#داستان_نسـل_سـوخـتہ
#قسمت_یــازدهـم
✍یه ساعت قبل از اذان از جا بلند می شدم و می رفتم توی آشپزخونه کمک مادرم حتی چند بار قبل از اینکه مادرم بلند بشه من چای رو دم کرده بودم ...
پدرم ، 4 روز اول رمضان رو سفر بود اون روز سحر نیم ساعت به اذان با خواب آلودگی تمام از اتاق اومد بیرون تا چشمش بهم افتاد دوباره اخم هاش رفت توی هم حتی جواب سلامم رو هم نداد
سریع براش چای ریختم دستم رو آوردم جلو که ...
با همون حالت اخموی همیشگی نگاه کرد به والدین خود احسان می کنید؟
جا خوردم دستم بین زمین و آسمون خشک شد با همون لحن تمسخرآمیز ادامه داد
- لازم نکرده من به لطف تو نیازی ندارم تو به ما شر نرسان خیرت پیشکش بدجور دلم شکست دلم می خواست با همه وجود گریه کنم
- من چه شری به کسی رسونده بودم؟ غیر از این بود که حتی بدی رو با خوبی جواب می دادم؟ غیر از این بود که چشم هام پر از اشک شده بود
یه نگاه بهم انداخت نگاهش پر از حس غرور و پیروزی بود...
- اصلا لازم نکرده روزه بگیری هنوز 5 سال دیگه مونده پاشو برو بخواب
- اما صدام بغض داشت و می لرزید
- به تو واجب نشده من راضی نباشم نمی تونی توی خونه من روزه بگیری
نفسم توی سینه ام حبس شده بود و اون مثل پیروز میدان بهم نگاه می کرد همون جا خشکم زده بود مادرم هنوز به سفره نرسیده از جا بلند شدم شبتون بخیر و بدون مکث رفتم توی اتاق پام به اتاق نرسیده اشکم سرازیر شد تا همون جا هم به زحمت نگهش داشته بودم در رو بستم و همون جا پشت در نشستم سعید و الهام خواب بودن جلوی دهنم رو گرفتم صدای گریه کردنم بیدارشون نکنه خدایا تو شاهد بودی که هر چه در توانم بود انجام دادم من چه ظلمی در حق پدرم کردم که اینطوری گفت؟ من می خواستم روزه بگیرم اما پدرم نگذاشت تو شاهد باش چون حرف تو بود گوش کردم اما خیلی دلم سوخته خیلی
گریه می کردم و بی اختیار با خدا حرف می زدم
صدای اذان رادیوی مادرم بلند شد پدرم اهل نماز نبود گوشم رو تیز کردم ببینم کی میره توی اتاقش دوباره بخوابه برم وضو بگیرم می ترسیدم اگر ببینه دارم نماز می خونم اجازه اون رو هم ازم صلب کنه که هنوز بچه ای و 15 سالت نشده
تا صدای در اتاق شون اومد آروم لای در رو باز کردم و یواشکی توی حال سرک کشیدم از توی آشپزخونه صدا می اومد دویدم سمت دستشویی که یهو اونی که توی آشپزخونه بود پدرم بود اومد بیرون جدی زل زد توی چشمام
- تو که هنوز بیداری
هول شدم ...
- شب بخیر ...
و دویدم توی اتاق قلبم تند تند می زد
- عجب شانسی داری تو بابا که نماز نمی خونه چرا هنوز بیداره؟
این بار بیشتر صبر کردم نیم ساعت از اذان گذشته بود که خونه ساکت شد چراغ آشپزخونه هم خاموش شده بود رفتم دستشویی و وضو گرفتم
جانمازم رو پهن کردم ایستادم هنوز دست هام رو بالا نیاورده بودم که سکوت و آرامش خونه من رو گرفت دلم دوباره بدجور شکست وجودم که از التهاب افتاده بودتازه جای زخم های پدرم رو بهتر حس می کردم
رفتم سجده خدایا توی این چند ماه این اولین باره که اینقدر دیر واسه نماز اومدم
بغضم شکست من رو می بخشی؟تازه امروز، روزه هم نیستم روزه گرفتنم به خاطر تو بود اما چون خودت گفته بودی به حرمت حرف خودت حرف پدرم رو گوش کردم حالا مجبورم تا 15 سالگی صبر کنم
از جا بلند شدم با همون چشم های خیس دستم رو آوردم بالا الله اکبر بسم الله الرحمن الرحیم
هر شب قبل از خواب یه لیوان آب برمی داشتم و یواشکی می بردم توی اتاق بیدار می شدم و توی اتاق وضو می گرفتم دور از چشم پدرم توی تاریکی اتاق می ترسیدم اگر بفهمه حق نماز خوندن رو هم ازم بگیره.
👈نویسنده:شهیدسید طاها ایمانی
⏪ #ادامہ_دارد...😊
🔴کانال اِلی الحُسَین
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@elal_Hosain
╚════ ✾ ✾ ✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ بسیار دیدنی سخنرانی و توصیف #اربعین نیم قرن پیش! از زبان مرحوم #کافی
🔴کانال اِلی الحُسَین
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@elal_Hosain
╚════ ✾ ✾ ✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همه دل خوشی من
حرمِ توست حسین💚
خاطراتم همگی
درحرم توست حسین💚
بهترین چیزی که
در محشر به دردم میخورَد 😔
شک ندارم که فقط
اشکِ غمِ توست حسین 💚
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام 💚
🔴کانال اِلی الحُسَین
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@elal_Hosain
╚════ ✾ ✾ ✾
آنچه حُر را حُر کرد
#ادب او در مقابل امام بود.
🚫تصویر باز شود
🔴کانال اِلی الحُسَین
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@elal_Hosain
╚════ ✾ ✾ ✾
#داستان_نسـل_سـوخـتہ
#قسمت_دوازدهــم
✍از روزه گرفتن منع شده بودم اما به معنای عقب نشینی نبود صبح از جا بلند می شدم بدون خوردن صبحانه فقط یه لیوان آب همین قدر که دیگه روزه نباشم
و تا افطار لب به چیزی نمی زدم خوراکی هایی رو هم که مادرم می داد بین بچه ها تقسیم می کردم یک ماه غذام فقط یک وعده غذایی بود
برای من اینم تمرین بود تمرین نه گفتن تمرین محکم شدن تمرین کنترل خودم
بعد از زنگ ورزش تشنگی به شدت بهم فشار آورد همون جا ولو شدم روی زمین سرد معلم ورزش مون اومد بالای سرم خوب پاشو برو آب بخور دوباره نگام کرد حس تکان دادن لب هام رو نداشتم
- چرا روزه گرفتی؟ اگر روزه گرفتن برای سن تو بود خدا از 10 سالگی واجبش می کرد
یه حسی بهم می گفت الانه که به خاطر ضعف و وضع من به حریم و حرمت روزه گرفتن و رمضان خدشه وارد بشه نمی خواستم سستی و مشکل من در نفی رمضان قدم برداره سریع از روی زمین بلند شدم
- آقا اجازه ما قوی تریم یا دخترها؟ خنده اش گرفت 😂
- آقا پس چرا خدا به اونها میگه 9 سالگی روزه بگیرید اما ما باید 15 سالگی روزه بگیریم؟ ما که قوی تریم خنده اش کور شد من استاد پرسیدن سوال هایی بودم که همیشه بی جواب می موند این بار خودم لبخند زدم
- ما مرد شدیم آقا
همچین میگه مرد شدیم آقا که انگار رستم دستانه بزار پشت لبت سبز بشه بعد بگو مرد شدم
- نه آقا ما مرد شدیم روحانی مسجدمون میگه اگر مردی به هیکل و یال کوپال و مو و سیبیل بود شمر هیچی از مردانگی کم نداشت ما مرد بی ریش و سیبیلم آقا
فقط بهم نگاه کردهمون حس بهم می گفت دیگه ادامه نده
- آقا با اجازه تون تا زنگ نخورده بریم لباس مون رو عوض کنیم
هر روز که می گذشت فاصله بین من و بچه های هم سن و سال خودم بیشتر می شدهمه مون بزرگ تر می شدیم حرف های اونها کم کم شکل و بوی دیگه ای به خودش می گرفت و حس و حال من طور دیگه ای می شد یه حسی می گفت تو این رفتارها و حرف ها وارد نشو
می نشستم به نگاه کردن رفتارها و باز هم با همون عقل بچگی دنبال علت می گشتم و تحلیل می کردم فکر من دیگه هم سن خودم نبود و این چیزی بود که اولین بار توی حرف بقیه متوجهش شدم
- مهران 10، 15 سال از هم سن و سال های خودش جلوتره عقلش رفتارش ... و
رفته بودم کلید اتاق زیراکس رو بدم که اینها رو بین حرف معلم ها شنیدم نمی دونستم خوبه یا بد اما شنیدنش حس تنهایی وجودم رو بیشتر کرد
بزرگ ترها به من به چشم یه بچه 11 ساله نگاه می کردن و همیشه فقط شنونده حرف هاشون بودم و بچه های هم سن و سال خودمم هم
توی یه گروه سنم فاصله بود توی گروه دیگه حتی نسبت به خواهر و برادرم حس بزرگ تری رو داشتم که باید ازشون مراقبت می کردم علی الخصوص در برابر تنش ها و مشکلات توی خونه
حس یه سپر که باید سد راه مشکلات اونها می شد دلم نمی خواست درد و سختی ای رو که من توی خونه تحمل می کردم اونها هم تجربه کنن
حس تنهایی بدون همدم بودن زیر بار اون همه فشار در وجودم شکل گرفته بود و روز به روز بیشتر می شد
برنامه اولین شب قدر رو از تلوزیون دیدم حس قشنگی داشت شب قدر بعدی منم با مادرم رفتم
تنها سمت آقایون یه گوشه پیدا کردم و نشستم همه اش به کنار دعاها و حرف های قشنگ اون شب، یه طرف جوشن کبیر، یه طرف اولین جوشن خوانی زندگی من بود یا رفیق من لا رفیق له یا انیس من لا انیس له یا عماد من لا عماد له بغضم ترکید خدایا من خیلی تنها و بی پناهم رفیق من میشی؟
ادامه دارد...😊
👈 نویسنده:شهید سیدطاها ایمانی
🔴کانال اِلی الحُسَین
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@elal_Hosain
╚════ ✾ ✾ ✾
🌴🥀🥀🥀🌴
👌 ثواب پیاده روی اربعین از نگاه امام صادق (ع)
💚 امام صادق (ع) می فرماید:
🍀 کسى که با پای پیاده به زیارت امام حسین(ع) برود، خداوند به هر قدمى که برمی دارد یک حسنه برایش نوشته و یک گناه از او محو مى فرماید و یک درجه مرتبه اش را بالا مى برد،
🍀 وقتى به زیارت رفت، حق تعالى دو فرشته را موکل او مىفرماید که آنچه خیر از دهان او خارج میشود را نوشته و آنچه شر و بد است را ننویسند.
🍀 و وقتى برگشت با او وداع کرده و به وى مىگویند: اى ولىّ خدا! گناهانت آمرزیده شد و تو از افراد حزب خدا و حزب رسول او و حزب اهلبیت رسولش هستی، به خدا قسم! هرگز تو آتش را به چشم نخواهی دید و آتش نیز هرگز تو را نخواهد دید و تو را طعمه خود نخواهد کرد.
📚ابن قولویه، کامل الزیارات ص۱۳۴
🔴کانال اِلی الحُسَین
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@elal_Hosain
╚════ ✾ ✾ ✾
✅گزیده ای از سخنرانی
👤دکتر محمد رضا سنگری در سال ۱۳۸۶
👇👇👇👇👇👇
*چگونه شمر نباشیم؟*
🗣يكي از افراد مقابل امام حسین، شمربن ذي الجوشن است. ازفرماندهان سپاه امام علي در صفين. اين چنين كسي حالا در كربلا شمر ميشود. شمر آدم كوچكي نبود. او شانزده بار با پاي پياده به سفر حج رفته است. فكر نكنيد شمر اهل نماز و روزه نبود. او و بسياري ديگر كه مقابل سیدالشهداء ايستادهاند، آدمهايي هستند كه پيشاني پينهبسته داشتند.
ابن عباس درباره خوارج به امام علی گزارش داد:
« مرداني را ديدم كه ضجه هايشان در نيمه شب بلند بود و صداي تلاوت قرآنشان همه جا ميپيچيد. ميتوانستي قيچي به دست بگيري و زانوهاي پينهبستهي آنها را از فرط عبادت بچيني.))
در كتاب تاريخ مسعودي ميخواندم كه در كربلا، هر روز بیست هزار نفر در فرات غسل ميكردند.
غسل" قربة الي الله" و ميگفتند:
غسل مي كنيم تا ثواب کشتن حسین بيشتر باشد.
فكر نكنيد در لشکر عمرسعد كسي نماز نميخواند. برخي از همین افراد به امام حسین ميگويند كه نماز شما قبول نيست!
قصه ي كربلا به اين سادگي كه ما تصور ميكنيم نيست.
بسياري از افرادی كه همراه عمربن سعد به كربلا وارد شدند، نقاب بر چهره داشتند و از امام حسین خجالت ميكشيدند.
ما در كربلا به كلاس شمر شناسي نياز داريم. شمري كه شانزده بار به مكه رفت؛ و جانباز اميرالمومنين بود؛ چگونه به اينجا رسيد؟
اين هشداری است براي جمعهاي كه منتظر امام زمان است.
فرض كنيد فردا روز جمعهاي است كه امام ظهور ميكنند.
آيا ما با اين مشخصاتي كه از كربلا ميگوييم از ياران امام زمان هستيم؟
شمر ویژگیهایی داشت که از او شمر ساخت. من سه ويژگي بارز شمر را برای شما میگویم:
۱_ اولين خصوصيت شمر اين بود كه ميگفت: شكم از همه چيز براي من مهمتر است.
او براي دست يافتن به غذا دست به هركاري مي زد. دعواي شكم دعواي مسخرهاي است كه ما هم با آن درگير هستيم.
روزي قصاب محل به امام علی گفت:
«امروز گوشت نابي دارم، بيا ببر.» حضرت فرمودند:«پول ندارم.»
قصاب گفت:
« ما شما را قبول داريم. گوشت را امروز ببر وپولش را فردا بده.»
حضرت فرمودند: «به جاي اين كه به شما بگويم فردا پول ميدهم به شكمم ميگويم، فردا گوشت بخور.»
به تعبير امام علی «انسان موجودي نيست كه زيستنش طي كردن فاصله ميان سفره و توالت باشد.»
۲_نكته ي دوم در شخصيت شمر اين بود كه چشم ديدن پيشرفت هيچكسی را نداشت و به خاطر همين مسئله است كه به كربلا آمد.
شمر آدمي است كه مدام درباره دیگران حرف میزند.
مثلاً فردي نزد ما مي آيد، وخبري را به ما ميگويد ما ميگوييم جدي؟! بعدش چی شد؟!
اين كار باعث تشويق طرف مقابل ميشود و باب غيبت را ميگشايد.
اگر كسي نزد شما غيبت كرد ، سرتان را پايين بيندازيد و به چشمان او نگاه نكنيد اين كار باعث ميشود كه ديگر اين كار را تكرار نكند.
شمر چنين روحيه اي داشت كه مرتب عليه ديگران حرف میزد و تاب ديدن موفقیتهاي ديگران را نداشت.
۳_ سومين خصوصيت بارزی كه شمر داشت، مسخره كردن ديگران بود. در كربلا نیز شمر بارها حرفهاي آزاردهندهاي به امام حسین زد و ایشان را مسخره کرد.
من كشورهاي ديگر را هم ديدهام امّا هيچ كشوري لطيفهسازتر از ايران نيست. هر چيزي را بهانهي دست انداختن ميكنند.
اين خصوصیتها از جانباز امام علی، شمر ساخت، شمري كه در كربلا با قساوت كامل بر سينهي پسر رسولالله نشست و با بي رحمي تمام، دوازده ضربه از پشت به گردن امامحسین وارد كرد.
امام حسين در روز عاشورا گفت: هر كس كه مدیون است كربلا را ترك كند.
ياران امامحسین مدیون کسی نبودند.
حتی امام حسین زمين كربلا را به شصت هزار درهم از بنیاسد خريد و آن را به خود بنياسد بخشيد و گفت:
« نميخواهم خونم در زمين غصبي ريخته شود.»
اگر گير دنيايي داريد و نمیتوانید پول حلال به دست آوريد نميشود از ياران امام زمان شيد. فكر نكنيد كه شما الان چند ميليون نفر هستيد و اگر دركربلا بوديد هم همين قدرمي مانديد! آنقدر پالایش میشدید که معلوم نبود چند نفر میماندید!
امام حسين در روز عاشورا فرمودند: ميدانيد چرا حرف مرا نمي پذيريد؟ شكم ها يتان از حرام پر شده است.
معني حرف حسين(ع) اين است كه اصحاب من كساني هستند كه لقمهي حرام نخوردهاند. هر كس كه الان لقمهي حرامي در شكمش باشد اگر امام زمان(عج) بيايد، امام به او نمي گويد با من بيا. بلکه میگویند برو اول خودت را پاك كن بعد اگر توانستي بيا. و این، راه را سخت ميكند.
خوشا به حال شيعه اي كه شانههايش بلرزد، اما بيشتر، خوشا به حال شيعهاي كه پيش ازشانههايش، دلش بلرزد.
با امام حسين(ع) بودن، آدمي با اخلاق ميخواهد. اگر بلد نيستيد در خانه محبت كنيد، با حسين نیستید.
كربلا فشرده ترين كلاس تاريخ است.
🔴کانال اِلی الحُسَین
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@elal_Hosain
╚════ ✾ ✾ ✾
هیچ وقت دیر نیست برای:
الســـــــــلامـ علیک یا اباعبـــــدالله
🔴کانال اِلی الحُسَین
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@elal_Hosain
╚════ ✾ ✾ ✾
آنچه #حر را «حـــّـــــر» کرد
یکه لحظه #تفکر بود.
📷 تصویر باز شود
🔴کانال اِلی الحُسَین
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@elal_Hosain
╚════ ✾ ✾ ✾
#داستان_نسـل_سـوخـتہ
#قسمت_سیـزدهـم
✍توی راه برگشت توی حال و هوای خودم بودم که یهو مادر صدام کرد
- خسته شدی؟ ...
سرم رو آوردم بالا ...
- نه ... چطور؟ ...
- آخه چهره ات خیلی گرفته و توی همه
- مامان ... آدم ها چطور می تونن با خدا رفیق بشن؟ ... خدا صدای ما رو می شنوه و ما رو می بینه اما ما نه
چند لحظه ایستاد ...
- چه سوال های سختی می پرسی مادر ... نمی دونم والا... همه چیز را همه گان دانند ... و همه گان هنوز از مادر متولد نشده اند ... بعید می دونمم یه روز یکی پیدا بشه جواب همه چیز رو بدونه این رو گفت و دوباره راه افتاد اما من جواب سوالم رو گرفته بودم از مادر متولد نشده اند ... و این معنای " و لم یولد " خدا بود ... نا خودآگاه لبخند عمیقی صورتم رو پر کرد
- خدایا ... می خوام باهات رفیق بشم می خوام باهات حرف بزنم و صدات رو بشنوم ... اما جواب سوال هام رو فقط خودت بلدی ... اگر تو بخوای من صدات رو می شنوم
ده، پانزده قدم جلو تر ... مادرم تازه فهمید همراهش نیستم برگشت سمتم
- چی شد ایستادی؟
و من در حالی که شوق عجیبی وجودم رو پر کرده بود ... دویدم سمتش
هر روز که می گذشت ... منتظر شنیدن صدای خدا و جواب خدا بودم و برای اولین بار ... توی اون سن کم کم داشتم طعم شک رو می چشیدم
هر روز می گذشت ... و من هر روز منتظر جواب خدا بودم ...
گاهی عمق شک به شدت روی شونه هام سنگینی می کرد ... تنها ... در مسیری که هیچ پاسخگویی نبود ... به حدی که گاهی حس می کردم ... الان ایمانم رو به همه چیز از دست میدم اون روزها معنای حمله شیاطین رو درک نمی کردم ... حمله ای که داشتم زیر ضرباتش خورد می شدم ...
آخرین روز رمضان هم تمام شد و صبر اندک من به آخر رسیده بود شب، همون طور توی جام دراز کشیده بودم ولی خوابم نمی برد ... از این پهلو به اون پهلو شدن هم فایده ای نداشت
گاهی صدای اذان مسجد تا خونه ما می اومد ... و امشب، از اون شب ها بود اذان صبح رو می دادن و من همچنان دراز کشیده بودم ... 10 دقیقه بعد 20 دقیقه بعد ...
و من همچنان غرق فکر ... شک و چراهای مختلف ... که یهو به خودم اومدم ...
- مگه تو کی هستی که منتظر جواب خدایی؟ ... مگه چقدر بندگی خدا رو کردی که طلبکار شدی؟ ... پیغمبر خدا ... دائم العبادت بود ... با اون شان و مرتبه بزرگ ... بعد از اون همه سختی و تلاش و امتحان ... حبیب الله شد
با عصبانیت از دست خودم از جا بلند شدم ... رفتم وضو گرفتم و ایستادم به نماز ... نمازم که تموم شد آفتاب طلوع کرده بود ... خیلی از خودم خجالت می کشیدم ... من با این کوچیکی ... نیاز حقارت ... در برابر عظمت و بزرگی خدا قد علم کرده بودم ... رفتم سجده با کلمات خود قرآن ...
- خدایا ... این بنده یاغی و طغیان گرت رو ببخش ... این بنده ناسپاست رو
پدرم بر عکس همیشه که روزهای تعطیل ... حاضر نبود از جاش تکان بخوره ... عید فطر حاضر شد ما رو ببره سر مزار پدربزرگ ... توی راه هم یه جعبه شیرینی گرفتیم ...
شیرینی به دست ... بین مزار شهدا می چرخیدم و شیرینی تعارف می کردم که چشمم گره خورد به عکسش نگاهش خیلی زنده بود کنار عکس نوشته بودن
- من طلبنی وجدنی ... و من وجدنی عرفنی و من عرفنی ...
هر کس که مرا طلب کند می یابد هر کس که مرا یافت می شناسد هر کس که مرا شناخت دوستم می دارد هر کس که دوستم داشت عاشقم می شود هر کس که عاشقم شود عاشقش می شوم ... و هر کس که عاشقش شوم ... او را می کشم ... و هر کس که او را بکشم ... خون بهایش بر من واجب است ... و من ... خود ... خون بهای او هستم ...
👈نویسنده:شهیدسید طاها ایمانی
⏪ #ادامہ_دارد...😊
🔴کانال اِلی الحُسَین
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@elal_Hosain
╚════ ✾ ✾ ✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ارباب_خوبم_حسین_جانم_سلام✋💚
تشنگان عشق را
با مُشت آبی جان بده
کربلا دور است
مارا با سرابی جان بده
زندگی یعنی
سلام سادهای سمت شما 💚
ایها الارباب 💚
مارا باجوابی جان بده
💚 السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا مَوْلاَیَ یَا
💚 أَبَاعَبْدِ اللَّهِ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَبَرَکَاتُهُ
💚 روزم به نامتان ارباب
🔴کانال اِلی الحُسَین
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@elal_Hosain
╚════ ✾ ✾ ✾
💚 آقا امام صادق(ع):
پولی که خرج زیارت حسین(ع) شود، برمیگردد.
💚 آقا امام صادق (ع) در مورد زیارت مزار آقا امام حسین(ع): هر كه او را زيارت كند، خداوند نيازهايش را برآورد و آنچه از امور دنيا كه برایش اهمیت داشته را كفايت فرمايد و همچنین زيارت امام حسین (ع) رزق بنده را زیاد میکند، و آن چه برای زیارت هزينه كند، بر میگردد.🌺🍃
📕تهذیب الاحکام، ج۶، ص۴۵
🔴کانال اِلی الحُسَین
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@elal_Hosain
╚════ ✾ ✾ ✾
پوستر و شعار اربعین امسال:
#الحسین_یجمعنا
🔴کانال اِلی الحُسَین
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@elal_Hosain
╚════ ✾ ✾ ✾
☕️ شای ابوعلی!😍
یک پیشنهاد وحدت بخش 👇
در مسیر #پیاده_روی_اربعین
به جای گفتن
#اُرید_چای_ایرانی
بگوئیم
#اطّيني_شای_عراقی_خفیف
ای خداااااا
بازم مست چای اربعین بشم😭
🔴کانال اِلی الحُسَین
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@elal_Hosain
╚════ ✾ ✾ ✾
💚شب جمعه و زیارتے امام حسین(ع)
😭هر شب جمعه صداے مادر آید از حرم
😭من تمام عمر دنبال صداے مادرم
😭میزند ناله بُنَیَّ ڪو لباس ڪهنه ات؟
😭کو سرت ،کو حنجرت، ڪو یاورت ،کو دخترم؟
🌹اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
🌹وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
🌹وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
🌹وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
گر دخترکی پیش پـــدر ناز کند
گِرهِ کرب و بلای همه را باز کند😔
🔴کانال اِلی الحُسَین
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@elal_Hosain
╚════ ✾ ✾ ✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نماهنگ رستاخیز عام / پیاده روی اربعین
🎤🎤 محمود کریمی
بسیار شنیدنی و دیدنی😭😭😭
🔴کانال اِلی الحُسَین
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@elal_Hosain
╚════ ✾ ✾ ✾
چه روزها که یک به یک #غروب شد نیامدی
چه بغضها که در گلو رسوب شد نیـــــامدی
خلیل آتشین سخن، تبر به دوش بت شکن
خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیـامدی
برای ما که خسته ایم و دل شکسته ایم نه
ولی برای عده ای چه خوب شد نیـــامدی
تمام طول هفته را در انتظــــــار جمعه ام
دوباره صبح ظهر نه غروب شد نیـــــامدی
به یاد #حسین و #وارث_حسین و #منتقم_حسین
🔴کانال اِلی الحُسَین (ع)
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@elal_Hosain
╚════ ✾ ✾ ✾
▫️ عجب روزهای پرکاری! سخت میشود انتخاب کنی که روزها را چگونه سپری کنی، یا باید مردمی را که تو را ذلیل کننده میخوانند توجیه کنی یا باید به مردمی که روزی بین در دیوار قلدری میکردند مشورت بدهی، شب هایت هم داستان همین است، باید خستگی روزت را با جعده تقسیم کنی!
▪️ ای کاش زمان برای لحظه ای متوقف میشدند و به عقب برمیگشت، همان روزهایی که پیامبر تو را بر دوش میگذاشت و با خود به مسجد میبرد و در بالای منبر کنار خود مینشاند، همان روزهایی که پیامبر تو را اهل بیت خود میخواند و زیر کساء برایت آیه تطهیر میخواند.
▫️ اما حیف... حیف که شمشیر ذوالفقار باید در نیام بماند، و صلح نامه ها امضا شود، آن هم به خاطر مردم به ظاهر مسلمان. تا ایمان مردم ظاهری باشد امام معصوم محکوم به حصار است، حتی اگر ۱۴۰۰ سال بگذرد.
◾️ #شهادت مظلومانه ی #امام_حسن_مجتبی علیه السلام را به محضر امام زمان و شما شیعیان #تسلیت میگوییم.
🔴کانال اِلی الحُسَین
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@elal_Hosain
╚════ ✾ ✾ ✾
May 11