هدایت شده از کوثر فرهنگی اجتماعی
#طلبگی_انتخاب_من_است!
فصل اول [قسمت یازدهم]
طاهره با آرامشی که همیشه داشت تلفن همراهش را برای تماس با خواهرش برداشت، اما به جز «دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد» صدای دیگری نمی آمد... در همین زمان یاد اتفاقات روز قبل افتاد که به خواهرش گفته بود «بهرام خان بی بهرام خان، بابا و مامان و ببین بعد این همه سال جداشدن اینم وضع ماست، ازدواج مگه الکیه»؛ «نه دولکیه یادت رفته، مامان می گفت یه سال نامزد بودن بعد هزار مشاوره و کوفت و زهر مار ازدواج کردن و بعد این شده نتیجش، من فقط می دونم دوست داشتن مهمه، اعتماد و گذشت و باید باهم بسازیم....
ساعت نزدیک اذان ظهر روز جمعه بود که تلاش های طاهره برای پیدا کردن خواهرش بی نتیجه ماند، با سرعت شال و کلاه کرد و به طرف خانه ی مادری به راه افتاد...
◽
حسنا و بهاره که کاری از دستشان بر نمی آمد سردرگوشی مشغول وب گردی بودند و حسنا دوباره پوستر جذب طلبه را نگاه کرد و مشغول تحقیق شد.
پس از یک ساعت ناگهان از جا بلند شد، رو به خواهرش کرد و گفت:
- پاشو بریم پیش آقا محسن!
- وات؟ حالا یه شوخی کردم ازدواج و...
- وات و مات، ازدواج چیه دیونه! سوال دارم؟
بهاره خندید و گفت:
- واویلا! نکنه میخای طلبه شی، چقدم بهت میاد!
- برو خودتو مسخره کن، حالا میای یا تنهایی برم؟
- آبجی انگار قول و قرارت یادت رفته، باهم بریم سریه کار و... قولت به بابا چی، پول و خرجی و..
- نه یادم نرفته، نهایتش توهم باهام میای طلبگی! یه شیفتم میریم سرکار!
- واقعا دیگه وات....
بهاره این را گفت وارد اتاق شد و در را چنان محکم بست که ستون های ساختمان لرزید....، حسنا تازه مثل کلافی سردرگم به اولین مشکل برخورد کرده بود...
◽
طاهره بعد از فلکه دوم تهران پارس از اتوبوس واحد پیاده شده که...
🙏 ادامه دارد
✍عشق آبادی
💐 @farhangikowsar
سلام و ادب
عرض خوش آمد گویی به اعضای جدید
خوش آمدید💐💐
✨همراهان جدید می توانند با ارسال پیام به ایدی استاد در دوره #نویسندگی_خلاق شرکت کنند.
👇👇👇
@ahmadiashgabadi
✨✨کاملا رایگان
📘#نویسندگی_خلاق
💐 @elmikowsar
🔸مردی در حضور امام کاظم، به امام علی(علیهماالسلام) توهین کرد. همراهان امام خواستند به او حمله کنند، اما امام نگذاشت. بعدِ مدتی به مزرعهی آن مرد رفت. تا امام کاظم را دید شروع به داد و بیداد کرد: «مراقب باش محصولم را لگدمال نکنی!» امام به او نزدیک شد و با خوشرویی پرسید:
+ چقدر خرج کاشت مزرعه کردهای؟
-۱۰۰ دینار
+چه اندازه از آن برداشت خواهی کرد؟
-غیب نمیدانم.
+امید داری چه اندازه از آن برداشت کنی؟
-۲۰۰دینار
امام ۳۰۰ دینار به او داد و گفت: «این ۳۰۰ دینار برای توست و محصولت هم برای خودت.» این را فرمود و به سمت مسجد حرکت کرد. مرد که تحت تأثیر این مهربانی قرار گرفته بود خودش را زودتر به مسجد رساند، با دیدن امام کاظم بلند شد و این آیه را بلند خواند: «اللَّه أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ؛ خدا بهتر میداند رسالتش را کجا قرار دهد.»
🔴شب شهادت امام موسی کاظم علیه السلام را به همه شیعیان تسلیت عرض میکنیم.🏴🏴🏴
📜بغدادی، خطیب. تاریخ بغداد. ج. ۱۳.
💐 @elmikowsar
✨#حدیث_صبح
🔺 چه زیانی به تو میرسد اگر در دست تو مرواریدی باشد و مردم بگویند سنگریزه است؟ و چه سودی برای تو دارد اگر در دستت سنگریزهای باشد ولی مردم بگویند مروارید است؟
✨ امام کاظم علیهالسلام
💐 @elmikowsar ☄️
10.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨ #پژوهش
🏴🏴 سه هدف اصلی در زندگی سیاسی_مبارزاتی حضرت موسی بن جعفر علیه السلام
▪️ گوشهای از زندگی سیاسی-مبارزاتی امام موسی کاظم علیه السلام در کلام رهبر انقلاب اسلامی
📚 برگرفته از کتاب انسان ۲۵۰ ساله
#امام_کاظم علیه السلام
#شهادت_امام_کاظم علیه السلام
💐 @elmikowsar
حضرت ابراهیم علیه السلام طوری برنامهریزی شده و حساب شده، بتپرستان را نهی از منکر کرد که از زبان خودشان اعتراف گرفت: «تو كه میدانى اين بتها نمیتوانند سخن بگویند...»
💐 @elmikowsar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️شهید همت: هر وقت در مناطق جنگی راه را گم کردید، به آتش دشمن نگاه کنید که کجا را میکوبد، همانجا جبهه ی خودیست!
#انتخابات
💐 @elmikowsar
هدایت شده از کوثر فرهنگی اجتماعی
#طلبگی_انتخاب_من_است!
فصل اول [قسمت یازدهم]
طاهره با آرامشی که همیشه داشت تلفن همراهش را برای تماس با خواهرش برداشت، اما به جز «دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد» صدای دیگری نمی آمد... در همین زمان یاد اتفاقات روز قبل افتاد که به خواهرش گفته بود «بهرام خان بی بهرام خان، بابا و مامان و ببین بعد این همه سال جداشدن اینم وضع ماست، ازدواج مگه الکیه»؛ «نه دولکیه یادت رفته، مامان می گفت یه سال نامزد بودن بعد هزار مشاوره و کوفت و زهر مار ازدواج کردن و بعد این شده نتیجش، من فقط می دونم دوست داشتن مهمه، اعتماد و گذشت و باید باهم بسازیم....
ساعت نزدیک اذان ظهر روز جمعه بود که تلاش های طاهره برای پیدا کردن خواهرش بی نتیجه ماند، با سرعت شال و کلاه کرد و به طرف خانه ی مادری به راه افتاد...
◽
حسنا و بهاره که کاری از دستشان بر نمی آمد سردرگوشی مشغول وب گردی بودند و حسنا دوباره پوستر جذب طلبه را نگاه کرد و مشغول تحقیق شد.
پس از یک ساعت ناگهان از جا بلند شد، رو به خواهرش کرد و گفت:
- پاشو بریم پیش آقا محسن!
- وات؟ حالا یه شوخی کردم ازدواج و...
- وات و مات، ازدواج چیه دیونه! سوال دارم؟
بهاره خندید و گفت:
- واویلا! نکنه میخای طلبه شی، چقدم بهت میاد!
- برو خودتو مسخره کن، حالا میای یا تنهایی برم؟
- آبجی انگار قول و قرارت یادت رفته، باهم بریم سریه کار و... قولت به بابا چی، پول و خرجی و..
- نه یادم نرفته، نهایتش توهم باهام میای طلبگی! یه شیفتم میریم سرکار!
- واقعا دیگه وات....
بهاره این را گفت وارد اتاق شد و در را چنان محکم بست که ستون های ساختمان لرزید....، حسنا تازه مثل کلافی سردرگم به اولین مشکل برخورد کرده بود...
◽
طاهره بعد از فلکه دوم تهران پارس از اتوبوس واحد پیاده شده که...
🙏 ادامه دارد
✍عشق آبادی
💐 @farhangikowsar
#اطلاعیه_پژوهشی
#جذب_اساتید_راهنما_و_داور
⭕️فراخوان جذب استاد راهنما و داور پایاننامه سطح ۳ استان اردبیل
✅ در رشته های👇 ✔️تفسیر و علوم قرآنی
✔️فقه و اصول
✔️مشاوره خانواده با رویکرد اسلامی
🔴🔴🔴جهت اطلاع از شرایط جذب اساتید راهنما و داور به پوستر مراجعه نمایید.
🗓 زمان ثبت نام: 1402/11/5 لغایت 1402/12/20
💢جهت ثبت نام لطفا تصاویر مدارک مندرج در پوستر را همراه با رزومه به شناسه ایتای @Ammar12313
یا آدرس ایمیل hoze1alzahra@gmail.com ارسال فرمایید.
💐 @elmikowsar