eitaa logo
°•♡بـہ‌وقت‌عـٰاشقے♡°•
475 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
326 فایل
﴾﷽﴿ اینجـا دل حڪم میفرماید...⚖️ - از ۲۲/خرداد/هزار سیصد۹۹ و مینویسیم❥︎ - پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/3211552716
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 •{حــجـآبـــ مــن}•🤩 بعضی جاهاشو جا موندم نشد بنویسم باشه حتما. اشکال نداره پس فردا براتون بیارم؟ خندید_ میدونم جزوه هاتونو به کسی نمیدین و کپیشو میدین برای خودشون اما نمیخوام به زحمت بیفتین بیاین بریم همین کافی نت کنار دانشگاه زیاد وقتتونو نمیگیرم _ خیر زحمتی نیست. ببخشید من باید برم برای نماز،کپیشو بعدا بهتون میدم. با اجازه علوی_ قبول باشه. به سلامت سرمو تکون دادم و رفتم داخل نمازخونه نمیخواستم باهاش برم چون نه دوست داشتم بقیه ببینن و حرف در بیارن و نه دوست داشتم با پسر غریبه قدم بزنم به خاطر همین جواب این حرفشو ندادم امیدوارم دلیلشو فهمیده باشه از دانشگاه اومدم بیرون و راه افتادم سمت پارکینگ ریموت 206 قرمز همون اهریمنی رنگ و خوشگلمو زدم و سوار شدم عینک آفتابیمو به چشمام زدم،کمربندمو بستم،حرکت کردم همزمان که رانندگی میکردم غرق شدم تو دوسالی که گذشت، با همه ی خوبیا و بدیاش، شادیا و غماش غمایی که با بی رحمی اشکمو در میاوردن و شادی هایی که با سخاوت تمام در اختیارم قرار میگرفتن و باعث میشدن از خوشیه زیاد قهقهه بزنم میگن پشت هر خنده گریه ای هست و پشت هر گریه خنده ای. من تو این دو سال اینو با تمام وجود لمسش کردم اتفاقای زیادی تو این مدت افتاد که اگه بخوام همرو بگم یه کتاب میشن ولی نمونش مثل: ازدواج عرفان که همه ی توانمو به کار بردم تا فراموشش کنم و با کمک خدای مهربون موفق هم شدمرفت و آمد خانوادگی با خانواده ی شمس که خیلی تو روحیم تاثیر داشته، واقعا دوستشون دارم، کنارشون که هستم آرامش وصف نشدنی ای رو تجربه میکنم، حتی چندینبار در حالی که نرگس جونو بغل کرده بودم و میبوسیدمش بهش گفتم خیلی دوستشون دارم و مثل خانواده ی خودم میمونن. اتفاق دیگه ای که باعث شد کل خانوادمون داغدار بشن فوت پسرعمه ی 10 سالم بود که وقتی با دوچرخه داشته از جاده میرفته یه ماشین بهش میزنه و... داغش موند رو دل هممون اونقدر به خاطرش گریه کردم که خدا میدونه حتی الان هم با یادش اشکام جاری میشن، عمه ی بیچارم نابود شد البته پارسال یه بچه ی دیگه خدا بهش داد که اون براش جای امیر علیشو گرفته و اما بعد از همه ی این اتفاقای ضد و نقیض چیزی که باعث خوشحالیم شد ازدواج مریم بود، آبجیه عزیزم با دوست محمد ازدواج کرد پسر خیلی خوبیه. قبلش از محمد دربارش پرسیدم و اونم که ماجرارو فهمید هرچی راجع به دوستش میدونست بهم گفت منم به مریم انتقال دادم بعدش هم که رفتن تحقیقات و همه از پسره امین و خانوادش تعریف کردن، گفتن آدمای خوبی هستن. حدودا 10 ماهی میشه عقد کردن فردا هم عروسیشونه به خاطر همین این هفته هیچکدومشون دانشگاه نیومدن آخه درگیر کارای عروسین از اونطرف هم طاها و نازنین عروسی گرفتنو رفتن سر خونه و زندگیشون اما بهترین اتفاق خبری بود که طاها بهم داد و اون خوب شدن کامل قلبم بود یعنی الان قلبم دیگه هیچ مشکلی نداره... به قلم : zeinab.z ادامه دارد....
🌹 •{حــجـآبـــ مــن}•🤩 هیچ مشکلی نداره محمد امروز عروسیه امین دوست صمیمیه با مریم خانم دوست صمیمیه زینب البته بهتره بگم خواهرش چون وابستگیشون بهمدیگه از دوتا خواهر هم بیشتره چون با امین اینا رفت و آمد خانوادگی داشتیم برای همین مامان و بابا و طاها و نازنین هم دعوتن و مثل اینکه نازنین با زینب هماهنگ کرده یه جایی نزدیکای تالار همدیگرو ببینیم و باهم بریم. منو مامان بابا با ماشین من، طاها و نازنین با ماشین خودشون و زینبو مامان باباش هم با ماشین زینب میانتو آینه قدیه داخل اتاق خودمو برانداز کردم یه شلوار کتان کرمی و تک کت قهوه ای موهامم به سمت بالا ژل زده بودم و کمی به سمت چپ حالت دادم یکمیشم ریختم تو صورتم این مدل مو خیلی بهم میاد. عطر خوشبومم زدم و رفتم تو ماشین نشستم چند دقیقه بعد مامان بابا هم اومدن راه افتادیم. طاها اینا سر کوچه منتظرمون بودن پشت سر طاها راه افتادم تا رسیدیم سر قرارمون با زینب اینا هنوز نیومده بودن. همونجا موندیم 5 دقیقه بعد ماشین زینب نمایان شد همه پیاده شدیم سالغم احوال پرسیو خوشو بش کردیم بعدش هم طبق معمول خانواده های دو طرف برای بچه های مجرد همدیگه آرزوی خوشبختی کردنو گفتن ان شاءالله قسمت بچه ی شما زیر چشمی به زینب نگاه کردم چادر سادشو سر کرده بود که شال بلند کالباسی رنگش و دامن حریر لباس کالباسیش از زیر چادر معلوم بودن صورتش هم آرایش خیلی خیلی ملایمی داشت که فقط کمی چهرشو تغییر داده بود وگرنه اصلا ضایع نبود سوار ماشینامون شدیم راه افتادیم سمت تالار رسیدیم و بعد از اینکه ماشینامونو پشت سر هم پارک کردیم خانما و آقایون از هم جدا شدن و هرکدوم رفتن قسمت مخصوص به خودشون..... به قلم : zeinab.z ادامه دارد....
دو پارت امروز تقدیمتون🍃✔️ ببخشید کمی زودتر گذاشته شد
━━⊰🧡⊱━━ 💡🔗 • ﺭﻭﺯ ﻗﯿــﺎﻣـﺖ🌪 ﻧﯿﮑـے ﻫﺎﯾمــان ﺭﺍ ﺑـﻪ ﻣﺤﺒـــﻮﺏ ﺗﺮﯾـﻦ ﻓـــــﺮﺩ ﺯﻧﺪﮔﯿمــان ﻧﺨـﻮﺍﻫیــــم ﺩﺍﺩ... • 🔥ﺍﻣـﺎ ﻣﺠﺒــﻮﺭ ﻣﯿﺸﻮیـم ﺑﻪ ﮐﺴﯽ 🔥ﻧﯿـﮑﯽ ﻫﺎیمـان ﺭﺍ ﺑـﺪﻫیـم 🔥ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﺘﻨﻔــﺮ ﺑﻮﺩیـم 🔥ﻭ ﻏﯿﺒﺘﺶ ﺭﺍ ﮐﺮﺩیم!!! • 👥حق الناس... اوج حمــاقت است نه زرنـگے! زرنـگے بنـــدگے خــداسـت.😌 ! ✧═════•❁❀❁•═════✧
❲🌿🕊❳ هیچ‌وَقت فکر نڪُن که امام زَمان(عج) کِنارت نیست🥀 هَمه حرفا و شِکایت‌ها رو به امام زَمان بِگو...💔 و این رو بِدون که تا حَرکت نڪُنی بَرکتی نِمیاد سَمتت...👌🏻 +شهیدعلی‌اصغرشیردل
"🌿♥️" میگفت: حاجی وقتی عاشق بشی، دیگه هیچ بهت حال نمیده... خیلی راس میگفت هاا... :)
🔴 ♦️پسری‌که‌ باهمه‌ی‌دختراگرم‌میگیره‌باحال‌واجتماعی‌ نیست...‌بی‌غیرته! ♦️دختری‌که ‌باهمه‌پسراگرم‌میگیره‌باحال‌واجتماعی ‌نیست…بلکه‌بی‌حیاست!
💥 وقتی میمیریم، ما را به اسم صدا نمیکنند و درباره ما میگویند: جسد کجاست ؟❓ و بعد از غسل دادن میگویند :جنازه کجاست ؟ وبعد از خاک سپاری میگویند: قبر میت کجاست ؟💫 همه لقب ها و پست هایی که در دنیا داشتیم بعد از مرگ فراموش ميشه مدير ، مهندس ، مسؤول ، دکتر، بازرس... پس فروتن و متواضع باشیم...نه مغرور و متكبر...🔅 عارفی گفت : آنچه ازسر گذشت ؛ شد سرگذشت!!! حیف بی دقت گذشت؛ اما گذشت!!! تاکه خواستیم یک «دوروزی» فکرکنیم!!!!!!! بردرخانه نوشتند؛ درگذشت...‌❄️☂
[﷽♥️] 💡🟡 ﺟﺎﺩﻩ‌ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ‌ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ‌ﻧﯿﺴـﺖ❌ ﭘﯿﭽﯽ‌ﺩﺍﺭﺩ‌بہ‌⇩ ﻧﺎﻡ"ﺷﮑﺴـﺖ"💫 ﺩﻭﺭ‌ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﯽ‌بہ‌⇩ ﻧﺎﻡ"ﺳﺮﺩﺭﮔﻤﯽ"🍂↻ ﺳﺮﻋﺖ‌ﮔﯿﺮ‌ﻫﺎﯾﯽ‌بہ‌⇩ ﻧﺎﻡ"ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻣﻨﻔﯽ"🚫 ﻭﭼﺮﺍﻍﻗﺮﻣﺰﻫﺎﯾﯽبہ⇩ ﻧﺎﻡ"ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ"🚦 ﺍﻣﺎﺍﮔﺮ ﯾﺪﮐﯽ بہ⇩ نام"ﺍﺭﺍﺩﻩ"ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ...🌾 ﻣﻮﺗﻮﺭے‌بہ‌⇩ ﻧﺎﻡ"ﺍﺳﺘﻘﺎﻣــﺖ"🌻 و ﺭﺍﻧﻨﺪﻩﺍے‌بہﻧﺎﻡ"ﺍﻣﻴـﺪ "🌱 بہ‌ﺟﺎﯾﯽﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺭﺳﯿﺪ کہ«ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ» نام دارد🌿 البته‌در‌تمام‌این‌مسیر‌توکل بہ‌خدا‌یادتون‌نرود:)🌸🌵 • • .
💚 از‌لغت‌نامه‌سِزَدپاک‌شود‌اسم‌کریم مکــــــتوب‌شود‌بجای‌آن‌نام‌حسن‌