eitaa logo
°•♡بـہ‌وقت‌عـٰاشقے♡°•
478 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
326 فایل
﴾﷽﴿ اینجـا دل حڪم میفرماید...⚖️ - از ۲۲/خرداد/هزار سیصد۹۹ و مینویسیم❥︎ - پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/3211552716
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨دختر بسیجی °•| پارت شصت و نهم |•° دستم رو توی دستش گذاشتم و گفتم :رقص؟ اونم اینجا؟! با گوشیش آهنگ ی رو پلی کرد و گفت :چه اشکالی داره من الان دلم خواست با شاهزاده ی رویاهام برقصم. دست تو ی دستش گذاشتم و با هم تانگو رقصید یم. به چشمام خیره شد و گفت :توی عمق نگاهت یه ناراحتی وجود داره! میشه بگی از چی ناراحتی؟ _پرهام این روزا خوب نیست و هر چی هم که ازش می پرسم چشه جواب سر بالا می ده! نمیتونم ببینم او غصه داره و من خوشحالم. _اگه بهت نمیگه تو هم ازش نپرس بزار رازش پیش خودش بمونه! _ولی.... _هر کس برا ی خودش یه راز ی داره و بعضبا از داشتن این راز خوشحالن و بعضیا ناراحت. زمان همه چی رو درست می کنه! دستش رو بالا گرفتم و رو ی پاش چرخید و با چرخیدنش موهاش تو ی هوا پخش شدن و من عاشقانه نگاهش کردم. پس آرام دلیل ناراحتی پرهام رو می دونست! از رو ی در سر خوردم و روی زمین نشستم. دیگه آرام نبود که برام برقصه و پشت به من بایسته و من موهاش رو براش ببافم.او می دونست من عاشق موهاشم و حالا که من نبودم موهاش رو کوتاه کرده بود. تا شب رو تو ی خلوت و اتاقی که به خاطر کشیده بودن پرده ها این روزا همه اش تاریک بود موندم و نزدیک غروب که دیدم دیگه تحمل خلوت و جای خالی آرام رو ندارم از اتاق خارج شدم و از شرکت بیرون زدم و همراه با گذاشتن هندزفریم تو ی گوشم و پلی کردن آهنگی که این روزا مرهمم شده بود بی هدف تو ی پیاده رو قدم زدم. بدون تو دارم قدم می زنم تو این شهر که از خاطراتت پره تو این کوچه هایی که از اسمشون بدون تو حالم به هم می خوره نفس می کشم بی تو توی این هوا خدایا نفسهام رو از من بگیر !به چشمهام نگاه کرد و گفت:آراد بدون تو نفس کشیدن برام غیر ممکنه! _من قرار نیست نباشم. من از نبودنت می ترسم! نمی تونم! من نمی تونم نبودنت رو.... _هیسسس! از اون روز که تو رفتی هی به خودم می گم لعنتی بسه دیگه بمیر . زیبا ترین کابوس رویاهای من! معشوقه ی عاشق کش زیبای من! این زندگی بدون تو شبیه مردنه تنها دلیل زندگیم دنیا ی من دیروز من! امروز من! فردا ی من! انگیزه‌ی تموم این حرفای من
✨دختر بسیجی °•| پارت شصت و نهم |•° بعد از تو دردم، درد بی درمون شده ای وا ی من، ای وا ی من، ای وای من بدون تو یه عاشقم که فقط داره درد معشوق اش رو می کشه همه می گن این عاشق بی نوا نمی تونه دیگه سر پا بشه (آهنگ از :امین حبیبی) آرام نبود و من بدون او خودم هم نبودم و دلم یه لحظه دیدنش رو می خواست. باورم نمی شد که تونستم دوماه بدون آرام و فقط با خاطرههاش نفس بکشم و زندگی کنم. با صدای راننده که گفت :آقا رسیدیم کجا باید برم. به خودم اومدم و به خیابونی که خونه ی آرام توش قرار داشت نگاه کردم و تراولی رو روی داشبورد گذاشتم و از ماشین پیاده شدم که راننده گفت :آقا اگه پول خورد داری بده. _بقیه اش رو نمی خوام. در ماش ین رو بستم و بی توجه به مخالفت راننده پا تو ی کوچه گذاشتم و به سمت خونه شون رفتم و دور تر از در خونه و اونطرف خیابون وایستادم و به در خیره شدم. به برق خاموش خونه ی امیر حسین نگاه کردم و چهره ی آرام بعد برداشتن چادر عروس مقابلم نقش بست که به روم لبخند زد و من محو تماشاش شدم. با یاد آوریش دستم رو روی قلبم گذاشتم و روی زم ین زانو زدم و لبم رو به دندون گرفتم. یک ساعت بود که به امید دیدنش روبه روی در نشسته بودم و عجیب قلبم بی قراری می کرد و بهم می گفت بی خود اینجا نیومدم و حتما می بینمش. با نزدیک شدن ماشینی به در خونه و متوقف شدنش همانطور که نشسته بودم شمشادهایی که مانع دیدن می شدن رو کنار زدم و تونستم ببینمش که با کمک آرزو از ماشین پیاده شد و بی رمق به سمت در خونه که امیرحسین بازش کرده بود رفت ولی قبل ورودش به خونه وایستاد و به پشت سرش نگاه کرد و قلبم رو با دیدن صورت لاغر و ناراحتش آتیش زد که هما خانم گفت:آرام جان! چیزی شده چرا نمیری تو! ادامه دارد...
پارت شصت و نهم تقدیم نگاهتون🌿 بزرگواران همانطوری که اول رمان گفته شد این رمان با پایانی خوش تموم میشه☺️🌹 و نویسنده این رمان : به قلم خانم اسماء مومنی هست✍
دختره 👱🏻‍♀تو دانشگاه🎓 جلوی یه پسر👨🏻‍🎓 رو گرفت وگفت : خیلی مغروری ازت خوشم میاد..😏 هرچی بهت آمار دادم 😋نگاه 👀نکردی ولی چون خیلی ازت خوشم میاد،من اومدم جلو خودم ازت شمارتو😨 بگیرم باهم دوست👫 شیم پسرگفت : شرمنده نمیتوانم من صاحب دارم🥰 دختره👱🏻‍♀ که از حسودی داشت میترکید😬 گفت : خوشبحالش که با آدم باوفایی مثل تو دوسته…😵 . پسره گفت : نه خوشبحال من که یه همچین صاحبی دارم.😏 دختره گفت اووووه چه رمانتیک😍😏 این خوشگل خوشبخت کیه که این جوری دلتو برده💞 عکسشو داری ببینمش🤭 پسر گفت : عکسشو ندارم خودم هم ندیدمش اما میدونم خوشگل ترین ادم دنیاست🥰.دختره شروع کرد به خندیدن😅 ندیده عاشقش شدی؟❤️ نکنه اسمشم نمیدونی؟😏 پسر سرشو بالا گرفت گفت : آره ندیده عاشقش💝 شدم اما اسمشو میدونم…🙂 اسمش مهدی فاطمه است…😘 . دوست با نامحرم دوست نمیشه🥰 مواظب باشیم دل آقا امام زمان نشکنه 😔😔😔💔
روزی که میخواست بره گفت… “من جلو دوستام، پشت تلفن نمی تونم بگم… …دوستت دارم… میتونم بگم… …دلم برات تنگ شده… ولی نمیتونم بگم دوستت دارم… چیکار کنم…؟!” گفتم… “تو بگو یادت باشه…من یادم میفته…” از پله ها که میرفت پایین… بلند بلند داد میزد… …یادت باشه…یادت باشه … منم می خندیدم و می گفتم… …یادم هسسست…یادم هسسست.....
هر روز با خودتون تکرار کنین: «یا رَبِّ لا تُعَلِّق قَلْبِی بِما لَیْسَ لِی» یعنی چی؟! یعنی خدای عزیز! قلب منو به اون چیز‌هایی که برای من نیست، وابسته نکن ..🍃 -مولانا امیر المومنین(ع)خیلی زیبا در یکی از مناجات هاشون میگن:خدایا دل من رو به نقطه ای که خیر من در اون هست متوجه ساز. -آمین.🍃
یڪی از رفیقام یه چیزی گفت خیلے بہ دلم نشست... گفت که وقتی بچه بودم وقتی چیز خنکی میخوردم فکر میکردم اگر که بعدش یا حسین بگم امام حسینم از اون میخوره... 😐😅 میگفت که دیگه آب میخوردم یاحسین میگفتم شربت میخوردم یاحسین میگفتم نوشابه میخوردم یاحسین میگفتم😐😅 چرا؟! چون فکر میکرد که امامی که تشنه کشتنش رو داره سیراب میکنه...! ڪاش ماهم همینقدر مرام و معرفت داشته باشیم ڪه خرج امام زمانمون بکنیم... مثلا گناهی رو ترک کنیم به خاطر اینکه امامی که سالهاست از چشم های ما پنهانه ظهورش نزدیک تر شه))
سلام✨ ⭕یه چند شب پیش من پرسیدم با این مضمون که سخت ترین تو این دنیا به نظرتون چی میتونه باشه ؟ بریم بعضی از جوابای شما رو بخونیم😌🌱 🥀نبود حاج قاسم😔😔 🥀درد ناتوان بودن در هرچیز... 🥀انتظار... انتظار ظهور انتظار دیدن صاحب الزمان انتظار شهادت 🥺🥺 وقتی انتظار اینها رو بکشی و سعی کنی به اینها برسی بقیه درد ها برات بی معنی میشن🙃🌱🍃 🥀سلام ۱.زود قضاوت شدن ۲.نبودن امام زمان عج ۳.نبودن رو راستی 🥀همه درد های بد و تهمت زا درد دوری از مولا و انتظار برا شهادتی که نمیدونی لایقی یا نه 🥀تنهایی 🥀عذاب وجدان یا از دست دادن پدر و مادر 🥀سلام اینکه بدونیم امام زمانمون (عج) بخاطر ما غریب شدن سخت تـرین درد اینه که از کنار امـام زمانــت رد بشی نشناسیشون...💔💔 افسوس می خورم که غایبم از انتظار تو... شرمنده بی سلام رد شدم از کنار تو💔 🥀بد ترین درد اینکه نداریمش! نه میدونیم خونش کجاست و..... 🥀خشم‌ونارضایتی‌خداودلگیربودن‌امام‌زمانمان(عج) ازما:سخت ترین‌وبدترن‌دردِ.عذابِ...
ھمہ بلدن تسلیم شن، ھمہ بلدن جا بزنن، ھمہ بلدن قانع باشن، ھمہ بلدن بگن قسمتتون ھمینہ، ھمہ بلدن بگن نمیشھ، ھمہ بلدن بہونہ بیارن، ھمہ بلدن انجام ندن، پس تو یاد بگیر و مثل بقیہ نباش‌…|•✍🏻•| 🎀
دختر خـانوم،آقاپـسر برای شهادت شهید فخری زاده💔 چیکارا کردی ؟ ▪️پروفایل عوض کردی ▪️استوری و وضعیت گذاشتی ▪️دلنوشته نوشتی ▪️و ... 🔺امــــــااااااااا باید یکاری کنی که ... باشه😎 اگه‌ گفتی چی؟!!!!!!! سربازان و سرداران کشور 👥 با سلاحِ موشک و پـدافند و... انتقام میگیرن! توهم‌ با ✏️ میتونی انتقامتو بگیری 💪 ازمـــا گفتـن بود😉
📣 گاهی چه راحت غیبت میکنیم چه راحت دروغ میگوییم! راحت با پدر و مادر تنـدی میکنیم! در خیابان که راه میرویم چه راحت این طرف ودآن طرف را نگاه میکنیم و کنترل نگاه را به فراموشی میسپاریم چه راحت از نامحرم دلبری‌ میکنیم⛓ چـه راحت تنبلی‌ میکنیم چه راحت بیخیال میشویـم و چه بی هدف زندگی میکنیم ! گـاهی چه راحت از شـهدا فاصله میگیریم🥀 چه راحت دل مولا را میشکنیم💘 چه راحت خداحافظ حسین میگوییم💔 گاهی طوری غرق زندگی و روز مرگی میشویم که فراموش میکنیم کجا بودیم و کجا هسـتیم! کـه بودیم و چـه شدیم⁉️ ☔️
💢خاطراتی از شهید حججی💢 خانه اش ی_چهارم بود توی یک مجتمع مسکونی. آسانسور هم نداشت. باید چهل پنجاه تا پله را بالا میرفتی.😖 یک بار که رفتم ببینمش، دیدم همه پله ها را از اول تا آخر رنگ کرده.خیلی هم قشنگ و تمیز. گفتم: "ای والله آقا . عجب کار توپی کرده ای."😜 لبخندی زد و گفت: "پله های اینجا خیلی زیاده.این ها رو رنگ کردم که وقتی خانمم میخواد بره بالا، کمتر خسته بشه. کمتر اذیت بشه."😍😇👌🏻 ☜✧✧✧✧✧✧ خیلی زهرایم را ❤️ داشت. همیشه زهرا جان و خانمم صدایش میکرد.😌 اگر هم احیانا باهم بگو مگویی میکردند، زود .😇 بعضی موقع ها که خانه مان بودند، میدیدم سرد و سور و بیحال است. می فهمیدم با زهرا حرفش شده. 😞 از خانه که بیرون میرفت زهرا موبایلش را می گرفت توی دستش و با خنده 😃 بهم میگفت: "مامان نیگا کن.الانه که محسن منت کشی کنه و بهم پیامک بده."😍 هنوز نیم ساعت نگذشته بود که پیام میداد به زهرا: "بیام ببرمت بیرون؟"😇 دلش کوچک بود. اندازه یک گنجشک. طاقت دوری و ناراحتی زهرا را نداشت.😔👌🏻 ~~~~~~~~~~~~~ حساس بود روی صبح هایش. اگر احیانا قضا میشد یا میرفت برای آخر وقت، تمام آن روز و پکر بود.😞 بعد از نماز صبح هایش هم هر روز، و و میخواند.😔 هر سه اش را. برای دعا هم میرفت می نشست جایی که سرد باشد. میخواست چشمانش نشود و خوابش نبرد. میخواست بتواند دعاهایش را و با بخواند..😌👌🏻 همانا بهترین کارها کار برای است♡♡♡
‼️ای انسان؛ یادت باشد... ⚠️اگر وارد دوزخ شدی،از "" تلخـــی عذاب"" به خدا شکایت نکن این همان ""شــیرینی گناه‍‍ی"" است که در دنیا از آن لذت میبردی ... 🇮🇷 همانا بهترین کارها کار برای است ♡♡♡
یک روز یک دختری از خواب بلند میشه نگاه میکنه داره برف میاد😍❄☃ گوشی رو برمی‌داره📞 -الو بابایی سلام👧🏻 -سلام دخترم خوبی بابایی🧔🏻 -آره بابایی داره برف میاد چرا خوش حال نباشم👧🏻 -خوش بگزره بهت منم قول میدم زودی بیام باهم بازی کنیم.....🧔🏻 از اون ور یک دختر شهید از خواب بیدار میشه میبینه داره برف میاد خودت بگو چیکار میکنه؟ زنگ میزنه؟ مگه بهشت شماره تلفن داره؟ باباش میاد ببردش برف بازی؟ حالا میخوای بگی شهدا شرمنده ایم؟ نه خودت بگو؟ شهدا شرمنده ایم🥀 😣😣😣😣😣😣😣😣😣😣😣😣😣😣😣😣😣
😳😓 ||💛🚕||• امام حسین بعد از شهید شدن 72 یار آسمانیش ، برگشت به خِیام الاُسرة(خیمه ی خانواده اش). با اهل محمل وداع کرد و... آنگاه لباسی نو ، زیبا و گران‌قیمت زیر رزم‌جامه اش پوشید و راهی میدان خون و خاکستر شد😔💔. حضرت زینب(الصلاةُ والاسلام) از امام پرسید : میدانی شهید خواهی شد ، دلیل این تجملات ظاهر چیست؟ 😳 👇 اون کسی که میاد بدن من رو عُریان و تکه و پاره کنه ، و لباسم رو به غارت ببره ، با امید و خوشحالی میاد که لباس نَسیبش بشه ؛ پس من نمیخوام وقتی لباس پاره و کهنه ی من رو دید ، نا امید بشه و دست خالی برگرده... 👇 امام حسین به دشمنش هم رحم میکرد و حتی بهترین هارو برای دشمن‌اش میخواست... آی امام حسینی ها ! آی کربلایی ها ! جا نمونید ؛ امام حسین حاجت میده😍
~🕊 یادم هست کلاس چهارم٬ توی کتاب فارسیمون یک پسر هلندی بود که انگشتش رو گذاشته بود توی سوراخ سد تا سد خراب نشه!! قهرمانی که با اسم و خا طره اش بزرگ شدیم!! "پطروس" توی کتاب، عکسی از پطروس نبود و هیچ وقت تصویرش را ندیدیم...!! همین باعث شد که هر کدام از ما یک جوری تصورش کنیم و برای سالها توی ذهنمان ماندگار شود!! پطرس ذهن ما خسته بود٬ تشنه و رنگ پریده، انگشتش کرخت شده بود و...!! سالها بعد فهمیدیم که اسم واقعی پطروس٬ هانس بوده است!! تازه هانس هم یک شخصیت تخیلی بوده که یک نویسنده آمریکایی به نام "مری میپ داچ" آن را نوشته بود!! بعدها، هلندیها از این قهرمان خیالی که خودشان هم نمیشناختنش، یک مجسمه ساختند!! خود هلندیها خبر نداشتند که ما نسل در نسل با خاطره پطروس بزرگ شدیم!! شاید آن وقتها اگر میفهمیدیم که پطروسی در کار نبوده، ناراحت میشدیم!! اما توی همان روزها٬ سرزمین من پر از بود!! قهرمانهایی که هم اسمهاشون واقعی بود و هم داستانهاشون!! ✨: جوانی که با لب تشنه و تا آخرین نفس توی کانال کمیل ماند و برای همیشه ستاره آنجا شد؛ کسی که پوست و گوشتش، بخشی از خاک کانال کمیل شد!! ✨: سرداری که سرش را خمپاره برد...!!! 🌿شهیدان علی، مهدی و حمید : سه برادر شهیدی که جنازه هیچکدامشان برنگشت!!! 🌿شهیدان مهدی‌ و‌ مجید : دو برادر شهیدی که در یک زمان به شهادت رسیدند!!! ✨: کسی که صدام برای سرش جایزه گذاشت!!! ✨: دکترای فیزیک پلاسما از دانشگاه برکلی آمریکا، بی ادعا آمد و لباس خاکی پوشید تا اینکه در جبهه دهلاویه به شهادت رسید!!! و....... کاشکی زمان بچگیمان لااقل همراه با داستانهای تخیلی، داستانهای واقعی خودمان را هم یادمان میدادند!! ما که خودمان قهرمان داشتیم!!! 💫روحشان شاد و يادشان گرامی باد..
رفقا هم اکنون پخش زنده حرم مطهر آقا امام رضا (ع) از شبکه قرآن ✨😔