خودش ميگفت:
«من كيلومتری میخوابم.»
واقعاً همينطور بود.
فقط وقتی راحت میخوابيد
كه توي جاده با ماشين میرفتيم.
#شهید_محمدابراهیم_همت
#یادش_صلوات😍❤️
خوشابہحالبندهاےگمنام
ڪہخدااورابشناسدومردماورانشناسند...
رسولمھربانے🌸
بہ وَقت عاشِقے🥀
#بدونتعارف🖐🏻‼️
داریمبہروزایےمیرسیمکہازخیلےاز
مذهبیامون
صرفایہتیپِمذهبےوتسبیحباقےمونده...
کوآرمانهامونپس..!
حقیقتا#تباه...
بہ وَقت عاشِقے🥀
از #شهدا چه بر جا مانده است
بزرگراه شهدا……. حاضر😔
مجتمع فرهنگی شهدا……. حاضر😔
غیرت شهدا…….. غایب 😔
ورزشگاه شهدا…….. حاضر😔
مردونگی شهدا………. غایب 😔
مرام شهدا…………. غایب 😔
سمینار شهدا …………… حاضر😔
آقایی شهدا………… غایب 😔
صداقت شهدا………….. غایب 😔
یادواره شهدا………….. حاضر
صفای شهدا………….. غایب 😔
عشق شهدا…………..غایب 😔
آرمان شهدا………….. غایب 😔
یاران شهدا………….. غایب 😔
تیپ شهدا………….. حاضر😔
بخشش شهدا............ غایب😔
تصویر شهدا..............حاضر
شهامت شهدا......... غایب😔
اخلاص شهدا.............غایب😔
مسئولیت پذیری شهدا.....غایب😔
شجاعت شهدا......... غایب😔
عشق و محبت شهدا........غایب😔
مهربانی و دلسوزی شهدا........😔
یکرنگی و روراستی شهدا..غایب😔
وااااااااااااای
غایبین از حاضرین بیشتر بودند….😔
کلاس تعطیل😭😭😭😭😭😭😭
راستی 👇
#بعد_از_شهدا_چه_کرده_ایم
شهدا شرمنده ایم😔😔
#شہیدانہ ♥️
#تلنگرانہ 💡
بہ وَقت عاشِقے🥀
📎ڪلام شهید
همه مےگویند:
خوش بحال فلانے شهید شد،
اما هیچڪس
حواسش نیست ڪه فلانے
در زندگے شهید بود
آرے...
براے شهید شدن باید
شهید بودن را یاد گرفت..
🌷شهید مهدے طهماسبے
بہ وَقت عاشِقے🥀
#مینویسیم_برای_تو💐✨
شبانه های مرا میشود سحر باشی؟
و میشود که از این نیز خوبتر باشی؟
تداوم من و دریا و آسمان با تو
همیشگیست اگر هم تو رهگذر باشی
غروب و سوختن ابر و من تماشاییست
ولی مباد تو اینگونه شعله ور باشی...!!
ببین چه دلخوشی ساده ای!!!همینم بس
که یاد من به هر اندازه مختصر باشی..
بہ وَقت عاشِقے🥀
#شهیدانه
احتیاط کن! :)
تو ذهنت باشد کھ یکی دارد مرا میبیند،
یک آقایی دارد مرا میبیند، دست از پا خطا نکنم، مھدیفاطمه«س»خجالت بکشد.
وقتی میرود خدمت مادرش کھ گزارش بدهد شرمنده شود و سرش را پایین بیندازد.
بگوید: مادر! فلانی خلاف کرده، #گناه کرده است.
بد نیست ؟!!!
فردای قیامت جلوی حضرتزهرا«س»چھ جوابی میخواهیم بدهیم...!
#شھیدآسیدمجتبیعلمدار
♥️
بہ وَقت عاشِقے🥀
#قــرارعاشقے♥️
••❥•
〖همیشھ نقطھ پایاݩ دࢪدها آنجاسټـ〗
°••°↷
بہ وَقت عاشِقے🥀
ماییم و
شب تار و
غم یار و
دگر هیچ...
#عرفی_شیرازی
#شهید_سیدعلی_زنجانی ♥️
بہ وَقت عاشِقے🥀
#برادرانہ
#چیرَکٰــیٖ🤞🏻💫
° 🇮🇷🍃ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
﴿وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرْ وَ مٰا بَدَّلُوا تَبْدِیلٰا﴾
♥️🌿
بہ وَقت عاشِقے🥀
مداحی آنلاین - میگه هرکسی که سامرا رفته - نریمانی.mp3
11.67M
میگه هر کسی که سامرا رفته
آقا کرمش به مجتبی رفته
#میلاد_امام_حسن_عسکری🍃🌸
#سید_رضا_نریمانی
#چـــادرانــہ
من یک چادری ام😍
افتخار میکنم به چادری بودنم ..😌
افتخار میکنم به این بال های سیاهی که
سیاهی شب در مقابلشان سر تعظیم فرود می آورد ..☺️🌹
و زیبایی آفتاب در مقابلش هیچ است ..🦋☀️
افتخار میکنم به این سیاهی زیبا🤓
که دلم را از هر سیاهی میزداید ..😇
و ابهت میبخشد به قدم هایم😌
من ملکه ام👑
ملکه ی چادری☺️
ملکه ای که پادشاه لیاقت میخواهد برای داشتنش!!😊🌹
من دختر چادری ام♥️
به چادری بودنم افتخار میکنم😍
و با افتخار میگویم🌈
من چادری هستم . 🤚🏻🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 نماهنگ #امام_حسنی_ام
شيعيان مژده كه از پرده برون يار آمد
عسكرى پورنقى مظهر دادار آمد
گشت از كان كرم گوهر پاكى ظاهر
ز صدف آن دُر تابنده به بازار آمد
💐سالروز ولادت یازدهمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت، حضرت امام حسن عسکری علیه السلام مبارک باد.💐
«اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
رهبر نشود ٺنها
مݩ یاࢪ او مےگࢪدم
و زجرگھ ے عشاقٺ
سࢪداࢪ ٺو مےگࢪدم 🌙❤️
#آقامونه #مقام_معظم_دلبری
آقا...
صبربےفایدست
ماهاآدمنمےشویم
مےشہ
بیاے
ومارو
آدمڪنے.....!
#یاصاحبالزمان
#سه_شنبه_های_مهدوی
🔅[ #قابل_تأمل ]🔅
استادپناهیانمیفرماد:
مبارزهباهواےنَفسـ
سختترازاینهکهانسان
یکشهرروبهتنهاییفتحکنه!✋🏻🍃
#نظراتتون😊
ادمینا فعالیتشونو کم میکنن☺️🙏
ممنون از تذکرتون😇
ما خوشحال میشیم برای کانال در کنار تعریف ها انتقاد هم بکنین🥀🕊
#نظراتتون☺️
خوشحالم که تونستیم رضایتتون و جلب کنیم😍
چشم سعیمونو میکنیم☺️
#سربازآسـدعلے✌️
#انرژۍمثبت
🌼🌼🌼🌼
°•♡بـہوقتعـٰاشقے♡°•
#به_وقت_رمان😉 بـریـم بـرای پــارت پنجاه و پنجم👇 ادامه پارت پیروز
#به_وقت_رمان😉
بـریـم بـرای پــارت پنجاه و ششم👇
ادامه پارت پیروز
✨دختر بسیجی
°•| پارت پنجاه و ششم |•°
_چرا که نه!
_خب اگه بد بشی چی؟
_اگه بد بشم و باهات نسازم ممکنه که از هم جدا بشیم؟
_هیسسس! آرام هیچ وقت حرف از جدایی نزن! حتی حرف زدن در موردش هم برام عذاب آوره.
مچ دستش که به سمتم دراز بود رو گرفتم و به دهنم نزدی کش کردم و لقمه ی توی دستش رو خوردم که با مهربون ی نگاهم کرد و به روم لبخند زد.
*در خونه رو برای آرام باز کردم و به دنبالش وارد خونه شدم که مرسانا که وسط سالن می دوید و بازی می کرد با د یدنمون به سمتمون دوید و خودش رو توی بغل آرام انداخت.
آرام خیلی مهربون بغلش کرد و با دادن کیف و چادرش به دست من و درحالی که با مرسانا حرف می زد وارد حال شد و با آیدا و بابا که توی حال نشسته بودن احوالپرسی کرد.
کیف و چادر آرام رو به چوب لباسی آویزون کردم و به دنبالش وارد سالن شدم.
مامان که تازه احوالپرسیش با آرام تموم شده بود گفت : ناهار حاضره دیگه اینجا نشینی ن، زود لباس عوض کنین و بیاین ناهار بخورین.با این حرف مامان آرام مرسانا رو زمین گذاشت و به دنبال من برای عوض کردن لباسش راهی طبقه ی بالا شد.
بعد خوردن ناهار خوشمزه ای که مامان پخته بود، آیدا که هنوزم چشماش پف داشت میز رو جمع کرد و آرام و آوا مشغول شستن ظرفها شدن و من هم که دی دم حسابی خوابم گرفته به سالن رفتم و رو ی مبل کنار شومینه دراز کشیدم و خیلی طول نکشید که خوابم برد.
با احساس قرار گرفتن پتو ی نازکی که روم انداخته شد چشمام رو باز کردم و به آرام که ازم دور می شد نگاه کردم و دوباره چشمام رو بستم که بخوابم ولی با صدای آرام بی خیال خوابیدن شدم و گوشام رو تیز کردم به حرفاش گوش دادم که به آیدا که روی مبل وسط سالن نشسته بود، می گفت :از کجا معلوم که دوستای تو همینجوری هستن که میگن؟
آیدا : من اونا رو خوب می شناسم و از خیلی وقته که باهاشونم، اصلا چرا باید دروغ بگن و از زندگیشون جور دیگه ای تعر یف کنن.
آرام _بعضی ها دروغ میگن تا خأل هایی که تو ی زندگیشونه رو پر کنن.
آیدا _ولی اونا هیچ خلئ ی تو ی زندگی ندارن.
آرام_ یادمه توی دانشگاه دوتا هم کلاسی داشتم که یکیشون ساده و هم کم حرف بود ولی اون یکی همه اش از خودش تعریف می کرد و به اونایی که ازدواج کرده بودن می گفت چرا ازدواج کردین و مجردی خوبه و من به هر کسی جواب نمیدم! هر روز هم با یه مدل لباس جد ید میومد دانشگاه و کلی از خودش و آزادیش برامون حرف می زد و با اون یکی دوستم که ساده بود دوست صمیمی شد و بهش می گفت چرا زود ازدواج کرده و....
تا اینکه بعد یه مدت دختر ساده لوح بعد چند روز غیبت به دانشگاه اومد و گفت از شوهرش طلاق گرفته و باورت نمیشه اگه بگم یه هفته بعد خودش بهمون گفت که همون دختر ی که زیر نشسته بود تا طلاق بگیره با پسره ازدواج کرده بود.