افـ زِد ڪُمیـلღ
اگه یه روزی من نبودم و دلتون برام تنگ شد ، اینو گوش بدید ...
خیلی خیلی اینو دوست دارم .... 🙃🚶♀💔
میگن مااسلام رو قبول نداریم ولی به اعدامیاشون میگن شهید،
گل میکشی فرزندم...؟ یا حروئین؟
ویا شیشه؟
#برانداز
ازخداپرسیدم :
چرافاسدهاخوشگلترن؟
چراآدمایالکیوسیگاریباحالترن؟
چرآاونآییکهدیگرانرومسخرهمیکنن...
بیشترتودلمردممیرن؟
چرآاونآییکهخیانتمیکنن،
تهمتمیزنن،غیبتمیکنن،
دروغمیگنموفقترن؟
چرآهمیشهبدآبهترن😄؟
پرسید:
#پیشمنیامردم💔؟
دیگهچیزینگفتم🖐🏽
•
2.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حالا یه زره ارومم کنی جای دوری نمیره....
#دلتنگ_حرم
✨بنــــامـ خـــــ✨ــــداے 💞 #عݪــــے و #فــاطیـــما✨💞
🕋داســـٺان جذاب و واقعی #قیمـــٺ_خدا
نام دیگر رمـــان؛ #ٺمــامـ_زندگــےمن
✝قســـــــمٺ #یازده
✨تقصیر کسی نیست
✈️پدر و مادر متین و عده دیگه ای از خانواده شون برای استقبال ما به فرودگاه اومدن …
مادرش واقعا زن مهربانی بود …
هر چند من، زبان هیچ کس رو متوجه نمی شدم ولی #محبت و #رسیدگی اونها رو کاملا درک می کردم …☺️
اون حتی چند بار متین رو به خاطر من دعوا کرده بود ...
که چرا من رو تنها می گذاشت و ساعت ها بیرون می رفت …
من #درک می کردم که متین کار داشت و باید می رفت ... اما حقیقتا #تنهایی و بی هم زبونی سخت بود …
اوایل، مرتب براشون مهمون می اومد … افرادی که با ذوق برای دیدن متین می اومدن … هر چند من گاهی حس عجیبی بهم دست می داد …😕
اونها دور همدیگه می نشستن …
حرف می زدن و می خندیدن … به من نگاه می کردن و لبخند می زدن …
و من ساکت یه گوشه می نشستم … بدون اینکه چیزی بفهمم و فقط در جواب لبخندها، لبخند می زدم …
هر از گاهی متین جملاتی رو ترجمه می کرد …
اما حس می کردم وارد یه سیرک بزرگ شدم و همه برای تماشای یه دختر بور لهستانی اومدن …🙁
کمی که می نشستم، بلند می شدم می رفتم توی اتاق …
یه گوشه می نشستم …
توی اینترنت چرخی می زدم …💻 یا به هر طریقی سر خودم رو گرم می کردم … اما هر طور بود به خاطر متین تحمل می کردم …
من با تمام وجود دوستش💞 داشتم …
اون رو که می دیدم لبخند می زدم و شکایتی نمی کردم …
با خودم می گفتم
بهش فشار نیار آنیتا … سعی کن #همسرخوبی باشی … طبیعیه … تو به یه کشور دیگه اومدی … تقصیر کسی نیست که زبان بلد نیستی …
ادامه دارد....
🕋❤️✝✝🕋❤️🕋
✍نویسنده:
شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے
✨بنــــامـ خـــــ✨ــــداے 💞 #عݪــــے و #فــاطیـــما✨💞
🕋داســـٺان جذاب و واقعی #قیمـــٺ_خدا
نام دیگر رمـــان؛ #ٺمــامـ_زندگــےمن
✝قســـــــمٺ #دوازده
✨گرمای تهران
ما چند ماه توی خونه 🌺پدر و مادر متین🌸 بودیم …
متین از صبح تا بعد از ظهر نبود …
بعد از ظهرها هم خسته برمی گشت و حوصله زبان یاد دادن به من رو نداشت …
با این وجود من دست و پا شکسته یه سری جملات رو یاد گرفته بودم …
آخر یه روز پدر متین عصبانی شد ...
و با هم دعواشون شد …
نمی دونم چی به هم می گفتن اما حس می کردم دعوا به خاطر منه …
حدسم هم درست بود …
پدرش برای من معلم گرفت … مادرش هم در طول روز …
با صبر زیاد با من صحبت می کرد … تمام روزهای خوش من در ایران، همون روزهایی بود که توی خونه پدر و مادرش زندگی می کردیم …
ما خونه گرفتیم و رفتیم توی خونه خودمون …🏡
پدرش من رو می برد و تمام وسایل رو با سلیقه من می گرفت …
و اونها رو با مادرشوهرم و چند نفر از خانم های خانواده شون چیدیم…
خیلی خوشحال بودم …😍☺️
اون روزها تنها چیزی که اذیتم می کرد هوای گرم و خشک تهران بود …
اوایل دیدن اون آفتاب گرم جالب بود …
اما کم کم بیرون رفتن با #چادر، وحشتناک شد …
وقتی خانم های چادری رو می دیدم با خودم می گفتم …
👑اوه خدای من … اینها حقیقتا ایمان قوی ای دارن … چطور توی این هوا با چادر حرکت می کنن؟ …
و بعد به خودم می گفتم …
تو هم می تونی … و #استقامت می کردم …
تمام روزهای من یه شکل بود …
کارهای خونه،
یادگیری زبان
و مطالعه به زبان فارسی …
بیشتر از همه #داستان_زندگی_شهدا برام جذاب بود … اخلاق و منش اسلامی شون … برام تبدیل به یه #الگو شده بودن …👌
ادامه دارد....
🕋❤️✝✝🕋❤️🕋
✍نویسنده:
شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے
✨بنــــامـ خـــــ✨ــــداے 💞 #عݪــــے و #فــاطیـــما✨💞
🕋داســـٺان جذاب و واقعی #قیمـــٺ_خدا
نام دیگر رمـــان؛ #ٺمــامـ_زندگــےمن
✝قســـــــمٺ #ده
✨غیر قابل اعتماد
پدرم خیلی مصمم بود …
علی رغم اینکه می گفت به خاطر مسلمان بودن متین نیست ...
اما حس من چیز دیگه ای می گفت …
به هر حال، من به #اذن و #رضایت پدرم نیاز داشتم …
هم #مسلمان شده بودم و هم اینکه، رابطه ما تازه داشت #بهتر می شد …🌸🍃
با هزار زحمت و کمک مادرم، بالاخره، رضایت پدرم رو گرفتیم…
اما روز آخر، من رو کنار کشید …
– ببین آنیتا … من شاید تاجر بزرگی نیستم اما تاجر موفقی هستم … و یه تاجر موفق باید قدرت #شناخت_آدم_ها رو داشته باشه … چشم های این پسر داره فریاد میزنه … به من اعتماد نکنید … من قابل اعتماد نیستم …😠👈
من، اون روز، فقط حرف های پدرم رو گوش کردم ...
اما هیچ کدوم رو نشنیدم …
فکر می کردم به خاطر دین متین باشه… فکر می کردم به خاطر حرف رسانه ها در مورد ایرانه …
‼️اما حقیقت چیز دیگه ای بود …
عشق چشمان من رو #کور کرده بود … عشقی که من نسبت به اسلام و ایران مسلمان داشتم رو …
با زبان بازی ها و نقش بازی کردن های متین اشتباه گرفته بودم … و اشتباه من، هر دوی اینها رو کنار هم قرار داد …
💞ما با هم ازدواج کردیم …💞
و من با اشتیاق غیر قابل وصفی چشمم رو روی همه چیز بستم☺️
و به ایران اومدم …🛬🇮🇷
.
ادامه دارد....
🕋❤️✝✝🕋❤️🕋
✍نویسنده:
شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے
Piano Peace4_5994572480222594612.mp3
زمان:
حجم:
7.44M
موسیقی #بیکلام 💛🌧
تنها برخی مردم باران را احساس میکنند، بقیه فقط خیس میشوند...
Sleeping Rain Song
آرامبخش و ملایم همراه با صدای دلنشین باران
🎶🎵🎶🎵🎶
از اونجایی که داستان خیلی تند تند پیش میره
منم بیشتر میذارم براتون که زودتر ببینیم داستان چیه 😅🚶♀