⚠️ #تلنگر
🦋 #توبه
❌نـــگـــو دیـــــــــره❌
✨همین حرف و ذهنیتت خودش گناه بزرگیه.
👈🏻یعنی همون نا امیدی از رحمت خدا!😔
❌نگو بقیه چی میگن؟؟🤔
❌نگو اگه بخوام از این به بعد خوب باشم آبروم میره😒
❌نگو مردم میگن تادیروز اونطوری بوده حالا مثلا متحول شده!😕
💢اگه میگن هم، بزار هرچی میخوان بگن
اصـــلا مهم نیست،اصلا!😊
👈🏽مهم تـویـی🤗
👈بله خودِ خودِ خودِ تو😉
👈🏾این تویی که باید بهترین ها نصیبت بشه😇
👈🏿لیاقت تو اینقدر زیاده که خدا فقط میتونه تورو به چیزهایی که لایقی برسونه وخریدار تو باشه🙂😊
✅یادت نره که اگه بخوای باگناه آبرو برای خودت بخری،رسوای رسوا میشی(مطمئن باش)😔
💥اما اگه به خودش پناه ببری مطمئن باش بهترین ها نصیبت میشه😁
✅قضیه حضرت یوسف و زلیخا رو به یادت بیار🤔
🌿به نظرت اگه حضرت یوسف تن به خواسته زلیخا میداد آبروش حفظ میشد یا اینکه فرار کرد آبروش حفظ شد و عزت گرفت؟؟
🌼نترس! و به خدا اعتماد کن😊
🌸خدای تو و یوسف یکیه🍃
✨﷽✨
💖 #لبخند_امام_زمان
🌸چگونه لبخند امام زمان را بخریم؟
✨ تهذیب نفس و کسب فضایل اخلاقی
✔️ یکی از عوامل اصلی کسب رضایت امام مهدی(عج) و توفیق دیدار ایشان، تهذیب نفس و آراستن خود به اخلاق نیکو است.
📿 در روایتی از امام صادق(ع) آمده است:
" من سره ان یکون من اصحاب القائم، فینتظر ولیعمل بالورع ومحاسن الخلاق..."
💖(هرکس دوست می دارد از یاران حضرت قائم باشد و آن حضرت از او راضی باشد،باید که منتظر باشد و در این حال به پرهیزکاری و اخلاق نیکو رفتار نماید)
🍃 موضوع تهذیب نفس و دوری گزیدن از گناهان و اعمال ناشایست در عصر غیبت از چنان اهمیتی برخوردار است
که در توفیق شریفی ک از ناحیه مقدسه،حضرت صاحب الامر(عج) ، به مرحوم #شیخ_مفید(ره) صادر گردیده؛
آن حضرت میفرماید:
💖" تنهاچیزی ک رابطه ما را با #شیعیان قطع نموده و از آنان پوشیده می دارد،
همان چیزهای ناخوشایندی است که از شیعیان به ما می رسد و خوشایند ما نیست و از آنها انتظار نمی رود "😔
📚منابع:👇🏻
📗 ۱. ابراهیم شفیعی، در انتظار موعود(ع) در سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ اول ۱۳۷۶
📕 ۲. محمدبن ابراهیم نعمانی، کتاب الغیبة، مکتبة الصدوق ،ص۲۰۰
📙 ۳. محمد باقر مجلسی، بحار النوار، مکتبة اسلامية، ج۵۳، ص۱۷۷
#العجل_یامولای_یاصاحب_الزمان
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
#منتظران_ظهور 💚
"بـہوقتعـٰاشقے"
#به_وقت_رمان😉 بـریـم بـرای پــارت هشتاد و ششم👇 ادامه پارت دیروز
#به_وقت_رمان😉
بـریـم بـرای پــارت هشتاد و هفتم👇
ادامه پارت دیروز
✨دختر بسیجی
°•| پارت هشتاد و هفتم |•°
ماشین توی خیابون اصلی پیچید و دیگه نتونستم ببینمش!
*کلافه به قطره هایی که از سِرُم می چکید و خیال تموم شدن نداشتن نگاه کردم که امیر حسین وارد اتاق اورژانس شد و با خنده گوشیش رو نشونم داد و گفت : باز هم آرام بود! این صدمین باره که از وقتی اومدیم زنگ زده و حالت رو پرسیده! من دیگه خسته شدم این دفعه که زنگ زد دیگه خودت باید جوابش رو بد ی!
به غر زدنش خندیدم که گوشیش دوباره زنگ خورد و او گوشی رو به طرفم گرفت و گفت : بگیر خودت جوابش رو بده تا ببینه حالت خوبه و دست از سر من برداره!
گوشی رو از دستش گرفتم و منتظر نگاهش کردم که با تعجب گفت :چیه چرا اینجوری نگاهم می کنی ؟!
_تو نمی خوای بری بیرون یه هوایی بخوری؟!
_خیلی پررویی آراد!
_میدونم !
امیرحسین با لبخند معنی داری از اتاق خارج شد و من جواب تماس آرام رو دادم و بدون اینکه حرفی بزنم گوشی رو روی گوشم گذاشتم.
صداش توی گوشم پیچید که گفت: امیرحسین مگه دستم بهت نرسه من می دونم با تو! خودم می کشمت... گوشی رو رو ی من قطع می کنی؟!
خند یدم و گفتم : تو دستت به من برسه من خودم فداییت می شم!
............_
_آرام نمی خوای حرف بزنی؟
_ببخشی فکر نمی کردم تو جواب بدی!
_ناراحتی از اینکه من جواب دادم؟!
_نه!
_پس چرا با شنیدن صدام لحنت عوض شد؟!
_آخه انتظار نداشتم تو جواب بدی و یه جورایی شوکه شدم.
_پس یعنی الان خوشحالی؟
_حالت چطوره؟ الان بهتری؟
_با شنیدن صدات خوب شدم؟
_من جدی پرسیدم!
_من هم جد ی گفتم!
دکتر بهم گفت یه خانومی که این روزا شدید دلتنگشم بهم کم محلی می کنه و دوای درد من محبت اون خانومه!
_خب پس خداروشکر که خوبی!
_می خوای گوشی رو به امیر حسین بدم؟!
_نه! لازم نیست من فقط می خواستم حال تو رو بپرسم.
_ آرام! بعد مدتها امشب آروم و خوشحالم و تو تنها دلیل این آرامشی!
........._
_آرام تو نمی خوای چیزی بگی؟
_حرف برای گفتن زیاد دارم ولی الان وقت حرف زدن نیست!
✨دختر بسیجی
°•| پارت هشتاد و هفتم |•°
_باشه! پس من مزاحمت نمیشم و بی صبرانه منتظر رسیدن زمان مناسب برای حرف زدن می مونم.
_پس فعلا خداحافظ!
_آرام! لطفا دیگه بهم نگو خداحافظ من دوست ندارم تو هیچ وقت ازم خداحافظی کنی!
_من هم از خداحافظی خاطرهی خوشی ندارم پس فعلا شب بخیر.
_شب بخیر آرامم!
میلی برا ی قطع کردن تماس نداشتم ولی او زود تر از من تماس رو قطع کرد.
بعد مدتی که از قطع تماس گذشت امیرحسین دوباره به اتاق برگشت که گوشیش رو بهش برگردوندم و ازش تشکر کردم و گفتم : می دونست ی که می خواد دعوات کنه و گوشی رو به من دادی؟
نگاهش غمگین و جدی شد و به جای جواب دادن به سوالام گفت : آرام تو ی این مدت خیلی اذیت شد، اون اوایل که نمی دونستیم قضیه از چه قراره و توی تنهایی و ناراحتی رهاش کردیم و سرش غر زدیم به بعد هم که فهمید یم او خواست که تنها باشه و ما دور و برش نباشیم.
توی روزهای بدحالیم که مجبور بودم روی ویلچر بشینم آرام همیشه کنارم بود و نذاشت من کمترین احساس ناراحتی و تنهایی بکنم ولی من توی این مدت نتونستم حتی یه لبخند بی جون روی لبش بیارم.
می خوام بگم آرام این مدت خیلی تنها بود!
آراد! تو دیگه تنهاش نذار و خیلی مراقبش باش.
همین الان بهت بگم که آرام دیگه اون دختر سابق نیست او حالا یه دختر زجر کشیده و زخم زبون شنیده است پس ممکنه رفتارش با اون کسی که تو قبلا می شناختی فرق کرده باشه!
او بیشتر از هر زمان دیگه ای نیاز به توجه و محبت داره پس اگه می تونی با آرامِ ساکت و آروم و متفاوت با آرام قبل از جدایی تون کنار بیای و دوستش داشته باشی ازش بخواه که برگرده!
_من و آرام امتحان سختی رو پس دادیم و من کابوس وحشتناکی رو پشت سر گذاشتم!
آرام هر چقدر هم تغییر کرده باشه باز هم برا ی من همون آرامیه که وجودش بهم آرامش میده و نبودش داغونم می کنه!
لبخند محوی رو ی لب امیرحسین جاخوش کرد و پایین پام و روی تخت نشست و من فکر کردم چرا انقدر امیرحسین با برادرش تفاوت داره!
با نگاه کردن به صورت مردونه اش فکرم رو به زبون آوردم و گفتم : تو و محمدحسین با هم برادرین ولی یه دنیا فاصله بین رفتارتون دیده می شه! واقعا جالبه!
_ محمدحسین با تو اینجور سخت گیرانه رفتار می کنه وگرنه با بقیه از منم گرم گیرتره !
_بهش حق می دم که ازم عصبی باشه شاید اگه من هم جای او بودم همین رفتار رو می کردم.
ادامه دارد...
پارت هشتاد و هفتم تقدیم نگاه قشنگتون🌿
بزرگواران همانطوری که اول رمان گفته شد این رمان با پایانی خوش تموم میشه☺️🌹
و نویسنده این رمان : به قلم خانم اسماء مومنی هست✍
#همراهمون_باشید
دوستان پارت های آخر رمانمون هست
انشاءالله که لذت برده باشید از این رمان زیبامون انتقادی پیشنهادی در مورد رمان داشتید در خدمتیم🙂🥀
برای رمان بعدی هم نظر بدید که چه زمانی در کانال قرار بگیره🌺🦋
داریم به سمتی میریم که؛
بی حیایی = مُد..
بی آبرویی = کلاس..
دود = تفریح..
رابطه با نامحرم = روشنفکری.
گرگ بودن = رمز موفقیت..
بی فرهنگی = فرهنگ..
پشت کردن به ارزشها و اعتقادات = نشانه رشد و نبوغ..
خوردن حق دیگران = زرنگی..
ای اشرف مخلوقات خدا ؛
به کجا چنین شتابان😕
#سلیمانی