eitaa logo
"بـہ‌وقت‌عـٰاشقے"
476 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
326 فایل
﴾﷽﴿ اینجـا دل حڪم میفرماید...⚖️ - از ۲۲/خرداد/هزار سیصد۹۹ و مینویسیم❥︎ - پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/3211552716
مشاهده در ایتا
دانلود
♡ خدایا !♡ •• مرا زیر باران رحمتت تر کن... دلم اجابت میخواهد ، دلم میخواهد هر که دروازه های دلم را میکوبد قاصد تو باشد ، آنکه ما را به خود میخواندتمایل تو باشد ... ● چه چیزی بهتر ازین یارب ! مگر تمام رازها و عبادت ها و آمال ما به توختم نمیشود؟ ♡ جانا ! ♡ مرا حمایت کن و از وسوسه های نفسانی بر حذر دار... خدایا شکرت... ➷°° ... °°➹ ●♡ :《 یادت نره حتما روزی حداقل یک دقیقه ساده و راحت با خدا صحبت کنی 》 ﴾🌸🍯﴿
. . Ꮺــو 💡•.• [ اللّـہُــمَ غَیر سُوءَ حالِنا بِحُسنِ حالِڪَ ]🌙🌿 خدای‌جان...! :) میشه حالِ بد ما رو، بہ حالِ خوب خودتـ تغییر بدی...!› ⌜🍋,◕☆ ⋮❥☰ ☱ ☲ ☳☰ ☱ ☲ ☳
⸀|🌟˼| °| تـ😍ـو °/ بهـ ڰــوشـ دلـ💚 °\ چهـ ڰفتے °/ ڪهـ بهـ خنـدهـ‌اش☺️ °| شڪفتے...🌸 💕
آستیـن خالـی ات نشــــــان از مردانگـیست.... با ایــن دو دسـت ســالم، هنوز نتــــــوانسته ام یــک قنــوت این👆 چنینی بخــوانم ...😔 شادی روح علمدار خمینی، حاج حسین خرازی صلوات
🌿⃟🥀 "خجاݪٺ مےڪشم آقا بگویم یارتاݩ هستم" "ڪہ مےدانے و مےدانم فقط سربارتاݩ هستم" "وبا ایݩ بےوفایےها وایݩ توبہ شڪستݩ ها" "حلاݪم ڪݩ ڪہ عمرے موجب آزارتاݩ هستم" .•°°↷‌‌‌‌‌‌‌‌ اݪلہم اݪزقݩا شہادٺہ فے سبیݪڪ
شهید حججی میگفت: یھ وقتایۍ دݪ کندن از یھ سرے چیزاے "خوب" باعث میشھ... یھ چیزاے بهترے بدست بیاریم ما براے رسیدن بھ امام زمان "عج" از چے دݪ ڪندیم؟!💕
🚫📲•• °❀↴ ابراهیم|🌱| همیشه میگفت: تا وقتی که‌ زمان ازدواجتون نرسیده هیچ وقت دنبال ارتباط کلامی با جنس مخالف نروید چون آهسته خودتون رو به نابودی می کشونید.... |•💡اری‌درست میگفت،فضا،فضای مجازی است ولی نامحرم،نامحرم واقعی.... برایش تک‌تک حرفها💌و شکلک ها حقیقی است روی قلبش اثر میگذارد🚦 🚫 👀** ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 •{حــجـآبـــ مــن}•🤩 لرزشی تو چشماش بود که دنیامو میلرزوند داشتم دیوونه میشدم وقتی اشکای حلقه زده تو چشماشو دیدم داشتم دیوونه میشدم وقتی با این حال میدیدمش از سرو صورتش همینجور آب می چکید خیسه خیس بود کلا هنگ کرده بودم اما یه دفعه به خودم اومدم و دیدم زینب بی حال دستشو زده به دیوار دویدم سمتش حالش خیلی بد بود مدام ازش میپرسیدم چی شده؟ چت شده؟ حالت خوبه؟ اما اون اصلا توان حرف زدن نداشت با اخرین توانش فقط یه کلمه زمزمه کرد زینب_ ع...عر...فان و بعد از هوش رفت اختیارم از دستم در رفته بود بلند بلند فقط خدا و ائمه رو صدا میزدم نمیدونستم باید چیکار کنم با صدای داد و بیدادم چندتا دکتر و پرستار اومدن فقط تونستم به زینب اشاره کنم سریع رفتن سمتش انتقالش دادن به اورژانس مثل اینکه خیلی حالش بد بود چون دکتری که معاینش کرد به شدت پریشون شد هم به خاطر اینکه جون بیمارش در خطره و هم مهمتر از اون اینکه اون بیمار زینبه همون دختر شر و شیطونی که کل پرسنل بیمارستان از دستش در امان نبودن دلشو نداشتم برم تو حال بدشو ببینم موندم بیرون تا دکتر و پرستارا بیان حالشو ازشون بپرسم دکتر اومد بیرون خیلی ناراحت بود سریع رفتم جلوش ایستادم _ حالش چطوره سرشو تکون داد_ اصلا خوب نیست علاوه بر اینکه به خاطر زیاد موندن زیر بارون تب کرده، حال بدش بیشتر برای تب عصبیشه و مهمتر از اینا چون مشکل قلبی داره اگه تنفسش ایراد پیدا کنه و حالش خدای نکرده بدتر بشه مجبوریم انتقالش بدیم به مراقبت های ویژه اعصابم بهم ریخت. یاد اون اتفاق شوم افتادم.چنگ زدم به موهام _ وای خدای من دکتر_ فقط باید به خدا توکل کنیم ان شاءالله که به هوش میاد راه افتادم سمت اتاقش درو باز کردم و رفتم تو وقتی دیدمش قلبم به درد اومد اونقدر آروم و مظلوم خوابیده بود که دل سنگ هم آب میشد شنیده بودم آدمای شیطون و جستجوگر تو خواب خیلی معصومن ولی الان باور کردم واقعا معصوم بود خوب میفهمیدم برعکس رفتار شاد و شیطونش چندتا خصلت تو وجودشه !پاکی ظاهری و باطنی، شرم و حیایی که تو این دوره و زمونه خیلی کم پیدا میشه و مهمتر از همه دل مهربونش.... به قلم : zeinab.z ادامه دارد.....
🌹 •{حــجـآبـــ مــن}•🤩 مهمتر از همه دل مهربونش!درسته مدته کمیه که میشناسمش ولی خیلی خوب تونستم به اعماق قلبش نفوذ کنم و با تمام وجودم درکش کنم. هم به خاطر شغلم و هم اینکه زینب خیلی شبیه عزیزترینمه میتونم بفهممش من حسش میکنم، درداشو حس میکنم، با قلب و روحم متوجه میشم که به شدت ضعیف شده میفهمم که نمیخواد برگرده که اگه بخواد اونقدر توانایی داره تا بتونه به بیماریش غلبه کنه ایمان خالصانه ای که به خدا و ائمه داره کمکش میکنن ولی میترسم خیلی میترسم از اینکه اتفاقی براش بیفته از اینکه برنگرده از اینکه اون اتفاق شوم دوباره تکرار بشه خدایا یه بار زندگیمو ازم گرفتی بهت خیلی گله کردم ولی اینبار نه اینبار دیگه انصاف نیست بگیریش خدایا من به حسینت توکل کردم و اون آرومم کرد اما ایندفه نه خدایا دیگه نه خواهش میکنم کمک کن خدایا 1000 تا صلوات نذر سالمتیش میکنم تو فقط برش گردون اونو به ما ببخش خدایا رحم کن همه ی اینارو با التماس و چشمای به اشک نشسته به خدا میگفتم حاضر بودم همه چیزمو بدم ولی یه بار دیگه عزیزترینمو ببینم اما حالا، حالا که اون نیست زینب جاشو برام پر کرده و من نمیخوام اونم از دست بدم واقعا نمیتونستم، در توانم نبود نشستم رو صندلیه کنارش بهش خیره شدم کاش بتونم بازم چشمای بازشو ببینم کاش بتونم دلیل حال امروزشو بدونم کاش شروع کردم به خوندن دعا هرچیزی که بلد بودم میخوندم خیلی خسته شده بودم همونجور که در حال دعا خوندن بودم سرمو کمی عقب بردمو کم کم چشمام سنگین شد همونجا رو صندلی نشسته خوابم برد .... در حالی که تند تند نفس نفس میزدم از خواب پریدم بازهم همون خواب.... خواب اونروز لعنتی مدتها بود که دیگه خواب اون اتفاق شومو ندیده بودم ولی امروز... به شدت پریشون شده بودم یه نگاه به زینب کردم که... از شدت حیرت زبونم بند اومده بود با چشمای گشاد شده فقط به زینب نگاه میکردم خدایا؟ چشماش باز بود داشت نگاهم میکرد خیره نگاهم میکرد حتی پلک هم نمیزد صداش زدم _ زینب؟ زینب تو خوب شدی؟ ........ به قلم : zeinab.z ادامه دارد.....
🌹 •{حــجـآبـــ مــن}•🤩 _ زینب؟ زینب تو خوب شدی؟ هیچی نمیگفت فقط نگاه میکرد _ زینب؟ نمیخوای چیزی بگی؟ حالت خوبه؟ بازم چیزی نگفت _ چت شده اخه؟ چرا حرف نمیزنی؟ سکوت کردم یهو دیدم چهرش داره تغییر میکنه ترسیدم با وحشت نگاهش میکردم چهرش کاملا تغییر کرد نه نه خدای من نه اون زینب نبود، اون...اون لبخند زد و گفت_ کاری که میخوای انجام بده، راه درستیو انتخاب کردی و بعد یهو غیبش زد به تخت که نگاه کردم خالی بود ..... یهو از خواب پریدم عرق کرده بودم، بدنم یخ زده بودخدایا این چه خوابی بود. به زینب نگاه کردم هیچ تغییری نکرده بود خواستم چشممو ازش بگیرم که دیدم انگشتاش دارن تکون میخورن و کم کم چشماش باز شدن انگار دنیارو بهم دادن خیلی خوشحال شدم دویدم رفتم دنبال دکتر و آورمش بالای سر زینب معاینش کرد و با لبخند گفت حالش خوب شده یهو انگار چیزی یادش افتاده باشه با دلهره برگشت سمتم زینب_ ساعت چنده یه نگاه به ساعت مچیم کردم 7 _ زینب_ وای خدا من باید برم خونه دکتر _ نه خانم امشبو بیمارستان بمونین که تحت نظر باشین بعد فردا مرخصتون میکنیم زینب_ اصلا حرفشو نزنین تا الان هم مطمئنم کلی نگرانم شدنو دارن دنبالم میگردن برگشت سمت من زینب_ لطفا گوشیمو بدین رفتمو کیفشو اوردم دادم بهش اصلا نا نداشت زینب_ میشه خودتون گوشیمو در بیارین؟ زیپ جلویی به قلم : zeinab.z ادامه دارد....