eitaa logo
افـ زِد ڪُمیـلღ
1.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
5.2هزار ویدیو
207 فایل
"بہ‌نام‌اللّہ" اِف‌زِد‌⇦حضࢪٺ‌فاطمہ‌زهࢪا‌‌‌‌‹س› ڪمیل⇦شهید‌عباس‌دانشگࢪ‌‌‌‌‌‹مدافع‌حࢪم› -حࢪڪٺ‌جوهࢪه‌اصلۍ‌و‌گناه‌زنجیࢪ‌انسان‌اسٺ✋🏿 ‌‹شهید‌عباس‌دانشگࢪ› ڪپۍ؟!‌حلالت‌ࢪفیق💕 -محفل‌ها https://eitaa.com/mahfel1100 -مۍشنویم https://daigo.ir/secret/1243386803
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿و چطور به هم معرفی شدید؟ من و آقامحسن مدتی کوتاه در نمایشگاهی که ویژه شهدای دفاع مقدس راه‌اندازی شده بود، با هم همکار شدیم و در همین نمایشگاه بود که آقا محسن مرا دید و برای ازدواج انتخاب کرد.
🌿قبل از اینکه به‌طور رسمی از شما خواستگاری کند، متوجه انتخابش شده بودید؟ نه، به‌هیچ‌وجه! تنها اتفاقی که افتاد این بود که روز آخر نمایشگاه،‌ آقامحسن کتاب «طوفانی دیگر در راه است» را به من هدیه داد و از من خواست که آن را به‌عنوان یادگاری از طرف ایشان داشته باشم.
🌿واکنش شما چه بود؟ من هم کتاب «سرباز سال‌های ابری» را به آقامحسن هدیه دادم و درست یک هفته بعدازاین اتفاق بود که به همراه خانواده‌شان به خواستگاری من آمد.
🌿از مراسم خواستگاری‌تان بگویید. چطور گذشت؟ مراسم خواستگاری ما خیلی متفاوت با خواستگاری‌های مرسوم و معمول بود. صحبت‌های آن شب آقامحسن، بیشتر با قرآن و تفأل به قرآن گذشت. محسن حتی آن شب همراه خودش یک قرآن آورده بود و از تفأل‌هایی که در این ایام برای ازدواج با من به قرآن زده بود، می‌گفت. می‌گفت من بعد از دیدن شما برای اقدام به خواستگاری و ازدواج، تفأل‌های زیادی به قرآن زدم و برای این امر خیر با خدا مشورت کردم.
🌿از آن آیه‌ها و تفأل‌ها هم برایتان گفت؟ بله؛ یکی از آن تفأل‌ها که گفت و برایم هم خیلی عجیب بود،‌ مربوط به شب قبل از خواستگاری بود. آیه‌ای که در آن تفأل آمده بود، آیه 68 سوره طه بود: «گفتیم که مترس که تو بر آن‌ها البته همیشه غلبه و برتری خواهی داشت.» تفألی که این روزها برایم خوب تعبیر شده.
🌿مسلماً در شب خواستگاری دوطرف از خواسته‌هایشان می‌گویند. خواسته خاصی آقامحسن از شما داشتند؟ آن شب محسن بازهم به قرآن تفأل زد و آیه‌ای که آمد آیه 31 سوره نور بود: «به زنان با ایمان بگو دیدگان خود را (از هر نامحرمی) فرو بندند و پاکدامنی ورزند و زیورهای خود را آشکار نگردانند مگر آنچه که طبعاً از آن پیداست...». خواسته اصلی که محسن آن شب از من خواست این بود که دلم می‌خواهد شما از همان زنانی باشید که خداوند در این آیه خواسته و خطاب قرارشان داده. خواسته دیگری هم که عنوان کردند این بود که من از خداوند همسری خواسته‌ام که در مسیر شهدا باشد و در این راه، اول مرا به سعادت و سپس به شهادت برساند
ــــــــ💚🙂
🌿مهم‌ترین شاخصه آقامحسن که منجر به انتخاب ایشان برای ازدواج شد، چه بود؟ فقط و فقط می‌توانم بگویم ایمان‌شان؛ تنها ویژگی بود که مرا مصمم به انتخاب محسن کرد.
🌿وقتی پای انتخاب به دلیل ایمان درمیان باشد، پس مهریه‌تان هم نباید آن‌قدرها سنگین بوده باشد! آقا محسن همان شب خواستگاری گفتند اگر مهریه 14 سکه باشد، خیلی راضی‌ام و البته دلم می‌خواهد حضرت زهرا (س) هم راضی باشند که من در جواب‌شان گفتم نگران نباشید؛ خوشحالتان می‌کنم.
🌿با چه مهریه‌ای خوشحالش کردید؟ یک سکه به نیت یگانگی خدا، پنج مثقال طلا به نیت پنج تن، 12 شاخه گل نرگس به نیت امام زمان (عج)، 14 مثقال نمک به نیت نمک زندگی، 124 هزار صلوات و حفظ کل قرآن با ترجمه.
🌿زمزمه‌های رفتن به سوریه از کی مطرح شد؟ زمانی که محسن به عضویت سپاه درآمد،‌ تازه موضوع شهدای مدافع حرم قوت گرفته بود و دقیقاً از همان موقع بود که دغدغه اول و تنها آرزوی زندگی‌اش رفتن به سوریه شد. 🌿و اولین بار کی عازم سوریه شد؟ چند روز مانده به شروع ماه محرم 94.
🌿از سفر اول سوریه و حال و هوای آقامحسن بگویید... خیلی خوشحال بود، آن‌قدر که باوجود بارداری من، ذره‌ای برای عقب انداختن سفرش تردید نکرد. از طرف دیگر از من هم خواست با کسی حرفی در مورد رفتنش نزنم که مبادا به خاطر بارداری‌ام مانعی سر راهش بگذارند. 🌿وقتی برگشت تغییری در او حس کردید؟ بی‌تاب‌تر از روزهای اول رفتنش شده بود، به خصوص که شهادت دو رفیقش را هم در این سفر دیده بود و بیشتر از همیشه هوایی شهادت بود. می‌گفت زهرا، لابد من یک جای کارم می‌لنگید که رفتم سوریه ولی شهید نشدم. خلاصه از آن موقع همه فکر و ذکرش شده بود رفتن به سوریه و اصلاً زندگی یک آدم معمولی را نداشت. همین جور بی‌تاب بود و سوریه سوریه می‌کرد. نماز می‌خواند به نیت سوریه، روزه می‌گرفت به نیت سوریه، ختم برمی‌داشت به نیت سوریه...آنقدر نذر کرد تا دوباره راهی شد. 🌿و دوباره کی راهی شد؟ 27تیر 96. 🌿این بار مانع رفتنش نشدید؟ نه، اتفاقاً این بار ساکش را هم خودم بستم و حتی یک اتیکت که روی آن نوشته شده بود «جوان خادم المهدی» را روی لباسش زدم.