ناکامیهای بزرگ دانشگاه در پاسخ به این مسائل رقم خورد. دانشگاه اولاً نتوانست علوم دینی موجود در ایران و نهاد آن را در خود هضم یا از میدان به در کند. نهاد علم دینی سر جای خود ماند و مدعی دولت ملی هم شد و دولت هم تعیین کرد. ثانیاً نتوانست تعیین تکلیف کند که کدام علوم جهانی، چرا و با چه تفسیری به دانشگاه وارد شود. دولتهای مختلف و حتی گرایشهای مختلف سیاسی و حتی اخیراً شرکتهای تجاری پای رشتهها و دیدگاههای دانشگاهی مختلفی را به دانشگاه باز کردند، بی آنکه معلوم باشد این رشتهها و دیدگاههای دانشگاهی چگونه میتوانند جایی در نقشه کلی دانشگاه داشته باشند. اما هر دوی این ناکامیها به ناکامی سوم باز میگشت: دانشگاه نمیتوانست طرحی از علم ملی داشته باشد.
با انقلاب اسلامی صداهای مختلف و متعارضی بر سر دانشگاه بلند شد، صداهایی که پیشتر قرار بود در دانشگاه لحن جدیدی به خود بگیرند یا خفه شوند. با این حال صدایی در میان همهی صداها، که دانشگاهی هم نشده بود، همان چیزی را از دانشگاه میخواست که تکلیف آغازین دانشگاه بود: اینکه دانشگاه ملی باشد. «اگر مجلس و دولت و ... از دانشگاههای اسلامی و ملی سرچشمه میگرفت، ملت ما امروز گرفتار مشکلات خانهبرانداز نبود ... دانشگاهها اگر اسلامی انسانی ملی بود ...». (وصیتنامهی سیاسیالهی) در این عبارات، اسلامی و انسانی و ملی به جای هم و به معنای هم به کار رفتهاند. امام خمینی (ره) بر آن بود که اگر این ملی بودن را به قدر کافی صریح و بیرونی و موقعیتمند کند، برای دانشگاه ضروری میشود و دانشگاه راهی به آن مییابد. از این رو پیوسته متذکر میشد: «معنى اسلامى شدن دانشگاه این است که استقلال پیدا کند.» (صحیفه، ج 12، ص 251) و باز صریحتر میگفت: «ما مىخواهیم که دانشگاهى باشد که ملت ما را مستقل و غیروابسته به شرق و غرب درست بکند ... یک ملتى مستقل ... با دانشگاه مستقل؛ که با استقلال دانشگاه کشور مستقل مىشود.» (همان، ج 14، ص 431) با این حال معلوم نبود که این استقلال دقیقاً به چه معنی است و از کجا شروع میشود، یا درست چه مانعی بزرگتر از یک حکومت وابسته بر سر راه است که با برداشتنش ممکن است دانشگاه مستقل و ملی بشود؟ این بود که انواع مداخلات در دانشگاه نهایتاً جز شتاب در به پایان بردن دانشگاه حاصلی نداشت.
چه مانعی بر سر راه بود؟ هر چه بود مانعی موردی بیرون یا درون دانشگاه نبود تا بتوان با آن برخورد کرد، و هر چه هست تنها به دانشگاه برنمیگردد، بلکه گریبان حوزهی علمیه و دانشگاههای جهانی را هم گرفته است که آن یکی نتوانست و این یکی دیگر نمیتواند نهادعلم ملی باشد. مانعی تاریخی و امروزی که به ما نزدیکتر از آن است که ببینیمش و دورتر از آن است که در تیررسمان باشد. به مانعی چنین تنها میتوان با چشمان کاملاً باز، در تاریکی شب، با گامهایی آهسته، بیچراغ و کورمال نزدیک شد، آنگاه هیچ ندید و فهمید که علم، هم در حوزه و هم در دانشگاه ایران و هم در دانشگاههای امروز و آیندهی جهان، ذاتاً نسبت به هر غرضی از بیرون لابشرط است و تا اطلاع ثانوی بنا دارد لابشرط بماند و اگر لابشرط بودنش رعایت نشود در دفاع از خود بشرطلا میشود و از هر کس که بخواهد بر گردهاش سوار شود، ولو دولت ملی باشد، میرمد.
علم فینفسه مستقل است. استقلال علم مسئلهای غامض و ادعای آن مناقشهبرانگیز است. استقلال علم اولاً استقلالی درونی است تا بیرونی. دانشمند در اصیلترین لحظات کار خویش تنها متعهد به طرح پژوهش خویش است و از هرچه چون چیزی بیرونی بر او عرضه شود فاصله میگیرد. تولید علم در گرو تجربهی درونی نحوی آزادی در کار علمی و از طریق کار علمی است. آن لابشرط بودنی که علم نسبت به اغراض بیرونی نشان میدهد هم نمود این استقلال درونی است. در ثانی، استقلال علم یک ایده و جهت است. دخلی به آن ندارد که با پژوهشهای تاریخی و معرفتشناسی اجتماعی نشان دهیم کار دانشمند در واقع، آمیخته با هر گونه شرایط او است، یا گواهی بیاوریم که علم هر چه پیشتر آمدهایم چقدر سفارش پذیرفته است و أصلاً دیگر چرخش بدون سفارش از بیرون نمیچرخد. استقلال ایده و جهت علم است و علم هر چه متعهدتر به طرح پژوهشش باشد قدرتمندتر و قدرتسازتر است. آنچه ما نمیفهمیم آن است که طرح پژوهش چه طور چیزی است و چطور شکل میگیرد؟
دانشگاه با سوءتفاهمهایی پیرامون استقلال علم به راه افتاد، سوءتفاهمهایی که گریبانگیر دولتمردان مؤسسی بود که بعضاً خود اهل علم بودند و الگوی دانشگاهیان آینده به شمار میآمدند. این سوءتفاهمها آنها را بر آن داشته بود که علم چیزی است که میتواند لباس فرهنگ بپوشد و تابع نحوی سیاست فرهنگی باشد. به بیان دیگر درک استقلال علم همچون بیجهتی، زمینهای برای در اختیار گرفتن و سیاست راندن بر علم بود. متقابلاً نهاد ادارهی دانشگاه نهادی تا جای ممکن اداری و غیرسیاسی دیده شد و چنین هم ماند تا کمترین مقاومت را در برابر سیاستهای دولتی داشته باشد. این سوءتفاهمها اما اختصاصی به دولتمردان نداشت؛ دانشگاهیان نادولتمرد هم که از استقلال علم تخصص و تمحض میفهمیدند، به جان کتابخانههای تاریخ علم افتادند که روزی هم اگر تمام میشد، با نسخ قدیمیِ تازه مکشوف یاری میشد و حالا نسخهشناسی و تصحیح و بازنگری تاریخ علم به استناد آنها، کاری بود که هرگز تمام نمیشد. این تخصص و تمحض به سیاست اجازه میداد پیوسته چیزی بیرونی بماند که دانشمند در آن صلاحیت اظهار نظر ندارد و باید بر سرش با دولتمردان مصالحه کند. در عوض دانشگاهیان میتوانستند منافع صنفیشان را، چندانکه به آنها بدهند، داشته باشند. باز هم در آن درک تخصصی و این مصالحهی بعدی بود که پای گرایشهای ایدئولوژیکی را به دانشگاه باز کرد که علم را به واقع فاقد جهت میدانستند و میآمدند تا جهتی که کم دارد را به آن اضافه کنند.
بناشدن ساختمان دانشگاه بر ستون این سوءتفاهمهای تفاهمشده میان دولتمردان و دانشگاهیان هیچگاه اجازه نداد تا استقلال علم همچون ایده و جهت درونی علم طرح و تثبیت شود و هرگاه فرد یا افرادی پیدا شدند و دم از چنین چیزی زدند، همزمان از علم و سیاست بیرون انداخته شدند تا دیوار دانشگاه که نماد ائتلاف علم و دولت ملی بود یکوقت ترک نخورد، ائتلافی نمادین در طرح دولت ملی که طرفین را با همهی تنشهای و هزینههایی که برای هم داشتهاند نهایتاً کنار هم نگه داشته است. حال اگر دولت به این نتیجه رسیده باشد که ملیت دستکم دیگر عنصر نمادینی نیست که نیاز به احرازی نمادین در جایی مثل دانشگاه داشته باشد، یا نیروهایی در سیاست به کار افتاده باشند که طرح دولت ملی را متعلق به گذشتهی تاریخ بدانند و متقابلاً عنصر نمادین «نمایندگی» را نپذیرند یا دیگر ضروری ندانند، باید قبول کرد که دانشگاه به آخر راهی رسیده است که در طرح دولت ملی داشته و با او آمده است. دانشگاه هماکنون محصور شده در میان بسیار پژوهشکده و اندیشکده و مراکز تحقیقات داخلی و خارجی است که سرمایهی دانشگاه را به سمت خود میکشند و شاید از فزونی این نیروهای واگرا، دانشگاه به زودی دیگر رسماً وجود نداشته باشد، هرچند اسماً جایی بدین نام خوانده شود. حال کار دانشگاهیان یا هر کس که دل در گرو کار علمی دارد و میتوان در کل او را دانشجو دانست، میتواند آن باشد که دستپاچه به تدارک آنچه به تدریج رخ داده برخیزند و دست و پا بزنند تا خود را دوباره در چرخه جا کنند، یا این پایان را بپذیرند و نقشی عوض کنند، یا سرانجام به استقلال علم به عنوان ایده و جهت درونی علم بیندیشند و دولت خود را بخواهند و تعیین کنند.
استقلال علم در گرو تعهد علم به طرح پژوهش است. طرح پژوهش هم چیزی نیست که بتوان به ارث برد یا وارد کرد، طرح پژوهش یافت تاریخی و درلحظهی اهل علم از معنای کار علمی و جهانی است که با آن برپا میشود. اینکه چه سؤالاتی پرسیدنی است، چه موضوعاتی پژوهیدنی است و چگونه این پرسیدن و پژوهیدن کاری واحد و کار ما است در طرح پژوهش تعبیر میشود. با این حال، چنین طرحی با در به روی خود بستن و دست زیر چانه زدن یافت نمیشود، بلکه محتاج درگیری اساسی بر سر معنای کار علمی با آن سنتهایی است که تاریخ امروز و اینجای ما را رقم زدهاند، بیآنکه با تصمیمی از پیش، ولو تصمیمی برخاسته از باور، بعضی را پس بزنیم. نیز چنین درگیر شدنی، نه درگیر شدنی به اصطلاح نظری است، بلکه فرصت این درگیر شدن را هرجا و هرشکل که دست دهد باید غنیمت شمرد و جست. اینجا است که میبینیم بزرگترین فرصت این درگیر شدن درست همانجا است که دست رد به سینهی استقلال علم گذاشته است: طرح دولت، همانجا که دانشگاه از آن شروع شد و به آن محدود ماند و در آن ختم شد. درگیر شدن علمی با ایده و جهت استقلال به امید یافتی تاریخی و درلحظه، امروز کاری تا بن دندان سیاسی و بلکه شاید به اعتبار نیروهای تاریخی سیاست، تعیین کنندهی آیندهی سیاست باشد. اگر اهل علم، دانشجویان به عموم معنا، با ایده و جهت «استقلال» در سیاست درگیر شوند، آنگاه امید است که طرح پژوهش را نه همچون چیزی مربوط به صنف اهل علم، بلکه همچون چیزی عمومی در علم و سیاست بیابند و هم شاکلهی نهادعلمی نو را بسازند و هم پایهی دولتی جدید را بگذارند. این راهی است که در پیش ما است و از آن رو که تنها راه است رفتنی است، فرصتی است که امروز داریم.
▪️
امروز فرصت ماست
🔸علم و سیاست فارسی🔸
📝 آینده و کارِ دولتِ امروز
✍️محمد مهدی میرزایی پور
یکم؛ آینده
آینده مهمترین کالایی است که در سیاست داریم و البته با قاعده و قانون خاص خودش خرید و فروش هم میشود. از خود میپرسیم چرا برخی شرکتهای امریکایی برای اهداف تقریباً تخیلی مانند اقامت در فضا و کرات دیگر سرمایهگذاریهای کلان میکنند، و چرا این شرکتها توسط برخی جناحهای شناخته شده سیاسی حمایت میشوند و نیز متقابلاً از آن جناحها حمایت میکنند؟ مسأله به سادگی اقتصادی نیست، بلکه همچنین قوام سیاسی امریکا وابسته به آن امکانهای نامحتملی است که برای آینده گشوده نگه میدارد. مقایسه امریکا با کشوری مانند چین، صرفاً از منظر محاسبات اقتصادی، چندان دقیق و به قدر کافی سیاسی و راهگشا نیست. چین آیندهای برای جهان ندارد. متقابلاً فروش هزاران میلیارد دلار اوراق قرضه به جای پول توسط امریکا به چین در واقع فروش آینده به او است. تا وقتی آینده از آنِ امریکا است این اوراق نقد نمیشوند.
میتوانیم تلاش دهههای اخیر ترکیه برای پیوستن به اتحادیهی اروپا و پیمان ناتو را هم بیش از منافع مستقیم اقتصادی، تقلایی برای شراکت در آینده و گذشته غربی بفهمیم؛ حال آنکه اروپا هم این گرانبهاترین کالایش را به هیچ قیمتی به ترکیه نفروخت. هرچه باشد کسی که بحران آینده دارد بهترین ابزار بهرهبرداری در راستای برنامههای استعماری است. عمدهترین مشکل طالبان هم برای حکومت در افغانستان بحران آینده است؛ آن که آینده ندارد اکنون هم ندارد. آینده هم چیزی نیست که هر کس بخواهد بتواند داشته باشد، حتی اگر به اندازهی عربستان هزینه تأسیس شهر فناوری کند. نمیخواهم بگویم که دولت فعلی هم باید یا حتی میتواند تبدیل به یکی از عمدهفروشهای فانتزی در دنیای امروز ما مانند هالیوود یا فیسبوک شود، اما به هر حال شیوهی گام برداشتن دولت تصویری از آینده برای ما میسازد. این آینده فقط تصویر ما از وضعمان در انتهای مهلت قانونی دولت نیست، بلکه قضاوتی است درباره اینکه اگر شیوه فعلی را دههها ادامه بدهیم به کجا میرسیم. آینده تعیین میکند که مشی یک دولت تا چه حد ملی است. دولت به کدام آینده چشم دارد؟
دوم؛ کار
همه دولتهای پس از انقلاب با شعار «کار» و به نام «کار» به قدرت رسیدهاند. دولتها همواره دولت پیش از خود را به فرو غلطیدن در اوهام شعاری و ایدئولوژیک متهم کردهاند تا وهم آنها از «کار» را یادآوری کنند. «کار» را با همه سادگی و صراحتش باید عمومیترین جهتِ سیاست پس از انقلاب بدانیم. سرآغاز و برآمدگاه سایر شعارهای سیاسی هم همین جهتِ عمومی بوده و هست. شعار دولت سیزدهم هم «کار» است؛ از این جهت درست در ادامه همه دولتهای پیش از خود است. ما در سیاست داخلیمان بیش از هر معضل دیگری، بیش از محرومیت و بیکاری، بیش از سلطهی خارجی، بیش از بیفرهنگی و بیدینی و بیش از بیقانونی و پایمال شدن انواع حقوق، با «وهم کار» مبارزه کردهایم. وهم کار درست فعالیتی است که آیندهای ندارد.
در نمایی دورتر، تاریخ سیاست جدید را در ایران، به ویژه از زمان پهلوی تا کنون، میتوان به خوبی با نظر به مسئلهی کار خواند. وحدت اقدامات گستردهی پهلوی اول، از ساخت پل و راه آهن و دانشگاه بگیر تا کشف حجاب و لباس روحانیت، میتواند با ارجاع به این جهت فهمیده شود. انقلاب سفید پهلوی دوم، جهاد سازندگی پس از انقلاب، خصوصیسازی، اقتصاد دانشبنیان، و حالا کارآفرینی مواقعی از تاریخ مبارزهی کار و وهم کارند. در حقیقت طرح کار طرح سیاست جدید ماست. ما نه تنها اقتصاد، بلکه فلسفه و حتی دین را هم با سنجیدن به محک کار، تبدیل به موضوعی سیاسی کردهایم. روزی مرحوم شریعتی فیلسوفان را پفیوزان تاریخ میدانست و امروز وزرای آموزش و علوم و فرهنگ دولت جدید میخواهند مدرسه و دانشگاه و سینما را به بهاصطلاح زیستبومِ کارآفرینی تبدل کنند.
«کار» فینفسه یک برنامه سیاسی تمامعیار و معیار تعیینکنندهی زندگی در دوران مدرن تا به امروز بوده است. اهداف و برنامههای سیاسی در این دوره، پیوسته در راستای کار تعریف شده است. در سیاست مدرن، آینده را نه فقط از طریق کار، بلکه به شرط کار و برای کار میخواهیم. کار طلب تقدیر از ماست، رسالت ما است، نباید کار را ساده و عرفی بگیریم. فهم این نکته امروز هم مرز میان کشورهایی مثل چین و ژاپن است که خود را در آیندهی غربی شریک دیدهاند با کشورهایی مثل عربستان که هیچگاه چنین بختی نداشتهاند. برای آنکه سهمی از آینده داشته باشیم باید بتوانیم کار را در مقام آنچه تعیینکنندهی وجود ما است بفهمیم. این در حالی است که در هیچ یک از برهههای تاریخ جدیدمان به چنین درکی نائل نشدهایم. حتی در پیوندهایی که به حسب تکلیف دینی با کار برقرار کردهایم، نهایتاً به چنین نقطهای نرسیدهایم، بلکه همواره کار را به مصرف مصارفی بیرون از کار رساندهایم. به این ترتیب چرا نباید انتظاری اصولی داشته باشیم که دولت جدید هم در پیگیری سیاستهای دول قبل به نتیجهای غیر از نتایج آنها برسد؟
سوم؛ امروز
ارتباط وثیقی میان کار و آینده است. تنها آنکه کار میکند آیندهای دارد، اما به علاوه، تنها آنکه آیندهای دارد کار میکند. ما در تاریخ جدیدمان اولی را خوب فهمیدهایم، فهمیدهایم که اگر کار نکنیم آیندهای نخواهیم داشت، اما نفهمیدهایم تنها وقتی کار میکنیم که آیندهای داشته باشیم. آن تصمیم بزرگی که بایست بگیریم تا بتوانیم کاری داشته باشیم تصمیم راجع به آینده است. این البته تصمیمی نیست که سیاستمداران بتوانند با هم بنشینند و بگیرند، سیاستمداران تختهبند امروزند؛ تصمیمی هم نیست که از تصویرسازی در رسانه شروع شود، گرچه میتواند در آن بازنمایی شود، این یافتی ریشهای و کلی است که تنها در درگیری با مسئلهی خطیر آینده ممکن است به دست آید. چنین تصمیمی را شخصیتهای یک ملت میگیرند. شاعران و فیلسوفان و متفکران و معلمان یک ملتاند که میتوانند در آستانه بایستند، با مسئلهی اساسی آینده درگیر شوند و به یافتی تعیینکنندهی امروز برسند. این تنها راه است، اگر بخواهیم آیندهای از آن خود داشته باشیم و کار کنیم، وگرنه بایست کار خود را با تنها آیندهی موجود یعنی امریکا طاق بزنیم. بله، این تصمیمی نمیخواهد، پیشتر گرفته شده است و هزینههای وجودیش پیشتر در هنر و تفکر غربی پرداخت شده است، بلکه اینبار سرکشی در برابر این تصمیم است که گران آب میخورد.
دولت کنونی حق دارد در ادامهی دولتهای پیشین به کار بچسبد و آن را سرلوحهی برنامههای خویش قرار دهد، اما حق ندارد همزمان باب کار را که دیدن آینده است ببندد. اینکه در تلاشی کور برای هرچه بیشتر افتادن در کار، همهی علم و فرهنگ و هنر را هم یکسره کاری و کارکردی کنیم، نه تنها امروز، بلکه چه بسا تا سالها آینده را از ما بگیرد و راه بازگشتی هم برای ما باقی نگذارد. دولتها باید حدود خود را بدانند و متواضعانه آنچه را نیازی حیاتی به آن دارند طلب کنند، اینگونه خدمتی بزرگتر از آنچه میتوانند به مردمشان خواهند کرد.
▪️
امروز فرصت ماست
🔸علم و سیاست فارسی🔸
نه هر ستاره سهیل است ، اگر چه در یَمن است
نه هر یگانه اویس است ، اگر چه از قَرن است
سر شکافته بایست و شور شیرینش
نه هر که تیشه ای آرد به دست، کوهکن است
نیافته است بدین، دیده ی جهان بینی
اگر چه جام حهان بین به دست اهرمن است
شمیم یوسفی اش باد ارنه عاشق را
نه چشم روشنی آرد، هر آنچه پیرهن است
دلی به وسعت آفاق بایدش ــ همه عشق ــ
نه هر که خال و خطش دل بَرد، نگار من است
نشان عشق در آنان ببین که بر سر دار
دریده جامهی خونینشان، به تن کفن است
چه عاشقان که خط وصلشان به جوهر خون
نوشته با قلم سربشان به روی تن است
ستاره ای است به پیشانی شکسته ی دوست
که از درخشش آن، آفتاب شب شکن است
هزارها هنر از عاشقان به عرصه رسد
که کمترین همه جان خویش باختن است
غروب را نتوان مرگ آفتاب انگاشت
که زندگیش فرو رفتن است و سر زدن است
اشاره، شیوهی لب های دوخته است ارنه
هزار نعرهی خونین به سینهی سخن است
حسین منزوی
همراهان عزیز سلام
چند صباحی بیمار و گرفتار بودیم و نتوانستیم سخن تازهای با شما در میان بگذاریم، هرچند مسائلی بود که جای سخن گفتن داشت و امیدواریم به آنها برسیم. این عذری است تا بدانید به راه تحقیقی که میرویم و همراهی شما پایبندیم، بعون الله و هدایته.
📝فضیلت غیبت بر ظهور
✍️ محمد هادی محمودی
به جرأت میتوان گفت غیبت و ظهور امام عصر (عج) سیاسیترین آموزهی کلامی انقلاب اسلامی بوده است. غیبت به چه معنا است، اقتضائات دورهی غیبت چیست، ظهور چگونه رخدادی است، علائمش کدام است و کی فرا میرسد؛ گروههای مختلف سیاسی از قبل از انقلاب تاکنون، هریک توضیحی در اینباره داشتهاند و با این توضیح از دیگران متمایز شدهاند. از امام خمینی (ره) که بگذریم، انجمن حجتیه، علیرضا پناهیان و محمود احمدینژاد شاید شناختهشدهترین و پردامنهترین مراجع گفتار «امام زمان» در سیاست ما بودهاند. بیآنکه وارد تفاصیل دیدگاه این سه شویم، به نظر میرسد گسترش گفتار اینها ظرفیت سیاسی این آموزه را تقریباً اشغال کرده است. گفتار امام زمان فیالحال یا به یکی از این سه قرائت سیاسی است، یا اصلاً سیاسی نیست. اینکه چرا چنین شده است جای پرسیدن دارد، اما پیشتر جا دارد بار دیگر دیدگاه خاص امام را در اینباره به یاد بیاوریم. دیدگاه او نحوی کنش سیاسی خاص را ممکن میکند که فکر میکنم هنوز به آن نیازمندیم.
اولاً جالب توجه است که مسئلهی ظهور و غیبت امام عصر (عج) در گفتار امام (ره) چندان پربسامد نیست که در گفتارهای «امام زمانی». امام (ره) سخنان انگشتشماری راجع به این مسئله داشته است که بعضاً جدلی بوده، در رد ایراداتی که از جانب گفتارهای امام زمانی به انقلاب وارد میشده، بعضی هم ایجابی بوده با این مضمون واحد که وعدهی عدالت فراگیر با آمدن ایشان داده شده است و ما هم بایست در راه عدالت گام برداریم تا آماده دیدار ایشان باشیم. در هر دو حال، نسبت مشروعیت قیام به حکومت با ظهور و غیبت که گفتارهای امام زمانی در رد و قبول آن شکل میگیرند در گفتار امام (ره) دیده نمیشود. مشروعیت قیام مستقل از مسئلهی ظهور و غیبت امام عصر (عج) است. به زعم او اگر ایشان (عج) ظاهر هم بودند وظیفه همین بود که حال که غایبند هست؛ «از غيبت صغرا تا كنون كه بيش از هزار سال مىگذرد و ممكن است صد هزار سال ديگر بگذرد و مصلحت اقتضا نكند كه حضرت تشريف بياورد، در طول اين مدت مديد احكام اسلام بايد زمين بماند و اجرا نشود، و هر كه هر كارى خواست بكند؟» (ولایت فقیه، ص 27)
از اینجا میتوانیم به دومین ویژگی گفتار امام خمینی (ره) راجع به امام عصر پی ببریم. چنانکه از همان نقل کوتاه پیدا است، غیبت از نظر امام (ره) وضعیتی نیست که به هر ترتیب و هر چه سریعتر طی شود، بلکه وضعیتی است که میتواند صد هزار سال دیگر نیز به طول بینجامد. بلندی این دوره، نسبت به همه دورانهایی که ائمهی شیعه (ع) دستِ باز داشتهاند و خواهند داشت، دلالت ایجابی آن را به چشم میآورد. بنا به احادیث شیعه، به ویژه در اصول کافی که از میان مجموعههای حدیثی بیشترین تأثیر را بر امام (ره) داشته است، شیعیان از ابتدا میدانستهاند که امامان دوازده تن بیشتر نیستند، در حالی که اسلام دین خاتم است تا قیامت. از مقایسه این دو معلوم است که لاجرم مؤمنان بایست روزگار بلندی را بی امام ظاهر بگذرانند، اینکه این روزگار از کی شروع میشود و کی تمام میشود مسئله دیگری است. بنابراین هرچند وجود حجت از آموزههای بیتردید شیعه است، غیبت او در روزگاری بسیار بلندتر از ظهورش از ابتدا پذیرفته است. اینجا است که بایست به دلالت ایجابی آموزهی غیبت توجه کنیم.
ادامه در 👇
ادامه از 👆
مرحوم کلینی (ره) در کتاب الحجة از اصول کافی، بابی آورده با عنوان «باب نادر فی حال الغیبة»: احادیث نادر در باب حال غیبت، مشتمل بر تنها 3 حدیث با مضمونی واحد.
در حدیث اول از امام صادق (ع) عباراتی در فضیلت روزگار غیبت نقل شده است و مؤمنان را در روزگار غیبت نزدیکتر به خدا و خدا را از آنها راضیتر دانسته تا روزگار ظهور و دسترسی به حجت، و بعد فرموده که خداوند میدانست اولیائش – که اینجا دیگر منظور ائمه نیستند – در روزگار غیبت متزلزل نمیشوند و اگر چنین نبود لحظهای حجتش را غایب نمیکرد.
حدیث دوم باز به نقل از امام صادق (ع)، در فضیلت روزگار غیبت بر ظهور تا آنجا پیش میرود که شنونده در اینکه اصلاً بایست آرزوی ظهور داشته باشد یا نه به تردید میافتد و لازم میآید تا حضرت (ع) چندی هم در شرافت و فضیلت روزگار ظهور بگویند، هرچند مؤمنان روزگار غیبت بالاترند از مؤمنان روزگار ظهور، و جالب اینکه در این حدیث، روزگار امام صادق (ع) هم به نحوی روزگار غیبت دانسته شده، چون دولت حق در آن برپا نیست و دست امام باز نیست.
حدیث سوم حدیث عجیبتر و گشادهتری است. خطبهای است از امیرالمؤمنین (ع) در وصف حال اولیاء خدا در غیبت حجت خدا، که نه تنها گمراه نمیشوند، بلکه آداب ائمه اطهار (ع) را در پیش میگیرند و به راه آنها میروند و اینگونه علمِ ایمان حقیقی به آنها هجوم میآورد (به کنایه از شدت فوران علم در دل آنها)، روح آنها به قلاووزان کاروان علم (ائمه اطهار) لبیک میگوید و آنها با احادیثی از ائمه (ع) که برای دیگران وحشتزا است انس میگیرند و غرایبش را درمییابند و پیروان واقعی علما میشوند.
دلالت ایجابی غیبت در این حدیث سوم سرگشادهتر است. غیبت در عین حال که راه دسترسی به وجود ظاهری حجت خدا را میبندد، راه دسترسی به حقیقت او که علم او است را باز میکند. از این رو، غیبت نه حادثهای ناخواسته، بلکه موقعیت اصیلی است که ائمهی اطهار (ع) با مرارت و مجاهدت، سالها پیش از شهادت امام حسن عسگری (ع) رقم زدهاند. اینکه دین بتواند بی حضور ظاهری حجت خدا برقرار باشد نیاز به عینیشدن علم و سیاست دینی و تبدیل آنها به سنتهایی تاریخی داشت. بدون این عینی شدن و تبدیل به سنت شدن، امکان فاصله گرفتن از شخص ظاهری حجت خدا وجود نداشت، و این درست همان کاری است که شاید بتوان گفت از پس از شهادت سیدالشهداء (ع) تا پایان قرن چهارم توسط ائمه اطهار (ع) و شاگردانشان انجام شد. درست با تکیه به همین امکان است که امام خمینی (ره) میتواند عنوان فقیه یا امام یا حاکم را عنوانی عام بداند که بر حجت خدا و فقهای مدرسهای به یک معنا اطلاق میشود. (ولایت فقیه، ص 41) به بیان دیگر، سنت شکل گرفته علم و سیاست، در غیاب شخص حجت خدا، از شخصیت او نیابت میکند و اولیاء از طریق این سنت، حضور تاریخی حجت خدا را ادامه میبخشند.
این فهم از ظهور و غیبت، البته ابعاد گستردهای دارد و معنای ویژهای از علم و سیاست در آن است که مجال بازکردنش اینجا نیست. با این حال نحوی از کنش سیاسی را ممکن میکند که کنش أصیل انقلاب است و از آنجا که امروز به آن نیازمندیم، نمیتوان از آن گذشت. کنش سیاسی در دورهی غیبت کنشی برخاسته از دل سنت است. منتها ما در نحوهی استناد به سنت دچار همان سوءتفاهمهایی هستیم که در فهم معنای غیبت دچاریم. همانطور که غیبت نه انسداد کلی دسترسی ما به حجت، بلکه باز کردن راه این دسترسی به شخصیت او، از طریق بستن راه آن به شخص او است، استناد به سنت هم نه کش دادن عرفی مصادر سنت تا امروز و فردا، بلکه فهم معانی آمده در آنها است، به نحوی که بتوانیم روی پای خود بایستیم. تنها اینگونه است که میتوانیم در سنتی باشیم و سنتی را ادامه دهیم؛ آنکه نتواند روی پای خود بایستد، چگونه میتواند مدعی نگه داشتن چیزی باشد. این روی پای خود ایستادن، به یاری سنتی که امکان ایستادن را برای ما محفوظ داشته است، کنش اصیل انقلاب است و شاید مشروعیت استقلالی قیام برای حکومت هم به همین روی پای خود ایستادن برگردد. در همان کتاب کافی، حدیث 24 از «باب فی الغیبة»، به نقل از امام هادی (ع) آمده است: «اذا رُفِعَ عِلمُکُم من بین أظهُرِکم فتوقعوا الفرج من تحت أقدامکم»: هر گاه حجت ظاهر شما از ميان شما رفت، توقع فرج از زیر گامهای خود داشته باشید. فهم جامع معنای این حدیث نیازمند شرح و تفسیر است، با این حال همین قدر میتوان گفت که آن که نتواند روی پای خود بایستد و قدمی بردارد، نمیتواند انتظار فرجی هم داشته باشد. به این روی پای خود ایستادن به یاری سنت، امروز نیازمندیم.
▪️
امروز فرصت ماست
🔸علم و سیاست فارسی 🔸
📝موش و حفره و انبار دولت
✍️ محمد هادی محمودی
جناب مولانا (ره) در مثنوي معنوي، ذيل داستان پادشاه يهود و وزير نصارا و در وصف تقليد عوام، مَثَل اعمال تقليدي ما را مثل آن دهقاني ميداند كه چهل سال در جمع گندم كوشيده است و باز انبارش خالي است، چرا كه «موش تا انبار ما حفره زده است، وز فنش انبار ما ويران شده است». اين كه موش «فن» دارد از ريزهكاريهاي مولانا است. «فن» در فارسي قديم هم به معناي مكر و حيله و فريب است و هم به معناي هنر و صنعت؛ هنوز هر دو معنا را تكتك، در دو تعبير «فوت و فن» و «علم و فناوري»، و با هم در «فن كُشتي» ميشنويم. موشِ تمثيل مولانا پنهانكار است؛ پنهان نيست كه اصلاً ديده نشود، اما به جا آورده نميشود، مثل وزير پادشاه يهود كه خود را نصارا جا زد و مردم را در لباس نصرانيت به حكومت يهود برگرداند. اين موش با قايمموشك بازي از ديده پنهان نميشود، بلكه به آشكارترين شكل روي صحنه خودنمايي ميكند، اما نميبينيمش، لباس ما را پوشيده است و در لباس ما روي صحنه است، ما خودمان را روي صحنه ميبينيم، اما ما نيستيم. چه بسا فنِ اين موش همان فوت و فنِ علم و فناوري باشد.
چندي پيش دوست تحليلگري يادداشتي نوشته بود كه «بچههاي شيكاگو از سانتياگو تا تهران» آمدهاند و نهاد علمي درست كردهاند و به سازمان برنامه «نفوذ» كردهاند و براي دولت جديد هم برنامه نوشتهاند و به اسم «علم اقتصاد» براي دولت تصميمسازي ميكنند. اين نفوذ اما نفوذي نيست كه امنيتيها أصلاً بتوانند آن را تشخيص دهند، نفوذ جاهلان مغرضي نيست كه «به اسم» علم اقتصاد وارد دولت شده باشند، بلكه نفوذ خود علم اقتصاد است. دولت به علم اقتصاد اطمينان كرده و علم اقتصاد برايش تصميمسازي ميكند، هرچند هنوز قلت و ان قلتهايي هم پيش روي تصميمات پيشنهادي ميگذارد و روند اصلاحات را كند ميكند. از قضا، دولت قبل هم اجمالاً همين كار را ميكرد و بسياري از آن تصميمات مناقشهبرانگيز مثل گراني بنزين، صرفنظر از شيوه اجرا، پيشنهاد عالمان اقتصاد دولت بود. هر دولت ديگري هم بيايد پيشنهاد علم تغييري نميكند. آيا عالمان اقتصاد نفوذياند؟
علم اقتصاد علي القاعده درست ميگويد. يافتههاي علم اقتصاد ظاهراً مستند به تجارب مكرر، أصول مسلم و ارزيابي همهجانبه اند، نميخواهم در اينها خدشه كنم و جايش اينجا نيست، اما به فرض همهي اينها، «اطمينان» به علم اقتصاد چطور ميتواند درست باشد؟ آيا علم اقتصاد ميتواند تصميم بگيرد؟ چرا عالمان اقتصاد «همان» سياستمداران نيستند؟ چرا به لباس سياستمداران نيازمندند تا روي صحنه بيايند؟ لباس سياستمداران لباس تصميم است. ما چيز زيادي راجع به تصميم نميدانيم، چندان به آن فكر نميكنيم و حتيالمقدور و به هر شكل ممكن آن را به تعويق يا به گردن ديگري مياندازيم. تصميم برد و باخت دارد، پيروزي و شكست دارد، وضعيتي پنهان با تصميم رقم ميخورد، با تصميم مسئوليت آنچه نميدانيم را برعهده ميگيريم. عالمان اقتصاد در بهترين حالت ميتوانند برخي عواقب كار را روشن كنند و نقطهي تصميم را بنمايند، اما گرفتن تصميم كار ديگري است. عواقب تصميم به كلي بر عهده تصميمگيرنده است، حتي عواقب روشن شده و روشن ناشدهي تصميم هم، بارِ عالمان اقتصاد هم به دوش سياستمداران است. آيا ميتوانيم تصميم بگيريم؟
صرفنظر از آنكه اين دولت و مسئولانش از تصميم چه ميفهمند و چقدر تصميمگيرندهاند، در روند چندين ساله دولت در ايران، سياستمداران روز به روز بيتصميمتر شدهاند. نفوذ روزافزون عالمان اقتصاد به دولت درست از همين «حفره» است، حفرهاي كه در درك دولت از خودش ايجاد شده. ماجراي گندم امروز هم پردهاي از همان ماجراي گندم چهل ساله مولانا است. دولت نميتواند تصميم بگيرد و به عالمان اقتصاد اطمينان ميكند. البته عالمان اقتصاد هم همه همنظر نيستند و بعضي نظرات و پيشنهادهاي ديگري دارند، اما اطمينان به آنها اگر به معناي واگذاري تصميم و مسئوليت تصميم به آنها باشد، مثل جايگزين كردن اين نفوذي با نفوذي ديگر است. مردم سياستمداران را مسئولان تصميم ميشناسند. متقابلاً انتظار دارند سختي تصميم را در چهرهي آنها ببينند، از اميد آنها به نتيجه تصميم باخبر شوند و آماده باشند. نتيجه چنين تصميمي هرچه باشد ما را در كنار هم نگه ميدارد، اما تصميم پنهاني و ناگهان و اين و آن را اصلاً تصميم نميدانند. تصميم نمايشيترين نقشي است كه سياستمدار بايد به نمايش بگذارد. اگر مسئوليت تصميم به دولت برگردد، آنگاه شايد تصوير دولت از علم اقتصاد هم بازتر شود و امكانات بيشتر و اقتصاددانهاي ديگري را هم ببيند كه منتظرند دولت مسئوليت تصميم پيشنهادي آنها را بر عهده بگيرد و چه بسا تصميماتي به صلاحتر براي همه ما باشد.
▪️
امروز فرصت ماست
🔸 علم و سیاست فارسی🔸
📝دولت و مقاومت
✍️ محمد مهدی میرزایی پور
سیاست موسوم به حذف ارز ترجیحی با توجیههای مختلفی اتخاذ شده، اما آنچه که میتوانیم به عنوان یک جمعبندی از زمان خروج امریکا از برجام بگوئیم آن است که دولت در ایران نهایتاً فشار تحریمها را به مردم منتقل کرد. دلایلی که دولت بیان کرد در جای خود درست و قابل توجهند؛ نظیر مبارزه با قاچاق و فساد، کسر بودجه یا لزوم صرفهجویی، اما منشأ اصلی این دلایل بر خود دولت هم پوشیده است و در مقایسه با آن دلیل اصلی اینها به نظر بهانه میرسند. زبان حال دولت را در یک کلمه اینگونه شنیدیم: «این فشار تحمّل کردنی نیست». دولت سعی میکند این انتقال فشار را مدیریت کند، ولی در ضرورت آن تردید ندارد. ممکن است این بار آشوبی عمومی اتفاق نیفتد، ولی چیزی از این نکته کم نمیکند که دولت نحوی نارضایتی عمیق از سیاستهایش را در خاطر بسیاری از مردم کاشت. انداختن مشکل به گردن دولت قبل هم چندان مفید فایده نیست، هرچند دولت فعلی تصور میکند به خلاف دولت قبل فشار را به سوی اقشار برخوردار و متوسط هدایت کرده و «هزینه»ای که او نمیپرداخت را پرداخته، اما نهایتاً از همان پیشنهاد زمین ماندهی دولت قبل تبعیت کرد. قصد ندارم به موفقیت یا عدم موفقیت نهایی دولت در نیل به اهداف اقتصادیاش بپردازم، هرچند این سنجش هم بسیار مهم است و برخی اهل اقتصاد نشان دادهاند که نهایتاً این وضعیت یک چرخه بیپایان به نفع طبقه برخوردار و موجب گسیختگی کلی طبقات اقتصادی خواهد بود. ناهماهنگیهای اجرایی هم دلیل اصلی نارضایتی نیست. البته دولت ما امیدوار است که این فشارها با توجه به ناتوانی احتمالی امریکا در وارد آوردن تحریمهای بیشتر آخرین مرحله از یک اصطلاحاً جراحی دردناک باشد. اگر هم این قول و پیشبینی را بپذیریم با نگاه به تلاطمهای شدید اقتصاد جهانی در سالهای اخیر در مییابیم که تکیه بر این دریای موّاج به این سادگی هم نخواهد بود. موجهایی از فشار به سوی ما آمدند که ارتباطی با تحریمها نداشتند. امید به پایان امواج تحریمی پاسخی نامطمئن و خُرد به پرسشی دامنهدار و راهبردی است. این پرسشی است درباره جایگاه دولت.
دولت، یعنی خود دولت، از تأمل برانگیزترین و شاخصترین پدیدههای دوره مدرن است. این ادعا که دولت تا پیش از دوره مدرن وجود نداشته از جنبههای زیادی درست است. اما دولت در دوره پیشامدرن چه معنایی داشته و تفاوت آن با دولت مدرن چیست؟ سرآغاز دولت در دوره مدرن را باید خواست یک زندگیِ قابل ارزیابی بدانیم. زندگی با همه انواع و اشکال مختلفش در سطح جامعه بایست قابل ارزیابی باشد؛ به این معنا که هر فرد برای اینکه دست به کار شود نخست باید بداند حاصل عمومیاش از زندگی چیست، چگونه محاسبه و پذیرفته میشود تا نهایتاً برای خودش و جامعه ذخیره شود. تلاطمهای سیاسی و اقتصادی خصوصاً در هزاره دوم پس از میلاد در اروپا موجب پیدایش این درک عمومی شد که آن کیهان سنتیِ باثباتی که میتوانستیم به آرامش و استواری و محاسبهپذیری آن تکیه کنیم و با آن زندگی را تضمین نماییم دیگر به آن معنا وجود ندارد. بایست تکیهگاهی مستحکم «ساخت» و اگر حتی لازم شد دوباره «جهان» را با تکیه بر آن به دست خویش تأسیس کرد. هم سرمنشأ و سرآغاز دولتِ مدرن و هم مایه تداوم و معناداری آن تا امروز تدارک چنین تکیهگاهی برای اقتصاد و سیاست داخلی بوده است. در استعمار هم شاید دولت مدرن، عناصر محاسبهناپذیر سیاست داخلیش را در خارج از مرزهایش تسویه میکرد.
برای نگه داشتن تعادل داخلی، دولتها تا هزاران کیلومتر آنسوتر رفتند و از آن زمان تاکنون أصولاً هیچ نقطهای خارج از مسئولیت دولت قابل تصور نیست، هرچند در حیطهی مرزهای او نباشد. مشخص شد تأسیس و نگهداشتن یک دولت نیازمند بر عهده گرفتن «جهان» است. جهانی که به واسطه تأسیس دولتهای مجزا در تکثری روزافزون فرو میپاشد به تدریج توسط خود این دولتها دوباره تأسیس میشود. این اتفاقی است که توسط کانت رسماً اعلام شد. در فلسفه کانت تأسیس مفهوم جهان مطلق و واحد یک ضرورت تنظیمی است تا بتوانیم به تفکر علمی بپردازیم، اما این ما هستیم که آن را با تکیه بر قانون علمی و اخلاقی تأسیس کردهایم و دیگر خبری از آن جهان طبیعی سنتی نیست. این حکم کانت بازتاب همین یافت عمیقاً سیاسی در فلسفه است که از عصر روشنگری به این سو دولت تکیهگاه تأسیس مفهوم جهان است. دولتی که ابتدا تنها متعهد به مصلحت خویش بود، به تدریج متوجه شد چارهای ندارد جز آنکه جهان را در یک جمعبندی نظری بر عهده بگیرد. در زمینه اقتصادی هم ابتدا مرکانتیلیستها به عنوان نخستین نسل اقتصاددانها مناسبات اقتصادی را با محوریت اقتدار دولت تحلیل میکردند؛ اما سرانجام کار آنها به نظریه تقسیم کار «جهانی» آدام اسمیت رسید. پیدایش مفهوم «جهان» در اندیشه و سیاست مدرن با پیدایش آن در اقتصاد مدرن همزمان است.
ادامه در 👇
ادامه از 👆
دولت مدرن که اولاً متعهد به حفظ زندگی در حیطهای محصور بود، در ادامه عرصه جهانی را به مصرف این تعهد رساند. این تعهّد اساسی و عمومی دولت چنان شدید بود که نگذاشت در طول دوران استعمار ملاحظات اخلاقی مانعی پیش رویش باشد. حتی بردهداری نیز زمانی لغو شد که از پس انقلاب صنعتی دیگر نیازی به آن نبود، وگرنه تنش میان زندگی داخلی با جهان نامتعینِ خارجی همواره باقی بوده و هنوز هست. دولت مبدأ و منتهای این تنش است. در کانون این تنش میایستد تا زندگی شهروندان را محاسبه و تضمین کند؛ دولت میان حیطهی درونیش با جهان نامتعین خارج همواره همچون مرز و معیاری عمل میکند.
از منظری دیگر، دولت در ملتقای سیاست و اقتصاد است. این موقعیت محدود به هیچگونه دوران گذاری نیست، بلکه موقعیت اساسی دولت ایستادن و باقی ماندنش در این موضع ظاهراً تحملناپذیر است. ما همواره از این وهم ترسیدهایم که برای داشتن جهانی از آنِ خودمان مرزها را به روی خودمان ببندیم و از الگوی کره شمالی پیروی کنیم؛ اما سوی دیگر این ترس انصراف از تشکیل دولتی از آن خودمان است. خواستِ داشتن یک دولت در حالی که خود را در میانه تلاطم کنونی سیاست و اقتصاد جهانی بتواند پیدا کند خواستِ کوچکی نیست. بالاخص که ما هرچه کردیم به این «جهان» از پیش موجود غربی راه داده نشدیم و برخی به استبصار از مدتها پیش دریافته بودند که دروازههای آن جهانِ مطلق برای ما بسیار تنگتر از آن است که بتوانیم از آن گذر کنیم. ترکیه هم در اتحادیه اروپا پذیرفته نشد. وضعیت روسیه هم پس از جنگ اوکراین بیشتر و بیشتر با این جهان مشخص میشود. چین هم مدتهاست که آماج تهدید جهان غربی است، هرچند هر دو طرف از رسیدن مناقشه به مراحل بحرانی دوری میکنند. این نه تنها صورت مسئلهی ما را عوض نمیکند، بلکه تأیید میکند: هنوز هم اگر بخواهیم جهانی داشته باشیم بدون داشتن دولتی رو به جهان نمیتوانیم. شاید مهمترین پیامی که تحریمها قرار بود در خاطر ما ایرانیان بکارد این بود که «شما نمیتوانید دولتی از آن خویش داشته باشید تا به شیوهی خویش در این جهان باشید.»
برای آنکه بتوانیم دولتی داشته باشیم، پیشتر باید موقعیت اساسی دولت را که مقاومت در مرز سیاست و اقتصاد داخلی با تلاطم خارجی برای حفظ تعادل زندگی است، بشناسیم و بپذیریم. پذیرش این موقعیت موجب میشود مقاومت از یک موقعیت گذار تبدیل به برنامه همیشگی دولت شود. معیار مقاومت حفظ زندگی است. شاید به نظر رسد دولت صرفاً یک ابزار برای این هدف است، اما در واقع و بیشتر این «سایه»ی دولت است که کار میکند. سایهای که به اندازه بلندای جهان ما میگسترد و زیر آن تازه زندگی سیاسی ما معنا میشود. امروز مردم برخی کشورهای منطقه حتی در عین معارضه با دولت ایران عملاً در سایهی دولت ایران هستند، چرا که به واسطه او میتوانند به شیوهی خویش زندگی کنند. پس دولت باید بتواند از سایهاش محافظت کند. جهانی که قرار است با دولت شکل بگیرد به واسطه اعتبار دولت شکل میگیرد. دولتهای مدرن برای اعتبارشان جنگها به راه انداختند و معنای اقتصادی آن را به خوبی و تا عمق استخوان درک کردند. ما نیز چارهای از آن نداریم، ولو در جهانی زندگی کنیم که اساس دولت در آن متزلزل شده است. (مانوئل کاستلز در کتاب خوب جدیدش تحت عنوان «گسست» بحران جهانی دولت را با جزئیات زیادی نشان داده که به مخاطبان سیاسیام خواندنش را پیشنهاد میکنم.)
انقلاب اسلامی خیز بلندی بود برای شکلگیری دولت در ایران، با این خیز به جاهایی رسیدهایم، اما همواره و به دلایل مختلف هنوز هم خود را در حال تجدید نظر در امکان یک دولت راستینِ ایرانی میبینیم. در این تردیدها، آنچه رفته رفته خرج شده نه سرمایه اقتصادی که سرمایه اعتباری دولت بوده است. دولتی که در برابر رخدادهای جهانی، عکسالعملهایی برخاسته از ادراکهای ابتدایی از سیاست و نسخههای فراگیر اقتصاد دارد و موقعیت خود را فراموش میکند، فشار تحریمها را اصولاً به داخل منتقل میکند. چنین دولتی جایی برای ایستادن و ایستاندن در جهان پیدا نمیکند. هیچگاه واقعاً نخواستیم برنامهای برای افزایش صادرات و بهبود فناوری تولید در اثر کاهش ارزش ریال داشته باشیم، هرگز موفق نشدیم برنامههای منسجم فرهنگی برای کاهش مصرف را به رسمیت بشناسیم، همکاری و مشارکت اصناف برای اهداف ملی را به مکانیسم بازار واگذاشتیم، نتوانستیم قیمت و توزیع کالایی را که تماماً در داخل تولید و مصرف میکنیم کاملاً بدست بگیریم، با مرزنشینان نساختیم و همکاریشان را جلب نکردیم و بسیاری نخواستنها که بیشتر برخاسته از انصراف دولت از ایستادن در «موقعیت مقاومت» است.
ادامه در 👇
ادامه از 👆
دولت باید از اعتبار سیاسی و اقتصادیاش چه در داخل کشور و چه در خارج کشور جانانه دفاع کند. شیوههای ایرانی دفاع دولت از حیثیت خودش البته همواره با صبر و مشارکت برای طرفهای متنوع و مختلف و حتی معارض همراه بوده و هست و در این مسیر موفقیتهای بسیاری نیز به دست آمده، اما امروز دولت عمیقاً نیاز دارد اهمیت معیارگذارانه جایگاهش و حق و وظیفه گستردهای که در قبال مردمش دارد را متذکر شود، تا بتواند فشار را تحمل و تخلیه کند یا حتی به فشارآورندگان منطقهای و فرامنطقهای با قدرت بازپس دهد. بعید است حساب دولت صرفاً اقتصادی تسویه شود و ادامه این بازی یک بعدی با ارقام، جز آشوب فایدهای نخواهد داشت. چه بسا با مشاهده یک برنامه تمام عیار مقاومت که متناسب با فشاری باشد که تحمل میکنیم و نشان از درک عمیق دولت از شرایطی باشد که در آنیم راههای بازتر و عمومیتری پیش رویمان داشته باشیم.
این انتظار گزافی از دولت نیست که جایگاه خویش را بشناسد. چرا که تنها وقتی میتواند از یک دولت اسمی به یک دولت حقیقی تبدیل شود که توان روحی و نظری این کار را داشته باشد. باید بفهمیم مقاومت ناگزیر و اساسی است، هرچند هر زمان و هر جا دلالت و شیوهی خاص خودش را دارد. دولت جای کسانی است که بتوانند در اینباره تأمل کنند و بازیهای کهنه را به شکل تازهای بازی کنند. اینکه دولت از کار خود تلقی صرفاً اجرایی داشته باشد و همواره بدنه خاصی از نیروها را به دولت فرا خواند که امیدی جز به معیارهای جهانی ندارند از دولت چیزی باقی نمیگذارد. اجرا کور است و از کوری بهره و نیرو میگیرد. حال آنکه حتی برای آبادانی یک روستای مرزی نیاز به افراد آموختهای است که درکی از موقعیت تاریخی و ضرورت کلی کار خویش داشته باشند و در مناسبتی با طرح کلی کشور آن کار را به انجام برسانند. ممکن است در اینجا تصور شود این خواسته احاله به محال است، اما با اصلاح آهنگ دولت ممکن است.
▪️
امروز فرصت ماست
🔸 علم و سیاست فارسی🔸
دولت و مقاومت.pdf
69.7K
متن کامل مقاله «دولت و مقاومت» برای مخاطبان محترم کانال علم و سیاست فارسی در قالب pdf
📝اتاق تشریح
به مناسبت جراحی اقتصادی
✍️مریم جایروند
جوزف مریک، معروف به مرد فیلی، در سال 1862 با رشد غیرطبیعی استخوانها، پوستی زمخت و ورآمده متولد شد و در نهایت زیر نگاههایی خیره و وحشتزده از پای در آمد. زندگی مرد فیلی با سالهای پیشرفت پزشکی مدرن و پیشتازی علم جراحی مصادف بود. یک جراح مشهور انگلیسی مرد فیلی را در سیرک عجایب پیدا کرد و مستقیما به بیمارستان لندن انتقال داد. برداشت ویژۀ پزشکی مدرن دربارۀ بدن انسان، مرد فیلی را به نمونهای منحصربهفرد برای تحقیق تبدیل میکرد؛ با اینکه به نظر میرسید مرد فیلی سالم است و بدن او ساز و کار مرتبی دارد اما ظاهر بههمریخته و زائدههای روی بدنش نحوی رنجوری و بیماری را برای پزشکان تداعی میکرد. دربارۀ مرد فیلی نمیشد گفت که دقیقا چه بیماری مشخصی دارد، بلکه خود او به عنوان یک زائدۀ خارج از بافت و موجودی حلناشده با محیط پیرامون نمایشگر وضعیت بیماری بود؛ به این ترتیب مرد فیلی به عنوان ظهوری از اصل و جوهر بیماری ساکن بیمارستان شد؛ از آن پس بیمارستان خانۀ مرد فیلی بود.
برخلاف طرح سنتی از پزشکی که بر پایۀ اخلاط چهارگانه استوار است و بیماری را حاصل برهم خوردن تعادل میان عناصر طبیعی بدن میداند، پزشکی مدرن و به خصوص جراحی مدرن پیروزی خود را مدیون تعین بخشی به بیماری است. پزشکی مدرن بیماری را همچون زائدهای بر بدن تصور میکند. دو رویداد مهم در علوم طبیعی مستقیماً بر پیشرفت جراحی تاثیر گذاشتند، نخست یافتن راههایی برای تصویربرداری از آنچه پیشتر داخل بدن پنهان بود و دوم کشف شیوههای بیهوشی بیماران. این دو همزمان به جراح کمک میکردند تا بتواند جایی دقیق برای بیماری در بدن مشخص کند و در عملیاتی، با شکافتن بدن بیمار، عامل درد و ناخوشی را آشکار کرده و به تیغ جراحی بیرون بیاورد. به این ترتیب عملیات جراحی، همانطور که در تصاویری به جا مانده از نخستین جراحیها میبینیم، چیزی شبیه به یک تئاتر است. بیماری در مرکز این صحنه، پزشکان دورتادور مشغول و تماشاچیانی نیز عقبتر نشسته و شعبدۀ جراح را تماشا میکنند.
تعینبخشی و افشای بیماری در پزشکی مدرن در مقابل درک ابتدایی پزشکی سنتی قرار داشت. پزشکی سنتی سلامتی را موهبتی پنهان میداند و پذیرای این پنهانی است. تن سالم میتواند بدون دخالت مستقیم و دائمی خود را نگاه دارد و در زمینه فعالیتهایش را سامان داده و تعادلش را به دست بیاورد. در مقدورات پزشک نیست که تن مرده را شفا دهد بلکه او تنها میتواند آن نیروی حیاتبخش پنهان شده و خفیف در تن را بیابد و بدون دخالت مستقیم به فعالیت برانگیزد. به این ترتیب درمان در پزشکی سنتی همواره آمیخته با نوعی مکر و سیاستورزی بوده است. پزشک تا اندازهای میتوانست دخالت کند که گویی این خود تن است که خود را درمان کرده و سلامتیاش را به دست آورده است. تن سالم در چنین نگاهی میتوانست حتی الگویی امیدوارکننده و الهام بخش در اداره باشد، اگر بتوان تن را به طبیعتش بازگرداند همه چیز اصلاح شده و به کار میافتد.
امروز سلامت پنهان اما قابل اعتماد تن در پزشکی سنتی جای خود را به افسون جراحی مدرن داده است. جراح فاتح تن و افشاگر خاستگاه دقیق دردهای منتشر مرموز تن است. به تیغ جراح دردها یک بار برای همیشه ریشهکن شده و دشمن ناساز تن نابود میشود. جذابیت ایدۀ جراحی برای سیاستمداران نیز در همین جاست، اگر بیماری را به دقت و ریشهای بیابیم و از تن برانیم، همه چیز با اندکی خونریزی و جراحت، درست خواهد شد. سیاستمدار وعدۀ جراحی میدهد و مردمان به خوابی خودخواسته میروند، خوابی که دقیقا نمیتوان گفت چگونه و کجا از آن برخواهند خواست.
جرات و جسارتی که مایۀ پیشرفت علم کالبدشکافی و تشریح بود و اجازه میداد بیماری به عنوان دشمن نهفتۀ تن آشکار شود، همچنین به درک جدیدی نسبت به تن انسان نیز دامن میزد. در واقع همواره نمیشد بیماری را همچون یک تودۀ آلوده به راحتی از تن راند، گاه این خود بدن است که از درون چیزی ناساز و بیمار را متولد میکند. همین است که امروز مبارزه با مهلکترین بیماری عصر ما یعنی سرطان، به مبارزۀ هرکول و هیولای چندسر میماند، با قطع هر گردن، در جایی دیگر از هیولا سری جدید میروید. با شکافتن تن معلوم شد حتی آپانتیسیت که پیشتر به مرگ حتمی بیمار منجر میشد به خاطر غدهای بدون کاربرد در بدن بوده است، بدن میتوانست چیزی شبیه آپانتیس را درون خود تولید کند، در چنین شرایطی دیگر چگونه میتوان به آن اعتماد داشت؟ امروزه حتی جراحیهایی برای تغییر جنسیت رواج دارند، رویش دستگاههای جنسی طبیعی بدن میتواند اشتباه بوده باشد و به دست جراح تصحیح شود.
ادامه در 👇
ادامه از 👆
اما اگر بیماری یک زائدۀ عینی باشد، و اگر خود تن چنین زائدهای را بزاید، آیا آنگاه تمام موجودیت تن را نمیتوان همچون زائدهای دوباره از نو نگریست؟ این همان ملاقات جراح مشهور انگلیسی و مرد فیلی است. مرد فیلی با آن استخوانهای بیقواره که نمیتواند حتی خوابی آسوده داشته باشد تن انسان امروزی است. تنی آمده بر صحنۀ نمایش، زائدهای خارج از بافت که با جلب نگاههای خیره به خود از دستان جراح آرامش و ثبات میطلبد. تن دیگر در پیشزمینه خود را تدبیر نمیکند، بلکه همچون باری نامتعادل است که نمیتواند خودش را نگاه دارد. تن حتی بیشتر از دوش برای چشمان سنگین است. به همین ترتیب طرح جراحی از سلامتی به جراحیهای دامنهدارِ زیباییِ امروزی رسیده است. به موازات نمایشی شدن هرچه بیشتر تن، جراحیهای زیبایی نیز جزئیتر میشوند تا این بدنِ به میان آمده را با معیارهایی که خود پیش میکشند قابل تحمل و متعادل کنند.
پیگیری طرح جراحی در سیاست، درک خاصی از مردم را نیز پیش میکشد. همانطور که تن همچون باری که نمیتواند خودش را نگاه دارد فهمیده شود، مردم نیز میتواند در سیاست به مثابۀ بار سنگینی فهم شود که خود را روی دوش دولت انداخته و نیازمند مداخلۀ فوری است تا بتواند به نحوی تعادلش را بازگرفته و بایستد. با چنین درکی سیاستمدار ابتدائاً نه برای حل و فصل بیماریهای موقت، بلکه برای رهایی از گرانی بار مردم دست به تیغ جراحی میبرد.
با این حال با عملیات جراحی، همواره اثری از جراحی به عنوان مداخلۀ یک نیروی خارجی باقی ماند که مانع برقراری یک تعادل ذاتی و درونی برای تن خواهد بود. به این ترتیب تن برای تعادل همواره به مداخله و حضور جراح محتاج خواهد ماند. در واقع تن همان تعادلی را که در جراحی باید به دست بیاورد از طریق همین جراحی از دست میدهد. جراح خود جای تعادل را خواهد گرفت و جراحی پایانی نخواهد داشت. به این ترتیب تن که خود سکونتگاه انسان بود در بیمارستان ساکن میشود، همواره زیر نگاه و مانند مرد فیلی محروم از خوابی آسوده.
اضطراب و هیاهویی که کلمۀ «جراحی» امروز در سرتاسر ایران به راه انداخته است، تداعیهای خواسته و ناخواستهاش و احساس عمومی در برابر آن، خود نکتهای تأملبرانگیز برای سیاستمداران جراح است. کلمات میتوانند به مقاصدی راه بیابند که پیشاپیش ما برای آنها تعیین نکردهایم، میتوانند از کنترل ما خارج شده و حتی نیات ناگفتۀ گوینده را هویدا کنند. استفاده از استعارۀ جراحی امروز بیشتر دردها را بیدار کرده و تن بیمار را برانگیخته است. این شاید نه حتی خود دردها، که تن است که دارد حقیقت خود را نشان میدهد.
درد هرچه ریشهدارتر، منتشرتر خواهد بود. از این استان به استان دیگری نقل مکان میکند، از تن مردمان به زبانشان راه مییابد و از زبان به چهرهها میرود. دردی چنین تنیده با ما، هرچند سیاستمداران را به کشف ریشههای عمیقش راهنمایی کرده است اما پیشاپیش باید هوشیار بود و پرسید که چه چیز و چگونه میتواند به قلمرو تاریک ریشهها راه یابد، چیزی که از پزشکی مدرن یا سنتی میتوان آموخت نیز در این باره خواهد بود.
▪️
امروز فرصت ماست
🔸علم و سیاست فارسی🔸
⬅️بازخوانی راهی که امام خمینی -رضوان الله تعالی علیه- در تأسیس جمهوری اسلامی پیمود باری است که گویا پس از چهل و سه سال هنوز بر زمین مانده. راهی که هم به آنچه پشت سر گذاشتیم معنا میدهد و هم چراغ راه ماست برای آنچه در پیش داریم. چگونه آن تاریخی که به واسطه امام پیدا کردیم ادامه و همچنین بازبینی تاریخی بود که داشتیم؟ چگونه و کدام فهم و تفسیر از راه امام امروز هم خواستنیترین و استوارترین مسیر پیش روی ایرانیان است؟ گفتگو با دکتر محمد هادی محمودی به دعوت سیمافکر که هفته گذشته به مناسبت سالگرد ارتحال حضرت امام خمینی برگزار شد به این پرسش اختصاص دارد.
⬅️بریدهای از گفتگو به نقل از سیمافکر: «محوریترین نقطه سیاست برای امام خمینی، مردماند. اما مسئله مردم در این سیاست، نه برای دستمایه کردن آنها برای اغراض سیاسی است و نه اصطلاحی حقوقی که آنها را تابع کشوری میداند. هویت سیاست به مردم گره خورده و هویت مردم به «راست ایستادن» آنهاست. محمدهادی محمودی میگوید این «راست ایستادن» است که میتواند از مردم نیرویی تازه برای سیاست بخواهد و آنها را از پس صدها سال استعمار، زنده کند.»
⬅️ «شخصیت امام خمینی سوای همه صلابتی که داشت، اما از چیزی برخوردار بود که میتوانست نیرویی در میان مردم داشته باشد. همانطور که محمدهادی محمودی در این گفتگو میگوید امام در سخنرانیها و سخنان خود بسیار ساده سخن میگفت و عموم مردم به سادگی آن را درک میکردند. اگر چه اهل فکر و نظر هم متوجه ظرایف سخنان او بودند. خامدستانه به نظر میرسد که سیاستمداران و اهل قدرت فکر کنند این منش امام محدود به الفاظی بوده که حالا با به کار بردن آن میتوانند چنین نیرویی را دوباره زنده کنند. نیرویی که شخصیت امام از پس همه تلاشهایی که برای تحقق و نشاندن اصول حکومت اسلامی ایجاد میکرد، از همدلی و همصحبتی با مردم بود.»
⬅️فیلم کامل برنامه
https://simafekr.com/video/27036/
🔸علم و سیاست فارسی🔸
@elmosiasatfarsi
📝اسلام حکومت به آن معنا ندارد
✍️محمد هادی محمودی
«اسلام حکومت به آن معنا ندارد، اسلام خدمتگزار دارد.» این جملهای است از امام خمینی (ره) که اخیراً در تبلیغات محیطی شهری در تهران میبینیم. از این جمله قرار است چه پیامی به عموم ما برسد؟ همان که میرسد و میشنویم: اسلام حکومت به آن معنا که فکر میکنیم ندارد. دربارهی حکومت عموماً چه فکری میکنیم؟ حکومت عامل اصلی سلب آزادیهای ما است، دخالتگر بزرگ تاریخ در بازار، عامل اخلال، کانون تجمع ذینفعان عمده، پرمصرفِ کمبازده، غیرقابل اعتماد، بستر فساد و انواع تصورات رایج دیگری که در مجموع أصل حکومت را شرّی معرفی میکنند که پیشتر لازم بود، اما به زودی شاید دیگر لازم هم نباشد. شاید در استقبال از روند تحولات جهانی و به کمک فناوریهای شبکهای به زودی بتوانیم حکومت را به تمامی به «خدمات» تبدیل کنیم و به خود مردم واگذار کنیم و اینگونه همان «امامت امت» را که امام راحل در پیام 12 فروردین 58 گفته بود به چشم ببینیم. این است که هم بخش سلبی آن جمله که «اسلام حکومت به آن معنا ندارد» برای عموم ما معنادار است و هم بخش ایجابی آن که «اسلام «خدمت»گزار دارد» و در گوش ما حکومت را به خدمات (Services) تحویل میبرد.
بر خلاف آنچه از انبوه مسائل حکومت ممکن است به ذهن متبادر شود، روح همهی مسائل امروز ما اصل حکومت یا دولت به معنای عام کلمه است، نه قوهی اجرایی، بل آن شخصیت عمومی که پشت سازمان قدرت است، آن مرجع ضمیری که میتوان به او اشاره کرد و مسئولیت همهچیز را «رسماً» از طریق سازونهاد حکومت بر عهده او گذاشت. این خودآگاهی، قرارگرفتن در نقطهی جمع و پذیرفتن مسئولیت کل، قائمهی دولت است، و باز درست همین قائمه است که به علل مختلف (أعم از تجارب تاریخی ایرانیان از قاجار به این سو، موج اخیر تکنولوژی، فشار تبلیغاتی بر جمهوری اسلامی و نفوذ ترجمهها در نرمافزارش و ...) زیر ضربه است و میرود تا از پا درآید. جالبتر از همه گفتار خود دولتمردان است. شاید این اولین بار در تاریخ دولت در ایران باشد که خود دولتمردان صراحتاً از تلاش برای حذف دولت سخن میگویند. به عنوان نمونه دکتر میثم لطیفی، معاون رئیس جمهور در همایشی گفته: «بر خلاف الگوی غربی که حکمرانی را مبتنی بر Nation State (دولت ملت) تعریف میکند، علیالمبنا ما با این مشکل داریم و مسئلۀ ما امام و امت است» و هرچند شاید ایشان در جستجوی الگوی دیگری از دولت باشد، وجه سلبی حرفش روشن و وجه ایجابیش مبهم است و معلوم است کدام کار میکند. در نمونه دیگری دوستی که در معاونت سیاسی ریاستجمهوری کار میکند یادداشتی در فضای مجازی منتشر کرده و صراحتاً عنوانش را گذاشته: «ما دولت را نابود میکنیم» تا هدف عملیات برای همه واضح و روشن باشد. اما مهمتر از همه اینها سند تحول دولت است که جا به جا به عنوان مردمیسازی و امثال آن، ضعیف کردن دولت را در دستور کار قرار داده. قطعاً نسخه نجاتبخش ما امروز مشارکت هرچه بیشتر مردم در کار حکومت است (و در این کانال بارها این را گفتهایم)، اما جای تأمل است که چطور مردمیسازی به سادگی به ضعیف کردن دولت تعبیر میشود، نه حتی کوچک کردن دولت در هزینهها و کمکردن سهم مداخلاتش، بلکه تضعیف ذهنیتش و هدف قراردادن خودآگاهیش. اینجا مسائلی در حال خلط با هماند که باید با تیزبینی از هم جدا شوند و قطعاً دولت مسئلهای نیست که بتوان با مسامحه دربارهاش سخن گفت و سخنی را ترویج کرد. خودآگاهی دولت قائمهای است که اگر فرو بریزد معلوم نیست کار دست «مردم» بیفتد و اصولاً «مردم» در این گفتارها واژهی مبهمی است که لَه یا علیه دولت شکل میگیرد، معلوم نیست با فرض نبود دولت، دیگر چه موجودیتی میتواند داشته باشد. باز هم این خودآگاهی چیزی نیست که بتوان آن را تراشید و نگه داشت، صفر و یکی است، معلوم نیست تضعیف خودآگاهی دولت به انصراف تاریخی یک ملت از سیاست منجر نشود، چنانکه در کشورهایی مثل آلمان بعد از جنگ دوم شده است. و نمیدانم این تصورات «سوئیسی» از دولت چه تناسبی با جمهوری اسلامی ایران دارد که متهم به ایجاد بینظمی کلی در جهان است و از درون و برون تهدید میشود؟! این خودآگاهی، پذیرفتن مسئولیت همه چیز و قرار گرفتن در کانون عمومیت، نه تنها قائمهی دولت که قائمهی ملت هم هست، مردم را هم همین خودآگاهی «مردم» میکند و از این رو همان معروفی است که امر به آن واجب است، امر به دولت امر به معروف است، اگر این قائمه را از دولت بیابیم و بفهمیم.
ادامه در 👇
ادامه از 👆
باز گردیم به جمله امام (ره)، راستی اسلام به چه معنا حکومت ندارد و این چطور میشود سخن کسی باشد که برای حکومت انقلاب کرده، پایی روی عقاید رایج در باب حکومت گذاشته و جای دیگری گفته «الاسلام هو الحکومة بشؤونها؛ اسلام عین حکومت است با همه شئون حکومت»؟ «اسلام حکومت به آن معنا ندارد»، آن معنا را امام خمینی (ره) در همان سخنرانی که این جمله از میانهاش بریده شده گفته است: «که حکومت کنند به مردم و خودفروشى کنند به مردم و مردم را از خودشان بترسانند ... همه شماها خدمتگزار خودتان را حساب بکنید، نخواهید که هى به شما مدح بگویند و ثنا کنند و- نمىدانم- فریاد بکشند و با هم دعوا بکنید، اگر این چیزها را کنار بگذارید و خودتان با هم تفاهم کنید و دوستى داشته باشید، این براى ملت چه لذتى دارد!» جهت سخن امام (ره) پیراستن حکومت از کامروایی حاکمان و یادآوری معنا و مسئولیت عمومی آن است. این نه تنها نهاد حکومت را تضعیف و کوچک نمیکند و آن را چون زائدهای از میان برنمیدارد، بلکه به عکس آن را از ریشه تازه و محکم میکند. به خلاف آنچه امروز میپنداریم، حکومت از نظر امام حتی بیشتر نهاد (یا به بیان امام دستگاه) اداره و اجرا است تا قانونگذاری، این است که در «ولایت فقیه» میگوید: «اعتقاد به ضرورت تشکیل حکومت و برقرارى دستگاه اجرا و اداره جزئى از ولایت ... مبارزه و کوشش برای آن از اعتقاد به ولایت است».
مسئله اینجا، چند تابلوی تبلیغات شهری یا گفتههای این و آن نیست، حتی بازگشایی عقاید رایج و در دست ترویج دربارهی حکومت هم کاری تکراری است، مسئلهی حیاتی از دست دادن فرصت بازسازی دولت است، فرصتی که امروز داریم و شاید فردا نداشته باشیم. به مصداق آنکه «آنجا که خطر هست، مایهی نجات هم هست»، شاید امروز بیش از هر وقت دیگری بتوانیم دولت را به یاد بیاوریم و نیرویی برای احیاء آن داشته باشیم. اگر چنین عزمی داشته باشیم آنگاه به امام (ره) احتیاج وافر داریم، نه آنکه جملاتش را مصادره به مطلوب و عرف امروز کنیم، بلکه آنها را در لحظهی «بنیانگزاری» بشنویم، آنجا که خودآگاهی دولت و ملت از صفر شکل میگیرد و هر دو روی پای خود میایستند. این همان نقطهای است که هر روز نیاز داریم زیر پای خود بیابیم تا دولت و ملت باشیم. اگر بیگانگی خود با آن نقطه را با تکیه به مشهورات رایج از میان ببریم، نیروی به ودیعه نهاده شده در آن را به تمامی خنثی میکنیم و آنگاه دیگر چگونه میخواهیم بایستیم تا گام دومی برداریم؟ و اگر چنین کنیم ماله روی یک بیمسئولیتی تاریخی میکشیم که معلوم نیست دیگر کی جبرانپذیر باشد. دربارهی دولت با طمأنینه بیشتری بیندیشیم و عمل کنیم، اگر به تاریخ دولت در ایران هیچ نظری نمیاندازیم، دست کم طرحهای مختلف دولت در همین دنیای امروز را ببینیم و بفهمیم راهی که علیه دولت میرویم تنها راه نیست، بلکه تنها راه در سیاست همان راه اشتباه است، سیاست صحنه فرصت است.
▪️
امروز فرصت ماست
🔸علم و سیاست فارسی
@elmosiasatfarsi
🔸اندیشکدۀ فارسی برگزار میکند:
جلسات متنخوانی «کتاب التوحید کافی»، سه شنبهها صبح، ساعت ۸.
با ارائۀ دکتر هادی محمودی، مدیر مسئول اندیشکدۀ علم و سیاست فارسی.
ارتباط با @mirzayipoor، جهت شرکت در این جلسه و پژوهشهای اندیشکده فارسی.
🔹 دربارۀ جلسات:
خدا، دیگر عموماً از صحنهی اندیشیدن «علمی» ما حذف و به حیطهی ایمانی شخصی سپرده شده است. قول نیچه که «خدا مرده است» اعلام تاریخی رخدادی بود که ما امروز در دل آن میزییم، رخدادی که اگر خوب فهمیده شود، نه تنها پدیداری از پدیدارهای عصر جدید، بلکه سرشتنمای همهی پدیدارهای عمدهی این عصر است. در عصر جدید دیگر نمیتوانیم به درستی (با روش درستِ اندیشیدن) به خدا بیندیشیم و او را راست بیابیم. اما از آنجا که اندیشیدن کارِ ما است، غیاب خدا از اندیشیدن نیز پیش از اینکه خبری باشد دربارهی آن دیگری که خدا است، خبری است دربارهی ما که انسانیم. نه امروز، که از دیرباز در نزدیکي آن که «خدا» گفتهاند، ذات انسان را دیدهاند، و چه بسا غیاب خدا از اندیشیدن نیز خبر ناتوانی ما از پرسیدن از ذات خودمان که انسانیم باشد. اگر این باشد، آنگاه شاید درگیرشدن با متونی که جسورانه دربارهی خدا اندیشیدهاند ودیعهای برای امروز ما داشته باشد که از هیچ آیندهای چشم نتوانیم داشت؛ متونی از «سنت ما» در اندیشیدن، که در میان آنها «الکافی» جایگاهی بیبدیل دارد، چرا که درست «کتاب التوحید» را در میانهی راهی که از «العقل و الجهل» شروع میشود قرار داده است. آنجا است که میبینیم چطور «خدا» به تنهایی شرایط امکان انسان را چنانکه هست، آزاد، محفوظ نگه داشته است. ما انسان را نمیشناسیم، تا آنجا که از این امکان گریزانیم.
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَ كَمَالَ دِينِهِ وَ تَمَامَ نِعْمَتِهِ بِوِلاَيَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَم
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَكْرَمَنَا بِهَذَا الْيَوْمِ وَ جَعَلَنَا مِنَ الْمُوفِينَ بِعَهْدِهِ إِلَيْنَا
وَ مِيثَاقِهِ الَّذِي وَاثَقَنَا بِهِ مِنْ وِلاَيَةِ وُلاَةِ أَمْرِهِ وَ الْقُوَّامِ بِقِسْطِهِ
علم و سیاست فارسی