✨دختر بسیجی
°•|پارت هفتم|•°
با یاد آوری آرام و حاضر جوابیش و حالی که از هم دیگه گرفته بودیم لبخند ی ناخواسته روی لبم نشست که از چشمای تیز بین
مامان پنهون نموند و جواب دادم :هنوز که کارشون رو ندیدم، باید یه مدت کار کنن
تا بفهمم چجورین.
_دختره، دختر باهوشی به نظر می رسید، توی مصاحبه که رو دست همه زد.
_تازه امروز دیدمش نظری در موردش ندارم.
با گفتن این حرف لیوان آب رو سر کشیدم و بعد تشکر از مامان به اتاقم رفتم و به تماس سایه جواب دادم.
مدتی رو سایه حرف زدم و او از هر دری گفت و من بی حوصله به حرفاش گوش دادم تا اینکه خودش متوجه شد خسته ام و حوصله ندارم که خداحافظی کرد و من هم راحت گرفتم و خوابیدم.
اونروز هم طبق معمول ساعت9 به شرکت رفتم.
شرکت شامل پنج تا اتاق می شد که توی سه تاش، سه یا چهارتا کارمند مشغول به کار بودن و دو اتاق د یگه هم مخصوص و من و پرهام بود. داخل سالن بزرگش هم پنج تا میز کار قرار داشت که پشت یکیش منشی نشسته بود و چهارتای دیگه اش رو هم
دخترای جوون و سینگل پر کرده بودن و به تلفن ها جواب می دادن.
به محض ورودم به شرکت چشمم به دختر چادری ای افتاد که پشت به من و روبه روی میز منشی وایستاده بود و باهاش حرف میزد
از چادر سرش به راحتی می شد حدس زد که این باید آرام باشه یعنی غیر از او کسی توی شرکت چادری نبود و از بین هشت
کارمند زن به جز او همه بی حجاب بودن. از این که من رو دست انداخته بود عصبی شدم و با عصبانیت به سمت میز منشی قدمهای بلند برداشتم.
نازی تا چشمش به من و قیافه ی عصبیم افتاد از جاش بلند شد و رو به من با ترس سالم کرد ولی آرام خیلی خونسرد به صورتم چشم دوخت و با همون لحن خونسرد و خالی از احساسش بهم سالم کرد.
کارمندایی که تو ی سالن در رفت و آمد بودن با تعجب به من نگاه می کردن و می خواستن ببینن علت عصبانیتم چیه!
با این که ظاهرشون این رو نشون نمی داد ولی عمق نگاهشون این رو فریاد می زد!
بی توجه به نگاه کنجکاو و خیره شون رو به آرام غریدم:تو ی اتاقم منتظرتم.
با قدمای بلند وارد اتاقم شدم و در رو براش باز گذاشتم و صدای نازی رو شنیدم که گفت:خدا به دادت برسه! معلوم نیست چی شده که این همه عصبیه.
پشت میز کارم نشستم که تقه ای به در باز اتاق زد و وارد اتاق شد.
وقتی دیدم خیال بستن در رو نداره بهش توپیدم:یعنی نمی دونی وقتی وارد اتاق می شی باید در رو ببندی؟
در اتاق رو بست و دو قدم از در فاصله گرفت و وسط اتاق وایستاد.
به پشتی صندلیم تکیه دادم و گفتم:چرا فکر می کنی می تونی من رو به باز ی بگیری ؟ مگه من نگفتم این ریختی توی این
شرکت نبینمت؟
_ولی من تا جایی که یادمه گفتین این ریختی به شرکت شما نیام. _خب؟پس چرا اومدی؟
_آخه تا جایی که من اطلاع دارم این شرکت سند شش دونگش به اسم آقای منصور جاویده نه شما!
با عصبانیت از جام برخاستم و گفتم: من مد یر عامل اینجام پس اینجا مال منه و جای آدمای عقب افتاده و زبون درازی مثل تو نیست.
جلو تر اومد و با لحن خودم جواب داد: اتفاقا منم حاضر نیستم اینجا و با آدمایی کار کنم که به جای رسیدن به کار خودشون به
طرز پوشش کارمنداشون گیر می دن و به جای دیدن میزان کارکردشون هیکلشون رو دید می زنن! _چه خوب پس خودت هم فهمید ی که اینجا جای تو نیست.
📌 #شهدا
خوب نگاه ڪنید بہ چهره هاشان
آن ها ڪہ تنها بہ زبان نگفتند
انی حرب لمن حاربکم...
عاشورا را درڪ ڪردند
و ڪوشیدند
و مصداق " الذین بذلوا مهجهم دون الحسین علیه السلام " شدند
#ما_ملت_شهادتیم
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
eita @Fanousمهدی رسولی.mp3
زمان:
حجم:
3.24M
💔 ایشالا سال بعــد کربلائیم
ایشالا که با مهدیعج میآئیم💚
#اربعین
رزق اول صبح تون
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
3.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #کلیپ
📝 دلِ من آقاشو میخواد... 😢
👤 حاج محمود #کریمی
▪️ #اربعین
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
4_484897422556790953.mp3
زمان:
حجم:
1.72M
#روز دوشنبه روز زیارتی
🌸امام حسن علیه السلام
🌸امام حسین علیه السلام
#التماس دعا🤲
#ما_ملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
المُحبُ دائِمُ الإشتياقِ إلى المَحبوب!
حيناً بَعدَ حين...
وَ لَحظةً بَعد لَحظة...
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
4_6023676265247017083.mp3
زمان:
حجم:
27.8M
خواب میدیدم…
که کنار ضریح تو؛ اشکای نم نم بارون میشه
من تو رویام میدیدم که دلم توی صحنِ تو آقا؛ مهمون میشه!
خواب می دیدم
منو اشک و حرم؛ تا سحر میمونیم تنهای تنها…
من میگفتم همه درد و دلاموُ؛ کنار ضریحت با تو آقا…
🎙 با نوای کربلایی #حسین_طاهری
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
5f7784f7d234bcc4e2ad32c3_5869397140432499122.mp3
زمان:
حجم:
5.2M
🍃نفسم تسبیحه اگه من برای توگریه کنم
🍃بده اشکی آقا برا کربلای تو گریه کنم
🎤 سید مجید_بنی فاطمه
#احساسی
#اللهم_الرزقنا_ڪربلا 💔
#ما_ملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
چشمام که میبندم حرمت میبینم - @Maddahionlin.mp3
زمان:
حجم:
5.13M
⏯ #شو #اربعین
❁چشامو که میبندم حرمتو میبینم
❁توی خیالم آقا کنار تو میشینم
🎤 حاج #حسین_سیب_سرخی
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
eita @Fanousمهدی رسولی.mp3
زمان:
حجم:
3.24M
💔 ایشالا سال بعــد کربلائیم
ایشالا که با مهدیعج میآئیم💚
#اربعین
#ماملت_شهادتیم
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─