eitaa logo
لعنت خدا بر دل سیاه شیطان
54 دنبال‌کننده
303 عکس
30 ویدیو
0 فایل
شادی دل آقا و سرور و ناظر مان حضرت مهدی موعود عج صلوات 💚اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 💚💚اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 💚اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی وارد پارک ها میشیم در راهروهای پارک ، نشانگر راهنمای مسیرها را می بینیم (از جمله: سرویس بهداشتی، بوفه، مسیر دوچرخه سواری ، نمازخانه و...) گاهی پیش میاد که قصد میکنیم نماز بخونیم و از نمازخانه دوریم یا شرایط ترک وسایل همراهمون را نداریم ، اگه بخواهیم همون جا ، روی زیرانداز خودمون نماز بخونیم نمیدونیم قبله کدوم طرفیه ! 🌹🤲خداروشکر کشور ما یک کشور اسلامیه ، و دوست داریم از لحاظ معنوی هم به نیاز مردم رسیدگی بشه 🙏🌹 ☑️از مسئولین عزیز تقاضا داریم در جای جای پارکها و فضای سبزها راهنما و شاخص جهت تعیین قبله گذاشته بشه☑️ ❌نشردهید❌
یکی از دوستانش نقل می‌کند، به دارالرحمه رفته بودیم، او به جایی اشاره کرد و همان جا نشست. و با انگشت روی آن نوشت: مدفـــن پاسدار شهیــــــد، فدایی امام زمان - عبدالحمید حسینــــی. پنج ماه بعد وقتی پیکر شهیدش از عملیات بیت المقدس بازگشت، پدر شهید علی خضری، دوست صمیمی عبدالحمید ،درخواست کرد که قبر ایشان را بالای سر فرزند او بکنیم و آنجا دفن کنیم. قبـــر اول که کنده شد، به آب رسید. قبـــر دیگری کندند، آن هم به آب رسید و پر آب شد و بالاخره قبر ایشان در همان نقطه‌ای که خودش اشاره کرده بود آماده شد. بی آنکه ما به کسی از این پیش گویی ،چیزی گفته باشیم 🌹قبل از شهادت با آقای آیت الله سیدعلی‌اصغر دستغیب، تماس گرفته و وصیت می‌کند: من جمعــــه صبـــح، ساعت ۴شهیــــــد می‌شوم. جنازه من را برای شما می‌آورند، مرا شبانــــــه( دقیقا ساعت ۹ شب) تشییع کنید. 🌹هنگام تدفین پيکر شهيد خيلي سبک بود و من غرق در اين واقعه عجيب بودم ناگهان صداي فرياد آقاي عابدي (که بعدها به شهادت رسيد) را شنيدم که با صداي بلند نام امام زمان (عج) را صدا میکرد. ايشان بعد به من گفت: من به چشم خود ديدم؛ آقايي نوراني (که علائم خاصي را از ايشان ذکر میکرد)  وارد قبر شد و جسد را تحويل گرفت و داخل قبر گذاشت. لذا من بي اختيار نام امام زمان (عج) را فرياد زدم.
🌹شهید احمد خادم الحسینی در سال ١٣٣٢ در شیراز متولد شد. 🌹حجة الاسلام و المسلمین طوبائی : شب قبل که برای نماز شب برخاستم مسائلی برایم پیش آمد که دانستم فردا با امری عجیب مواجه می شوم.وقتی وارد قبر شدم تا تلقین شهید مورد نظر را انجام دهم، به محض ورود به قبر در چهره شهید حالت تبسمی احساس کردم و فهمیدم با صحنه ای غیر طبیعی روبرو هستم. وقتی خم شدم و تلقین شهید را آغاز کردم، به محض اینکه به اسم مبارک امام زمان(عج) رسیدم مشاهده کردم جان به بدن این شهید مراجعت کرد، چون شهید به احترام امام زمان(عج) سرش را خم کرد، به نحوی که سر او تا روی سینه خم شد و دوباره به حالت اولیه برگشت. 🌹بخشی از وصیت نامه؛ به هیچ عنوان راضی نیستم برایم گریه کنید اگر خواستید ،برای مظلومی حسین ابن علی (ع) ویارانش گریه کنید
🌹شهید سید مهدی غزالی 🌹 مادر شهید می گوید: نیمه شعبان متولد شد، او را به همین مناسبت "سیدمهدی" نامیدیم. 🌹بسیاری از افراد محل اگر حاجتی داشتند و یا اگر گره ای به کارشان بود، جدّ سیدمهدی را نذر می کردند و حاجت روا می شدند. روزی حسابدار کارخانه نساجی به بیماری سختی دچار شده بود، از آنجائی که شنیده احوال سیدمهدی را شنیده بود، متوسل به جد سیدمهدی شد و نذر کرد که اگر شفا پیدا کند، سیدمهدی را در کارخانه استخدام نماید. او شفا گرفت و سیدمهدی چندین سال کارگر کارخانه نساجی شد. 🌹هر سال روز مادر که می شود خواب می بینم سیدمهدی روی سرم گلاب می پاشد، هدیه ای به من می دهد و پیشانی ام را می بوسد 🌹هر هفته پنج شنبه ها بر سر مزارش می روم و هنگامی که قبرش را می شویم، ناگهان از دِل قبر سید مهدی مرا صدا می زند و چند بار می گوید: - مامان! 🌹سه بار این کار را انجام می دهد. سرم را روی قبر می گذارم و با سیدمهدی دردِ دل می کنم.
🌹بیایید هزینه های مازاد مراسم های ختم و عروسی و تولد و جشن های جدیدی که از فرهنگ کشورهای بیگانه رونق گرفته و و چشم و‌هم‌چشمی دارند را برای های بی گناه و زندانی های جرائم غیر عمد و برای عزیزانی که در واقع جرم کیفری نکرده اند و صرفا به خاطر بدهکاری زندانی شده‌اند ، را کنار بگذاریم و صرف آزادی این عزیزان کنیم که این کار به خاطر ثواب فراوان اثرات مثبتی در زندگی خودمان و نسل مان دارد و هم اینکه خانواده های زندانیان را شاد میسازد 😍 💚لبخند‌یک‌کودک‌معصوم‌چقدر‌‌ ارزش‌دارد؟ ❌اگر‌توان‌مالی‌ندارید‌ لااقل‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آقای یدالله یزدی زاده،مداح اهل بیت(ع) است. می گوید در شب 22 ماه مبارک رمضان سال ۱۳۸۵ در شبکه 3 تلویزیون مراسم تشییع پیکر شهید گمنام را دیدم و با خودم گفتم این شهیدان چه کسانی هستند؟! همان شب در خواب دیدم به من گفتند تو باید شهید سوم را دفن کنی. در خواب نزدیک رفتم و با شهید صحبت کردم. روضه قتلگاه امام حسین(ع) را خواندم و با هم سینه می زدیم . شهید گفت: برو به روستای خانوک، مرا آنجا به اسم حسین اکبر عرب نژاد می شناسند. از قول من بگو من دیروز در تهران در اینجا در قبر سوم دفن شده ام. سپس گفت: هر حاجتی داری برآورده می کنم و در قیامت شفاعتت می کنم مداح اهل بیت ،همین کار را انجام داد و همه مشخصات درست بود
🌹شهید علی اکبر دهقان 🌹 🌹شهید علی اکبر دهقان از پشت مورد اصابت گلوله قرار گرفت، در همان لحظه همرزمانش که می خواستند به سرعت از منطقه دور شوند متوجه می شوند، در حالیکه بدن این بزرگوار بدون سر می دود، سرش چند دقیقه ای یا حسین گویان روی زمین می غلتید. 👇بخشی از وصیت نامه شهید 👇 🌹خدایاشنیده ام که سر امام حسین (ع ) را از پشت بریده اند، من هم دوست دارم سرم ازپشت بریده بشه… خدایا شنیده ام سر امام حسین (ع ) بالای نیزه قرآن خونده، من که مثل امام اسرار قرآن را نمی دونم که بتونم با اون انس بگیرم و بتونم بعد مرگم قرآن بخونم، ولی به امام حسین (ع ) خیلی عشق دارم… دوست دارم وقتی شهید میشم سر بریده ام به ذکر یاحسین یاحسین باشه
 🌹شهید حاج یونس زنگی آبادی🌹 *روایت عجیب نویسنده کتاب خاطرات شهید زنگی آبادی میگوید مشغول کتاب نوشتن در مورد حاج یونس بودم که گوشی زنگ میخورد و من جواب نمیدادم و این بیست و پنجمین بار است که صدای تلفن بلند می شود. تعداد زنگ ها را شمرده بودم.گوشی را برداشتم.   سلام علیکم. بفرمایید.....   علیکم سلام. می خواستم بگویم شما می توانید برای رفع این به ظاهر مشکل، از صناعات داستانی برای پرداختن به خاطرات استفاده کنید و جای دست بردن در آن کاری کنید که خواندنی تر شود .   حیرت زده شده بودم.  او چه کسی است که ذهن من را می خواند؟!!   شما؟   من زنگی آبادی هستم.   ببخشید. کی؟!   یونس زنگی آبادی. گفت:برای ادای حقی که بر ذمه توست آمدم. هر عباسی یک حسین دارد و هر حسینی یک زینب و هر زینبی، شمشیری است در نیام که باید برآید. من این شمشیر را در دست تو می گذارم. زیرا از خدا خواستم که یک بار چون عباس شوم و یک بار چون حسین. به وقت عباس شدن بی دست شدم و به وقت حسین شدن بی سر. مرا از پاهایم شناختند. این ها را می دانی......خوانده ای ...  
🌹شهید اصغر مطلبی🌹 ✅پدر شهیدی مفقودالاثر ، فکر می کند که این شهید فرزند او است ،به همین دلیل شهيد مطلبی را به جای فرزند خود به اردبيل می برند ✅خانواده شهید: به ما گفت كه اشتباهاً فرزند شما را به اردبيل بردند ✅بنیاد شهید گفتند :هر وقت حكم نبش قبر را از حاكم شهر بگيريد ما او را نبش قبر می كنيم و به شما تحويل می دهيم ✅چون آن شهيد 26 روز در اردبيل زير خاک بود به اين دليل به هر جای كه مراجعه می كرديم می گفتند: او متلاشی شده است به خاطر حرمت شهيد ما نمی توانيم اجازه بدهيم ✅ ما با مراجعه به دادستانی كل كشور حكم نبش قبر را گرفتيم و مقداری گلاب و عطر به همراه برديم كه ديگر وقتی شهيد متلاشی يا بو بدهد به آن شهيد بزنيم و جالب توجه اينجا بود كه اين جسد نه بو می داد و نه متلاشی شده بود و باد هم نكرده بود و حالت عادی داشت.
✅شهید حاج عبدالمهدی مغفوری✅ 🌹مادر خانم حاج‌ عبدالمهدی می‌گفت:وقتی خواستم چهره مطهر و نورانی شهید را برای وداع آخر ببوسم،با کمال تعجب مشاهده کردم که لبان ذکرگوی آن شهید سعید به تلاوت سوره مبارکه کوثر مترنم است. 🌹پسرعموی شهید مغفوری هم از مراسم دفن این شهید خاطره‌ای شگفت دارد:وقتی پیکر شهید را در قبر می‌گذاشتیم صدای اذان گفتن او را شنیدیم. 🌹ازکرامات شهید از زبان دوست شهید: تا اینکه من دچار بیماری سختی شدم و پزشکان از بهبودی من قطع امید کردند یک روز حاج مهدی با یک دسته گل سرخ به عیادتم آمد وقتی نظر پزشکان را به او گفتم اشک در چشمانم حلقه زد پس لیوانی را برداشت آن را تا نیمه آب کرد و چیزی زیر لب خواند و به آب داخل لیوان دمید پارچه سبزی را از جیب پیراهنش درآورد و با آب لیوان خیس کرد و نم آن را بر لبان من کشید و درآخر زمزمه کرد به حق دختر سه ‌ساله‌ی حسین… 🌹روز بعد در عالم رویا خودم را در صحنه‌ی کربلا دیدم دختربچه ‌ای سمتم آمد و من قمقمه ‌ام را به او دادم او آن را گرفت و فقط لب‌های خشکش را تر کرد و دوباره به سوی خیمه‌ها رفت اما سواری دختر بچه را با سیلی زد هرچه تقلا کردم به کمکش بروم نتوانستم یکباره از خواب پریدم و از همان لحظه حالم خوب شد و بهبود یافتم
💐شهید مرتضی دادگر💐 🌹پدرش از تجار بازار تهران بود حجره ی پدر را ترک کرد و به اهواز رفت و وارد گروه تفحص شهدا شد 🌹بدهی زیادی داشت 🌹به شهیدی که همان روز تفحص شده بود(شهید مرتضی دادگر) گفت ما به عشق شما از رفاه مان در تهران بریدیم. راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم..." 🌹وارد خانه که شد همسرش با شادی گفت کسی آمد و مبلغی را داد وگفت که پسر عمویت است و به شما بدهکار بوده _ هر چه فکرکرد، یادش نیامد که به کدام پسرعمویش پول قرض داده است.. 🌹به بازار رفت به مغازه قصابی و میوه فروشی و... رفت همه گفتند بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است. 🌹وقتی به خانه برگشت دید کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودند در دستان همسرش است 🌹همسرش هق هق کنان گفت کسی که امروز خودش راپسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود 🌹شهید مرتضی دادگر پس از ۱۷ سال زنده شد و تمام بدهی های او را داده بود
🌹🌺شهید عباس بابایی🌺🌹 او اهل قزوین بود و برای تکمیل و آموزش دوره اعزام شد 🏃روزی دوست عباس بابایی از او میپرسد چرا در موردت این چنین میگویند ؟! 🌹 او گفت: چند شب پیش در حال دویدن بودم از قضا فرمانده پایگاه کلنل باکستر(در آمریکا) مرا دید در این وقت شب برای چه می دوی؟ ☘گفتم: خواستم ورزش کنم تا خسته شوم. او اصرار کرد تا واقعیت را بگویم . ☘ گفتم میترسم شیطان با وسوسه هایش مرا به گناه بکشاند و در دین ما توصیه شده که در چنین مواقعی . با شنیدن حرفهای من تا دقایقی می خندید ، 🌹زیرا با ذهنیتی که نسبت به مسائل جنسی داشت نمی توانست رفتار مرا درک کند. 🌺از دوستان شهيد بابايى مى‏ گفت:ديدم كه ايشان در اتاقش يك طناب بسته است و يك پارچه روى آن انداخته است. گفتم: چرا طناب بسته‏ اى؟ گفت: اين آمريكايى(هم اتاقی شهید بابایی ) به ديوار عكس‏هاى سكسى مى‏ زند و شراب هم مى‏ خورد. ‏ها_را_ببينم. 🌺در دوران تحصیل در آمریکا روزی به دفتر مسئول دانشکده، که یک ژنرال آمریکایی بود، احضار شدم.ژنرال آخرین فردی بود که باید قبولی مرا تایید یا رد میکرد ظهر بود ایشان برای دقایقی بیرون رفتند من شروع به نماز اول وقت کردم که یکباره ایشان آمدند و من ترجیح دادم نمازم را ادامه دهم ☘ایشان به خاطر صداقت و من به سنت و رنگ نباختنم در برابر تجدد جامعه آمریکا خوشش آمده و گفت شما قبول شدید.
🌹☘سید علیرضا یاسینی ☘🌹 🌺در سال ۱۳۳۰ در شهرستان آبادان دیده به جهان گشود. وی در سال ۱۳۴۸ وارد دانشگاه خلبانی نیروی هوایی شد و پس از گذراندن دوره مقدماتی پرواز با هواپیمای اف-۳۳ برای تکمیل دوره تکمیلی به کشور آمریکا رفت 🌺بخشی از وصیت‌نامه شهید یاسینی: من یک خلبان هستم. سالها از بیت المال برایم هزینه کرده اند تا به اینجا رسیده ام. حال وظیفه دارم که دینم را ادا کنم. مگر نه اینکه همواره آرزو کرده ایم که ای کاش در واقعه عاشورا می بودیم و فرزند زهرا(س) را یاری می کردیم؟ اکنون زمان آن فرا رسیده و همگان مکلفیم که برای لحظه ای روح خدا را تنها نگذاریم.
🌹 شهید علی اصغر قلعه ای 🌹 شانزده ساله بود و از یک خانواده روحانی. اطلاعات مذهبی فراوانی داشت. بچه هااو را عارف کوچولو صدا میکردند. در خط سوم، جایی که قبضه های خمپاره مستقر بودند. قرار داشتیم. میخواستم با او خداحافظی کنم. هر چه دنبالش گشتم نبود، عاقبت کنار رودخانه پیدایش کردم. نشسته بود با خودش زمزمهای داشت و آهسته گریه میکرد. به شوخی گفتم: چیه؟ خلوت کردی، التماس دعا. گفت: «روضه علی اصغر میخوانم» پرسیدم: «چرا علی اصغر گفت: من هم مثل علی اصغر به شهادت خواهم رسید. بعد اضافه کرد: اگر قول بدهی به کسی نگویی برایت تعریف خواهم کرد. گفتم: قول میدهم، ولی تو را که به خط نمیبرن، چطور شهید میشوی؟ گفت همینجا، کنار قبضه های خمپاره، سه روز دیگه، من به همراه برادران توکلی و عزیزی به کمک قبضه های خمپاره میرویم یک ناشناس با ماست. ناگهان گلولهای از آسمان میآید، من گلوله را میبینم. عزیزی و توکلی از ما جدا میشوند و گلوله کنار ما به زمین میخورد، ترکش بزرگی گلوی مرا میبرد، من و آن ناشناس شهید میشویم. و دقیقاً همان شد که گفته بود.  
از شاگردان آیت‌الله حق شناس بود. هر چه بزرگتر می‌شد روحیات و رفتار او بیشتر معنوی می‌شدوقتی خبر شهادتش آمد، در مسجد امین الدوله در بازار مولوی برای او ختم گرفتند. وقتی خبر شهادت برادرم را به ما اعلام کردند، آیت‌الله حق‌شناس به منزل ما آمد و در جمع خانواده ما حاضر شدند همه نوجوان‌ها را به مراسم ختم آورد. خودش هم با ادب در گوشه‌ای از مجلس نشست. مثل شاگردی که در محضر استاد زانو زده است. شهید نیری بعدها نوشته بود که: «در مراسم ختم شهید جمال محمد شاهی مولای ما حضرت صاحب الزمان(عج) تشریف آورده بودند...»
🌹شهید سعید زندی 🌹 و یک سوال عجیب پرسیده بود؟! 🌹اینکه اگر کسی یکروز در حضور محض باشد و اصلا گذر زمان را نفهمد نمازش چه میشود؟!! 🌹گفته بود جواب را بگذارید زیر جانماز. دوباره چند روز بعد سوالی عجیبتر و… یکروز نوشته بود که دیشب نایب الزیاره شما در مشهد بودم. 🌹رفتم تحقیق کردم. هیچ رزمنده ای جدیدا وارد لشکر نشده و هیچ کسی بیرون نرفته. چون عملیات نزدیک بود. فهمیدم طی الارض کرده! 🌹وقتی اطراف من خلوت شد، سؤالی پرسید که من در آنجا جوابی به این سؤال ندادم سؤالی که او پرسید در مورد عروج روح و دیدار ملائک و رفتن به ملکوت بود. او غیر مستقیم می‌گفت که این اتفاق برایش رخ داده و در این زمینه سؤالی داشت اما من او را از ادامه دادن سخنانش منصرف کردم.
🌹شهید مدافع حرم مجیدقربانخانی🌹 🌹مجید از آن دست بچه‌های جنوب شهری لوطی مسلکی بود که دست خیرش زبانزد است 🌹لقب‌هایی است که در فضای مجازی به مجید داده‌اند مجید سوزوکی که  به دلیل شباهت نام شهید قربانخانی با مجید فیلم اخراجی‌ها رویش گذاشته‌اند 🌹آن زمان که مسعود ده‌نمکی بر روی پرده نقره‌ای سینما مجید سوزوکی را به نمایش گذاشت، شاید باورمان نمی‌شد امروز هم در حقیقت مجیدی وجود داشته باشد که با غیرت و بامرام باشد. اهل دل و دست و دلباز، لوتی و بامرام که عاقبتش شبیه مجید سوزوکی به شهادت ختم شود 🌹مجید هیچ وقت اهل نماز و روزه و دعا نبود‌، اما سه چهار ماه قبل از رفتن به سوریه به کلی متحول شد‌، همیشه در حال دعا و گریه بود، نمازهایش را سر وقت می‌خواند و حتی نماز صبحش را نیز اول وقت می خواند، خودش همیشه می‌گفت نمی دانم چه اتفاقی برایم افتاده که این طور عوض شده‌ام و دوست دارم همیشه دعا بخوانم و گریه کنم و همیشه در حال عبادت باشم. در این مدتی که دچار تحول روحی و معنوی شده بود همیشه زمزمه لبش «پناه حرم، کجا می‌روی برادرم» بود
🌹شهید قدیر سرلک 🌹 🌹بگذاريد از امانتداري‌اش بگويم. يك روز تلفن خانه‌مان زنگ خورد و من دنبال خودكار براي يادداشت مي‌‌گشتم و پيدا نكردم. سه خودكار داخل كيف قدير بود و او خودكارها را به من نداد تا شماره‌ها را يادداشت كنم. مي‌گفت اينها امانت پايگاه است. گفتم طرف ميلياردي مي‌برد بعد تو فكر خودكار هستي. گفت هر كس را داخل قبر خودش مي‌گذارند. گفت اگر فردا پيش حضرت زهرا(س) مي‌آيي و جواب مي‌دهي من سه خودكار را به شما مي‌دهم.  🌹اربعین پارسال که برای زیارت امام حسین (ع) مشرف به عتبات شدیم در حرم امیرالمومنین(ع) با قدیر مواجه شدم. زمانی که پس از نماز صبح از درب باب القبله در حال خارج شدن بودیم ایشان را دیدم که درحال جلوگیری از هجوم زوار به داخل حرم بود تا ازجان زائرانی که پس ازاقامه نماز جماعت صبح در حال خروج از حرم بودند محافظت کند. در آن لحظه که هرکسی به فکر خود بود تا بتواند به داخل برود یا خارج شود، قدیر آنجا هم در حال ایثار و کمک به مردم بود و برای آسیب ندیدن زوار از جان خود مایه می‌گذاشت. 🌹اخلاص و وفای به عهد ویژگی بارز شهید بود
🌹شهید مدافع حرم سجاد مرادی 🌹 🌹 18 تیر 94 سالروز تولد دخترش گفت این آخرین جشن تولدی است که برای دخترم می‌گیرم 🌹پدر شهید در رابطه با زمان شهادت فرزندش گفت: مأموریت‌های سوریه 45 روزه بود اما سجاد به ما گفت 24 روزه می‌روم و بر می‌گردم، باعث تعجب بود که با وجود مأموریت 45 روزه تأکید زیادی بر 24 روز داشت؛ از روزی که رفت دقیقاً 24 روز بعد خبر شهادتش را آوردند. 🌹درخواست شهید از مردم 🙏 هرکی اذیت نمیشه وپیام من رو میشنوه یه روز برا ما نماز بخونه،ممنون میشیم،ان شاءالله اونور جبران میکنیم..
🌹شهید ذوالفقار حسن عزالدین🌹😭 🍀شهید عزالدین از اهالی منطقه صور لبنان بود که در اولین روزهای درگیری‌های منطقه غوطه توسط مین زخمی شد و به اسارت تکفیری‏ها درآمد او ۱۷ سال داشت 🌺خانواده این شهید والامقام از دوستانش روایت کردند که وی در خواب دیده که سرش گوش تا گوش بریده می‌شود، با ترس از خواب بیدار شده و بار دیگر به خواب می‌رود. این‌بار حضرت امام حسین(ع) را در خواب دیده که به وی می‌فرماید: عزیز من! سر تو را خواهند برید همانطور که بر سر من در واقعه کربلا گذشت. اما دردی حس نخواهی کرد، چون فرشتگان از هر طرف تو را دربر خواهند گرفت
🌹شهید عبدالمهدی کاظمی 🌹 🌹هر دو به اين شهيد متوسل ميشوند تا همسری متدين نصيبشان شود و طی يك رؤيای صادقه، شهيد علمدار، عبدالمهدی را به همسرش معرفی ميكند. 🌹قبل از شهادت به محضرآيت‌الله بهجت شرفياب ميشود تا خوابش را به ايشان بگويد. ايشان فرموده بودند: بايد به سپاه ملحق بشوی و لباس سبز مقدس سپاه را بپوشی و حتماً اسمت را عوض كن. اسمتان را يا عبدالصالح يا عبدالمهدی بگذاريد و شما در تاجگذاری امام زمان (عج) ‌به شهادت خواهيد رسيد. شما يكی از (عج) هستيد و (عج) 🌹عبدالمهدی در شب تاجگذاری امام زمان(عج)‌ همان طور كه آيت‌الله بهجت فرموده بودند به شهادت رسيد
🌹شهید مرتضی عطایی🌹 🌹چند روز قبل از آخرین باری که به سوریه رفت خواب دیدم تیر به گلویش خورده. دو روز قبل از رفتن اش هم گفتم این دفعه که بروی مطمئنم از دستم رفتی آقا مرتضی. خندید و گفت روز قیامت که بشود وقتی گلوی خونی امام حسین(ع) را ببینم و گلوی من سالم باشد شرمنده می شوم 🌹بعد از شهادت نفیسه هم گفت بابا جان می گویند شهدا زنده اند، اگر هستی به ما یک نشانه بده...حرف نفیسه که تمام شد دیدیم گوشه چشم شهید سبز شد و از چشم چپ آقا مرتضی یک قطره اشک سرازیر شد و بخشی از پارچه کفن خیس شد و بعد از چشم راستش اشک سرازیر شد . 🌹شهید مرتضی عطائی روز عرفه با اصابت تیر به گلویش شهید شد
🌹شهید سجاد عفتی 🌹 🌹یکی از دوستانش مي‌گفت: سجاد هنگام شهادت خواست تا سرش را بلند كنم تا به آقا سلام دهد. سرش را كه بلند كردم گفت: «صلي‌الله عليك يا اباعبدالله». 🌹قبل از اعزامش به بهشت رضوان رفتيم. سجاد اشاره به قبر خالی كنار مزار مصطفي كرد و گفت: اين قبر آن‌قدر خالی مي‌ماند تا من برگردم و بنرهاي مصطفي پايين نمي‌آيد تا بنرهاي من بالا برود. دقیقا همان شد همان جایی که گفته بود مدفون شدند 🌹يك شب قبل از شهادت خواب ديدم در مشهد بعد از زيارت يك آقاي نوراني در دست چپم جاي حلقه انگشتر عقيق و در دست راستم انگشتري با نگين فيروزه و كف دستم چند تا مرواريد انداخت. وقتي براي سجاد تعريف كردم گفت تعبيرش اينكه يك سعادت بزرگي نصيبت مي‌شود. گفت: بي‌بي امضا كرده و كارمان درست مي‌شود.
🌹شهید مرتضی رجب بلوکات 🌹 🌹وقتی که محسن پسر بزرگم حدود چهار سال داشت و بسیاری از شب‌ها تب می‌کرد و مشکلات زندگی بسیار شده بود؛ یک شب در خواب من را برای دیدن شهید به بهشت بردند. وقتی به درب بهشت رسیدم، دیدم آنجا با طاق نصرتی زیبا که از گل‌های قرمز رُز پوشیده شده،‌ جلوه می‌کند و رودخانه‌ای در آنجاست که آنچنان زلال و بی‌همتاست که فقط از آن یک خط دیده می‌شود و همه از روی آن به آسانی می‌گذرند و کوهی که مثل آینه برافراشته شده، در برابرم است. 🌺در حالی که انتظار آمدن شهید را می‌کشیدم، ناگهان او را در حالی که دو خانم خوشگل در کنارش بودند دیدم. آن‌ها آنقدر زیبا و ناز بودند که موهایشان تا کف پایشان کشیده می‌شد و از دو طرف شهید را محکم گرفته بودند. من با دیدن این صحنه حسادت زنانه‌ام گل کرد و قهر کردم و روی برگرداندم و رفتم. شهید دنبال من می‌دوید که نروم و من می‌گفتم: بایدم بهت خوش بگذره، من با این همه مشکلات زندگی می‌کنم و بچه‌ها را نگه می‌دارم اونوقت تو اینجا خوش می‌گذرونی و ما از یادت رفته‌ایم و... . 🌺شهید گفت: به خدا باور کن این‌ها زن من نیستند، این‌ها اعمال من هستند و به من چسبیده‌اند، چکارشان کنم؟! و گفت: می‌خواهی بگویم بروند؟ دستی زد و آن‌ها غیب شدند و شروع به دلجویی کرد و می‌گفت: ما تو دنیا خیلی کار کردیم و اصلا زیادی هم آوردیم. حاضرم آن‌ها را با تو تقسیم کنم، ولی تو با من قهر نکن... .