دیگه هیچ چیز مرا ، از پای در نمیآورد
هیچ چیز حیرت زدهام نمیکند
من نهایتِ آن را دیدهام
نهایتِ آن ؟ دوری از تو .
دیگه به حدی رسیده که نمیتونم بغضمُ نگه دارم ، نوکرت داره میمیره ، میکِشیش تو آغوشت ؟(:
شوق را رد کردهایم از فراقِ کربلا ؛
کارمان دارد به مرزِ جان سپردن میرسد .