سجاده نشینی که شبهای تاریک عراق خوب به خاطر دارند چگونه ماموران عباسی شبانه از دیوارهای ولایتش بالا رفتند و او را از سجاده با سر و پایی برهنه به دربار پوشالی ظلم کشاندند!
هم او که رئیس مذهب شیعه شد و مکتبی بزرگ وامدار علم و حلم و روایاتش...
امام صادق که ششمین امام معصوم است و مذهب شیعه را با نام او به عنوان مذهب جعفری می شناسند.
او که در سال 80 یا 83 قمری در مدینه به دنیا آمد و پس از رحلت پدر، رهبری فکری و سیاسی شیعیان اصیل پیرو مذهب امامیه را بر عهده گرفت و تا سال 148 قمری که در قید حیات بود، هزاران شاگرد در محفل درسش حاضر می شدند و مورد ستایش تمامی عالمان عصر خویش بود.
بزرگ امامی که در متون دینی شیعه، چندین هزار روایت از او در تفسیر، اخلاق و به ویژه فقه، بر جای مانده که باعث عظمت حدیث شیعه و موجب تقویت و اعتلای همه جانبه بنیه علمی آن شده است.
آری امشب کوچه های مدینه داغدارند و بقیع، چشمانتظار در آغوش کشیدن آخرین نگین خویش است تا محفلی شود از دردانههای آل محمد(ص)...
آه بقیع همواره خموش! براستی که تو به تنهایی، مرثیه مجسمی از غربت نگینهای بی مانند آفرینش هستی.
خوشا به حالت که در عین سادگی و خلوتت بزرگترین گنجینه آفرینش را نگهبانی...
زیارت ائمه بقیع(ع)
صلوات بر امام صادق
و اینک هم آغوش صادق(ع) میشوی، هم او که فرمود:«همه خير در خانهای نهاده شده و كليدش را زهد و بیرغبتی به دنيا قرار داده اند.»[1]
شهادتش بر رهروان این مکتب تسلیت باد.
زهرا مرادوند
درجست وجوی آسمان:
🔹️آخرین وصیت امام صادق در بستر شهادت
تا چشم ام حمیده، مادر امام کاظم علیه السلام، به ابو بصیر - که برای تسلیت گفتن به او به مناسبت وفات شوهر بزرگوارش امام صادق آمده بود - افتاد اشکهایش جاری شد. ابو بصیر نیز لختی گریست. همینکه گریه ام حمیده ایستاد، به ابو بصیر گفت: «تو در ساعت احتضار امام حاضر نبودی، قضیه عجیبی اتفاق افتاد.»
ابو بصیر پرسید: «چه قضیه ای؟» گفت: «لحظات آخر زندگی امام بود. امام دقایق آخر عمر خود را طی می کرد. پلکها روی هم افتاده بود. ناگهان امام پلکها را از روی هم برداشت و فرمود: «همین الآن جمیع افراد خویشاوندان مرا حاضر کنید.» مطلب عجیبی بود. در این وقت امام همچو دستوری داده بود. ما هم همت کردیم و همه را جمع کردیم. کسی از خویشان و نزدیکان امام باقی نماند که آنجا حاضر نشده باشد. همه منتظر و آماده که امام در این لحظه حساس می خواهد چه بکند و چه بگوید.
«امام همینکه همه را حاضر دید، جمعیت را مخاطب قرار داده فرمود: شفاعت ما هرگز نصیب کسانی که نماز را سبک می شمارند نخواهد شد.»
🏴🏴❤️
💕
اﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻦ..
ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﯾﻮﻧﺲ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺯﯾﺮ ﺁﺏ،
ﻧﻮﺡ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺁﺏ،
ﻭ ﯾﻮﺳﻒ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﻌﺮ ﭼﺎﻩ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﺏ ﺣﻔﻆ ﮐﺮﺩ...
ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻦ ...
ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺿﺮﺑﻪ ﻋﺼﺎ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺭﻭﺩ ﻧﯿﻞ ﻧﻮﺍﺧﺘﻪ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺧﺸﮑﯽ ﻇﺎﻫﺮ ﮐﻨﺪ،
ﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﻋﺼﺎ ﺩﺭ ﺟﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﺳﻨﮓ ﺑﺨﻮﺭﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺩﻭﺍﺯﺩﻩ ﭼﺸﻤﻪ ﺟﺎﺭﯼ ﺷﻮﺩ ...
ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻦ ...
ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﻓﺮﻋﻮﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﺏ ﻭ ﻗﺎﺭﻭﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﺎﮎ ﻏﺮﻕ ﮐﻨﺪ،
ﺍﻣﺎ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺁﺗﺶ ﺳﺎﻟﻢ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ..
اﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻦ ..
ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻫﺎ برسی
✨✨✨✨
#تلنگر
لپ تاپم رو روشن کردم و افتادم
تو کوچه پس کوچه های اينترنت...😊
چند تا کوچه رو که دور زدم، يهو ديدم
آژير آنتی ويروس به صدا دراومد ؛
فهميدم ويروس گرفته 😕
سريع ويروس رو از بين بردم تا به سيستمم، آسيبی نرسونه ...
کارم که تموم شد به حال خودم خنديدم.
"البته از اون خنده ها "خنده ی تلخ من
از گريه غم انگيز تر است"!😔
با خودم گفتم: کاش اينقدر که هوای
لپ تاپت رو داری، هوای خودتم داشتی😓
کاش وقتی گناه ميکردی و آژير دلت
داد ميزد که: خطر.. خطر..!!😔
دلم به حال خودم سوخت...!!😓
تازه فهميدم خيلی وقته گناهها،
آنتی ويروس دلم رو هم خفه کردند😔
#نمیدونم_چی_بگم
اما خوش به حال اونايی که آنتی ويروس
دلشون اورجيناله و هر روز با وصل شدن
به #خدا آپديتش ميکنن ...🌹
خوش به حال اونايی که هر شب
رفتاراشون رو مرور می کنن واگر گناهی
ناخواسته وارد دلشون شده با آنتی ويروس
#استغفار نابودش ميکنن🚫
يه آنتی ويروس خريدم به نام " استغفار "
از ته دل گفتم:
"استغفرالله ربی و اتوب الیه...🤲
✨✨✨✨
017037.mp3
71.8K
📿 هر روز با قرآن
💠 سوره مبارکه الْإِسْرَآء آیه ۳۷
🔸 وَلَا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحًا ۖ إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَنْ تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولًا
🔹 و روی زمین، با تکبر راه مرو! تو نمیتوانی زمین را بشکافی، و طول قامتت هرگز به کوهها نمیرسد!
لا اله الا الله الملک الحق المبین
ذکر روز پنج شنبه(100مرتبه)
معنی: هیچ معبودی جز خدا نیست،پادشاه بر حق آشکار
ویژگی: رزق و روزی
روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_حسن_عسکری_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
#حمالی_که_در_تاریخ_جاودانه_شد
در خیابان شمس تبریزی شهر تبریز زیارتگاهی وجود دارد که به قبر حمال *معروفه.
فرد بیسوادی در تبریز زندگی میکرد و تمام عمر خود را در بازار به حمالی و بارکشی می گذراند تا از این راه رزق حلالی بدست آورد.
یک روز که مثل همیشه در کوچه پس کوچه های شلوغ بازار مشغول حمل بار بود، برای آنکه نفسی تازه کند، بارش را روی زمین می گذارد و کمر راست می کند.
صدایی توجه اش را جلب می کند؛ میبیند بچه ای روی پشت بام مشغول بازی است و مادرش مدام بچه را دعوا میکند که ورجه وورجه نکن، می افتی!
در همان لحظه بچه به لبه بام نزدیک می شود و ناغافل پایش سر میخورد و به پایین پرت میشود.
مادر جیغی میکشد و مردم خیره میمانند.
حمال پیر فریاد میزند "نگهش دار"!
کودک میان آسمان و زمین معلق میماند، پیرمرد نزدیک می شود، به آرامی او را میگیرد و به مادرش تحویل میدهد.
جمعیتی که شاهد این واقعه بودند همه دور او جمع میشوند و هر کس از او سوالی میپرسد:
یکی میگوید تو امام زمانی، دیگری میگوید حضرت خضر است، کسانی هم میگویند جادوگری بلد است و سحر کرده.
حمال که دوباره به سختی بارش را بر دوش میگذارد،
خطاب به همه کسانی که هاج و واج مانده و هر یک به گونه ای واقعه را تفسیر می کنند،
به آرامی و خونسردی می گوید:
" خیر، من نه امام زمانم، نه حضرت خضر و نه جادوگر،
من همان حمالی هستم که پنجاه شصت سال است
در این بازار میشناسید. من کار خارق العاده ای نکردم، بلکه ماجرا این است که یک عمر هر چه خدا فرموده بود، من اطاعت کردم، یکبار من از خدا خواستم، او اجابت کرد.
اما مردم این واقعه را بر سر زبانها انداختند و این حمال تا به امروز جاودانه شد و قبرش زیارتگاه مردم تبریز شد.
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که خواجه خود روش بنده پروری داند
💔بحث #شهادت که می شود "فاطمه مغنیه"خواهر شهید جهاد می گوید :
مادر من یک زن فوق العاده است. خبر شهادت بابا که رسید رفت و دو رکعت نماز خواند. همه ما را مامان آرام کرد. بدون اینکه حرفی مستقیم به ما بزند وقتی دید در مواجهه با پیکر بابا بی تاب شده ایم خطاب به بابا گفت: الحمدلله که وقتی شهید شدی کسی خانواده ات را به اسارت نگرفت و به ما جسارت نمی کند.
همین یک جمله ما را آنقدر خجالت داد که آرام شدیم.
بعد خودش رفت و وقتی مراسم تشییع برگزار می شد یک ساعت در قبری که برای بابا آماده کرده بودند ماند و قرآن و زیارت عاشورا خواند.
خبر شهادت "جهاد" را هم که شنید همین طور.
دلم سوخت وقتی دیدمش. مثل بابا شده بود. خون ها را شسته بودند ولی جای زخم ها و پارگی ها بود. جای کبودی و خون مردگی ها.
تصاویر شهادت بابا و جهاد با هم یکی شده بودند و یک لحظه به نظرم رسید من دیگر نمی توانم تحمل کنم. باز مادر غیرمستقیم آرام کرد من و مصطفی را، وقتی صورت جهاد را بوسید و گفت:
ببین دشمن چه بلایی سر جهادم آورده. البته هنوز به "ارباً اربا" نرسیده، لا یوم کیومک یا اباعبدالله حسین... باز خجالت آراممان کرد.
بعد هم مادرم خودش توی قبر جهاد رفت. همان قبر! سه ساعت قرآن و زیارت عاشورا و دعا و...