eitaa logo
عماد دولت‌آبادی
81.6هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
903 ویدیو
7 فایل
نویسنده‌هه به نخست‌وزیر گفت؛ شماها دو روز پشت این میز می‌شینین ولی قلم همیشه دست ما نویسنده‌ها می‌مونه💪 عمادم، یه نویسنده تبلیغات: @ads100 ارتباط با خودم: @edolatabadi دو تا تیک نمی‌خوره ولی می‌خونم امکان پاسخ‌گویی ندارم💔 ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
. توضیحات دوره (اینجا) ثبت نام مستقیم از سایت (اینجا) ثبت نام از ایتا 👈 @sabehat من برای سوالاتی که درباره‌ی کلاس‌ها دارین، اینجا 👇 🆔 @EDolatabadi
آیا شما هم از شنیـدن جمله‌ٔ «زمون شـــاه تو مدرســـــــه‌ها شیر و موز و پسته می‌دادن» رنج می‌برید؟ آیا از شنیدن جمله‌ی «کو آب و برق مفتی» ذله شده‌اید؟ آیا شما نیز قربانی خشـونت‌های کلامیِ دایی‌های خود هستید؟ آیا شوهرعمه‌ها سوهان روح‌تان شده‌اند؟ درمان شما دوازده ساعت شرکت در کلاس‌های تاریخ معاصر است😁
. پس از آن خودتان به یک آزارگر کلامی تبدیل خواهید شد😂🕺
. خب قرار بود از محتوای کلاس‌ها بگیم درباره‌ی جلسات اول تا چهارم هم صحبت کردیم. بریم سراغ جلسه‌ی پنجم و ششم شما می‌دونستین رضاخان قبل از اینکه بخواد شاه بشه، زورشو زد که رییس جمهور بشه؟😳🤔
قبل از سلطنت رضاخان احمد شاه قاجار، پادشاه ایران بود. همین پسر تپل سفیده اون روزا رییس‌جمهور که نداشتیم نفر دوم کشور نخست‌وزیر بود که توسط شاه و مجلس تعیین می‌شد. رضاخان اول شد فرمانده‌ی سپاه بعد شد وزیر جنگ بعد شد نخست وزیر نخست وزیر که شد تلاش کرد با رفقای خودش، احمدشاه رو سرنگون کنه؛ حکومت پادشاهی رو وَر بندازه و حکومت جمهوری تشکیل بده، مثل حکومت الانمون. و بعد هم خودش بشه رییس جمهور😳
‌ بگین خب😎
ولی نتونست چرا نتونست؟ چون شهید مدرس مخالف این کار بود. چرا مخالف بود؟ چون تو جلسه‌ی چهارم و پنجم دوره توضیح دادیم😌
توی همین جریاناته که رضاخان به مدرس میگه از جون من چی میخوای؟ مدرسم میگه می‌خوام که اصن نبااااشی😂
. و همینجاست که رضاخان به مدرس میگه تو محکوم به اعدامی، نابودت می‌کنم😐
‌ رضاخان که شاه میشه مدرس تحویلش نمی‌گرفته میرن کلی با مدرس حرف می‌زنن میگن بابا حالا شاه شد، بیا کدوراتو بذاریم کنار و باهاش همکاری کنیم. قرار میذارن یه روز صبح مدرس بره کاخ رضاشاه، دیدنش. صبح پا میشه بره، از کالسکه‌چی می‌پرسه کرایه تا کاخ چقدر میشه؟ کالاسکه‌چی میگه مثلا ۲۰ ریال. مدرس میگه نه اونی که می‌خوام برم دیدینش ۲۰ ریال نمی‌ارزه، ولش کن😂
مدرس مرد سیاست بوده خیلی قوی، خیلی اوستا کمر رضاخان رو هم می‌زنه زمین اما رضاخان هم آدم باهوشی بوده یکی دوبار با فریب مدرس بر اون غلبه پیدا می‌کنه و نهایتا پیروز ظاهری میدان میشه آخر دستم که به‌طرز خیلی فجیع و سختی مدرس رو به شهادت می‌رسونه😔 خیلی سخت...
. این جریانات رو توی جلسه‌ی پنجم و ششم دوره توضیح دادیم🙃
خب می‌دونین دیگه رضاشاه مدرس رو می‌فرسته کاشمر تبعید زندانیش می‌کنه اون‌چنان بلایی سرش میاره که مدرس اون آدمی که معروف بود به غذا و لباس ساده اون آدم، پیغام پسغام میده که من اینجا حتی نون ندارم بخورم لباس ندارم بپوشم سر و صورتم رو نمی‌ذارن اصلاح کنم😔
😂 به عنوان یه کسی‌که همیشه سعی می‌کنه دیگران رو قانع کنه، دوره‌ی شما واقعا دستم رو پر کرد😍
و باز 💪 بنده دوره رو قبلا تهیه کردم، منابع و مطالب دسته‌بندی شده و به درد بخور بود، قابل فهم و کامل بود و اصلا پشیمون نیستم. محتوای دوره حاصل مطالعه‌ی چندین کتابه که اگه کسی شخصا بخواد مطالعه کنه هم وقت گیره و هم اینجور منسجم نمیتونه مرتبش کنه.
. توضیحات دوره (اینجا) ثبت نام مستقیم از سایت (اینجا) ثبت نام از ایتا 👈 @sabehat من برای سوالاتی که درباره‌ی کلاس‌ها دارین، اینجا 👇 🆔 @EDolatabadi
. دیروز این داستان رو گفتیم که رضاشاه چطور مدرس رو به قتل رسوند. حالا می‌دونین عجیب‌ چیه؟؟
. رضاخان دشمنان خودش که هیچی وقتی جاش سفت میشه یکی یکی دوستان و رفقای خودشم از بین می‌بره که مبادا بعد برای محمدرضا شاخ بشن😐
. اسم و داستان یک‌یکشون رو توی جلسه‌ی هفتــــــــــم گفتم😬
این پیام رو هم زیاد داشتیم بچه‌هایی که می‌خوان می‌تونن به صورت اقساطی توی دوره ثبت نام کنن. برای پرداخت اقساطی فقط از طریق ایتا ثبت نام کنین، نه از سایت 👈 @sabehat 🔺ثبت نام قطعی و سریع از سایت (اینجا)
ایشون خیلی بالا پایین کرده که ثبت نام بکنه یا نه، حالا دلایلشون و نتیجه‌ای که گرفتن جالب و محل دقته.👌
‌ راستی اونایی که خیلی دوره‌ای نیستن ناراحت نباشینا از فردا کانال به شکل قبلش می‌گرده و ان‌شاءالله فردا سومین قسمت داستان تاریخ معاصرمون رو داریم😍✌️ ▫️قسمت اول (اینجا) ▫️قسمت دوم هم (اینجا)
‌ إکی، من هیچی نگم شمام هیچی نمی‌گین؟
‌ من صبح تا حالا دستم بند بود الان اومدم دفتر، زودم باید برم
‌ سلام راستی🤣
خب امشب قرار بود قسمت سومین داستان تاریخ معاصرمون رو داشته باشیم. ولی بچه‌ها یادآوری کردن که سالروز مرگ رضاشاس و بی‌ادبی به ساعت اعلی‌حضرت فقیده؛ اگه مطلبی در موردش نزنیم. یه داستان براتون انتخاب کردم از تولد رضاشا🤷‍♂
‌ داستان طویله و آخور نجات‌بخش 😬😐
خب حتما شنیدین که مامان رضاخان، وقتی بچش نوزاد بوده، کولش می‌کنه میاد تهران. خود رضا داستانش رو اینطوری میگه؛ اقوام بابام از مامانم بدشون میومد، اذیتش می‌کردن، من نوزاد بودم که پدرم مرد، اقوام بابام، مامانم رو از سوادکوه بیرون کردن، مامانم توی سرمای سخت زمستون، منو برداشت که بیاد تهران. توی راه از شدت سرما نزدیک بود بمیرم که یه قهوه‌چی‌ به فریادم رسید.
سال‌ها بعد، وقتی رضا، شا میشه. یه روز از جاده‌ی کنار امام زاده هاشم رد می‌شد، یهو از ماشین پیاده میشه و از خدم و حشم می‌خواد برن قهوه‌ی خونه‌ی نزدیک امام زاده رو ببینن و برگردن، بعد تعریف می‌کنه که؛
شصت و چند سال قبل، یه کاروانی از همین جاده‌ی دماوند رد می‌شد، توی این کاروان یه مادری بود که یه نوزادی تو بغلش داشت، تو این سفر نوزاده از سرما یخ زد، خشک شد و از حال رفت، دیگه همه از زنده بودنش ناامید شدن، قرار شد وقتی رسیدن به دماوند بچه‌هه رو دفن کنن، اما وقتی به دماوند رسیدن، بچه‌هه چشماش رو باز کرد و از مرگ نجات پیدا کرد. آره، اون زنه، مامان من بود و اون بچه‌هه، خودم.