eitaa logo
°•♡بـہ‌وقت‌عـٰاشقے♡°•
475 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
326 فایل
﴾﷽﴿ اینجـا دل حڪم میفرماید...⚖️ - از ۲۲/خرداد/هزار سیصد۹۹ و مینویسیم❥︎ - پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/3211552716
مشاهده در ایتا
دانلود
شھـٰادت . . بہ‌آسمان‌رفتن‌نیسٺ؛ بھ‌خودمان‌امدن‌است:))💔🌱'
‌‌- ‌‌کودك‌بافکرشَھادٺ‌ کهـ‌بزر‌گ‌نشود، باترس‌ازمرگ‌ بزرگ‌میشود...'!
🌿 ✨ گاهے در نبود تنھا یکــ نفــر... گویـا جھان بـہ تمامـے خالـے اسـت🙃💔
مملکتے ࢪا کہ شُهدا آباد ڪࢪدن؛ ࢪوخراب نکنیم! 🌙🧡
🕊✨ _دݪت‌چےمیخواد ؟ +حواست ‌بہ‌دلم‌باشہ‌همین...!💔 🥀 :)
[﷽] 🍁📄 ♦️خـــــد‌ا‌ همہ‌ را امتحـــــان‌ مےڪــــــــــند خـــــوش‌ بـــــہ‌ سعادت‌ ڪـــــسی‌ ڪـــــہ‌ عـــــلاقہ‌هاے‌ بےارزش‌نـــــدارد‌ و از علاقـــــہ‌هاے بـــــا ارزشش‌ هــــــــــم‌ مےتـــــواند‌ بـــــگذرد. (مانـــــند شـــــهد‌ا‌ ڪـــــہ‌ براے‌ رســـــیدن‌ بـــــہ‌ خـــــدا ا‌ز‌هـــــمہ‌ علایـــــق‌ دنـــــیویشون‌ گذشـــــتن:) 🍃🌹🍃🌹
🔅 تنها "عابِد" بودن به درد نمی خورد؛ "ﻋـَﺒﺪ" ﺑـﺎﺵ... ﺷـﯿﻄﺎﻥ ﻫﻢ سالیان ﺳـﺎﻝ ﻋﺒـﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩ... ﻋـﺎﺑـﺪ ﺷﺪ، امّا"ﻋـَﺒـﺪ " ﻧـﺸﺪ... ﺗــﺎ ﻋـَﺒـﺪ ﻧـﺸﻮﯼ، ﻋﺒﺎﺩﺗﺖ چنگی ﺑﻪ دل نمی زند؛ ﻋـَﺒﺪ ﺑﻮﺩﻥ ﯾﻌﻨﯽ: ﺑﺒـﯿﻦ"ﺧﺪﺍﯾﺖ" ﭼﻪ ﻣﯽﺧـﻮﺍﻫﺪ، ﻧﻪ"دلت"...
- ♥️✨ آن‌ࢪفیقۍ‌کھ‌‌بھ‌دوࢪان‌غمم‌دوࢪ‌نࢪفت زیࢪ‌شمشیࢪ‌غمش‌ࢪقص‌کنان‌باید‌ࢪفت... (: ✨
〖🌿💚〗 - مگر‌میشود‌یادگارهـ‌زهرا‌[س]را‌بر‌تن‌داشت‌؛ و‌لی‌از‌دعاهاے‌او‌بـے‌نصیب‌ماند؟! . . . |👑|...🌿🖇
•『🌿』 • دیدین‌یہ‌موقع‌هایےحٺےخودمون واسہ‌خودمون‌غیرقابلِ‌ٺحمل‌مےشیم؟! اونجا‌ٺنہا‌راه‌اعٺراف‌بہ‌گناهہ! وچقدرسخٺہ‌اعٺراف‌کردن‌پیش‌خدا..(:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ قسمت 📗 آرو آروم رفتم و چند ردیف عقب تر نشستم و به حرفهاش گوش دادم😔دیدم با بغض داره درد دل میکنه 😢 ــ شهدا چی شد؟!😞 مگه قرار نبود منم بیام پیشتون؟!😢 الان زنده موندم که چی بشه؟!😢 که هر روز یه زخم زبون بشنوم؟! بی‌معرفتا چرا من رو یادتون رفت و شروع کرد گریه کردن و گریه کردن 😭😫 دلم خیلی براش میسوخت😢 منم گریم گرفته بود ولی نمیتونستم گریه کنم... آروم رفتم پشت سرش... نمیدونستم چی بگم و چیکار کنم... فقط آروم گفتم : ــ سلام آقا‌سید😞 آروم سرش رو برگردوند و سریع اشکاش رو با گوشه آستینش پاک کرد و داد زد : 🗣 ــ زهراااااااا مگه نگفتم کسی اومد خبرم کن ــ آقاسید حالادیگه ما هرکسی هستیم؟!😢 ــ خانم بین من و شما هیچ نسبتی نیست. نه ثبتی نه دینی و نه... لااله‌الا‌الله ــ قلبی چطور؟!😟 اینقدر راحت جا زدید؟!😕 من رو تا وسط میدون آوردید و حالا میخواین که تنها بجنگم؟؟😔 یعنی حتی اون گفتن عشق دوم و اینا همه دروغ بود؟!😞 چون برای رسیدن به عشق اولتون اینقدر تلاش کردید ولی عشق به ظاهر دومتون چی؟! این شهدا اینطوری پای حرفاشون وایمیستادن؟!😢 ــ من چیکار باید میکردم که نکردم؟!😔 ــ چرا دیشب جواب بابامو ندادید و از خودتون دفاع نکردید؟؟ ــ چه جوابی؟!چه دفاعی؟! مگه دروغ میگفت؟! من فلجم.😢 حتی خودمو نمیتونم نگه دارم چه برسه شما رو... جای حرفهاش غلط بود؟!😞 ــ اون روز تو دفترتون گفتین این اتوبان دو طرفست...😒ولی الان با این حرفاتون دارم میفهمم نه ... این اتوبان همیشه یه طرفه بوده...😣شما فکر میکنید نظر من راجب شما عوض شده؟! حق هم دارید فکر کنید... چون عاشق نشدید تا حالا😢و نمیدونید عشق یعنی چی.خداحافظ✋ بلند شدم و به طرف در مزار رفتم که از پشت سر آروم گفت : ــ ریحانه خانم!😶(دومین بار بود که اسمم رو صدا میزد) این اتوبان همیشه دوطرفه بوده😞ولی وقتی کوه ریزش کنه دیگه راهی باقی نمیمونه😔😢 برگشتم و باز باهاش چشم تو چشم شدم و گفتم : 👀💕 ــ اگه صدبار هم کوه ریزش کنه باید وایساد و جاده رو باز کرد نه اینکه...😒 خداحافظ... و از محوطه بیرون اومدم... چند روز گذشت و از آقاسید هیچ خبری نداشتم💔روزها برام تکراری و بیخود میگذشت😔فکر به اینکه آینده و سرنوشتم چجوریه دیوونم میکرد.. دلم میخواست یه کاری کنم ولی کاری از دستم بر نمیومد... هر بار درباره سید با بابا حرف میزدم بحث رو عوض میکرد😐تا اینکه یه شب نزدیک صبح دیدم صدای جیغ زدن های مامانم میاد😯😨 سریع خودمو رسوندم بالاسرش😯 دیدم رو تخت‌نشسته داره گریه میکنه😭 ــ چی شده مامان؟!😟 ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : سیدمهدی‌بنی‌هاشمی ⚠️ و