✨دختر بسیجی
°•| پارت سیام |•°
سعید ی رو به بابا گفت : من بیرون در این مورد ازش پرسیدم مثل ای نکه تنها مشکلشون ماشین عروسه.
بابا :ماشین عروس؟!
رضایی: بله آقا! راستش حسین خودش که ماشین نداره و ماشین درب و داغون من هم که به درد ماشین عروس نمی خوره برای همین موندیم که چکار کنیم.
قبل اینکه بابا چیزی بگه، گفتم : ماشین من هست،می تونم یکی دو روزی بدم دستش باشه.
رضایی : نه نه! شما خودتون رو به زحمت نندازین خودمون یه کاریش می کنیم.
بدون توجه به تعارفش گفتم : بهش بگو روز چهارشنبه بیاد و جلو ی دفتر مرکز ی ماشین رو تحویل بگیره.
_ولی آخه ماشین شما که نمیشه.
بابا به جای من جواب داد: چرا نمیشه! اتفاقا خیلی خوب هم میشه تو هم روی حرف ما حرف نزن و برو به کارت برس.
_خیلی ممنون آقا نمی دونم چطوری تشکر کنم.
_تشکر لازم نیست.
رضایی بعد کلی تشکر کردن از اتاق مد یریت خارج شد و من و بابا و سعید ی مشغول بحث و گفتگو در مورد کارای شرکت و..... شدیم.
اونروز تا ساعت ۳ بعد از ظهر تو ی کارخونه موند یم و ساعت سه و نیم خسته تر از هر روز به خونه برگشتیم که با رسیدنم به خونه یک راست به اتاقم رفتم و خودم رو روی تخت انداختم و خیلی زود خوابم برد .
وقتی از خواب بیدار شدم که فضای اتاق کاملا تاریک شده بود و مرسانا با یه چیزی به در اتاق می کوبید و صدام می زد.
به ساعت تو ی دستم که ساعت ۵ رو نشون می داد نگاه کردم و خوابآلود روی تخت نشستم و وقتی دیدم مرسانا ول کن نیست و قصد نداره دست از سر در بیچاره بر داره به سمت در رفتم و با باز کردن در مرسانا رو بغل کردم و رو ی یک دستم و توی هوا معلق نگهش داشتم.
همانطور که مرسانا رو بالا نگه داشته بودم و او جیغ و داد می کرد از پله ها پایین رفتم و رو ی مبل وسط حال و روبه روی بابا نشستم و بهش سلام کردم.
رو به بابا که با لبخند بهمون نگاه می کرد با صدای آروم پرسیدم : آیدا باز هم قهر کرده؟بابا با لحن خودم جواب داد: استثنائا این دفعه رو نه! مثل اینکه مادرت قضیه ی عاشقی تو رو براش تعریف کرده و او هم اومده
تا......
با قرار گرفتن مامان و آیدا کنارمون بابا حرفش رو نیمه تموم رها کرد که مامان گفت :معلوم هست شما دوتا چی با هم پچ پچ می کنین؟
بابا: حرفای مردونه و شخصی بود.
رو به آیدا که بهم سالم کرده بود گفتم:سلام آیدا خانوم باز هم سعید رفت ماموریت؟!
آیدا پشت چشمی نازک کرد و گفت :نه خیر سعید خونه اس، من هم دیگه کم کم باید برم خونه.
_خب چرا اومد ی که انقدر زود بر ی؟
_اومدم تا از زبون خودت بشنوم که کشته، مرده ی یه دختر عقب افتاده شدی.
_خب شدم! که چی؟!
_آراد تو واقعا می خوای با دختر اُمُلی ازدواج کنی که حتی بلد نیست یه رژ لب رو توی دست بگیره و این همه از ما پایین تره!؟
_اتفاقا به همین خاطر که بلد نیست رژ تو ی دست بگیره و برای غریبه ها آرایش کنه می خوامش!
_اصلا فکر نمی کردم انقدر بد سلیقه باشی و بین این همه دخترش یک پوش به یه دختر چادری دل ببند ی!
_شیک پوشی، خوشبختی نمیاره.
_کی گفته که نمیاره! یعنی تو دلت نمی خواد زنت آرایش کنه و به خودش برسه.
نگاهم رو به چشماش دوختم و گفتم: آیدا! فکر نکنم کسی تو ی دنیا باشه که از تو بیشتر به خودش برسه و خرج رخت و لباس و لوازم آرایشی و چی و چی بکنه، ولی آیا تو خوشبختی؟
نگاهم رو از چشمای متعجب و حرصیش گرفتم و ادامه دادم: من که این طور فکر نمی کنم! پس دخترای شیک پوش و به قول شما به روزِ دور و بر من هم نمی تونن من رو خوشبخت کنن!
آیدا که از جوابم حرصی شده بود گفت : به هر حال من که روم نمیشه بهش بگم زن داداش و به دوستام و فک و فامیل سعید
نشونش بدم بنابراین بین خواهرت و این دختره باید یکی رو انتخاب کنی.
_باشه !هر جور که تو راحتی.
مامان رو به من غرید :آراد هیچ معلوم هست چی میگی؟
آیدا رو به مامان گفت: ولش کن مامان لیاقتش همین دختره ی...
ادامه دارد...
هَمہجا؛ گل ھاییهستند🌼🤤
-ولییادت باشھ:)
براےکسانیکھ بتوننببیننشون🖖🏼💕
#گلجانمحجابتتوࢪازیباترمیکندッ
سلام و اخلاص✋🏿
بهدلیلتوهینمکرربهپیامبر
مهربانیها؛توسطکشورفرانسه
وساختوپخشکلیپاهانتبه
حضرتمحمد[صلواتبفرست:)]
بهدستگوگل؛مامسلموناتصمیم
گرفتیمبهمدتسهروزازگوگلاستفاده
نکنیموهمینکارباعثزدنحدود۲۱۰
میلیوندلارخسارتبهشرکتگوگل
میشه !خلاصهکه...حیدریاشیاعلی
___
- اماممیگفتهرکسییهلیوان
آببریزهروسراسراعیل؛اسراعیل
روآبمیبره😎
___
#منمحمدرادوستدارم
گلنرگسجوونهزدمیونباغفاطمی
حکشدهتویآسمونمهرزیبایقائمی
جوونهزدهشاخهامید
دلهمهتوسینههاتپید
کوچههاگرفتهبویخدا
منتقمآلعلۍرسید
#خاطرهبازے😅👌✨
#بشدٺپیشنہادے💚🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتما تا انتها ببینید...🌱
🔴 چرا #ماسک زدن در جامعه قانونی شده و #جریمه داره؟؟🤔
خب یه عده شاید دلشون نخواد ماسک بزنن مگه میشه زوری
🚫چرا به*شعور مردم توهین میکنید؟ چرا به #آزادی_و_استقلال مردم توهین میکنید؟؟
چرا به عقاید مردم توهین میکنید؟
🎼واکنششهیدبه
🎧بهصدایخوانندهزن...
🏢ازدانشگاهاومدخونه
😑خیلیخستهبود.
🤔پرسیدمچیشده؟!
خندیدوگفت:تهرانماشینسوار
🚗شدمکهبیامقم. رانندهوسط
🥁اتوبانصدایموسیقیشو
بردبالا. تحملکردموچیزی
🗣نگفتمتااینکهدیگهصدای
👩زنروداشتپخشمیکرد!
🛣منمبااینکهوسطبیابون
🔕بودمگفتمیاکمشکن
🚶♂یامنپیادهمیشم!؟
🚖اونمنامردینکردوزدکنار!
😁منمکمنیاوردموپیادهشدم!
''شهیدمحمدمهدیلطفینیاسر''
#عید_بیعت #ازدواج
#کلنا_فداک_یا_محمدا
اگهایناتفاقتویکشورهای💣
خارجیبودمثلبمبصدامیداد.
حتمابخونینقشنگه...🔮
چندروزیبودکههرچندساعت
پیرزنیبا۱۱۰تماسمیگرفتو
ساعترومیپرسید...⏰
میگفتقرصدارمبایدبخورم
نمیدونمساعتچندهستشبا
تلفنهایدیگههمتماسمیگیرم
فکرمیکنندارممسخرهمیکنمو جوابنمیدن...☹️😔
بچههایمرفوکآدرسپیرزنرو
گرفتنویهواحدگشتیاعزامکردن
بهمنزلایشون.🚓
وقتیرسیدندیدنپیرزندرمنزلی
سادهزندگیمیکنهوسوادهمنداره
فقطبلدهشماره۱۱۰روبگیره...📞
ساعتمصرفقرصهایپیرزنرو
پرسیدنویادداشتکردنوبرگشتن.
ازاوندراتاقمرفوکیکبرگهنصب
کردنوسرساعتمصرفقرصها
باایشونتماسمیگیرنمیگنمادر
جانالانوقتقرصصورتیههستش.
وهربارکهنگهبانهاعوضمیشنبه
نگهبانبعدیتاکیدمیکننکهفراموش نکنیزنگبزنیپیرزن
قرصهاشوبخوره...💊
مرفوک:مرکزفرماندهیوکنترل
#عید_بیعت #ازدواج
#کلنا_فداک_یا_محمدا
#بخندیم😄👌
بابام مودمو گذاشته بغل دستش، هر وقت کارمون داره ديگه صدامون نمي کنه !!
مودمو خاموش مي کنه....
يکي يکي از اتاق خارج مي شيم!!
لامصب مثل حشره کش عمل مي کنه😂
شہداےِ امـامـ حسـنـے🌙
🔰تسلیم شدن در کار نخواهد بود!
⭕️ ایران دستش را پیش آمریکا انشاءالله تا ابد دراز نمیکند، ولو اینکه فانی بشود. آنها گمان میکنند که ما برای یک نفت و یا برای چیزی، تسلیم آمریکا میشویم در صورتی که نه، ما تا فنای خودمان تسلیم دیگر نمیشویم.
امام خمینی (ره) / ٣٠ شهریور ١٣۶٢
#اندڪۍطعمسیاست
#شعرشراب💜🌿
هرچہدارمهمہازݪطفاماممحســـناسټ
هرڪسۍخواسټبیایدسندشموجوداست
#مۍناب🍇✨
شہداےِ امـامـ حسـنـے🌙
یادآورے!
یادتونباشہامشبدعاےهفتمصحیفهسجادیه
روبخونید‼️🖇
#عملبهحرفآقا