHadi
یا علی بشر کیف بشر.mp3
3.81M
🌸ایوان نجف عجب صفایی دارد..🌸 ❤️ای دنیا مبارکت باد؛ علی آمد❤️ ✅ @EbrahimHadi
🌸ای تمام زندگی و هستی ام، عشق را با تو تجربه كردم و بدان مروارید زیبای عشقت همیشه در صدف سرخ قلبم جای دارد. 🌹مَــردترین مـرد زنـدگی مـن روزت مــبارک❤️ ✅ @EbrahimHadi
ای آخرین ترانه و ای آخرین بهار بازآ که بی حضور تو تلخ است روزگار مولای سبزپوش من! ای منجیِ بزرگ! تعجیل کن که تاب ندارم در انتظار 💚اللهم عجل لولیک الفرج💚 ✅ @EbrahimHadi
بهر توصیفِ دو چشمت واژه کم‌آورده‌ام کاش نقاشی بلد بودند، شاعرها کمی... ✅ @EbrahimHadi
🍃رسول خدا (ص) فرمودند: 🔸 دوستے على﴿ع﴾ عبادت است. خدا ایمان بنده اى را نمےپذیرد مگر به وسیله دوستے على﴿ع﴾ و دورى از دشمنان او. 📚ارشاد القلوب،ج۲،ص۲ ✅ @EbrahimHadi
📌 آیت الله طباطبائی(ره) 🔶 هرگاه در میان مشڪلات قرار گرفتید، سیل #صلوات به راه اندازید زیرا آن سیل حتماً مشڪلات را با خود مےبرد. ✅ @EbrahimHadi
سلامتی همه ی اون باباهایی؛❤️ که برای " هدیه روز پدر "🎁 فقط یه لنگه‌جوراب براشون کافیه... مردهای بی ادعا کجایید؟ روزتان بخیر🌹 ✅ @EbrahimHadi