eitaa logo
افـ زِد ڪُمیـلღ
1.5هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
5هزار ویدیو
205 فایل
"بہ‌نام‌اللّہ" اِف‌زِد‌⇦حضࢪٺ‌فاطمہ‌زهࢪا‌‌‌‌‹س› ڪمیل⇦شهید‌عباس‌دانشگࢪ‌‌‌‌‌‹مدافع‌حࢪم› -حࢪڪٺ‌جوهࢪه‌اصلۍ‌و‌گناه‌زنجیࢪ‌انسان‌اسٺ✋🏿 ‌‹شهید‌عباس‌دانشگࢪ› ڪپۍ؟!‌حلالت‌ࢪفیق💕 -محفل‌ها https://eitaa.com/mahfel1100 -مۍشنویم https://daigo.ir/secret/1243386803
مشاهده در ایتا
دانلود
مداحی_آنلاین_تو_با_خبری_از_دلم_و_هر_چی_گفتم_صاحب_الزمان_محمود_کریمی.mp3
3.94M
ویژه (عج) 🍃تو با خبری از دلم و هر چی که گفتم 🍃هر وقت که دلم میگیره یاد تو میفتم 🎙 👌بسیار دلنشین ┈••✾•🌷🕊🌷•✾••┈
هدایت شده از هیأت دختران حیدری
عارفی به شاگردانش گفت: بر سر دنیا کلاه بگذارید پرسیدند: چگونه؟ گفت: نان دنیا را بخورید ولی برای آخرت کار کنید @dokhtarane_heydary
هدایت شده از هیأت دختران حیدری
Mojall_Dorahi.mp3.mp3
12.49M
مُجال - دوراهی شرم کن پسر فاطمه تنهاست ..... کربلا منتظر ماست حیدر حیدر حیدر ...... @mojallofficial @dokhtarane_heydary
هوایت میزند بر سر دلم دیوانه میگردد
[ ] ⬅️ شیطان شناسی قولُ قرارایِ شبای‌قدر چه زود فراموش شدن ... :) من کاری کردم فراموشتون بشه 😈👹
دلبسته به سکه‌های قلک بودیم دنبال بهانه‌های کوچک بودیم رؤیای بزرگ‌تر شدن خوب نبود ای‌کاش تمام عمر کودک بودیم...
90.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻کاش سیدالشهدا را نمیدیدم پارسال شب قدر۲١ ماه مبارک این برنامه منو خیلی ریخت به‌هم، نه تنها من، همه رو ریخت به‌هم، تو پیج اینستاگرامم حدود ۲ میلیون بازدید خورد. تجربه‌ای انقدر کامل از کسی ندیدم که درباره ۳ امام باشه. با این برنامه میفهمی امام رضا چرا امام رئوف شد. آخه یه امام چقدر میتونه مهربون و حامی شیعیانش باشه 🔻و ابهت و عظمتی که از سیدالشهداء بااين برنامه تو دل و ذهنم اومد واقعا عجیب بود. کل شب قدر به یاد سیدالشهدا و تحت تاثیرش بودم. آخر برنامه میثم عباسیان میگه ای کاش سیدالشهدا رو نمیدیدم. بعد پخش برنامه‌ش خیلیا تو فضای مجازی ازش پرسیدن چی دیدی وقتی سرتو بالا آوردی؟ یه کامنت گذاشت تو اینستاگرام گفت سیدالشهدا رو بی‌سر دیدم😭
از طالقانى سوال شد كه چرا در مجلس روى صندلى نميشيند؟ در پاسخ گفت: کسی که روی این صندلی راحت نشست نمیتواند قانونی بنویسد که بدرد روی زمین نشستگان بخورد.
به خاطر شهادت همسرم گریه نمی کنم ولےبه خاطر وضعیت حجاب جامعه ناراحتم و گریه می کنم...😔 ⭕همسر‌شهید مدافع حرم مسلم خیزاب⭕ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
مراقب باشید... بعضی ها برای زمین زدن شما تمام تلاش خود را میکنند اما در مقابل چشمان شما تظاهر به کمک کردن میکنند.
و خدا شب را مایه آرامش بندگانش قرار داد ...... خدای ما خیلی مهربونه این انگشت کوچیکه مهربونیاش هست ...😍😍 🌸شبتون به زیبایی بهار ظهور .... انشاءالله امشب در عالم رویا وسط بین الحرمین باشید 😍 التماس دعای فرج ......🦋 😊قبل از خواب یادتون نره برای آقا دعا کنید و بهشون شب به خیر بگید .... بابا مهدی ما فداییان تو هستیم ❤️✌️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شروع فعالیت قربة الی
🕋 بسم اللّه الرحمن الرحیم 🕋 🌼 یــــاصـــاحـــــبـــ الزمــــانــــ 🌼 💗💗
یکم قشنگی ببینیم😉😘 🦋بال‌ پروانه زیر میکروسکوپ😍😍 قربون خلقت خدا برم من .....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آنـچِنآن‌ـدُچآر‌غَـم‌شُـده‌اَم ڪه‌اِنـگآر‌غَـم‌ـدُچـآرِ‌مَـن‌شُـده‌اَسـت..! 💛⃟🦋⸾⸾⇢ 💛⃟🦋⸾⸾⇢ .
مادربزرگم‌همیشه‌میگفت : دعا‌کن‌اما‌اصرار‌نکن ؛ خدا‌اگه‌واست‌بخواد‌ هیچکس‌‌جلودارش‌نیست :) 🌱.
در برخی منابع برای امام‌ زمان (عج) لقب خاصى ذکر شده با عنوان: خُنَّس اما این لقب از کجا گرفته شده؟ از آیه ۱۵ سوره تکویر که میگه: فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ حالا این خُنَّس يعنی چی؟ یعنی آن ستاره ای که میرود اما برمیگردد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«أرنی» کسی بگوید که تو را ندیده باشد تو که با منی همیشه❤️ چه «تری» چه«لن ترانی»... . .
بسم رب النور 🌱✨ میخواهیم بریم سراغ جدیدموننننن😍😍😍 اگه گفتید اسمش چیه؟؟؟ 😍🦋 امیدوارم خوشتون بیاد و مارو به دوستاتون معرفی کنید 💫
ساعت از یک بامداد می‌گذشت، کمتر از دو ساعت تا تحویل سال ۱۳۹۰ مانده بود و در این نیمه‌شب رؤیایی، خانه کوچک‌مان از همیشه دیدنی‌تر بود. روی میز شیشه‌ای اتاق پذیرایی ساده‌ای چیده بودم و برای چندمین بار سَعد را صدا زدم که اگر نبود دلم می‌خواست حداقل به اینهمه خوش‌سلیقگی‌ام توجه کند. باز هم گوشی به دست از اتاق بیرون آمد، سرش به قدری پایین و مشغول موبایلش بود که فقط موهای ژل زده مشکی‌اش را می‌دیدم و تنها عطر تند و تلخ پیراهن سپیدش حس می‌شد. می‌دانستم به خاطر من به خودش رسیده و باز از اینهمه سرگرمی‌اش کلافه شدم که تا کنارم نشست، گوشی را از دستش کشیدم. با چشمان روشن و برّاقش نگاهم کرد و همین روشنی زیر سایه مژگان مشکی‌اش همیشه خلع سلاحم می‌کرد که خط اخمم شکست و با خنده توبیخش کردم :«هر چی خوندی، بسه!» به مبل تکیه زد، هر دو دستش را پشت سرش قفل کرد و با لبخندی که لبانش را ربوده بود، جواب داد :«شماها که آخر حریف نظام نشدید، شاید ما حریف نظام شدیم!» لحن محکم وقتی در لطافت کلمات می‌نشست، شنیدنی‌تر می‌شد که برای چند لحظه نیم‌رخ صورت زیبایش را تماشا کردم تا به سمتم چرخید و به رویم چشمک زد. به صفحه گوشی نگاه کردم، سایت باز بود و ردیف اخبار که دوباره گوشی را سمتش گرفتم و پرسیدم :«با این می‌خوای کنی؟» و نقشه‌ای دیگر به سرش افتاده بود که با لبخندی مرموز پاسخ داد :«می‌خوام با دلستر انقلاب کنم!» نفهمیدم چه می‌گوید و سرِ پُرشور او دوباره سودایی شده بود که خندید و بی‌مقدمه پرسید :«دلستر می‌خوری؟» می‌دانستم زبان پُر رمز و رازی دارد و بعد از یک سال زندگی مشترک، هنوز رمزگشایی از جملاتش برایم دشوار بود که به جای جواب، کردم :«اون دلستری که تو بخوای باهاش انقلاب کنی، نمی‌خوام!»دستش را از پشت سرش پایین آورد، از جا بلند شد و همانطور که به سمت آشپزخانه می‌رفت، صدا رساند :«مجبوری بخوری!» اسم انقلاب، هیاهوی سال ۸۸ را دوباره به یادم آورده بود که گوشی را روی میز انداختم و با دلخوری از اینهمه بی‌نتیجه، نجوا کردم :«هر چی ما سال ۸۸ به جایی رسیدیم، شما هم می‌رسید!» با دو شیشه دلستر لیمو برگشت، دوباره کنارم نشست و نجوایم را به خوبی شنیده بود که شیشه‌ها را روی میز نشاند و با حالتی منطقی نصیحتم کرد :«نازنین جان! انقلاب با بچه‌بازی فرق داره!» خیره نگاهش کردم و او به خوبی می‌دانست چه می‌گوید که با لحنی مهربان دلیل آورد :«ما سال ۸۸ بچه‌بازی می‌کردیم! فکر می‌کنی تجمع تو دانشگاه و شعار دادن چقدر اثر داشت؟» و من بابت همان چند ماه، مدال مبارز را به خودم داده بودم که صدایم سینه سپر کرد :«ما با همون کارها خیلی به ضربه زدیم!» در پاسخم به تمسخر سری تکان داد و همه مبارزاتم را در چند جمله به بازی گرفت :«آره خب! کلی شیشه شکستیم! کلی کلاس‌ها رو تعطیل کردیم! کلی با حراست و درافتادیم!» سپس با کف دست روی پیشانی‌اش کوبید و با حالتی هیجان‌زده ادامه داد :«از همه مهمتر! این پسر سوریه‌ای یه دختر شرّ ایرانی شد!» و از خاطرات خیال‌انگیز آن روز‌ها چشمانش درخشید و به رویم خندید :«نازنین! نمی‌دونی وقتی می‌دیدم بین اونهمه پسر میری رو صندلی و شعار میدی، چه حالی می‌شدم! برا من که عاشق بودم، به دست اوردن یه همچین دختری رؤیا بود!» در برابر ابراز احساساتش با آن صورت زیبا و لحن گرم عربی، دست و پای دلم را گم کردم و برای فرار از نگاهش به سمت میز خم شدم تا دلستری بردارم که مچم را گرفت. صورتم به سمتش چرخید و دلبرانه زبان ریختم :«خب تشنمه!» و او همانطور که دستم را محکم گرفته بود، قاطعانه حکم کرد :«منم تشنمه! ولی اول باید حرف بزنیم!» تیزی صدایش خماری را از سرم بُرد، دستم را رها نمی‌کرد و با دست دیگر از جیب پیراهنش فندکی بیرون کشید. در برابر چشمانم که خیره به فندک مانده بود، طوری نگاهم کرد که دلم خالی شد و او پُر از حرف بود که شمرده شروع کرد :«نازنین! تو یه بار به خاطر قید خونواده‌ات رو زدی!» و این منصفانه نبود که بین حرفش پریدم :«من به خاطر تو ترک‌شون کردم!» مچم را بین انگشتانش محکم فشار داد و بازخواستم کرد :«زینب خانم! اسمت هم به خاطر من عوض کردی و شدی نازنین؟» از طعنه تلخش دلم گرفت و او بی‌توجه به رنجش نگاهم دوباره کنایه زد :« هم به‌خاطر من گذاشتی کنار؟ اون روزی که لیدر دانشکده بودی که اصلاً منو ندیده بودی!»…