💠ابراهیم هادی به مساله ولایت فقیه بسیار اهمیت می داد💠
🌸روز سیزده آبان 88 بود. می خواستم زودتر به سرکار بروم. اما خیلی خوابم می آمد. کنار بخاری توی منزل برای لحظاتی خوابم برد. یکباره دیدم رو به روی درب دانشگاه تهران قرار دارم!! جمعیتی داخل دانشگاه شعار می دادند. نگاهم به رو به روی درب افتاد. ابراهیم هادی و جواد افراسیابی و رضا گودینی کنار هم با عصبانیت ایستاده و به درب دانشگاه نگاه می کردند. بعد از مدت ها از دیدن دوستانم بسیار خوشحال شدم. می خواستم به سمت آن ها بروم اما آنقدر عصبانی بودند که جرات نکردم!
🌸از خواب پریدم. زنگ زدم به یکی از دوستانم در حراست دانشگاه تهران. گفتم: "جلوی درب دانشگاه چه خبر است!؟" گفت: "همین الان جمعیت فتنه گر، تصویر بزرگ مقام معظم رهبری را پاره کردند و به حضرت آقا ناسزا گفتند و..." علت حضور شهدا را فهمیدم. ابراهیم هادی به مساله ولایت فقیه بسیار اهمیت می داد.
📚سلام بر ابراهیم۲/صفحه۲۳۴
شادی روح شهدا و سلامتی رهبر عزیزمان ۳ صلوات🌹
🆔 @Ebrahimhadi
••••••••••••••••••••••••
💠از وقتی با ابراهیم آشنا شدم زندگیم زیر و رو شده!💠
❤️ #دلنوشته ❤️
سلام
من یک دانش آموز کلاس هشتم هستم در خانواده ای معتقد و مذهبی به دنیا آمدم و از این بابت واقعا خدا رو شکر می کنم . به چادرم که برام یه لباس مقدسه افتخار می کنم و به هیچ وجه ترکش نمی کنم . با وجود همه این ها منم سستی هایی داشته و دارم . دو سال پیش یک روز خالم که به راهپیمایی ۲۲ بهمن رفته بود یک کتاب خرید به اسم «سلام بر ابراهیم💚» زندگی نامه شهدای زیادی رو خوانده بودم و تحت تأثیر هم قرار می گرفتم اما تحول خاصی در رفتارم شکل نمی گرفت ؛ چون خصوصیات اون ها رو خیلی دست نیافتنی می دونستم . 😔 نگاهم که به جلد کتاب افتاد عکسش بدجور جذبم کرد . 💙 یه نور خاصی تو صورتش بود که تا به حال توی صورت هیچ آدم زنده ای ندیده بودم😍 تصمیم گرفتم کتاب رو بخونم پس از خالم امانتش گرفتم . گاهی بی اراده لبخند روی صورتم می نشست ارادت شهید رو که به حضرت زهرا (س) می دیدم ناخودآگاه بغض می کردم ...
انقدر به کتاب علاقمند شدم که به سرعت تمومش کردم اما تصمیم گرفتم یه بار دیگه بخونمش.. این بار با دقت و جزئی تر! شروع کردم کتاب رو دو سه دور زدم اما هربار خاطرات شهید اونقدر برام تازگی داشت که انگار نه انگار چندین بار خوندمش💓
اولین بار سر جلسه امتحان به یه سوال بر خوردم که چند بار خونده بودمش ولی اون موقع یادم نمیومد🤔و اتفاقا ۲\۵ نمره هم داشت!
بی اختیار اسم شهید توی ذهنم پژواک می شد پس زمزمه کردم : ابراهیم جان کمکم کن! شاید باورتون نشه اما جواب به سرعت به ذهنم اومد❗️
بعد ها هر وقت حالم بد بود با عکس ابراهیم حرف می زدم ؛ با هر جمله ای که می گفتم حسابی گریه می کردم و حس می کردم ابراهیم بهم لبخند می زنه🙂❤️
نشد چیزی ازش بخوام و قسمتم نکنه!
از اون روز به بعد من دیگه تک فرزند نبودم! من برادر خوبی به اسم #ابراهیم نصیبم شده بود! توی مدرسه دست دوستام رو می گرفتم و می بردم نماز جماعت💖🌈
توی مراسم فرهنگی از حرف های شهید استفاده می کردم.. انقدر به ابراهیم علاقه پیدا کردم که دوستام پرسیدند :«این ابراهیمی که تو هر وقت مشکل داری بهش سلام می دی کیه؟!» و من ابراهیم رو بهشون معرفی کردم..
یه سری از عادت های بدم مثل این که گاهی #غیبت می کردم یا #تهمت می زدم رو ترک کردم حالا دیگه آدم ها رو قضاوت نمی کنم💫☺️
با دوستام و اطرافیانم بهتر رفتار می کنم و خیلی مراقبم #حق_الناس به گردنم نیوفته😊
سعی می کنم توی علاقه مند کردن دوستام به مراسم مذهبی ؛ هیئت ؛ نماز و روزه و حتی حجاب از روش های ابراهیم استفاده کنم😌
و بهتر هم نتیجه می گیرم!😃💚
از وقتی با ابراهیم آشنا شدم تنهام نمی زاره و خیلی کمکم می کنه!
هر روز با عکسش حرف می زنم❤️
از موفقیت هام و اشتباهاتم براش می گم و ازش می خوام همچنان کمکم کنه☺️💞
هیچ وقت نگاهش رو ازم دریق نمی کنه💚
از وقتی با ابراهیم آشنا شدم زندگیم زیر و رو شده!
اگه هنوزم #شهید_ابراهیم_هادی رو نمی شناسین سریع تر سراغ این کتاب ارزشمند برید❣
و مطمئن باشید که :
این آشنایی زندگیتون رو عوض خواهد کرد🌷🌼🌈
☀️سلام_بر_ابراهیم☀️
#ارسالی
🆔 @Ebrahimhadi
••••••••••••••••••••••••
شهید ابراهیم هادی
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁 #سرزمین_زیبای_من 🇮🇷 بالاخره موفق شدیم و دانشگاه مجبور به پذیرش من شد نبرد، استقامت و حرک
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁
#سرزمین_زیبای_من 🇮🇷
چندین ماه گذشت ، پرداخت اجاره اون دفتر کوچیک واقعا سخت شده بود ، با حقوقی که می گرفتم از پس زندگیم برنمی اومدم ، بعد از تمام اون سال ها و تلاش ها ، یاس و ناامیدی رو کم کم توی قلبم حس می کردم و بدتر از همه جرات گفتن این حرف ها رو به کسی نداشتم علی الخصوص مادرم که همیشه اعتقاد داشت، دارم عمرم رو تلف می کنم ، از یه طرف، برای رسیدن به اونجا دستم رو از دست داده بودم ، از یه طرف با برگشتم، امید توی قلب همه می میرد اما دیگه رسما به فکر پس دادن دفتر و برگشت پیش خانواده افتاده بودم که ...
یکی از بچه ها اون شب، داشت در مورد برادرش حرف می زد، سر کار دچار سانحه شده بود و کارفرما هم حاضر به پرداخت غرامت درمانی نشده بود ، اونها هم با یه وکیل تسخیری شکایت کرده بودن و حدس اینکه توی دادگاه هم شکست خورده بودن کار سختی نبود ...
همین طور با ناراحتی داشت اتفاقات رو برای بچه ها تعریف می کرد،خوب که حرف هاش رو زد ، شروع کردم در مورد پرونده سوال کردن ! خیلی متعجب، جواب سوال هام رو می داد ، آخر حوصله اش سر رفت ...
- این سوال ها چیه می پرسی کوین؟چی توی سرته؟
چند لحظه بهش نگاه کردم ، یه بومی سیاه به یه مرد سفید،عزمم رو جزم کردم ، ببین مرد، با توجه به مدارکی که شما دارید، به راحتی میشه اجازه بازرسی از دفاتر رو گرفت،بعد از ثبت اطلاعات بازرسی به طور رسمی و استناد به این قوانین (...) میشه رای رو به نفع شما برگردوند، حتی اگر اطلاعات دفاتر، قبل از بازرسی توش دست برده شده باشه ، بازم میشه همین کار رو کرد اما روند دادرسی سخت تر میشه ...
رسما مات و مبهوت بهم نگاه می کرد ، چند لحظه طول کشید تا به خودش اومد، تو اینها رو از کجا می دونی؟ ناخودآگاه خنده تلخی رو لب هام اومد ، من وکیلم ، البته! فقط روی کاغذ؛ نگاهی متعجب و عمیقی بهم کرد، نه مرد ، تو وکیلی ! از همین الان ....
روز دادگاه، هیجان غیر قابل وصفی داشتم ، اونقدر که به زحمت می تونستم برای چند دقیقه یه جا بشینم، از یه طرف هم، برخورد افراد با من طوری بود که به این فشار اضافه می شد ، انگار همه شون مدام تکرار می کردن تو یه سیاه بومی هستی،شکستت قطعیه ، به مدارک دل خوش نکن ...
رفتم به صورت آب زدم ، چند تا نفس عمیق کشیدم و برگشتم،داشتم به راهروی ورودی دادگاه نزدیک می شدم که یه صدایی رو کاملا واضح شنیدم ...
- شاید بهتر بود یه وکیل سفید می گرفتیم ، این اصلا از پس کار برمیاد؟ بعید می دونم کسی به حرفش توجه کنه، فکر می کنی برای عقب کشیدن و عوض کردن وکیل دیر شده باشه؟
این؟ وکیل سفید؟ نفسم بند اومد ،حس کردم یه چیزی توی وجودم شکست ، حس عجیبی داشتم ، اونها بدون من، حتی نتونسته بودن تا اینجا پیش بیان ، اون وقت " این اصلا از پس کار برمیاد؟ " ... " این؟ " باورم نمی شد چنین حرف هایی رو داشتم می شنیدم ، هیچ کسی جز من سیاه ، حاضر نشده بود با اون مبلغ ناچیز از حق اونها دفاع کنه اما حالا این جواب خیرخواهی و انسان دوستی من بود ...
به سرعت برق، تمام لطف های اندکی رو که سفیدها در حقم کرده بودن از جلوی چشم هام رد شد ، حس سگی رو داشتم که از روی ترحم ، هر بار یه تیکه استخوان جلوش انداخته باشن ،انسان دوستی؟ حتی موکل های من به چشم انسان و کسی که توانایی داره و قابل اعتماده بهم نگاه نمی کردن ...
لحظات سخت و وحشتناکی بود ، پشت به دیوار ایستادم و بهش تکیه دادم ، مغزم از کنترل خارج شده بود،نمی تونستم افکاری رو که از ذهنم عبور می کرد، کنترل کنم ، تمام زجرهایی رو که از روز اول مدرسه تجربه کرده بودم ، دستی رو که توی 19سالگی از دست داده بودم ، هنوز درد داشت و حتی نمی تونستم برای شستن صورتم ازش استفاده کنم ، مرگ ناعادلانه خواهرم، همه به سمتم هجوم آورده بود ...
دیگه حسم، حس آزادی طلبی و مبارزه برای عدالت نبود حسم، مبارزه برای دفاع از حق انسان های مظلوم که کسی صداشون رو نمی شنید؛ نبود ، حسی که من رو به سمت وکالت کشیده بود حالا داشت به تنفر از دنیای سفید تبدیل می شد ، حس انسایت که در قلبم می مرد ...
✍🏻 نویسنده:شهید طاها ایمانی
♻️ #ادامه_دارد....
🆔 @Ebrahimhadi
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁
💠 #شخصیت_ابراهیم 💠
#خدمتبهمردم
🌸بارانی در تهران باریده بود. معابر خیابان هفده شهریور تماما گرفته بود و عبور و مرور را سخت کرده بود. ابراهیم پاچه هایش را بالا زد و در آب مشغول کمک کردن و انتقال دادن پیر مرد ها به آن سمت خیابان بود. او که قهرمان کشتی بود از خودش هیچ نمی دید ما جای او بودیم چه کار می کردیم؟ ...
🆔 @Ebrahimhadi
••••••••••••••••••••••••
💠 استاد حسین انصاریان :
🌷 حضرت امام سجاد (عليه السلام) هفت گناه را از موانع استجابت دعا مىداند:
①🌸⇐ نیّت بد.
②🌸⇐صفات پنهانى زشت.
③🌸⇐ دو رويى و نفاق با برادران دينى.
④🌸⇐ باور نداشتن و از دست رفتن اوقات آنها.
⑤🌸⇐ به تأخير انداختن نمازهاى واجب تا گذشتن و از دست رفتن اوقات آنها.
⑥🌸⇐ ترڪ نيڪى و صدقه ڪه وسيله تقرّب به خداست.
⑦🌸⇐ به ڪار بردن ڪلمات زشت و رڪيك در گفتار با مردم و آلوده بودن زبان به فحش و ناسزا.
🆔 @Ebrahimhadi
••••••••••••••••••••••••
🏴 آجرک الله یابقیةالله🏴
فاطمه امشب به سامرّا عزا برپا کند
دیده را یاد امام عسکری دریا کند
ایخوش آن چشمی که امشب با امام عصر خود
خون دل جاری به رخ در مرگ آن مولا کند
🥀سالروز شهادت ابوالحجة القائم، حضرت امام حسن عسکری سلاماللهعلیه را به محضر مقدس حضرت ولیعصر بقیةالله الأعظم عجل الله فرجه الشریف تسلیت باد🥀
🆔 @Ebrahimhadi
••••••••••••••••••••••••
شهید ابراهیم هادی
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁 #سرزمین_زیبای_من 🇮🇷 چندین ماه گذشت ، پرداخت اجاره اون دفتر کوچیک واقعا سخت شده بود ، با
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁
#سرزمین_زیبای_من 🇮🇷
وارد راهروی دادگاه شدم اما نه برای دفاع از انسان های سفید، باید پرونده رو برای اثبات برتری خودم پیروز می شدم ، باید به همه اونها ثابت می کردم که من با وجود همه تبعیض ها و دشمنی ها ، قدرت پیروزی و برتری رو دارم ، دیگه نه برای انسانیت ، که انسانیتی وجود نداشت، نه برای دفاع از اون دو تا سفید که با بی چشم و رویی دستم رو گاز گرفته بودن ، باید به خاطر دنیای بومی های سیاه و کسب برتری پیروز می شدم ...
جلسه دادگاه شروع شد ، موضوع پرونده به حدی ساده بود که به راحتی می شد حتی توی یک یا دو جلسه تمومش کرد اما تا من می خواستم صحبت کنم، وکیل خوانده توی حرفم می پرید یا مرتب فریاد می زد ، اعتراض دارم آقای قاضی ، و با جمله وارده دهان من بسته می شد ، موکل هام به کل امیدشون رو از دست داده بودن و مدام با ناراحتی و عصبانیت، زیرچشمی بهم نگاه می کردن، یاس و شکست توی صورت شون موج می زد ...
اومدم و توی جایگاه خودم نشستم ، وکیل خوانده پشت سر هم و بی وقفه حرف می زد ، حرف هاش که تموم شد، رفت و سر جاش نشست ، قاضی دادگاه رو به من کرد ...
- آقای ویزل ، حرفی برای گفتن ندارید؟
فقط بهش نگاه می کردم ، موکل هام شدید عصبی شده بودن؛ - آقای ویزل، با شمام ، حرفی برای گفتن ندارید؟
از جا بلند شدم ، این آخرین شانس تمام زندگی من بود ،یا مرگ یا پیروزی ...
- حرف آقای قاضی؟ آیا گوشی برای شنیدن حرف انسان های مظلوم هست؟ آیا کسی توی این کشور ،گوشی برای شنیدن داره؟ وکیل خوانده با عصبانیت از جا پرید اعتراض دارم آقای قاضی این حرف ها مال دادگاه نیست ...
- اعتراض وارده ، شما دارید توی صحن دادگاه اهانت می کنید؛ - من اهانت می کنم؟ و صدام رو بالا بردم ؟من که هر بار دهنم رو باز کردم، اجازه صحبت بهم داده نشد؟
- من اهانت می کنم؟ و صدام رو بالا بردم ،من که هر بار دهنم رو باز کردم، اجازه صحبت بهم داده نشد؟ همه شما خیلی خوب می دونید که تمام مدارک این پرونده به نفع موکل منه ،من قبلا همه شون رو به دادگاه تقدیم کرده بودم و امروز ما باید فقط برای تعیین جریمه و حق موکل من اینجا باشیم اما چرا به من حتی اجازه اعتراض به وکیل مقابلم، داده نمیشه؟
رو کردم به وکیل خوانده در حالی که شما، آقای وکیل . هیچ گونه مدرکی جز بازی با کلمات به دادگاه ارائه نکردید ، آیا واقعا گوشی برای شنیدن صدای مظلوم هست؟ این بار با خشم بیشتری فریاد زد ؛ من اعتراض دارم آقای قاضی ...
پریدم وسط حرفش و فریاد زدم ،به چی اعتراض دارید آقای وکیل؟ به حرف های من؟ یا اینکه یه بومی سیاه جلوی شما ایستاده؟ کپ کرد سرجاش میخکوب شد ...
- آقای ویزل،به عنوان قاضی دادگاه به شما هشدار میدم اگر به این حرف ها ادامه بدید ناچار میشم شما رو از دادگاه اخراج کنم! - اون کسی که توی دادگاه داره اهانت می کنه، من نیستم ، دوباره چرخیدم سمت وکیل خوانده، شما هستید ،شما هستید که به شعور انسان هایی اهانت می کنید که قوانین رو نصب کردن ... قوانینی که میگه هر انسانی حق داره از خودش دفاع کنه ، انسان ها با هم برابرن و به من اجازه میده که اینجا بایستم ...
چرخیدم سمت قاضی ،فراموش نکنید که شما نماینده عدالت هستید ، نماینده ای که باید حرف مظلوم رو بشنوه و حق اون رو بگیره ...
✍🏻 نویسنده:شهید طاها ایمانی
♻️ #ادامه_دارد....
🆔 @Ebrahimhadi
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁
💠 #شخصیت_ابراهیم 💠
#شکستن_دل
🌸ابراهیم به همراه دوستش از خیابانی می دوید. مردی را دید که پای لنگی دارد و از خیابان رد می شود. به دوستش می گوید از آن طرف خیابان رد شویم، شاید آن مرد ما را ببیند و دلش بسوزد که پایش سالم نیست و مثل ما نمی تواند راه برود ...
#شبیه_ابراهیم_باشیم
🆔 @Ebrahimhadi
••••••••••••••••••••••••
🌸 نزدیک ظهر بود. از شناسایی بر می گشتیم. از دیشب تا حالا چشم روی هم نگذاشته بودیم. آن قدر خسته بودیم که نمی توانستیم پا از پا برداریم ؛ کاسه زانوهامان خیلی درد می کرد. حسن طرف شنی جاده شروع کرد به نماز خواندن. صبر کردم تا نمازش تمام شد. گفتم « زمین این طرف چمنیه، بیا این جا نماز بخوان. »
گفت: «اون جا زمین کسیه، شاید راضی نباشه.»
🌹شهید حسن باقری🌹
📙یادگاران، جلد چهار، ص ۲۳
🆔 @Ebrahimhadi
••••••••••••••••••••••••
شهید ابراهیم هادی
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁 #سرزمین_زیبای_من 🇮🇷 وارد راهروی دادگاه شدم اما نه برای دفاع از انسان های سفید، باید پرو
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁
#سرزمین_زیبای_من 🇮🇷
وکیل مقابل در حالی که از شدت خشم چشم هاش می لرزید و صورتش سرخ شده بود، دوباره فریاد زد ، من اعتراض دارم آقای قاضی،این حرف ها و شعارها جاش توی دادگاه نیست ...
قبل از اینکه قاضی واکنشی نشون بده ، منم صدام رو بلندتر کردم ، باشه من رو از دادگاه اخراج کنید ، اصلا بندازید زندان و صدای اعتراض یه مظلوم رو در برابر عدالت خفه کنید آیا غیر از اینه که شما، آقای وکیل ، هیچ مدرکی در دفاع از موکل تون ندارید؟ ...
مکث کردم، دیگه نفسم در نمی اومد، برگشتم سمت میز خودم ؛ - متاسفم ، اما نه برای خودم ، متاسفم برای انسان هایی که علی رغم پیشرفت تکنولوژی هنوز توی تعصبات کور خودشون گیر کردن انسان امروز، در آسمان سفر می کنه اما با مغز خشکی که هنوز توی تفکرات عصر رنسانس گیر کرده ...
بدون توجه به فریادهای وکیل مقابل به حرفم ادامه می دادم ، قاضی با عصبانیت، چکشش رو چند بار روی میز کوبید،سکوت کنید، هر دوتون ساکت باشید و الا هر دوتون رو از دادگاه اخراج می کنم ...
سکوت عمیقی فضای دادگاه رو پر کرد ، اصلا حالم خوب نبود ولی معلوم بود حال وکیل مقابل از مال من بدتره ، با چنان نفرتی بهم نگاهمی کرد که اگر می تونست در جا من رو می کشت ، چشم هاش سرخ شده بود و داشت از حدقه بیرون می زد ...
- من بعد از بررسی مجدد شواهد و مدارک ، فردا صبح، ساعت 9 ، نتیجه نهایی رو اعلام می کنم. وکیل هر دو طرف، فردا راس ساعت اعلام شده توی دفتر من باشن ، ختم دادرسی؛ و سه بار چکشش رو روی میز کوبید ...
تا صبح خوابم نبرد ، چهره اونها ، چهره مایوس و ناامید موکل هام ، حرف ها و رفتارها، فشار و دردهای اون روز ، نابودن شدن تمام امیدها و آرزوهام ، تمام اون سالهای سخت،همین طور که به پشت دراز کشیده بودم دانه های اشک، بی اختیار از چشمم پایین می اومد، از خودم و سرنوشتم متنفر بودم ، چرا با اون همه استعداد باید سیاه متولد می شدم؟ چرا؟ چرا؟
فردا صبح، کلی قبل از ساعت 9 توی دادگاه حاضر بودم ، مثل آدمی که با پای خودش اومده بود و جلوی جوخه اعدام ایستاده بود منتظر بودم، هر لحظه قاضی ماشه رو بکشه اما سرنوشت جور دیگه ای رقم خورد ، قاضی رای پرونده رو به نفع ما صادر کرد، فریادهای وکیل خوانده بی اثر بود ما پرونده رو برده بودیم و حالا فقط قرار بود روی مبالغ جریمه و مجازات خوانده بحث کنیم ...
جلسه تمام شد ، وکیل خوانده با عصبانیت تمام، اتاق رو ترک کرد، از جا بلند شدم قاضی با نگاه تحسین آمیزی بهم لبخند زد، برای اولین بار توی عمرم، طعم پیروزی رو با همه وجود، حس می کردم ،دستش رو سمت من دراز کرد،آقای ویزل کارتون خوب بود ...
باورم نمی شد ، تمام بدنم می لرزید ، از در که بیرون رفتم دستم رو گرفتم به دیوار،نمی تونستم روی پاهام بایستم ، هنوز باورم نمی شد و توی شوک بودم ، موکل هابا حالت خاصی بهم نگاه می کردن ...
- شکست خوردیم؟
دیگه نتونستم جلوی اشک هام رو بگیرم! نه، پیروز شدیم؛ ما بردیم ؛ برای اولین بار بود جلوی کسی گریه می کردم و این اولین بار، اشک شادی بود ، اصلا باورم نمی شد ، اگر خدایی وجود داشت این حتما یه معجزه بود ...
خبر پیروزی پرونده من بین کارگرها پیچید، مجبور بودم به کارم ادامه بدم ،همه با تعجب بهم نگاه می کردن ، یه وکیل سیاه، که زباله جمع می کرد ، کم کم توجهات بهم جلب شد از نگاه های عجیب و سراسر بهت اونها تا سوال های مختلف ! طبق قانون، برای پرسیدن سوال حقوقی باید بهم پول و حق مشاوره می دادن اما من پولی نمی گرفتم، من برای پولدار شدن وکیل نشده بودم...
همین مساله و تسلطم روی قانون، به مرور باعث شهرت من شد ، تعداد پرونده هام زیاد شده بود هر چند، هیچ وقت، هیچ چیز برای من ساده نبود همیشه ضریب شکست من، چند برابر طرف مقابلم بود با هر پرونده فشار سختی روی من وارد می شد، فشاری که بعدش حس می کردم یه سال از عمرم کم شد ...
موکل ها هم اکثرا فقیر ،گاهی دستمزدم به اندازه خرید چند وعده غذا می شد اما من راضی بودم همه چیز روال عادی داشت ، تا اینکه اون پرونده جنجالی پیش اومد؛پلیس یه نوجوان 17 ساله رو با شلیک 26 گلوله کشت.
نام: محمد ؛ جرم: مشارکت در دزدی و حمل سلاح گرم ...
✍🏻 نویسنده:شهید طاها ایمانی
♻️ #ادامه_دارد....
🆔 @Ebrahimhadi
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁
💠 #شخصیت_ابراهیم 💠
#ماشین_تویوتا
🌸ابراهیم برای این که جایگاه و پست و مقامی او را نگیرد، همه عوامل کبر و غرور رو از خودش دور می کرد. وقتی به ابراهیم ماشین تویوتایی می دهدند تا با آن ماموریت انجام دهد. ماشین تویوتا را پس می دهد تا ماشین مدل بالا او را از مردم جدا نکند و غرور برایش به وجود نیاورد ..
🆔 @Ebrahimhadi
••••••••••••••••••••••••
💠 #عیدالزهرا 💠
🌸یک شب به اصرار من با ابراهیم به جلسه #عیدالزهرا رفتیم فکر میکردم ابراهیم که عاشق حضرت زهراست خیلی خوشحال میشود.
مداح جلسه مثلاً برای شادی حضرت زهرا(س) حرف های زشتی رو به زبان می آورد و فحاشی میکرد.
🌸ابراهیم اواسط جلسه به من اشاره کرد و ازجلسه بیرون رفتیم ودر راه بهش گفتم فکر کنم ناراحت شدید درسته؟
ابراهیم درحالی که دستش رو با عصبانیت تکان می داد گفت:توی این مجالس خدا پیدا نمیشه، همیشه جایی برو که حرف از خدا و اهل بیت باشه و چندبار این جمله رو تکرار کرد.
بعدها وقتی نظرعلما رو در مورد این مجالس و ضرورت حفظ وحدت مسلمین مشاهده کردم به دقت نظر ابراهیم بیشتر پی بردم.
#شهید_ابراهیم_هادی 🌹
🆔 @Ebrahimhadi
••••••••••••••••••••••••