eitaa logo
افـ زِد ڪُمیـلღ
1.5هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
5.3هزار ویدیو
209 فایل
"بہ‌نام‌اللّہ" اِف‌زِد‌⇦حضࢪٺ‌فاطمہ‌زهࢪا‌‌‌‌‹س› ڪمیل⇦شهید‌عباس‌دانشگࢪ‌‌‌‌‌‹مدافع‌حࢪم› -حࢪڪٺ‌جوهࢪه‌اصلۍ‌و‌گناه‌زنجیࢪ‌انسان‌اسٺ✋🏿 ‌‹شهید‌عباس‌دانشگࢪ› ڪپۍ؟!‌حلالت‌ࢪفیق💕 -محفل‌ها https://eitaa.com/mahfel1100 -مۍشنویم https://daigo.ir/secret/1243386803
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ماه کوشولوو✨:>
✨🤌🏻+++++++++
- میگم خدایا! + جان دلم! - یه چیزی بگم؟! + چرا یچیز؟! صدتا چیز بگو جان‌دل! - میگم که یعنی واقعا دنیای به این بزرگیو، با همه قشنگیاش واسه من آفریدی؟! + پس چی؟! مگه نمیدونی که عزیزدلمی؟! :) الکی که نگفتم دوستت دارم! عشقم بهت خاصه!🌱 یجوری برات عشق‌بازی کردم که همه‌دنیا بفهمن! میخوام هر طرفو که نگاه میکنی ، یاد من بیوفتی! یادِ عشقی که بهت دارم! - یچیز دیگم بگم؟! خیلی دوست دارم! هزار مرتبه شکرت!❤️ + من بیشتر میخوامت! برو بشین سر درس و مشقت ، انقدم دلبری نکن! مگه فردا امتحان نداری؟! - دوست دارممممم! + بیا برو بچه! :)
تولدتون مبارک🌱
افـ زِد ڪُمیـلღ
تولدتون مبارک🌱 #شهید_مصطفی_صدر_زاده
عادت مصطفی این بود که هرگاه به خانه میآمد ابتدا دست پدر و مادرش را میبوسید و در همان حین سلام میکرد. - سلام بابا. - سلام مصطفی جان فکر کنم شکست خوردید که اینجوری برگشتی. - نه بابا اتفاقاً پیروز شدیم. خدا روشکر. - چکار کردی؟ - هیچی همه تیراندازی کردیم و یه نارنجک بود که توی همۂ بچه ها به من دادنش تا بزنم. - خدا روشکر بابا. - بابا میشه از این به بعد بیشتر توی برنامه های بسیج شرکت کنم؟ - آره بابا جون ولی مواظب درسات باش. - چشم. با اجازه من برم بخوابم خیلی خسته ام. از آن روز تا روزی که مصطفی چشم از دنیا بست محمد همیشه یاد آن روز بود و همیشه پسر خود را پیروز میدانست. شهدا رو یاد کنیم با ذکر صلوات⚘🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از افـ زِد ڪُمیـلღ
شروع فعالیت قربة الی الله
هدایت شده از افـ زِد ڪُمیـلღ
اسلام علیک یا بقیه الله فی ارضه💙✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱.۰🥀 بگو ورشکست شدم دیگه!:( آقا مهدی بعد از اینکه خوب به حرف‌هایم گوش کرد، گفت: «تو چقدر قرآن می‌خونی؟» گفتم: «اگه وقتی بشه می‌خونم؛ ولی وقت نمی‌شه. بیست و چهار ساعته دارم می‌دَوَم.» گفت: «نهج البلاغه چی؟ نهج البلاغه چقدر می‌خونی؟» باز همان جواب را دادم. چند تا کتاب دیگر را اسم برد و وقتی جوابم برای همه منفی بود، با عصبانیت دستش را بالا برد و گفت: «بدبخت! بگو ورشکست شدم دیگه!» گفتم: «چطور آقا مهدی؟» گفت: «تو با همون ایمان سنتی‌ای که داشتی اومدی جبهه. اونو خرج کردی، حالا دیگه اندوخته‌ای نداری؛ نه مطالعه‌ای داری، نه قرآن می‌خونی، نه نهج البلاغه. اون سرمایه‌ای که داشتی رو خرج کردی، اما چیزی بهش اضافه نکردی؛ این یعنی ورشکستگی! من می‌گم روزی یک ساعت درِ اتاقت رو ببند و مطالعه کن؛ ولو این که دشمن بیاد.» قسمتی از کتاب «ف.ل.۳۱» روایت زندگی شهید مهدی باکری، فرمانده لشکر ۳۱
haj hosein.mp3
3.85M
پای حرف های حاج حسین یکتا💔 دل بده رفیق🥀