eitaa logo
افـ زِد ڪُمیـلღ
1.5هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
5.3هزار ویدیو
209 فایل
"بہ‌نام‌اللّہ" اِف‌زِد‌⇦حضࢪٺ‌فاطمہ‌زهࢪا‌‌‌‌‹س› ڪمیل⇦شهید‌عباس‌دانشگࢪ‌‌‌‌‌‹مدافع‌حࢪم› -حࢪڪٺ‌جوهࢪه‌اصلۍ‌و‌گناه‌زنجیࢪ‌انسان‌اسٺ✋🏿 ‌‹شهید‌عباس‌دانشگࢪ› ڪپۍ؟!‌حلالت‌ࢪفیق💕 -محفل‌ها https://eitaa.com/mahfel1100 -مۍشنویم https://daigo.ir/secret/1243386803
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿از آن آیه‌ها و تفأل‌ها هم برایتان گفت؟ بله؛ یکی از آن تفأل‌ها که گفت و برایم هم خیلی عجیب بود،‌ مربوط به شب قبل از خواستگاری بود. آیه‌ای که در آن تفأل آمده بود، آیه 68 سوره طه بود: «گفتیم که مترس که تو بر آن‌ها البته همیشه غلبه و برتری خواهی داشت.» تفألی که این روزها برایم خوب تعبیر شده.
🌿مسلماً در شب خواستگاری دوطرف از خواسته‌هایشان می‌گویند. خواسته خاصی آقامحسن از شما داشتند؟ آن شب محسن بازهم به قرآن تفأل زد و آیه‌ای که آمد آیه 31 سوره نور بود: «به زنان با ایمان بگو دیدگان خود را (از هر نامحرمی) فرو بندند و پاکدامنی ورزند و زیورهای خود را آشکار نگردانند مگر آنچه که طبعاً از آن پیداست...». خواسته اصلی که محسن آن شب از من خواست این بود که دلم می‌خواهد شما از همان زنانی باشید که خداوند در این آیه خواسته و خطاب قرارشان داده. خواسته دیگری هم که عنوان کردند این بود که من از خداوند همسری خواسته‌ام که در مسیر شهدا باشد و در این راه، اول مرا به سعادت و سپس به شهادت برساند
ــــــــ💚🙂
🌿مهم‌ترین شاخصه آقامحسن که منجر به انتخاب ایشان برای ازدواج شد، چه بود؟ فقط و فقط می‌توانم بگویم ایمان‌شان؛ تنها ویژگی بود که مرا مصمم به انتخاب محسن کرد.
🌿وقتی پای انتخاب به دلیل ایمان درمیان باشد، پس مهریه‌تان هم نباید آن‌قدرها سنگین بوده باشد! آقا محسن همان شب خواستگاری گفتند اگر مهریه 14 سکه باشد، خیلی راضی‌ام و البته دلم می‌خواهد حضرت زهرا (س) هم راضی باشند که من در جواب‌شان گفتم نگران نباشید؛ خوشحالتان می‌کنم.
🌿با چه مهریه‌ای خوشحالش کردید؟ یک سکه به نیت یگانگی خدا، پنج مثقال طلا به نیت پنج تن، 12 شاخه گل نرگس به نیت امام زمان (عج)، 14 مثقال نمک به نیت نمک زندگی، 124 هزار صلوات و حفظ کل قرآن با ترجمه.
🌿زمزمه‌های رفتن به سوریه از کی مطرح شد؟ زمانی که محسن به عضویت سپاه درآمد،‌ تازه موضوع شهدای مدافع حرم قوت گرفته بود و دقیقاً از همان موقع بود که دغدغه اول و تنها آرزوی زندگی‌اش رفتن به سوریه شد. 🌿و اولین بار کی عازم سوریه شد؟ چند روز مانده به شروع ماه محرم 94.
🌿از سفر اول سوریه و حال و هوای آقامحسن بگویید... خیلی خوشحال بود، آن‌قدر که باوجود بارداری من، ذره‌ای برای عقب انداختن سفرش تردید نکرد. از طرف دیگر از من هم خواست با کسی حرفی در مورد رفتنش نزنم که مبادا به خاطر بارداری‌ام مانعی سر راهش بگذارند. 🌿وقتی برگشت تغییری در او حس کردید؟ بی‌تاب‌تر از روزهای اول رفتنش شده بود، به خصوص که شهادت دو رفیقش را هم در این سفر دیده بود و بیشتر از همیشه هوایی شهادت بود. می‌گفت زهرا، لابد من یک جای کارم می‌لنگید که رفتم سوریه ولی شهید نشدم. خلاصه از آن موقع همه فکر و ذکرش شده بود رفتن به سوریه و اصلاً زندگی یک آدم معمولی را نداشت. همین جور بی‌تاب بود و سوریه سوریه می‌کرد. نماز می‌خواند به نیت سوریه، روزه می‌گرفت به نیت سوریه، ختم برمی‌داشت به نیت سوریه...آنقدر نذر کرد تا دوباره راهی شد. 🌿و دوباره کی راهی شد؟ 27تیر 96. 🌿این بار مانع رفتنش نشدید؟ نه، اتفاقاً این بار ساکش را هم خودم بستم و حتی یک اتیکت که روی آن نوشته شده بود «جوان خادم المهدی» را روی لباسش زدم.
🌿آخرین صحبتی که با آقامحسن داشتید، کی بود؟ یک روز قبل از اسارتش تلفنی صحبت کردیم. گفت همان جایی هستم که آرزو داشتم. فقط دعا کنید روسفید شوم و خدای ناکرده شرمنده حضرت زهرا (س) برنگردم. از من خواست از ته دل راضی به این امر باشم تا در ثواب آن شریک شوم. البته محسن در تماس آخرش چندین‌باره دل‌تنگی‌اش برای من و علی را هم ابراز کرد. 🌿منتظر شهادتش بودید؟ ما هردو هدف زندگی مشترک‌مان این بود که ختم به شهادت بشود و الحمدالله در این مسیر قدم برمی‌داشتیم. 🌿اگر روزی بخواهید به علی در مورد پدرش بگویید، چه می‌گویید؟ نگران این موضوع نیستم چون محسن قبل رفتنش، این کار را برای من خیلی راحت کرد. 🌿چطور؟ آقا محسن یک نامه‌ای برای پسرشان علی نوشته‌اند که اگر این نامه را بخواند خودش به‌تنهایی می‌تواند مسیر زندگی‌اش را به‌طور کامل پیدا کند. (صوت نامه گذاشته شده بچه ها)‌
🌿آن عکس معروف اسارت آقامحسن را هم حتماً دیدید...! آن موقع چه حالی به شما دست داد؟ گوشه دلم لرزید، حس کردم قلبم تکه‌تکه شد. ولی مدت‌زمان زیادی نگذشت که احساس کردم محسن آمد کنارم. دستش را گذاشت روی قلبم و در گوشم گفت: «زهرا، سختی‌اش زیاد است ولی قشنگی‌هایش زیادتر...» 🌿این دوفایل صوتی که شامل وصیت‌نامه آقامحسن است کی به دست‌تان رسید؟ اصلاً خبر داشتید از این کار؟ بله، در جریان بودم و خواسته خودم بود. ازشان خواستم که آخرین حرف‌هایشان را بگویند که نتیجه‌اش شد این دو فایل صوتی. البته لحظات آخری که در فرودگاه تهران بودند، برایم فرستادند. 🌿باتوجه به اینکه پیکر آقامحسن مدتی مفقود بود، چطور با این موضوع کنار آمدید؟ من محسن را به حضرت زینب (س) هدیه کردم. برای همین این مدت اصلاً منتظر برگشتش نبودم ولی خب از طرف دیگر دلم می‌خواست برگردد تا بلکه مرهمی بر دل پدر و مادرش باشد. بیشتر به خاطر حال آن‌ها دلم می‌خواست پیکرش پیدا شود. 🌿در نبود آقامحسن، خودتان را چطور آرام می‌کردید؟ همیشه به این فکر می‌کردم که وقتی شهیدی گمنام شود، پسر حضرت زهرا (س) می‌شود و خانم هر روز او را ملاقات می‌کند. برای همین از ته دل می‌خواستم پسر حضرت زهرا (س) بماند چون عاشق گمنامی بود.
دست خط رهبر روی عکس شهید حججی ✨🌧
خون ما امتداد خون پاک شهیدان کربلاست❣️