eitaa logo
افـ زِد ڪُمیـلღ
1.5هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
5.1هزار ویدیو
206 فایل
"بہ‌نام‌اللّہ" اِف‌زِد‌⇦حضࢪٺ‌فاطمہ‌زهࢪا‌‌‌‌‹س› ڪمیل⇦شهید‌عباس‌دانشگࢪ‌‌‌‌‌‹مدافع‌حࢪم› -حࢪڪٺ‌جوهࢪه‌اصلۍ‌و‌گناه‌زنجیࢪ‌انسان‌اسٺ✋🏿 ‌‹شهید‌عباس‌دانشگࢪ› ڪپۍ؟!‌حلالت‌ࢪفیق💕 -محفل‌ها https://eitaa.com/mahfel1100 -مۍشنویم https://daigo.ir/secret/1243386803
مشاهده در ایتا
دانلود
افـ زِد ڪُمیـلღ
اگه یه روزی من نبودم و دلتون برام تنگ شد ، اینو گوش بدید ... خیلی خیلی اینو دوست دارم .... 🙃🚶‍♀💔
میگن مااسلام رو قبول نداریم ولی به اعدامیاشون میگن شهید، گل میکشی فرزندم...؟ یا حروئین؟ ویا شیشه؟
ازخداپرسیدم : چرافا‌سدها‌خوشگل‌ترن؟ چرا‌آدمای‌الکی‌وسیگاری‌با‌حال‌ترن؟ چرآاونآیی‌که‌دیگران‌رومسخره‌میکنن... بیشترتودل‌مردم‌میرن؟ چرآاونآیی‌که‌خیانت‌میکنن، تهمت‌میزنن،غیبت‌میکنن، دروغ‌میگن‌موفق‌ترن؟ چرآ‌همیشه‌بدآبهترن😄؟ پرسید: 💔؟ دیگه‌چیزی‌نگفتم🖐🏽 •‌‌
◗بھ خود ببـــال‌ ڪھ . . . ⊹ ⊹
بسم الله الرحمن الرحیم🦋🌊❄️
حسین جان رخصت💚
✨بنــــامـ خـــــ✨ــــداے 💞 و ✨💞 🕋داســـٺان جذاب و واقعی نام دیگر رمـــان؛ ✝قســـــــمٺ ✨تقصیر کسی نیست ✈️پدر و مادر متین و عده دیگه ای از خانواده شون برای استقبال ما به فرودگاه اومدن … مادرش واقعا زن مهربانی بود … هر چند من، زبان هیچ کس رو متوجه نمی شدم ولی و اونها رو کاملا درک می کردم …☺️ اون حتی چند بار متین رو به خاطر من دعوا کرده بود ... که چرا من رو تنها می گذاشت و ساعت ها بیرون می رفت … من می کردم که متین کار داشت و باید می رفت ... اما حقیقتا و بی هم زبونی سخت بود … اوایل، مرتب براشون مهمون می اومد … افرادی که با ذوق برای دیدن متین می اومدن … هر چند من گاهی حس عجیبی بهم دست می داد …😕 اونها دور همدیگه می نشستن … حرف می زدن و می خندیدن … به من نگاه می کردن و لبخند می زدن … و من ساکت یه گوشه می نشستم … بدون اینکه چیزی بفهمم و فقط در جواب لبخندها، لبخند می زدم … هر از گاهی متین جملاتی رو ترجمه می کرد … اما حس می کردم وارد یه سیرک بزرگ شدم و همه برای تماشای یه دختر بور لهستانی اومدن …🙁 کمی که می نشستم، بلند می شدم می رفتم توی اتاق … یه گوشه می نشستم … توی اینترنت چرخی می زدم …💻 یا به هر طریقی سر خودم رو گرم می کردم … اما هر طور بود به خاطر متین تحمل می کردم … من با تمام وجود دوستش💞 داشتم … اون رو که می دیدم لبخند می زدم و شکایتی نمی کردم … با خودم می گفتم بهش فشار نیار آنیتا … سعی کن باشی … طبیعیه … تو به یه کشور دیگه اومدی … تقصیر کسی نیست که زبان بلد نیستی … ادامه دارد.... 🕋❤️✝✝🕋❤️🕋 ✍نویسنده: شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے
✨بنــــامـ خـــــ✨ــــداے 💞 و ✨💞 🕋داســـٺان جذاب و واقعی نام دیگر رمـــان؛ ✝قســـــــمٺ ✨گرمای تهران ما چند ماه توی خونه 🌺پدر و مادر متین🌸 بودیم … متین از صبح تا بعد از ظهر نبود … بعد از ظهرها هم خسته برمی گشت و حوصله زبان یاد دادن به من رو نداشت … با این وجود من دست و پا شکسته یه سری جملات رو یاد گرفته بودم … آخر یه روز پدر متین عصبانی شد ... و با هم دعواشون شد … نمی دونم چی به هم می گفتن اما حس می کردم دعوا به خاطر منه … حدسم هم درست بود … پدرش برای من معلم گرفت … مادرش هم در طول روز … با صبر زیاد با من صحبت می کرد … تمام روزهای خوش من در ایران، همون روزهایی بود که توی خونه پدر و مادرش زندگی می کردیم … ما خونه گرفتیم و رفتیم توی خونه خودمون …🏡 پدرش من رو می برد و تمام وسایل رو با سلیقه من می گرفت … و اونها رو با مادرشوهرم و چند نفر از خانم های خانواده شون چیدیم… خیلی خوشحال بودم …😍☺️ اون روزها تنها چیزی که اذیتم می کرد هوای گرم و خشک تهران بود … اوایل دیدن اون آفتاب گرم جالب بود … اما کم کم بیرون رفتن با ، وحشتناک شد … وقتی خانم های چادری رو می دیدم با خودم می گفتم … 👑اوه خدای من … اینها حقیقتا ایمان قوی ای دارن … چطور توی این هوا با چادر حرکت می کنن؟ … و بعد به خودم می گفتم … تو هم می تونی … و می کردم … تمام روزهای من یه شکل بود … کارهای خونه، یادگیری زبان و مطالعه به زبان فارسی … بیشتر از همه برام جذاب بود … اخلاق و منش اسلامی شون … برام تبدیل به یه شده بودن …👌 ادامه دارد.... 🕋❤️✝✝🕋❤️🕋 ✍نویسنده: شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے
✨بنــــامـ خـــــ✨ــــداے 💞 و ✨💞 🕋داســـٺان جذاب و واقعی نام دیگر رمـــان؛ ✝قســـــــمٺ ✨غیر قابل اعتماد پدرم خیلی مصمم بود … علی رغم اینکه می گفت به خاطر مسلمان بودن متین نیست ... اما حس من چیز دیگه ای می گفت … به هر حال، من به و پدرم نیاز داشتم … هم شده بودم و هم اینکه، رابطه ما تازه داشت می شد …🌸🍃 با هزار زحمت و کمک مادرم، بالاخره، رضایت پدرم رو گرفتیم… اما روز آخر، من رو کنار کشید … – ببین آنیتا … من شاید تاجر بزرگی نیستم اما تاجر موفقی هستم … و یه تاجر موفق باید قدرت رو داشته باشه … چشم های این پسر داره فریاد میزنه … به من اعتماد نکنید … من قابل اعتماد نیستم …😠👈 من، اون روز، فقط حرف های پدرم رو گوش کردم ... اما هیچ کدوم رو نشنیدم … فکر می کردم به خاطر دین متین باشه… فکر می کردم به خاطر حرف رسانه ها در مورد ایرانه … ‼️اما حقیقت چیز دیگه ای بود … عشق چشمان من رو کرده بود … عشقی که من نسبت به اسلام و ایران مسلمان داشتم رو … با زبان بازی ها و نقش بازی کردن های متین اشتباه گرفته بودم … و اشتباه من، هر دوی اینها رو کنار هم قرار داد … 💞ما با هم ازدواج کردیم …💞 و من با اشتیاق غیر قابل وصفی چشمم رو روی همه چیز بستم☺️ و به ایران اومدم …🛬🇮🇷 . ادامه دارد.... 🕋❤️✝✝🕋❤️🕋 ✍نویسنده: شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے
4_5994572480222594612.mp3
7.44M
موسیقی 💛🌧 تنها برخی مردم باران را احساس میکنند، بقیه فقط خیس میشوند... Sleeping Rain Song آرامبخش و ملایم همراه با صدای دلنشین باران ‌ 🎶🎵🎶🎵🎶
از اونجایی که داستان خیلی تند تند پیش می‌ره منم بیشتر میذارم براتون که زودتر ببینیم داستان چیه 😅🚶‍♀
✨بنــــامـ خـــــ✨ــــداے 💞 و ✨💞 🕋داســـٺان جذاب و واقعی نام دیگر رمـــان؛ ✝قســـــــمٺ ✨اولین رمضان مشترک تمام روزهای من به یه شکل بود … کم کم متوجه شدم متین نماز نمیخونه …😱😥 نمی دونم چطور تا اون موقع متوجه نشده بودم … با هر شیرین کاری، حیله و ترفندی که بلد بودم سعی می کردم به خوندن نماز ترغیبش کنم … ✨🌷توی هر شرایطی فکر می کردم اگر الان فلان شهید بود؛ چه کار می کرد؟ … اما تمام تلاش چند ماهه من بی نتیجه بود …😞 اولین رمضان 🌖🌙زندگی مشترک ما از راه رسید … من با خوشحالی تمام سحری درست کردم☺️ و یه ساعت و نیم قبل از اذان، متین رو صدا کردم … اما بیدار نشد …😕 یه ساعت قبل از اذان، دوباره با محبت صداش کردم … – متین جان، عزیزم … پا نمیشی سحری بخوری؟ … غذا نخوری حالت توی روز بد نمیشه؟ …☺️ با بی حوصلگی هلم داد کنار … – برو بزار بخوابم … برو خودت بخور حالت بد نشه … برگشتم توی آشپزخونه … با خودم گفتم … – اشکال نداره خسته و خواب آلود بود … روزها کوتاهه … حتما بدون سحری مشکلی پیش نمیاد …😊 و خودم به تنهایی سحری خوردم … بعد از نماز صبح، منم خوابیدم ... که با صداهای ضعیفی از آشپزخونه بیدار شدم … چیزی رو که می دیدم باور نمی کردم … نشسته بود صبحانه می خورد … 😳😧شوکه و مبهوت نگاهش می کردم … قدرت تکان خوردن یا پلک زدن رو هم نداشتم … چشمش که بهم افتاد با خنده گفت … – سلام … چه عجب پاشدی؟ … می خواستم اسمش رو ببرم اما زبانم حرکت نمی کرد … فقط میم اول اسمش توی دهنم می چرخید … – م … م` …😳😧 همون طور که داشت با عجله بلند می شد گفت … – جان متین؟ … رفت سمت وسایلش … – شرمنده باید سریع برم سر کار … جمع کردن و شستنش عین همیشه … دست خودت رو می بوسه … همیشه موقع رفتن بدرقه اش می کردم و کیفش رو می دادم دستش … اما اون روز خشک شده بودم … پاهام حرکت نمی کرد … در رو که بست، افتادم زمین … ادامه دارد.... 🕋❤️✝✝🕋❤️🕋 ✍نویسنده: شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے
✨بنــــامـ خـــــ✨ــــداے 💞 و ✨💞 🕋داســـٺان جذاب و واقعی نام دیگر رمـــان؛ ✝قســـــــمٺ ✨پایه های اعتماد تلخ ترین ماه عمرم گذشت …😢 من بهش کرده بودم … فکر می کردم مسلمانه … 👈چون مسلمان بود بهش اعتماد کرده بودم … اما حالا … بدون اینکه بفهمه زیر نظر گرفتمش … تازه مفهوم حرف پدرم رو درک می کردم … … متین پله پله و کم کم شروع کرد به نشان دادن … من به سختی توی صورتش لبخند می زدم … سعی می کردم باشم … و دستش رو بگیرم… ولی فایده نداشت … کار ما به جایی رسیده بود که من توی اتاق نماز می خوندم… و اون بی توجه به گناه بودن کارش، توی تلوزیون، فیلم های مستهجن📛 نگاه می کرد … و من رو هم به این کار دعوت🔥 می کرد … حالا دیگه زبان فارسی رو هم کاملا یاد گرفته بودم … اون روز، زودتر از همیشه اومد خونه … هر چند از درون می سوختم اما با لبخند رفتم دم در استقبالش … – سلام متین جان … خوش اومدی … چی شده امروز زودتر اومدی خونه؟ … – امروز مهمونی خونه یکی از دوست هام دعوتیم … قبلا زبان بلد نبودی می گفتم اذیت میشی نمی بردمت … اما حالا که کاملا بلدی … رفت توی اتاق … منم پشت سرش … در کمد لباس های من رو باز کرد … – هر جایی رو هم که نفهمیدی از من بپرس … هر چند همه شون انگلیسی فول بلدن … سرش رو از کمد آورد بیرون … – امشب این لباست رو بپوش …👈🔥 و کت و شلوار بنفش سلطنتی من رو گذاشت جلوم …😐 ادامه دارد.... 🕋❤️✝✝🕋❤️🕋 ✍نویسنده: شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے
✨بنــــامـ خـــــ✨ــــداے 💞 و ✨💞 🕋داســـٺان جذاب و واقعی نام دیگر رمـــان؛ ✝قســـــــمٺ ✨مهمانی شیطان چند لحظه طول کشید تا به خودم بیام … – متین جان … مگه مهمونی زنانه است؟ … – نه … چطور؟ … – این کت و شلواری بود که عروسی خواهرت پوشیدم … کتش تنگ و کوتاهه …😐 با حالت بی حوصله ای اومد سمتم … – یعنی چی تنگ و کوتاهه؟ … زن خارجی نگرفتم که این حرف های مسخره رو بشنوم … و بیاد با چادر بشینه یه گوشه مجلس … اونجا آدم هاش با کلاسن … امل بازی در نیاری ها … – امل بازی؟ … امل چی هست؟ …🙁 خندید و رفت توی اتاق کارش … با صدای بلند گفت … – یعنی همین اداهای تو … راستی رفتیم اونجا، باز وقت اذان شد پا نشی بری وایسی به نماز …!!! سرش رو آورد بیرون … – محض رضای خدا … یه امشب، ما رو مسخره و مضحکه مردم نکن … تکیه دادم به دیوار … نفسم در نمی اومد … نمی تونستم چیزهایی رو که می شنیدیم درک کنم … مغزم از کار افتاده بود … اومد سمتم … – چت شد تو؟ … – از روز اول دیدی من چطور آدمی هستم … اگر من اینقدر مسخره ام؛ چرا باهام ازدواج کردی؟ … با خنده اومد طرفم … – زن بور اروپایی نگرفتم که بره لای چادر … زن گرفتم به همه پز بدم تا چشم هاشون در بیاد که زن های خودشون به زور هزار قلم آرایش، شبیه تو هم نمیشن … دوباره رفت توی اتاق … این بار قدرت حرکت کردن نداشتم که دنبالش برم … – راستی یه دستم توی صورتت ببر … اینطوری بی هیچی هم زیاد جالب نیست … همچین که چشم هاشون بزنه بیرون …!!!! ادامه دارد.... 🕋❤️✝✝🕋❤️🕋 ✍نویسنده: شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے
بنظرم انقد تند تند جلو رفت که به اینجاها برسه ..... از اینجا به بعدش خیلی خوندنی و جذابه ...
انصافا ناشناس من داره میپوسه🚶‍♀ لینک ناشناس : https://abzarek.ir/service-p/msg/883968
حمایتشون کنید 🙃 @yamehdi @rfighane
یه چیزی بگم ؟ .... روز مرد و روز پدر رو چیکار کنیم ؟ انقددد همه چی گرونه ها ، که از یک ماه قبل باید پول ذخیره کنیم و به فکر باشیم که شاید بتونیم اون محصولی که می‌خواستیم رو بخریم . تازه وقتیم با کلی زور پول جمع میکنیم ، تهش میفهمیم ۵۰ درصد گرون شده همون کالا 😑😑😑💔🚶‍♀🚶‍♀🚶‍♀هعییییی
بخدا یه دوره میخواستم برم یه تومن بود . با کلی برنامه ریزی پولمو جور کرده بودم که رفتم دیدم ۲ تومن شده بود 😐😐💔💔💔💔💔💔 اصحاب کهف اگه تو این دوره میخواستن از خوب بیدار شنا ، تا سر کوچه که میرفتن دوتا دونه نون سنگک بگیرنا، همون موقع دوباره سکته میکردن و میمردن بندگان خدا 😑🚶‍♀
کاشکی ما خانما دلمون میومد روز مرد ، به خرید یه جفت جوراب بسنده کنیم .... دلمون نمیاد که ..... 🚶‍♀😂😂😂😂😂😂
`•🌱 گر در یمنی چو با منی پیش منی گر پیش منی چو بی منی در یمنی من با تو چنانم ای نگار یمنی خود در غلطم که من توام یا تو منی
من ِ خسته جز حرم هیچ جا ندارم :)
تنها بنایی که اگه بلرزه محکم‌ تـر می شـه، دله [ رضا امیرخانی | کتابِ مَنِ او ]
『 بِـسْـمِ‌ࢪبِ‌مهدے(؏ـج)…!🌱 』 و صـدآے گریـھ‌ے مـن میـآنـِ خنـدھ هاے شهـر گمـ شـد...:) امضـآء:مولاے منتظــر ࢪفقا امام زمانمون خیݪی غریبہ💔 بیایم دیگہ مانع ظهورش نباشیم خودسازے ࢪۅ شروع ڪنیم ۅ با نفسمون مبارزه ڪنیم😎 انقد خوب بشیم ڪه وقتی بهمون نگاه ڪنه لبخند رو لبش بشینه وبگه خدا حفظت ڪنه خیلے قبولت دارم😍 به عشقش گروه زدم تازه تاسیس است ممنون میشم حمایت ڪنید وعضو گروه بشید تا با ڪمڪ هم روز به روز بیشتر رشد ڪنیم رفقا تو این گروه محفل هاے تاثیر گذاࢪ.فرستاده میشہ ۅزندگیمون از این رو به اون ࢪو میشه راستے ڪپے مطالبم حلال حلال است خواستے نشࢪ بده تا دوستاتم عاشق امام زمان بشن😊 منتظرتم رفیق بزن ࢪو پیوستن↯•• https://eitaa.com/joinchat/2492727536C5e12d9cf9c
『بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ :)…!🌱 』 وقتےبھ‌دلــ♥️ــت‌میفتـه‌⤿ ڪھ‌برگـردۍ...⟿ وقتےبـراۍتــرڪ‌گـناه‌ شـۅق‌پیدامیڪنے✦ همش‌ڪار"خــ∞ـــداسـتــ"... مگھ‌میشـہ‌خدایےڪھ‌↯ شۅق‌تـوبھ‌ رۅبھ‌دلـــت‌انـداخته نـبـخشـه؟!☺️ 🌱جایےبـراےخۅد‌سازۍ نزدیڪ‌شدن‌بھ‌خـــــدا👇😍 یاعلــی بگید و دست روے لینڪ بزارید عضو بشید تا دور نشده بی تردید پشیمان نخواهید شد ♥️⤵️ بوے‌عطر‌خــدا♥🌿 https://eitaa.com/joinchat/1893400828C44a23ffcc8 @hkoodaa آیدے‌ ادمین تبادلات↯•• @majnon_di_mahdi313 الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌🤲🏻🕊
زن زندگی آزادی: تصویر سرهای بریده زنان گینه توسط فرانسوی‌ها که امروز مدعی حقوق زنان و حقوق بشر هستند. این بدتر از حیوانات اگر به رهبر انقلاب اهانت نکنند تعجب داره! اینان کسانی هستند که به اسم تمدن و پیشرفت اول پوشش رو تغییر دادن بعد چپاول و غارت کردن در همه دوران ها هم هدف همین بوده
اینجا تل آویو و میدان حبیما تو اسرائیله بیشتر از ۸۰هزار نفر ریختن بیرون علیه نتانیاهو...! قربون خدا برم که هرکس خواست آتیش به دامن ما بندازه دامن خودشو گرفت خدا جای حق نشسته(((:
- پرسش ؟ بهترین شیوه نذر شهید برای رسیدن به حوایج چی هست فکر میکنید شهید چه امری رو بیشتر دوست داشتند و خوبه نذرشون کنیم؟✨