eitaa logo
افـ زِد ڪُمیـلღ
1.5هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
5.1هزار ویدیو
206 فایل
"بہ‌نام‌اللّہ" اِف‌زِد‌⇦حضࢪٺ‌فاطمہ‌زهࢪا‌‌‌‌‹س› ڪمیل⇦شهید‌عباس‌دانشگࢪ‌‌‌‌‌‹مدافع‌حࢪم› -حࢪڪٺ‌جوهࢪه‌اصلۍ‌و‌گناه‌زنجیࢪ‌انسان‌اسٺ✋🏿 ‌‹شهید‌عباس‌دانشگࢪ› ڪپۍ؟!‌حلالت‌ࢪفیق💕 -محفل‌ها https://eitaa.com/mahfel1100 -مۍشنویم https://daigo.ir/secret/1243386803
مشاهده در ایتا
دانلود
در تاریکی و تنهایی اتاق، خشکم زده و خیره به نام عدنان، هرآنچه از او در خاطرم مانده بود، روی سرم خراب شد. حدود یک ماه پیش، در همین باغ، در همین خانه برای نخستین بار بود که او را می‌دیدم. وقتی از همین اتاق قدم به ایوان گذاشتم تا برای میهمان عمو چای ببرم که نگاه خیره و ناپاکش چشمانم را پُر کرد، طوری که نگاهم از پشت پلک‌هایم پنهان شد. کنار عمو ایستاده و پول پیش خرید بار انگور را حساب می‌کرد. عمو همیشه از روستاهای اطراف مشتری داشت و مرتب در باغ رفت و آمد می‌کردند اما این جوان را تا آن روز ندیده بودم. مردی لاغر و قدبلند، با صورتی به‌شدت سبزه که زیر خط باریکی از ریش و سبیل، تیره‌تر به نظر می‌رسید. چشمان گودرفته‌اش مثل دو تیلّه کوچک سیاه برق می‌زد و احساس می‌کردم با همین نگاه شرّش برایم چشمک می‌زند. از که همه وجودم را پوشانده بود، چند قدمی عقب‌تر ایستادم و سینی را جلو بردم تا عمو از دستم بگیرد. سرم همچنان پایین بود، اما سنگینی حضورش آزارم می‌داد که هنوز عمو سینی را از دستم نگرفته، از تله نگاه تیزش گریختم. از چهارسالگی که پدر و مادرم به جرم و به اتهام شرکت در تظاهراتی علیه اعدام شدند، من و برادرم عباس در این خانه بزرگ شده و عمو و زن‌عمو برایمان عین پدر و مادر بودند. روی همین حساب بود که تا به اتاق برگشتم، زن‌عمو مادرانه نگاهم کرد و حرف دلم را خواند :«چیه نور چشمم؟ چرا رنگت پریده؟» رنگ صورتم را نمی‌دیدم اما از پنجه چشمانی که لحظاتی پیش پرده صورتم را پاره کرده بود، خوب می‌فهمیدم حالم به هم ریخته است. زن عمو همچنان منتظر پاسخی نگاهم می‌کرد که چند قدمی جلوتر رفتم. کنارش نشستم و با صدایی گرفته اعتراض کردم :«این کیه امروز اومده؟» زن‌عمو همانطورکه به پشتی تکیه زده بود، گردن کشید تا از پنجره‌های قدی اتاق، داخل حیاط را ببیند و همزمان پاسخ داد :«پسر ابوسیفِ، مث اینکه باباش مریض شده این میاد واسه حساب کتاب.» و فهمید علت حال خرابم در همین پاسخ پنهان شده که با هوشمندی پیشنهاد داد :«نهار رو خودم براشون می‌برم عزیزم!» خجالت می‌کشیدم اعتراف کنم که در سکوتم فرو رفتم اما خوب می‌دانستم زیبایی این دختر شیعه، افسار چشمانش را آن هم مقابل عمویم، اینچنین پاره کرده است. تلخی نگاه تندش تا شب با من بود تا چند روز بعد که دوباره به سراغم آمد. صبح زود برای جمع کردن لباس‌ها به حیاط پشتی رفتم، در وزش شدید باد و گرد و خاکی که تقریباً چشمم را بسته بود، لباس‌ها را در بغلم گرفتم و به‌سرعت به سمت ساختمان برگشتم که مقابم ظاهر شد. لب پله ایوان به ظاهر به انتظار عمو نشسته بود و تا مرا دید با نگاهی که نمی‌توانست کنترلش کند، بلند شد. شال کوچکم سر و صورتم را به درستی نمی‌پوشاند که من اصلاً انتظار دیدن را در این صبح زود در حیاط‌مان نداشتم. دستانی که پر از لباس بود، بادی که شالم را بیشتر به هم می‌زد و چشمان هیزی که فرصت تماشایم را لحظه ای از دست نمی‌داد. با لبخندی زشت سلام کرد و من فقط به دنبال حفظ و بودم که با یک دست تلاش می‌کردم خودم را پشت لباس‌های در آغوشم پنهان کنم و با دست دیگر شالم را از هر طرف می‌کشیدم تا سر و صورتم را بیشتر بپوشاند. آشکارا مقابل پله ایوان ایستاده بود تا راهم را سد کرده و معطلم کند و بی‌پروا براندازم می‌کرد. در خانه خودمان اسیر هرزگی این مرد شده بودم، نه می‌توانستم کنارش بزنم نه رویش را داشتم که صدایم را بلند کنم. دیگر چاره‌ای نداشتم، به سرعت چرخیدم و با قدم‌هایی که از هم پیشی می‌گرفتند تا حیاط پشتی تقریباً دویدم و باورم نمی‌شد دنبالم بیاید! دسته لباس‌ها را روی طناب ریختم و همانطور که پشتم به صورت نحسش بود، خودم را با بند رخت و لباس‌ها مشغول کردم بلکه دست از سرم بردارد، اما دست‌بردار نبود که صدای چندش‌آورش را شنیدم :«من عدنان هستم، پسر ابوسیف. تو دختر ابوعلی هستی؟» دلم می‌خواست با همین دستانم که از عصبانیت گُر گرفته بود، آتشش بزنم و نمی‌توانستم که همه خشمم را با مچاله کردن لباس‌های روی طناب خالی می‌کردم و او همچنان زبان می‌ریخت :«امروز که داشتم میومدم اینجا، همش تو فکرت بودم! آخه دیشب خوابت رو می دیدم!» شدت طپش قلبم را دیگر نه در قفسه سینه که در همه بدنم احساس می‌کردم و این کابوس تمامی نداشت که با نجاستی که از چاه دهانش بیرون می‌ریخت، حالم را به هم زد :«دیشب تو خوابم خیلی قشنگ بودی، اما امروز که دوباره دیدمت، از تو خوابم قشنگتری!» نزدیک شدنش را از پشت سر به‌وضوح حس می‌کردم که نفسم در سینه بند آمد… فاطمه ولی نژاد📝
12 - Vesal.mp3
7.56M
🌱 و تو چه می‌دانی قربانیِ راهِ عشق شدن چه زیباست...
ای کشته ی وحوش مقدس‌نما حسین !'
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چی میشد بریم سجده ، وقتی سر از سجده برمیداریم تو کربلات باشیم؟💔😭
- بغل‌کن‌بنده‌ۍِ‌فراری‌ازدنیا‌تو . !
هدایت شده از ابتسام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌راستـش‌را‌بخواهـی(: دوسـت‌دارم‌به‌نـگاهي‌‌مـرا‌هـم‌بخري ! مثـل‌حُـر! دلـم‌‌عاقـبت‌به‌خیـری‌مي‌خواهد؛ زیـر‌سایه‌ي‌پَرچمت! میان‌روضه‌با‌ذکر‌نـامت؛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️میدونید مانع ظهور امام زمان چه کسانی هستند؟ 🎙استاد تقوی
منِ‌دست‌وپاچلفتی‌شدم‌غلامش💔(:
19.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عشق یعنی استخوان و یک پلاک، سالها تنهای تنها زیر خاک!):-♥️ 🌿
افـ زِد ڪُمیـلღ
🎤 شور زیبا 🎧 سر سفره افطار یاد لبت افتادم... مداح: «مهدی رعنایی»
همه ی ما دوست داریم که راه صد ساله رو یه شبه بریم دوست داریم اطلاعات بیشتری درمورد دینمون داشته باشیم دوست داریم دلبری های دینمونو ببینیم دوست داریم واقعی عاشق خدا باشیم ..... حالا چیکار کنیم ؟ کجا بریم ؟؟؟ .... این پایینو ببینید👇🏻🤗 فقط سرررررریع دست بجنبونید که فردا آخرین مهلت ثبت نامشه😉
تا ميتوانيد غافلگيرش كنيد ، درست در لحظه اى كه فكرش را هم نميكند! مثلِ بارانِ وسطِ چله ى تابستان . ذوق كردنش را با دقت ببينيد ، لبخندش را . ‌. باور كنيد تمام اينها يك دنيا ارزش دارد🔐💖!
افـ زِد ڪُمیـلღ
🎙ناصر زینعلی 🎶خودتو برسون #موزیک #شاید_بپسندید🙃
وقت اذان مغرب و افطار و ربنـا من آرزو کنم تو برآورده می‌شوی؟ :)🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلتنگ‌رسیدن‌به‌رفیق‌های‌شهیدمون‌هستیم...💔 ‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌
هدایت شده از هیأت دختران حیدری
🤚 السلام علیک یا صاحب الزمان 📷 زیبا مناسب پروفایل @dokhtarane_heydary
هدایت شده از هیأت دختران حیدری
امام زمانم 😍 @dokhtarane_heydary
به نام خدای باران 🌧✨
ثواب‌قرائت‌قࢪآن‌امروزمون‌هدیہ‌بہ 💚
دعاۍ‌روزپنجم‌ماه‌مبارک💙 🌱
💠 پنهانی 🔸 امام علی علیه السلام: نیکوکاری و صدقه پنهانی، را میزداید و عمر را می افزاید و هفتاد نوع مردن بَد را از انسان دور میکند. 📚ثواب الاعمال/ص 141 ✍🏼 هر چند صدقه دادن به صورت علنی، باعث می شود دیگران نیز به آن کار برانگیخته شوند، اما اگر پنهانی باشد هم از بیشتری برخوردار است و هم باعث نیازمندان میشود.