#دلنوشته
در پس آسمان،
آن آسمانی که جز ابرهای خشن و ظالمانه
در خود جا نداشت
ابرهای که هر کدام ظالمانه انوار را در هم فرو میبرد و چون صیادانی حتی ذرات معلق شده انوار را می دزدیدن
و با طوفانی سهمگین که از نیامدن خورشید در پس آسمان در من رخ داد و من مانند پیچکی سخت در خود تنیدم تا شاید
بتوانم حتی ذرات نور را از اسمان بگیرم
اما نشد🥺
سرگردان و نالان از نیامدن خورشید که وعده امدنش را شنیده بودم و خود را امید به امدنش داده بودم
چه سخت می گذشت این روزها روزنه ی امیدم تاریک و ناامیدی جایگزینش شد
انقدر در خود تنیدم و خود را آزردم تا شاید
مرگ بتواند راه نجاتم باشد
چشمانم گره خورده ی اسمان بود و دنیا برایم مانند جادوگری ترسناک و غریب
روزها گذشت تا اینکه چشمان اویزان من
به اسمان نوری سوسو کنان را دید و دست بر ان برد و دید ستاره ست در دل اسمان تیره و آن ستاره شد راهی
این ستاره آمد و سنگینی نبودن انوار را از اسمان گرفت، و امـــــــــــــــااین ستاره
گه گاهی خودش می شود سنگینی آسمان🥺
کاش ستاره میفهمید اسمان سنگینیش
را دوست ندارد☹️
نویسنده: شوق وصال
✿💚⃟○━━ @eitaalove
آسمان رنگی از تـــــــــو دارد
آن زمان که چشم میدوزم
و تنها تـــــــــو را در آغوشش میبینم
و انوارت تلالو کنان سمت
من میاید و مرا
در فضای داشتنت به وجد می آورد✌🏻
ای کاش تو را روی زمین میدیدم🥺
نویسنده: شوق وصال
#عاشقانه
✿💚⃟○━━ @eitaalove
چشمانت دنیای من است
در آن گم شدهام
و هرگز نمیخواهم پیدا شوم
بهترین جایی که میتوانم باشم
در آغوش تــــــــــــــوست✌🏻😍
#عاشقانه
✿💚⃟○━━ @eitaalove