eitaa logo
شهید ابراهیم هادی
13.2هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
704 ویدیو
62 فایل
"کاری کن که خدا خوشش بیاد" تو دعوت شده ی خاصِ آقا ابراهیم هستی تا کمکت کنه به خدا برسی❤️ 🛍فروشگاه: @EbrahimhadiMarket ⚠️تبلیغات: @Ebrahimhadi_ir 👤ارتباط با مدیر: @Khademe_ebrahim
مشاهده در ایتا
دانلود
@Ebrahimhadi-batel-shodan-telesm.mp3
4.87M
۸۸ موضوع: باطل کردن طلسم سخنران: حجه الاسلام مومنی 🆔 @Ebrahimhadi
هدایت شده از  شهید ابراهیم هادی
🌺هر شب به رسم قرار عاشقی🌺 ‌ 🔸 دعای فرج 🔸 ‌ هرشب ساعت ۲۰ تعجیل در فرج مهدی فاطمه صلوات🌷 👉 @Ebrahimhadi 👈
#سلام_امام_زمانم🌿 صبح می‌دمد ... و همچنان ... جای خالی‌ات را ... نشانمان می‌دهد... سلام ... حاضرترین غایب زمین❤️ 🆔 @Ebrahimhadi
❣ #پیامبر اکرم (ص) می‌فرمایند: 🍃هرگاه يك نفر دعا مى‌ كند، براى همه #دعا كند؛ زيرا اين دعا به اجابت نزديكتر است.🌿 📚بحارالانوار، ج۹۰، ص۳۱۳🍃 💞 #امام_کاظم (ع) می‌ فرماید: ⚘دعایی که بیشتر امید اجابت می‌ رود و زودتر به اجابت می‌ رسد، دعا برای برادر دینی در پشت سر او است.🌿 📚 وسائل الشیعه، ج۷، ص۱۰۷🍃 🆔 @Ebrahimhadi
🌺 شما نیز رسانه باشید و خبر را منتشر نمایید 🌺 🆔 @Ebrahimhadi
#ختم_قرآن_کریم به نیابت از شهید ابراهیم هادی هدیه به حضرت زهرا(س)🌹 📖هرشب یک صفحه: 11 🆔 @Ebrahimhadi
ترجمه صفحه ی 11
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📕 قسمت ۳۴ راوی: مجید کریمی ‌‌‌ ‌ 🌿"چتر باز" اواخر سال 1369 بود. ستاد تيپ دوم لشكر 25 كربلا از خوزستان به بابل منتقل شد. ما هم به همراه نيروها به مازندران برگشتيم.سال 1370 قرار شد براي دوره آموزش چتربازي چند نفر از لشکر 25 به تهران اعزام شوند. بنا به توصية فرمانده تيپ، من و سيد مجتبي و آقايان سعيدي و كارگر انتخاب شديم. كارها و هماهنگي ها انجام شد. ما ديرتر از بقيه به تهران رسيديم. محل دوره در دانشكده علوم و فنون خاتم الانبیا، كنار دانشگاه امام حسين(ع)،بود.به محض ورود ما گفتند:((شما بايد امتحان آمادگي جسماني بدهيد. تمام نيروها قبلا اين امتحان را داده بودند. برخي هم رد شده بودند و به شهر خودشان برگشته بودند.))سيد گفت:((اول وضو بگيريم، بعد برويم براي امتحان.)) در حين امتحان هم مرتب به ما روحیه ميداد. داد ميزد و ميگفت:((ماشاءالله پيرمرد، ماشاءالله.))البته اين تكه كلام سيد بود. هميشه دوستان را با لقب پيرمرد صدا ميكرد!ارشد دوره و آسايشگاه ما جواني بود كه تازه پاسدار شده بود. موهاي بلند،عينك دودي و آستين؛هاي بالازده او را از چهره یک پاسدار انقلاب دور كرده بود. نحوه برخورد ارشد هم بسيار زننده و زشت بود.عصرها همه براي فوتبال جمع ميشدند. اما ما را در جمع خودشان راه نميدادند. ميگفتند شما شمالي ها كه بازي بلد نيستيد! روز سوم سيد رفت توي زمين و گفت ما هم ميخواهيم تيم بدهيم. فقط يك بار با تيم قهرمان شما بازي ميكنيم. چند نفری به ما خندیدند. بعد قبول كردند. البته ما زياد بازي بلد نبوديم. اما میدانستیم فوتبال سيد مجتبی فوق العاده است. سيد پابرهنه شد! پاچه ها را بالا زد. بعد رفت توي زمين آسفالت!چند دقيقه بيشتر بازي نكرديم؛ چون وقت اذان بود رفتيم براي نماز. اما در همان زمان كم، سه گل زيبا توسط سيد به درواز تيم مدعي وارد شد! سيد توپ را از جلوي دروازه ميگرفت. يك تنه همه را دريبل ميزد و جلو ميرفت. به قدري سيد مسلط بازي ميكرد كه تشويق همگان را در پي داشت.حضور سيد رنگ و بوي ديگري به دوره آموزشی، به خصوص به نماز جماعت و زيارت عاشوراي دانشكده داده بود. يك شب سيد را ديدم كه با ارشد آسايشگاه صحبت ميكرد. ميگفت:((ما اينجا آمده ايم كه با ياري خدا شاخ دشمن را بشكنيم. نه اينكه تو روي هم بايستيم و ...)) از فردا برخورد و رفتار ارشد خيلي تغيير كرد. نه فقط او که همه بچه هاي دوره عاشق سيد شده بودند. سید حتی روی مربی های دوره هم تأثیر گذاشته بود. کلام آن ها معنوی شده بود. هميشه در اطراف او پر از جواناني بود كه از شهرستان هاي مختلف آمده بودند. 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 دوره آموزشی تمام شد. در حین دوره چند بار پرش انجام داده بودیم. اما آخرین پرش فرق ميکرد. این پرش از ارتفاع سه هزار پا بود. سوار بر هواپيماي سي 130 شديم. هواپيما به منطقه مردآباد كرج رسيد. همه ما چتر الكترونيكي داشتيم. حلقه چتر به ميله بالای سر ما در هواپيما متصل بود. با پرش ما خود به خود چترباز ميشد. اما با این حال ترس بر بسیاری از بچه ها غلبه کرده بود. ایستادن در جلوي درب، دل و جرئت ميخواست. اولين نفري كه ميپريد ميتوانست به ديگران روحيه بدهد.براي همين سيد مجتبی جلوي در ايستاد، من هم نفر دوم بودم. سيد سه بار با صداي بلند فرياد زد: ((يازهرا(س)و بقيه نيروها تكرار كردند.))بعد هم با فرمان مسئول دوره، به سمت پايين پريد. من هم بعد از او در جلوي در قرار گرفتم و با فرياد يازهرا(س) پريدم. و به ترتيب همين طور نفرات بعد؛به محض پريدن چترم باز شد و آرام به سمت پايين آمدم. در ارتفاع سه هزار پا سكوت مطلق است. فقط از دور صدای موتور هواپیما ميآمد. بنابراين اگر كسي فرياد بزند،صدايش كاملا به گوش ميرسد. يك دفعه فريادهاي پياپي يازهرا(س)توجه من را به سمت صدا جلب كرد! با كمي چرخيدن محل صدا را پيدا كردم. رنگ از چهره ام پريد. از ترس دهانم قفل شده بود! قلبم به تپش افتاد. چشمانم پر از اشک بود ... رایزرهای چتر سيد به هم گره خورده بود. او داشت با سرعت زياد به پايين ميآمد. اما در عين حال تلاش ميكرد چتر را باز كند.واقعًا ترسيده بودم. نميدانستم چه كار كنم. خيره خيره به سيد نگاه ميكردم.فریادهای غریبانه سيد، سكوت فضا را شكسته بود. هیچ کاری از دست هیچ کس برنميآمد به جز خدا.همین طور به او نگاه ميکردم. برای سلامتی او نذر صلوات کردم. يكباره سيد با دو دست رايزرها را گرفت و به حالت شلاق به آنها كوبيد.درحالي كه فاصله كمي تا زمين مانده بود چتر سيد باز شد. سید آرام به زمين نشست. من هم نفسی به راحتی کشیدم.بعد از اين ماجرا با او صحبت كردم. ميگفت: ((من در آن لحظات آماده ملاقات با عزرائيل شده بودم! اما مادرم حضرت زهرا(س)عنایت كردند.)) ♻️... 🆔 @Ebrahimhadi 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
هدایت شده از  شهید ابراهیم هادی
🌺هر شب به رسم قرار عاشقی🌺 ‌ 🔸 دعای فرج 🔸 ‌ هرشب ساعت ۲۰ تعجیل در فرج مهدی فاطمه صلوات🌷 👉 @Ebrahimhadi 👈
🌿اَلْسَّلاٰمُ عَلَیْکَ یٰا مَوْلايَ يا اَباٰصالِحَ اَلْمَهْدي🌿 خوشا روزی ڪه مولا بازگردد اَنا اَلمهدی طنين انداز گردد 🌾اَللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلیِّکَ اَلْفَرَجْ وَ اَلْعٰافیَةَ وَ اَلْنَّصْرْ وَ جَعَلْنٰا مِنْ خَیْرِ اَعْوٰانِهِ وَ اَنْصٰارِهْ وَ اَلْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهْ. 🌹تعجیل در فرج آقا صلوات🌹 🆔 @Ebrahimhadi
نوشته هایم هم بی تابت هستند! صبح بخیر بگو تا صبحگاهم با عطرِ نفست آغاز شود . . .☀️ صبحتون متبرک به نگاه شهــدا🌺 🆔 @Ebrahimhadi
⭕️ضبط می شود! 🔰(انسان)هيچ كلامى نمى‌گويد مگر آنكه در كنار او مراقبى حاضر است. 🔷ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ 📙سوره ق،آیه 18 🆔 @Ebrahimhadi