eitaa logo
"بـہ‌وقت‌عـٰاشقے"
476 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
326 فایل
﴾﷽﴿ اینجـا دل حڪم میفرماید...⚖️ - از ۲۲/خرداد/هزار سیصد۹۹ و مینویسیم❥︎ - پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/3211552716
مشاهده در ایتا
دانلود
••🐥🍭•• حرف‌قشنگ🎈 🌸قَلْبُ الْمُؤْمِنِ عَرْشُ الرَّحْمَنِ🌿💛 🌱میدونی چرابه‌این‌اندازه‌قلبــ‌ مهمه؟؟؟🤔 به نظرت چرا نگفتن↓ فکر‌مومن؟💭 ‌عقل مومن؟🧠 جانِ‌مومن؟💕 و...؟ الان بهت میگم🗣 چون که↓ قلبــــ♥️ عرش خداست...☁️ حرم خداست...🕌 خانه‌ی خداست‌...!!!🙂
ღـ♥️🍂 تـو مـرا یـاد کنے یـا نکنے باورـت گـر بشـود گـر نشـود حـرفے نيسـت ،امــّا نفسـم مے گیـرد در هـوایے کـه نـفـس هـاے تـو ـنیست…`^ 🌱🌪
💔 • یه جوری زندگی ڪن؛ ڪه وقتی آقـا اومـد؛ نـگـه،فـلانـی! توام بیخیـال بودے...😔 • +آرهـ‌ رفیق حواسمون باشـ‌هـ...👌 🌸⃟اًّلًّلًّهًّمًّ عًّجًّلًّ لًّوًّلًّیًّکًّ اًّلًّفًّرًّجًّ🌸⃟
°•☔️💕 شہدا‌گاهے دݪم‌از‌زمیـن‌و‌زمان‌مےگیرد ... و‌آن‌زمان‌اسـت‌کہ در‌خانہ‌شما‌آمدن بسے‌آرامم‌مےکند😌 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ♡•°
# اللهم عجل لولیک الفرج💔 خدایا عجله کن...! از دست رفتیم؛ ッــته 🌸⃟اًّلًّلًّهًّمًّ عًّجًّلًّ لًّوًّلًّیًّکًّ اًّلًّفًّرًّجًّ🌸⃟
⟮ بَساطِ‌عِشق‌وشِعروچآۍرَدیف‌کُن؛ کِهـ‌خَستھ‌ایم•🌸°.! ⟯
📌تـوجه‍ 📌تـوجه‍ رفقا ان‌شاءاللهـ هر روز شکلک ها و معانی (معنی) آنها در کانال گذاشته میشود🌹 باشید😉
/•• این شکلک 😥 گریه نمی کند! بلکه در ناامیدی به سر می برد! معنی این اموجی پر کاربرد در بسیاری از موارد به نام امیدی تعبیر می شود!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨دختر بسیجی °•| پارت هفتاد و چهارم |•° هفتاد درصد سهام شرکتشون رو به بهرامی واگذار کنه که خب زند زود متوجه شده جلوش رو گرفته! _یعنی این پسره انقدر دیوونه است؟! _قبلا شنیده بودم پسره نرمال نیست و یه مقدار خُل می زنه ولی حالا فهمیدم که کلا تعطیله! _خب پس..... _من الان دارم می رم پیش نارفیقم تا تف کنم تو ی صورتش! تو هم همون شرکت بمون و به سعیدی بگو جنسا رو بار بزنه! بابا زودتر از من تماس رو قطع کرد و من که دیگه خون به مغزم نمیرسید با عصبانیت و با کشیدن دستم روی میز همه ی وسایل روی میز رو روی زمی جن ریختم و دادم زدم:آخه چرا؟!... چرا؟ روی زمین و وسط وسایل پخش شده زانو زدم و جسم تو ی دستم رو محکم فشار دادم و از سوزش ی که کف دستم احساس کردم لذت بردم و بیشتر تو ی دستم فشارش دادم که در همین حال مش باقر با نگرانی وارد اتاق شد و به سمتم اومد و با دیدن حال خراب و دست خونیم گفت :آقا شما حالتون خوبه؟! سرم رو بالا گرفتم و بهش نگاه کردم! نمی دونم توی نگاهم چی دید که نگاهش مضطرب شد و با ترس نگاهم کرد. شیء توی دستم رو به زمین کوبیدم و گفتم :خدا چی رو می خواست بهم ثابت کنه مش باقر؟! اینکه به راحتی می تونه من رو زم ین بزنه؟بی توجه به دست خونی و سوزش شدیدش شیء رو یه طرف پرت کردم و داد زدم: آره من زمین خوردم! زمین خوردم خدااااا! دستام رو رو ی زمین تکیه گاهم کردم و سعی کردم با نفسهای تند و عمیق خودم رو کمی آروم کنم که مش باقر دستم رو گرفت و گفت :آقا چیکار می کنین؟ دستتون داغون شد. دستم رو محکم مشت کردم که قطره های خون بیشتر ی روی زمین چکید و مش باقر با عجله از اتاق خارج شد و لحظه ای بعد خانم رفاهی و به دنبالش مش باقر با بتادین و باند و پنبه وارد اتاق شدن و خانم رفاهی با نگرانی گفت :اینجا چه اتفاقی افتاده؟ دستتون چی شده؟ مش باقر روبه روم نشست و گفت : شیشه دستشون رو بریده! همونجور که نشسته بودم به میز کار تکیه دادم و ساق دست سالمم رو روی زانوم گذاشتم و مش باقر مشغول شست وشوی دست زخمیم و پانسمانش شد. از شدت سوزش دستم ، چشمام رو محکم بستم ولی این سوزشِ بیش از حد رو دوست داشتم و برام لذت بخش بود چون باعث می شد برای لحظه ای هم که شده سوزش قلبم یادم بره.با تموم شدن کار مش باقر و باند پیچی شدن دستم روی صندلیم نشستم و رو به خانم رفاهی که روبه روم وایستاده بود و با دلسوزی نگاهم می کرد گفتم : خانم رفاهی شما می تونی تا یه مدت که بتونم برای پرهام جایگزین پیدا کنم کار او رو هم انجام بدی؟! _فعلا که کارای حسابداری خیلی کم شده فکر کنم که بتونم! _ولی از امروز دیگه روزهای پر کاری رو در پیش داریم! _چقدر خوب! خوشحالم که این رو می شنوم! ولی آخه چطوری؟! _زند خودش از مسافرت برگشته و قراره همه ی جنسا رو یک جا بخره! _مگه پسرش با وکالت از او و با اطلاعش قرار داد و فسخ نکرده بود؟ _نه! سر خود این کار رو کرده! _پسره ی سادیسمی دیوونه ! آرام گفته بود که دیوونه است و هیچی بارش نیست. با شنیدن اسم آرام اخمام ناخوداگاه توی هم رفت و گفتم : چطور؟!