eitaa logo
مهدی_فرزند_حسین
395 دنبال‌کننده
427 عکس
31 ویدیو
8 فایل
سلام بر حسین زمان سلام بر فرزند حسین سلام بر وارث حسین سلام بر منتقم حسین سلام بر مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف . . ادمین کانال: @admin_latif
مشاهده در ایتا
دانلود
✍مات و مبهوت پشت در خشکم زده بود نیم ساعت دیگه زنگ کلاس بود و من حتی نمی دونستم باید سوار کدوم خط بشم کجا پیاده بشم یا اگر بخوام سوار تاکسی بشم باید🚕 همون طور چند لحظه ایستادم برگشتم سمت در که زنگ بزنم اما دستم بین زمین و آسمون خشک شد حالا چی می خوای به مامان بگی؟اگر بهش بگی چی شده که مامان همین طوری هم کلی غصه توی دلش داره این یکی هم بهش اضافه میشه دستم رو آوردم پایین رفتم سمت خیابون اصلی پدرم همیشه از کوچه پس کوچه ها می رفت که زودتر برسیم مدرسه و من مسیرهای اصلی رو یاد نگرفته بودم مردم با عجله در رفت و آمد بودن جلوی هر کسی رو که می گرفتم بهم محل نمی گذاشت. ندید گرفته می شدم. من با اون غرورم یهو به ذهنم رسید از مغازه دارها بپرسم رفتم توی یه مغازه دو سه دقیقه ای طول کشید اما بالاخره یکی راهنماییم کرد باید کجا بایستم با عجله رفتم سمت ایستگاه دل توی دلم نبود یه ربع دیگه زنگ رو می زدن و در رو می بستن ...😳 اتوبوس رسید اما توی هجمه جمعیت رسما بین در گیر کردم و له شدم به زحمت از لای در نیمه باز کیفم رو کشیدم داخل دستم گز گز می کرد با هر تکان اتوبوس یا یکی روی من می افتاد یا زانوم کنار پله له می شد توی هر ایستگاه هم با باز شدن در پرت می شدم بیرون چند بار حس کردم الان بین جمعیت خفه میشم😷 با اون قدهای بلند و هیکل های بزرگ و من بالاخره یکی به دادم رسید خودش رو حائل من کرد دستش رو تکیه داد به در اتوبوس و من رو کشید کنار توی تکان ها فشار جمعیت می افتاد روی اون دلم سوخته بود و اشکم به مویی بند بود سرم رو آوردم بالا متشکرم خدا خیرتون بده 😉 اون لبخند زد اما من با تمام وجود می خواستم گریه کنم ...😭 نیم ساعت بعد از زنگ کلاس رسیدم مدرسه ناظم با ناراحتی بهم نگاه کرد فضلی این چه ساعت مدرسه اومدنه؟ از تو بعیده با شرمندگی سرم رو انداختم پایین چی می تونستم بگم؟ راستش رو می گفتم شخصیت پدرم خورد می شد دروغ می گفتم شخصیت خودم جلوی خدا جوابی جز سکوت نداشتم چند دقیقه بهم نگاه کرد هر کی جای تو بود الان یه پس گردنی ازم خورده بود زود برو سر کلاست برگه ورود به کلاس نوشت و داد دستم دیگه تاخیر نکنی ها چشم آقا و دویدم سمت راه پله ها اون روز توی مدرسه اصلا حالم دست خودم نبود با بداخلاقی ها و تندی های پدرم کنار اومده بودم دعوا و بدرفتاریش با مادرم و ما یک طرف این سوژه جدید رو باید چی کار می کردم؟ مدرسه که تعطیل شد پدرم سر کوچه، توی ماشین منتظر بود سعید رو جلوی چشم من سوار کرد اما من وقتی رسیدم خونه پدر و سعید خیلی وقت بود رسیده بودن زنگ در رو که زدم مادرم با نگرانی اومد دم در تا حالا کجا بودی مهران؟ دلم هزار راه رفت😢 نمی دونستم باید چه جوابی بدم اصلا پدرم برای اینکه من همراهش نبودم چی گفته و چه بهانه ای آورده سرم رو انداختم پایین شرمنده ... اومدم تو پدرم سر سفره نشسته بود سرش رو آورد بالا و نگاه معناداری بهم کرد به زحمت خودم رو کنترل کردم سلام بابا خسته نباشی ... جواب سلامم رو نداد لباسم رو عوض کردم دستم رو شستم و نشستم سر سفره دوباره مادرم با نگرانی بهم نگاه کرد کجا بودی مهران؟ چرا با پدرت برنگشتی؟ از پدرت که هر چی می پرسم هیچی نمیگه فقط ساکت نگام می کنه چند لحظه بهش نگاه کردم دل خودم بدجور سوخته بود اما چی می تونستم بگم؟ روی زخم دلش نمک بپاشم یا یه زخم به درد و غصه هاش اضافه کنم؟ از حالت فتح الفتوح کرده پدرم مطمئن بودم این تازه شروع ماجراست و از این به بعد باید خودم برم و برگردم خدایا مهم نیست سر من چی میاد خودت هوای دل مادرم رو داشته باش . این داستان ادامه دارد😌 👈نویسنده:شهیدسید طاها ایمانی 🔴کانال اِلی الحُسَین ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @elal_Hosain ╚════ ✾ ✾ ✾
1_103934903.mp3
5.24M
🎙 98 🎵مثل بارون اشکات داره از ابر ... 🎙میثم 🔴کانال اِلی الحُسَین ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @elal_Hosain ╚════ ✾ ✾ ✾
Fadaeian_Haftegi_980323_5-1.mp3
11.79M
#سید_رضا_نریمانی کفنُ میبندن با یه پنبه راه دهنُ میبندن روضه خون میخونه همه میرن و امام رضا فقط میمونه .... 🔺بسیار بسیار زیبا #پیشنهاد_ویژه #الی_الحسین @elal_hosein
18.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 باخین | نماهنگ ویژه اربعین ۹۸ با صدای مهدی_رسولی به سه زبانِ ترکی، فارسی و عربی همراه با تصاویری از عزاداری باشکوه مردم آذربایجان #شبتون_حسینی ✋ 🔴کانال اِلی الحُسَین ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @elal_Hosain ╚════ ✾ ✾ ✾
سلام ادمین کانال "الی الحسین" هستم لطفا نقد و نظرتون درباره کانال را بفرمایید. پیشاپیش از بذل توجهتون ممنونم @admin_latif
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسین جانم💚 سلام می دهم ✋🌺 از بام خانه سمت حرم ببخش نوکرتان را 😓 بضاعتش این است 😔 السلام علیک یا اباعبدالله الحسین (ع)💚 #صبحتون_حسینی✋ 🔴کانال اِلی الحُسَین ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @elal_Hosain ╚════ ✾ ✾ ✾
#حــدیــث‌روز 🌴امـام حسیـن علیـه‌السـلام⇩ 🌹مَنْ نَفَّسَ کرْبَةَ مُؤْمِن فَرَّجَ اللهُ عَنْهُ کرْبَ الدُّنْیا وَ الاْخِرَة🍃 🍀هر کس گـره‌ای از مشکلات مؤمنی باز کند و مشکلش را برطـرف نمـاید خـداوند متعـال مشکلات دنیـا و آخـرت او را اصـلاح می‌نمایـد. 📚بحارالانوار، جلد ۷۵، صفحه ۱۲۲ 📘مستدرک الوسائل، جلد۱۲، صفحه۴۱۶ 🔴کانال اِلی الحُسَین ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @elal_Hosain ╚════ ✾ ✾ ✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ✍سینه سپر کردم و گفتم همه پسرهای هم سن و سال من خودشون میرن و میان منم بزرگ شدم اگر اجازه بدید می خوام از این به بعد خودم برم مدرسه و برگردم تا این رو گفتم دوباره صورت پدرم گر گرفت با چشم های برافروخته اش بهم نگاه کرداگر اجازه بدید؟؟! باز واسه من آدم شد مرتیکه بگو... زیر چشمی یه نگاه به مادرم انداخت و بقیه حرفش رو خورد مادرم با ناراحتی و در حالی که گیج می خورد و نمی فهمید چه خبره سر چرخوند سمت پدرم حمید آقااین چه حرفیه همه مردم آرزوی داشتن یه بچه شبیه مهران رو دارن قاشقش رو محکم پرت کرد وسط بشقاب پس ببر بده به همون ها که آرزوش رو دارن سگ خور صورتش رو چرخوند سمت من تو هم هر گهی می خوای بخوری بخور مرتیکه واسه من آدم شده و بلند شد رفت توی اتاق گیج می خوردم نمی دونستم چه اشتباهی کردم که دارم به خاطرش دعوا میش بچه ها هم خیلی ترسیده بودن مامان روی سر الهام دست کشید و اون رو گرفت توی بغلش از حالت نگاهش معلوم بود خوب فهمیده چه خبره یه نگاهی به من و سعید کرد اشکالی نداره چیزی نیست شما غذاتون رو بخورید اما هر دوی ما می دونستیم این تازه شروع ماجراست ... فردا صبح زود از جا بلند شدم و سریع حاضر شدم مادرم تازه می خواست سفره رو بندازه تا چشمش بهم افتاد دنبالم دوید صبح به این زودی کجا میری؟ هوا تازه روشن شده هوای صبح خیلی عالیه آدم 2 بار این هوا بهش بخوره زنده میشه وایسا صبحانه بخور و برو نه دیرم میشه معلوم نیست اتوبوس کی بیاد باید کلی صبر کنم اول صبح هم اتوبوس خیلی شلوغ میشه کم کم روزها کوتاه تر و هوا سردتر می شد بارون ها شدید تر گاهی برف تا زیر زانوم و بالاتر می رسید شانس می آوردیم مدارس ابتدایی تعطیل می شد و الا با اون وضع باید گرگ و میش یا حتی خیلی زودتر می اومدم بیرون توی برف سنگین یا یخ زدن زمین اتوبوس ها هم دیرتر می اومدن و باید زمان زیادی رو توی ایستگاه منتظر اتوبوس می شدی و وای به اون روزی که بهش نمی رسیدی یا به خاطر هجوم بزرگ ترها حتی به زور و فشار هم نمی تونستی سوار شی بارها تا رسیدن به مدرسه عین موش آب کشیده می شدم خیسه خیس حتی چند بار مجبور شدم چکمه هام رو در بیارم بزارم کنار بخاری از بالا توش پر برف می شد جوراب و ساق شلوارم حسابی خیس می خوردو تا مدرسه پام یخ می زد سخت بود اماسخت تر زمانی بود که همزمان با رسیدن من پدرم هم می رسید و سعید رو سر کوچه مدرسه پیاده می کرد بدترین لحظه لحظه ای بود که با هم چشم تو چشم می شدیم درد جای سوز سرما رو می گرفت اون که می رفت بی اختیار اشک از چشمم سرازیر شد و بعد چشم های پف کرده ام رو می گذاشتم به حساب سوز سرما دروغ نمی گفتم فقط در برابر حدس ها، سکوت می کردم 👈نویسنده:شهیدسید طاها ایمانی ⏪ ...😊 🔴کانال اِلی الحُسَین ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @elal_Hosain ╚════ ✾ ✾ ✾
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁 ڪاش دائـم ، دلِ مـا از |.•تو•.| بلـرزد اے عشـ❥ـق 😌 آن دلـے ڪز ‌|.•تو•.|😢 نلـرزد بھ چھ ارزد؟ اے عشـق...!😔 ♥️ 🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁 🔴کانال اِلی الحُسَین ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @elal_Hosain ╚════ ✾ ✾ ✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اربابم حسین جانم 💚🌴 سلامی بی جواب از جانب خوبان نمی ماند✋ به سمت کربلا هر صبح میگویم سلام🌹 السلام علیک یااباعبدالله الحسین(ع)💚✋ صبحتون حسینی ✋ 🔴کانال اِلی الحُسَین ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @elal_Hosain ╚════ ✾ ✾ ✾