eitaa logo
مهدی_فرزند_حسین
396 دنبال‌کننده
427 عکس
31 ویدیو
8 فایل
سلام بر حسین زمان سلام بر فرزند حسین سلام بر وارث حسین سلام بر منتقم حسین سلام بر مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف . . ادمین کانال: @admin_latif
مشاهده در ایتا
دانلود
📣📣📣📣📣📣📣 ضمن عرض سلام خدمت شما همراهان گرامی و تشکر بابت همراهیتون با کانال خودتون😊 ان شاءالله از فردا یک رمان 😍 عاشقانه مذهبی 😍 براتون در کانال قرار میدیم. ✒ رمان عاشقانه مذهبی👇 ⚫ ⚪نویسنده: سیدطاها ایمانی با ما همراه باشید😊 🔴کانال اِلی الحُسَین ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @elal_Hosain ╚════ ✾ ✾ ✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽کلیپ کوتاه 👌 شب جمعه است هوایت نکنم میمیرم😔 •|حَرَمی باشد ومن باشم •| اشڪی کافی ست😭 •|سرمان گرم است •|همین مارا بس♥️ ارباب میشه اربعین کربلا باشم😢 شبتون حسینی ✋ 🔴کانال اِلی الحُسَین ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @elal_Hosain ╚════ ✾ ✾ ✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📅 📆 ۲۰ محرم | دفن بدن "جناب جون" در کربلا سنگ هم اگر محبت تو را داشته باشد به لحظه جواهر خواهد‌ شد! جای تعجب ندارد که غلام سیاه رویت چو ماه تمام بدرخشد! ☀☀☀ بعد از ده روز از واقعه جمعى از بنى اسد بدن شریف غلام ابوذر غفارى را پیدا کردند در حالى که صورتش نورانى و بدنش معطر بود و سپس او را دفن کردند. جون کسى بود که امیرالمؤمنین (ع) او را به ۱۵۰ دینار خرید و به ابوذر بخشید. هنگامى که ابوذر را به ربذه تبعید کردند این غلام براى کمک به او به ربذه رفت و بعد از رحلت جناب ابوذر به مدینه مراجعت کرد و در خدمت امیرالمؤمنین (ع) بود تا بعد از شهادت آن حضرت به خدمت امام مجتبى (ع) و سپس به خدمت امام حسین (ع) رسید و همراه آن حضرت از مدینه به مکه و از مکه به کربلا آمد. هنگامى که جنگ در روز عاشورا شدت گرفت او خدمت امام حسین (ع) آمد و براى میدان رفتن و دفاع از حریم ولایت و امامت اجازه خواست. حضرت فرمودند: در این سفر به امید عافیت و سلامتى همراه ما بود! اکنون خویشتن را به خاطرما مبتلا مساز. جون خود را بر قدم‌هاى مبارک امام حسین (ع) انداخت و بوسید و گفت: اى پسرسول خدا، هنگامى که شما در راحتى و آسایش بودید من کاسه لیس شما بودم، و حال که به بلا گرفتار هستید شما را رها کنیم؟ جون با خود فکر کرد: من کجا و این خاندان کجا؟! لذا عرضه داشت: آقاى من، بوى من بد است و شرافت خانوادگى هم ندارم و نیز رنگ من سیاه است. یا اباعبدالله، لطف فرموده مرا بهشتى نمایید تا بویم خوش گردد و شرافت خانوادگى به‌دست آورم و رو سفید شوم. نه آقاى من، از شما جدا نمى‌شود تا خون سیاه من با خون شما خانواده مخلوط گردد. جون مى‌گفت و گریه مى‌کرد به حدى که امام حسین (ع) گریستند و اجازه دادند. با آنکه جون مردى ۹۰ ساله بود، ولى در حرم با او انس فراوانى داشتند. او به کنار خیمه‌ها براى خداحافظى و طلب حلالیت آمد، که صداى گریه اطفال بلند شد و اطراف او را گرفتند. هر یک را به زبانى ساکت کرد و به خیمه‌ها فرستاد و مانند شیرى غضبناک روى به آن قوم ناپاک کرد. او جنگ نمایانى کرد، تا آنکه اطراف او را گرفتند و زخم‌هاى فراوانى به او وارد کردند. هنگامى که روى زمین افتاد، امام حسین (ع) سر او را به دامن گرفت و بلند بلند گریست، و دست مبارک بر سر و صورت جون کشید و فرمود: «اللهم بیض وجهه و طیب ریحه و احشره مع محمد و آل محمد (ع)»: بارالها رویش را سفید و بویش را خوش فرما و با خاندان عصمت (ع) محشورش نما. از برکت دعاى حضرت روى غلام مانند تمام درخشیدن گرفت و بوى عطر از وى به مشام رسید. چنانکه وقتى بدن او را بعد از ده روز پیدا کردند و بود. 🔴کانال اِلی الحُسَین ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @elal_Hosain ╚════ ✾ ✾ ✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح آدینه تون حسيني💚 💚صبحتون متبرک به نام امام حسین علیه السلام💚 🌴 السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى و َصْحابِ الْحُسَيْنَ 💚🌴 صبحتون حسینی ✋ 🔴کانال اِلی الحُسَین ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @elal_Hosain ╚════ ✾ ✾ ✾
🌿 🌱 🍃 ️پوشیدن لباس تنگ، ننگ است... 💚 از امام حسین(ع) حدیث به نقل شده است... اما با این وجود، در روز عاشورا ایشان فرمودند: پوشیدن لباس تنگ را موجب خاری و ننگ می دانند... حتی در زمان جنگ نیز ایشان نسبت به این موضوع حساسیت نشان دادند... جامعه ی امروز ما این را میداند؟ 🌹حضرت سیدالشهداء (ع) فرمود: بیاورید برای من جامه یی که کسی در آن رغبت نکند که آن را در زیر جامه هایم بپوشم تا چون کشته شوم و جامه هایم را بیرون کنند آن جامه را کسی از تن من بیرون نکند. پس جامه یی برایش حاضر کردند، چون کوچک بود و بر بدن مبارکش تنگ می افتاد آن را نپوشید، فرمود: این جامه ی اهل ذلت است! جامه یی از این گشادتر بیاورید. پس جامه ی وسیع تر آوردند، آن گاه در پوشید . 📚عباس قمی ، ۱۳۸۷،ص ۵۳۲| شیخ احمد ڪـافی 🔴کانال اِلی الحُسَین ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @elal_Hosain ╚════ ✾ ✾ ✾
🕊 ✍دهه شصت ... نسل سوخته😢 هیچ وقت نتونستم درک کنم چرا به ما میگن نسل سوخته ما نسلی بودیم که هر چند کوچیک اما تو هوایی نفس کشیدیم که شهدا هنوز توش نفس می کشیدن ما نسل جنگ بودیم آتش جنگ شاید شهرها رو سوزوند دل خانواده ها رو سوزوند جان عزیزان مون رو سوزوند اما انسان هایی توش نفس کشیدن که وجودشون بیش از تمام آسمان و زمین ارزش داشت بی ریا مخلص با اخلاق ... متواضع جسور شجاع پاک انسان هایی که برای توصیف عظمت وجودشون تمام لغات زیبا و عمیق این زبان کوچیکه و کم میاره و من یک دهه شصتی هستم یکی که توی اون هوا به دنیا اومد توی کوچه هایی که هنوز شهدا توش راه می رفتن و نفس می کشیدن کسی که زندگیش پای یه تصویر ساده شهید رقم خورد من از نسل سوخته ام اما سوختن من از آتش جنگ نبود ... داشتم از پله ها می اومدم بالا که چشمم بهش افتاد غرق خون با چهره ای آرام زیرش نوشته بودن "بعد از شهدا چه کردیم؟شهدا شرمنده ایم" 😢 چه مدت پای اون تصویر ایستادم و بهش نگاه کردم؟ نمی دونم اما زمان برای من ایستاد محو تصویر شهیدی شدم که حتی اسمش رو هم نمی دونستم مادرم فرزند شهیده همیشه می گفت روزهای بارداری من از خدا یه بچه می خواسته مثل شهدا دست روی سرم می کشید و اینها رو کنار گوشم می گفت اون روزها کی می دونست نفس مادر چقدر روی جنین تاثیرگذاره حسش فکرش آرزوهاش و جنین همه رو احساس می کنه ایستاده بودم و به اون تصویز نگاهمی کردم مثل شهدا ... اون روز فقط 9 سالم بود ... اون روز پای اون تصویر احساس عجیبی داشتم که بعد از گذشت 19 سال هنوز برای من زنده است مدام به اون جمله فکر می کردم منم دلم می خواست مثل اون شهید باشم اما بیشتر از هر چیزی قسمت دوم جمله اذیتم می کرد بعضی ها می گفتن مهران خیلی مغروره مادرم می گفت عزت نفس داره غرور یا عزت نفس کاری نمی کردم که مجبور بشم سرم رو جلوی کسی خم کنم و بگم ... ببخشید عذرمی خوام شرمنده ام هر بچه ای شیطنت های خودش رو داره منم همین طور اما هر کسی با دو تا برخورد می تونست این خصلت رو توی وجود من ببینه خصلتی که اون شب خواب رو از چشمم گرفت صبح، تصمیمم رو گرفته بودم ... من هرگز کاری نمی کنم که شرمنده شهدا بشم دفتر برداشتم و شروع کردم به لیست درست کردن به هر کی می رسیدم ازش می پرسیدم دوست شهید داشتید؟ شهیدی رو می شناختید؟ شهدا چطور بودن؟ یه دفتر شد پر از خصلت های اخلاقی شهدا خاطرات کوچیک یا بزرگ رفتارها و منش شون بیشتر از همه مادرم کمکم کرد می نشستم و ازش می خواستم از پدربزرگ برام بگه اخلاقش خصوصیاتش رفتارش برخوردش با بقیه و مادرم ساعت ها برام تعریف می کرد خیلی ها بهم می خندیدن مسخره ام می کردن ولی برام مهم نبود گاهی بدجور دلم می سوخت اما من برای خودم هدف داشتم هدفی که بهم یاد داد توی رفتارها دقت کنم شهدا خودم اطرافیانم بچه های مدرسه و پدرم... 👈نویسنده:شهیدسید طاها ایمانی ⏪ ...😊 🔴کانال اِلی الحُسَین ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @elal_Hosain ╚════ ✾ ✾ ✾
❁﷽❁ #السلام_شاه_شهیدان🌷🍃 چشمِ حیرانِ فلڪ بر گنبد #ارباب بود گنبد اربابمان 🌞خورشیـد #عالمتاب بود بهترین جاے جهان درنقشہ‌ے جغرافیا🌍 یڪ بهشٺ ڪوچڪِ شش گوشۂ جذاب بود😍 #ارباب_بےنظیـرم❤️ 🔴کانال اِلی الحُسَین ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @elal_Hosain ╚════ ✾ ✾ ✾
🌺 #حسین_جان 🌺 من؛ ماهےِ دریایم و دلتنگم💔 از این تُنگ ! اے مـرگ بہ تعویق میفڪن سفـ🍃ـرم را ... #اربابم_دریابم✋ 🔴کانال اِلی الحُسَین ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @elal_Hosain ╚════ ✾ ✾ ✾
🔴 به گزارش گروه بین‌الملل باشگاه خبرنگاران جوان به نقل از السومریه نیوز، یک منبع امنیتی در استان کربلا اعلام کرد امروز یک بمب داخل اتوبوس حامل در مسیر به بغداد منفجر شد. منبعی در وزارت کشور عراق اعلام کرد تعداد نهایی قربانیان حادثه انفجار اتوبوس در مسیر کربلا به بغداد و ۴ زخمی بوده است. این منبع افزود: نیرو‌های امنیتی زخمی‌ها را برای مداوا به بیمارستان و اجساد کشته شدگان را به پزشکی قانونی منتقل کردند. ✋ 🔴کانال اِلی الحُسَین ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @elal_Hosain ╚════ ✾ ✾ ✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
گـفـتـم از ایـنـجـا تـا کـربـلا ، چـقـدر راه اسـت؟🕌 گـفـت ، آنـقـدر کـه بـگـویـی ”الـسـلام عـلـیـک یـا ابـا عـبـدالـلـه الحسین علیه السلام "💚 صبحتون حسینی ✋ 🔴کانال اِلی الحُسَین ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @elal_Hosain ╚════ ✾ ✾ ✾
🌴امـام ‌صـادق علیـه‌السـلام: 🍀موضع قبر الحسين منذ يوم دفن فيه روضة من رياض الجنة‌ 🌺 جايگاه قبر امام حسین، از روزی ڪه در آن دفن شدن، باغی از باغ‌های بهشت است.🍃 📗من لايحضره الفقيه، جلد۲، صفحه۶۰۰ 📘المزار، شيخ مفيد، صفحه۱۴۱ 🔴کانال اِلی الحُسَین ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @elal_Hosain ╚════ ✾ ✾ ✾
✍مدام توی رفتار خودم و بقیه دقت می کردم خوب و بد می کردم و با اون عقل 9 ساله سعی می کردم همه چیز رو با رفتار شهدا بسنجم اونقدر با جدیت و پشتکار پیش رفتم که ظرف مدت کوتاهی توی جمع بزرگ ترها شدم آقا مهران این تحسین برام واقعا ارزشمند بود اما آغاز و شروع بزرگ ترین امواج زندگی من شد از مهمونی برمی گشتیم مهمونی مردونه چهره پدرم به شدت گرفته بود به حدی که حتی جرات نگاه کردن بهش رو هم نداشتم خیلی عصبانی بود تمام مدت داشتم به این فکر می کردم که چی شده؟ یعنی من کار اشتباهی کردم؟ مهمونی که خوب بود و ترس عجیبی وجودم رو گرفته بود از در که رفتیم تو مادرم با خوشحالی اومد استقبال مون اما با دیدن چهره پدرم خنده اش خشک شد و مبهوت به هر دوی ما نگاه کرد. سلام اتفاقی افتاده؟ پدرم با ناراحتی سرچرخوند سمت من مهران برو توی اتاقت ... نفهمیدم چطوری با عجله دویدم توی اتاق قلبم تند تند می زد هیچ جور آروم نمی شد و دلم شور می زد چرا؟ نمی دونم لای در رو باز کردم آروم و چهار دست و پا اومدم سمت حال مرتیکه عوضی دیگه کار زندگی من به جایی رسیده که من رو با این سن و هیکل به خاطر یه الف بچه دعوت کردن قدش تازه به کمر من رسیده اون وقتبه خاطر آقا باباش رو دعوت می کنن وسط حرف ها یهو چشمش افتاد بهم با عصبانیت نیم خیزحمله کرد سمت قندون و با ضرب پرت کرد سمتم گوساله مگه نگفتم گورت رو گم کن توی اتاق؟ دویدم داخل اتاق و در رو بستم تپش قلبم شدید تر شده بود دلم می خواست گریه کنم اما بدجور ترسیده بودم الهام و سعید زیاد از بابا کتک می خوردن اما من، نه این، اولین بار بود دست بزن داشت زود عصبی می شدو از کوره در می رفت ولی دستش روی من بلند نشده بود مادرم همیشه می گفت خیالم از تو راحته ... و همیشه دل نگران دنبال سعید و الهام بود منم کمکش می کردم مخصوصا وقتی بابا از سر کار برمی گشت سر بچه ها رو گرم می کردم سراغش نرن حوصله شون رو نداشت مدیریت شون می کردم تا یه شر و دعوا درست نشه سخت بود هم خودم درس بخونم هم ساعت ها اونها رو توی یه اتاق سرگرم کنم و آخر شب هم بریز و بپاش ها رو جمع کنم سخت بود اما کاری که می کردم برام مهمتر بود هر چند هیچ وقت، کسی نمی دیداین کمترین کاری بود که می تونستم برای پدر و مادرم انجام بدم و محیط خونه رو در آرامش نگهدارم ... اما هرگز فکرش رو هم نمی کردم از اون شب باید با وجهه و تصویر جدیدی از زندگی آشنا بشم حسادت پدرم نسبت به خودم حسادتی که نقطه آغازش بود و کم کم شعله هاش زبانه می کشید فردا صبح هنوز چهره اش گرفته بود عبوس و غضب کرده الهام، 5 سالش بود و شیرین زبون سعید هم عین همیشه بیخیال و توی عالم بچگی و من دل نگران زیرچشمی به پدر و مادرم نگاه می کردم می ترسیدم بچه ها کاری بکنن بابا از اینی که هست عصبانی تر بشه و مثل آتشفشان یهو فوران کنه از طرفی هم نگران مادرم بودم بالاخره هر طور بود اون لحظات تمام شد من و سعید راهی مدرسه شدیم دوید سمت در و سوار ماشین شد منم پشت سرش به در ماشین که نزدیک شدم پدرم در رو بست تو دیگه بچه نیستی 👯‍♀️ که برسونمت خودت برو مدرسه سوار ماشین شد🚗 و رفت و من مات و مبهوت جلوی در ایستاده بودم من و سعید هر دو به یک مدرسه می رفتیم مسیر هر دومون یکی بود... 👈نویسنده:شهیدسید طاها ایمانی ⏪ ...😊 🔴کانال اِلی الحُسَین ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @elal_Hosain ╚════ ✾ ✾ ✾
☀️ حدیث روز ☀️ 💚 امام حسین (علیه‌السّلام) فرمودند: 🌹 «اَيّهَا النّاسُ! إِنّ اللّهَ جَلّ ذِكْرُهُ مَا خَلَقَ الْعِبَادَ إِلاّ لِيَعْرِفُوهُ، فَإِذَا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ فَإِذَا عَبَدُوهُ اسْتَغْنَوْا بِعِبَادَتِهِ عَنْ عِبَادَةِ مَا سِوَاهُ».🍃 🌺 «اى مردم! خداوند بندگان را آفريد تا او را بشناسند، آن گاه كه او را شناختند، پرستش كنند و آن گاه كه او را پرستيدند، از پرستش غير او بى نياز شوند».🍃 📚 بحار الانوار، ج ۵ ،ص۳۱۲، ح ۱ 🔴کانال اِلی الحُسَین ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @elal_Hosain ╚════ ✾ ✾ ✾
#یااباعبــدلله♥️∞ •|نزد طبـیب رفـتم و✿💕‌ •|درمـان تورانـوشت🌱🌙 •|یڪ ڪربلا،مـراببرے🍃 •|خـوب میشـوم😭🖐 #ڪربلاآخردنیامہ... 🌙#شبتون_حسینی✋ 🔴کانال اِلی الحُسَین ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @elal_Hosain ╚════ ✾ ✾ ✾
سلام میکنم از دور بر تو و حرمت سلام من به بلندای بیرق و علمت سروده اند فراوان برای تو اما هنوز نقش کتیبه است شعر محتشمت اگر که سر به هوا هستم و پریشانم زمین زدم دل خود را به احترام غمت گدایی در این خانه سربلندم کرد مرا جدا نکن از خیمه های محترمت چگونه نام تو را هر نفس صدا نکنم؟ که شاملم شده یک عمر دائماً کرمت "زمان مرگ به راهت دخیل می بندم" بیا که سر بگذارم به محضر قدمت ✋ 🔴کانال اِلی الحُسَین ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @elal_Hosain ╚════ ✾ ✾ ✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍مات و مبهوت پشت در خشکم زده بود نیم ساعت دیگه زنگ کلاس بود و من حتی نمی دونستم باید سوار کدوم خط بشم کجا پیاده بشم یا اگر بخوام سوار تاکسی بشم باید🚕 همون طور چند لحظه ایستادم برگشتم سمت در که زنگ بزنم اما دستم بین زمین و آسمون خشک شد حالا چی می خوای به مامان بگی؟اگر بهش بگی چی شده که مامان همین طوری هم کلی غصه توی دلش داره این یکی هم بهش اضافه میشه دستم رو آوردم پایین رفتم سمت خیابون اصلی پدرم همیشه از کوچه پس کوچه ها می رفت که زودتر برسیم مدرسه و من مسیرهای اصلی رو یاد نگرفته بودم مردم با عجله در رفت و آمد بودن جلوی هر کسی رو که می گرفتم بهم محل نمی گذاشت. ندید گرفته می شدم. من با اون غرورم یهو به ذهنم رسید از مغازه دارها بپرسم رفتم توی یه مغازه دو سه دقیقه ای طول کشید اما بالاخره یکی راهنماییم کرد باید کجا بایستم با عجله رفتم سمت ایستگاه دل توی دلم نبود یه ربع دیگه زنگ رو می زدن و در رو می بستن ...😳 اتوبوس رسید اما توی هجمه جمعیت رسما بین در گیر کردم و له شدم به زحمت از لای در نیمه باز کیفم رو کشیدم داخل دستم گز گز می کرد با هر تکان اتوبوس یا یکی روی من می افتاد یا زانوم کنار پله له می شد توی هر ایستگاه هم با باز شدن در پرت می شدم بیرون چند بار حس کردم الان بین جمعیت خفه میشم😷 با اون قدهای بلند و هیکل های بزرگ و من بالاخره یکی به دادم رسید خودش رو حائل من کرد دستش رو تکیه داد به در اتوبوس و من رو کشید کنار توی تکان ها فشار جمعیت می افتاد روی اون دلم سوخته بود و اشکم به مویی بند بود سرم رو آوردم بالا متشکرم خدا خیرتون بده 😉 اون لبخند زد اما من با تمام وجود می خواستم گریه کنم ...😭 نیم ساعت بعد از زنگ کلاس رسیدم مدرسه ناظم با ناراحتی بهم نگاه کرد فضلی این چه ساعت مدرسه اومدنه؟ از تو بعیده با شرمندگی سرم رو انداختم پایین چی می تونستم بگم؟ راستش رو می گفتم شخصیت پدرم خورد می شد دروغ می گفتم شخصیت خودم جلوی خدا جوابی جز سکوت نداشتم چند دقیقه بهم نگاه کرد هر کی جای تو بود الان یه پس گردنی ازم خورده بود زود برو سر کلاست برگه ورود به کلاس نوشت و داد دستم دیگه تاخیر نکنی ها چشم آقا و دویدم سمت راه پله ها اون روز توی مدرسه اصلا حالم دست خودم نبود با بداخلاقی ها و تندی های پدرم کنار اومده بودم دعوا و بدرفتاریش با مادرم و ما یک طرف این سوژه جدید رو باید چی کار می کردم؟ مدرسه که تعطیل شد پدرم سر کوچه، توی ماشین منتظر بود سعید رو جلوی چشم من سوار کرد اما من وقتی رسیدم خونه پدر و سعید خیلی وقت بود رسیده بودن زنگ در رو که زدم مادرم با نگرانی اومد دم در تا حالا کجا بودی مهران؟ دلم هزار راه رفت😢 نمی دونستم باید چه جوابی بدم اصلا پدرم برای اینکه من همراهش نبودم چی گفته و چه بهانه ای آورده سرم رو انداختم پایین شرمنده ... اومدم تو پدرم سر سفره نشسته بود سرش رو آورد بالا و نگاه معناداری بهم کرد به زحمت خودم رو کنترل کردم سلام بابا خسته نباشی ... جواب سلامم رو نداد لباسم رو عوض کردم دستم رو شستم و نشستم سر سفره دوباره مادرم با نگرانی بهم نگاه کرد کجا بودی مهران؟ چرا با پدرت برنگشتی؟ از پدرت که هر چی می پرسم هیچی نمیگه فقط ساکت نگام می کنه چند لحظه بهش نگاه کردم دل خودم بدجور سوخته بود اما چی می تونستم بگم؟ روی زخم دلش نمک بپاشم یا یه زخم به درد و غصه هاش اضافه کنم؟ از حالت فتح الفتوح کرده پدرم مطمئن بودم این تازه شروع ماجراست و از این به بعد باید خودم برم و برگردم خدایا مهم نیست سر من چی میاد خودت هوای دل مادرم رو داشته باش . این داستان ادامه دارد😌 👈نویسنده:شهیدسید طاها ایمانی 🔴کانال اِلی الحُسَین ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @elal_Hosain ╚════ ✾ ✾ ✾
1_103934903.mp3
5.24M
🎙 98 🎵مثل بارون اشکات داره از ابر ... 🎙میثم 🔴کانال اِلی الحُسَین ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @elal_Hosain ╚════ ✾ ✾ ✾
Fadaeian_Haftegi_980323_5-1.mp3
11.79M
#سید_رضا_نریمانی کفنُ میبندن با یه پنبه راه دهنُ میبندن روضه خون میخونه همه میرن و امام رضا فقط میمونه .... 🔺بسیار بسیار زیبا #پیشنهاد_ویژه #الی_الحسین @elal_hosein
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 باخین | نماهنگ ویژه اربعین ۹۸ با صدای مهدی_رسولی به سه زبانِ ترکی، فارسی و عربی همراه با تصاویری از عزاداری باشکوه مردم آذربایجان #شبتون_حسینی ✋ 🔴کانال اِلی الحُسَین ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @elal_Hosain ╚════ ✾ ✾ ✾
سلام ادمین کانال "الی الحسین" هستم لطفا نقد و نظرتون درباره کانال را بفرمایید. پیشاپیش از بذل توجهتون ممنونم @admin_latif
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسین جانم💚 سلام می دهم ✋🌺 از بام خانه سمت حرم ببخش نوکرتان را 😓 بضاعتش این است 😔 السلام علیک یا اباعبدالله الحسین (ع)💚 #صبحتون_حسینی✋ 🔴کانال اِلی الحُسَین ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @elal_Hosain ╚════ ✾ ✾ ✾
#حــدیــث‌روز 🌴امـام حسیـن علیـه‌السـلام⇩ 🌹مَنْ نَفَّسَ کرْبَةَ مُؤْمِن فَرَّجَ اللهُ عَنْهُ کرْبَ الدُّنْیا وَ الاْخِرَة🍃 🍀هر کس گـره‌ای از مشکلات مؤمنی باز کند و مشکلش را برطـرف نمـاید خـداوند متعـال مشکلات دنیـا و آخـرت او را اصـلاح می‌نمایـد. 📚بحارالانوار، جلد ۷۵، صفحه ۱۲۲ 📘مستدرک الوسائل، جلد۱۲، صفحه۴۱۶ 🔴کانال اِلی الحُسَین ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @elal_Hosain ╚════ ✾ ✾ ✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ✍سینه سپر کردم و گفتم همه پسرهای هم سن و سال من خودشون میرن و میان منم بزرگ شدم اگر اجازه بدید می خوام از این به بعد خودم برم مدرسه و برگردم تا این رو گفتم دوباره صورت پدرم گر گرفت با چشم های برافروخته اش بهم نگاه کرداگر اجازه بدید؟؟! باز واسه من آدم شد مرتیکه بگو... زیر چشمی یه نگاه به مادرم انداخت و بقیه حرفش رو خورد مادرم با ناراحتی و در حالی که گیج می خورد و نمی فهمید چه خبره سر چرخوند سمت پدرم حمید آقااین چه حرفیه همه مردم آرزوی داشتن یه بچه شبیه مهران رو دارن قاشقش رو محکم پرت کرد وسط بشقاب پس ببر بده به همون ها که آرزوش رو دارن سگ خور صورتش رو چرخوند سمت من تو هم هر گهی می خوای بخوری بخور مرتیکه واسه من آدم شده و بلند شد رفت توی اتاق گیج می خوردم نمی دونستم چه اشتباهی کردم که دارم به خاطرش دعوا میش بچه ها هم خیلی ترسیده بودن مامان روی سر الهام دست کشید و اون رو گرفت توی بغلش از حالت نگاهش معلوم بود خوب فهمیده چه خبره یه نگاهی به من و سعید کرد اشکالی نداره چیزی نیست شما غذاتون رو بخورید اما هر دوی ما می دونستیم این تازه شروع ماجراست ... فردا صبح زود از جا بلند شدم و سریع حاضر شدم مادرم تازه می خواست سفره رو بندازه تا چشمش بهم افتاد دنبالم دوید صبح به این زودی کجا میری؟ هوا تازه روشن شده هوای صبح خیلی عالیه آدم 2 بار این هوا بهش بخوره زنده میشه وایسا صبحانه بخور و برو نه دیرم میشه معلوم نیست اتوبوس کی بیاد باید کلی صبر کنم اول صبح هم اتوبوس خیلی شلوغ میشه کم کم روزها کوتاه تر و هوا سردتر می شد بارون ها شدید تر گاهی برف تا زیر زانوم و بالاتر می رسید شانس می آوردیم مدارس ابتدایی تعطیل می شد و الا با اون وضع باید گرگ و میش یا حتی خیلی زودتر می اومدم بیرون توی برف سنگین یا یخ زدن زمین اتوبوس ها هم دیرتر می اومدن و باید زمان زیادی رو توی ایستگاه منتظر اتوبوس می شدی و وای به اون روزی که بهش نمی رسیدی یا به خاطر هجوم بزرگ ترها حتی به زور و فشار هم نمی تونستی سوار شی بارها تا رسیدن به مدرسه عین موش آب کشیده می شدم خیسه خیس حتی چند بار مجبور شدم چکمه هام رو در بیارم بزارم کنار بخاری از بالا توش پر برف می شد جوراب و ساق شلوارم حسابی خیس می خوردو تا مدرسه پام یخ می زد سخت بود اماسخت تر زمانی بود که همزمان با رسیدن من پدرم هم می رسید و سعید رو سر کوچه مدرسه پیاده می کرد بدترین لحظه لحظه ای بود که با هم چشم تو چشم می شدیم درد جای سوز سرما رو می گرفت اون که می رفت بی اختیار اشک از چشمم سرازیر شد و بعد چشم های پف کرده ام رو می گذاشتم به حساب سوز سرما دروغ نمی گفتم فقط در برابر حدس ها، سکوت می کردم 👈نویسنده:شهیدسید طاها ایمانی ⏪ ...😊 🔴کانال اِلی الحُسَین ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @elal_Hosain ╚════ ✾ ✾ ✾
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁 ڪاش دائـم ، دلِ مـا از |.•تو•.| بلـرزد اے عشـ❥ـق 😌 آن دلـے ڪز ‌|.•تو•.|😢 نلـرزد بھ چھ ارزد؟ اے عشـق...!😔 ♥️ 🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁 🔴کانال اِلی الحُسَین ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @elal_Hosain ╚════ ✾ ✾ ✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اربابم حسین جانم 💚🌴 سلامی بی جواب از جانب خوبان نمی ماند✋ به سمت کربلا هر صبح میگویم سلام🌹 السلام علیک یااباعبدالله الحسین(ع)💚✋ صبحتون حسینی ✋ 🔴کانال اِلی الحُسَین ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @elal_Hosain ╚════ ✾ ✾ ✾