eitaa logo
التجا (دوستداران امام زمان)
18.1هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
943 فایل
▫️سامانه تخصصی پیرامون مهدویت و دعا برای ظهور امام زمان ▪️توجه به مناسبت‌های آیینی با رویکرد مهدوی ▫️در قالب سخن آوا، عکسنوشته، داستانک، تشرفات و... 👈 آدرس اینستاگرام: https://www.instagram.com/elteja_com 🚫بدون تبلیغ و تبادل ادمین: @elteja_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
▫️سنّ و سالی نداشت. تازه پشت لبش سبز شده بود. اما تا وارد می‌شد امام برایش جا باز می‌کرد. یک روز امام صدایش زد. فرمود: قصه مناظره‌ات را برای مهمان‌هایم بگو. تعریف کن چطور آن عالم سنی را مغلوب کردی. گفت: آقا، پیش شما خجالت می‌کشم. امام صادق اصرارکرد. هشام قصّه‌اش را گفت... 🔘این حکایت جذاب را اینجا بشنوید👇 https://eitaa.com/elteja_tales/246 علیه السلام ▪️کانال قصه‌های مهدوی👇 @Elteja_tales ▪️کانال اصلی التجا👇 @Elteja
گفتن از دیدارها، گفتن از دیدار امامی است که اهلِ اضطرار را درمی یابد؛ به یاریِ یاران و کارگزارانش در اقصی نقاط عالم. ... 🔘این حکایت جذاب را اینجا بشنوید👇 https://eitaa.com/elteja_tales/248 🔘 یاران بی نشان. ▪️کانال قصه‌های مهدوی👇 @Elteja_tales ▪️کانال اصلی التجا👇 @Elteja
گفتن از دیدارها، گفتن از دیدار امامی است که اهلِ اضطرار، بارها جمالش را زیارت کرده اند! ... 🔘این حکایت جذاب را اینجا بشنوید👇 https://eitaa.com/elteja_tales/250 🔘 حیله ی انار. ▪️کانال قصه‌های مهدوی👇 @Elteja_tales ▪️کانال اصلی التجا👇 @Elteja
🔘 امام حسن عسکری علیه السلام خطاب به فرزند نازنین خود حضرت مهدی علیه السلام می‌فرمایند: 🔸 فرزندم، گویا می‌بینم آن لحظه‌ای را که نصرت خدا نازل شده و فرجت فرا رسیده است... ✨ 💐 آن روز دوستانت مثل رشته‌ای از مروارید در دو سوی گردنبند، پیرامون تو صف می‌کشند، 💐 انگار صدای دست‌ها را که در کنار حجرالاسود با تو بیعت می‌کنند می‌شنوم... 💐 آن هنگام است که صبح حقیقت می‌دمد، 💐 و شب باطل به پایان می‌رسد، 💐 و خداوند به دستان تو کمر طغیان را در هم می‌شکند، 💐 و راه و رسم ایمان را اعاده می‌کند... 💐 حتی کودک در گهواره آرزو می‌کند که برخیزد و نزد تو بیاید، 💐 حتی وحوش صحرا مایلند که راهی به جوار تو داشته باشند، 💐 دنیا با دستان تو از بهجت و شادمانی به تپش می‌افتد، 💐 و شاخه‌های درخت عزّت با تو خرّم و سرسبز می‌شود، 💐 پایه‌های حق در جایگاه خود مستقر می‌شوند، 👈 و تَئُوبُ شَوَارِدُ الدِّينِ إِلَى أَوْكَارِهَا 💐 و آنها که از دین گریخته‌اند به آشیانه خود باز می‌گردند، 💐 ابرهای پیروزی، سیل‌آسا بر تو می‌بارند، 💐 همه دشمنان هلاک و همه دوستان پیروز می‌شوند، 💐 و در روى زمين هیچ جبّار ستمگر و هیچ منكر ناسپاس و هیچ دشمن كينه‏‌توز و هیچ معاند بدخواهی باقى نخواهد ماند... 📚 کمال الدین ج 2 ص449. @Elteja
▫️اشکِ دین هم در آمده... حکایتی عجیب در حرم امیرالمومنین علیه السلام... 🔘این حکایت جذاب را اینجا بشنوید👇 https://eitaa.com/elteja_tales/252 ▪️کانال قصه‌های مهدوی👇 @Elteja_tales ▪️کانال اصلی التجا👇 @Elteja
IMG_20221019_214756_677.jpg
1.25M
▫️منتظر که باشی پایت مسیر را می‌پیماید و چشمت تمام راه را می‌بارد بی‌آنکه زبانت شکوه‌ای کند. حتی اگر دوری مسیر به اندازه‌ی مدینه تا قم باشد حتی اگر مقصد خراسان باشد و هیچگاه به مقصد نرسی مهم این است در مسیر وصالش قدم برداری. مهم، منتظر بودن است. ‌ 23 ربیع الاول سالروز ورود حضرت معصومه سلام الله علیها به قم. 💐 @Elteja
▫️زیباترین فراز زیارتنامه حضرت معصومه سلام الله علیها! @Elteja
72-Tasharofe Haj ali baghdadi.mp3
7.81M
🔸 شب جمعه، با عجله راهی بغداد بود. بین راه سیّدی ناشناس اما نورانی دید. شنید: «شب جمعه است. می‌خواهی با من بیایی زیارت؟!» دلش ریخت. ناخودآگاه قبول کرد. چند دقیقه بعد خودش را در حرم دید! ... 📚 نجم‌الثاقب باب 7 حکایت31. ▪️کانال قصه‌های مهدوی👇 @Elteja_tales ▪️کانال اصلی التجا👇 @Elteja
15.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸قیام می‌کرد اگر... 👈 به مناسبت سالروز صلح امام مجتبی علیه‌السلام. علیه‌السلام @Elteja
▫️پول زیادی خرج کرد. اینجا و آنجا رفت. زخمش را به همه اطبّا نشان داد. پاسخ همه یک چیز بود: "برای این زخم، دارویی نداریم!" ناامید از همه‌شان، نامه نوشت، خطاب به امام زمان علیه السلام. از رنج و بیماریش گفت. ملتمسانه تقاضای دعا کرد. چند روز بعد نامه‌ای دستش رسید. نامه‌ای پر از محبت: «خدا سلامتی‌ات بدهد. از خدا می‌خواهم با ما باشی، هم در دنیا، هم در آخرت». یک هفته نشده، معجزه را دید! خوب خوب شد. طبیبش می‌گفت: حاصل دارو و دوا نیست. زخمی که تو داشتی فقط معجزه می‌خواست! 📚 برگرفته از الکافی ج۱ ص۵۱۹. @Elteja
🔸پیامبر صلی الله علیه وآله: ...مَهدِيٌّ، أوَّلُ العَدلِ وآخِرُهُ... "مهدی، اوّل و آخر عدالت است! " 📚 كمال الدين ج‏۱، ص۲۶۵. @Elteja
🔸از دست همسایه‌اش عاجز شده بود. هر شب، بساط ساز و آواز و شراب... هرچه گلایه می‌کرد فایده نداشت. یک روز همسایه حرف آخر را زد: "بگذار راحتت کنم، من به این کارها معتادم! دست خودم نیست. فقط یک خواهشی دارم؛ این بار که می‌روی پیش امام صادق علیه السلام، قصّه مرا برایش بگو..." 🔘این حکایت جذّاب را اینجا بشنوید👇 https://eitaa.com/elteja_tales/257 ▪️کانال قصه‌های مهدوی👇 @Elteja_tales ▪️کانال اصلی التجا👇 @Elteja