✨دختر بسیجی
°•| پارت سی و هشتم |•°
ادامه داد: حتما آرام بهت گفته که من با ازدواجتون موافق نیستم!
_آره گفته!
_ولی برای اولین بار آرام تو روی من وایستاد!
وایستاد و گفت تو رو می خواد و می خواد باهات ازدواج کنه وَ من اصلا دلم نمیخواد یه روز با پشیمونی برگرده و بگه داداش اشتباه کردم.
_مطمئن باشین همچین اتفاقی نمیوفته.
_مطمئن نیستم! تو باید بهم قول بدی که همه جوره هواش رو داری و مراقبشی.
_بهتون قول می دم نزارم لحظه ای غصه بخوره یا سختی ببینه.
روی پاش وایستاد و من هم به طبعش از جام برخاستم و او گفت : همیشه دعا می کنم من از مخالفتم پشیمون باشم تا آرام از انتخابش.
چیزی نگفتم که به سمت در رفت ولی قبل اینکه در رو باز کنه در باز شد و مش باقر با سینی چای توی چارچوب در قرار گرفت.
بی توجه به مش باقر روبه من گفت :نمی خوام آرام از اومدن من چیزی بدونه.
با گفتن این حرف از کنار مش باقر گذشت و از اتاق خارج شد.
رو به مش باقر که هنوز توی چارچوب در بود گفتم چایی نمی خورم، و خودم رو روی مبل رها کردم و صدای بلند پرهام رو از داخل سالن شنیدم و حدس زدم دوباره داره ناراحتی ای که این چند وقته باهاشه و با کسی در موردش حرفش نمی زنه رو سر کسی خالی می کنه.
خیلی پاپیچش شده بودم که بدونم چشه ولی او خیال حرف زدن نداشت و من هم دیگه چیزی ازش در این مورد نپرسیدم.
*کنار آرام که زیر لب آیه ای رو زمزمه می کرد و سر سفره ی عقد نشسته بودم و عاقد برای بار سوم از آرام اجازه خواست تا صیغه رو بخونه که آرام قرآن رو بست و قبل اینکه چیزی بگه خانم جوونی که حدس می زدم دوستش باشه گفت :عروس زیر لفظی می خواد.
مامان جعبه ای که از قبل آماده کرده بود رو با در باز روی میز گذاشت و من منتظر بله گفتن آرام به سرویس طلتی توی جعبه چشم دوختم که عاقد دوباره گفت :حالا عروس خانم اجازه میدن صیغه رو بخونم؟
آرام به آرومی جواب داد: با توکل به خدا و اجازه ی پدرم و بزرگترا بله!
با جواب آرام! صدای هلهله و دست و صوت فضا رو پر کرد که با تشر عاقد سر و صدا کم شد و عاقد صیغه ی عقد دائم رو خوند.
با تموم شدن صیغه، عاقد و مردایی که موقع خوندن صیغه حضور داشتن از اتاق عقد خارج شدن و من می بایست چادر رو از روی سر آرام بر می داشتم.
من برای این لحظه، لحظه شماری می کردم ولی حالا که به خواسته ام رسیده بودم عرق کرده بودم و اینکار برام مثل کوه کندن سخت بود.
در میان صوت و دست بقیه چادر رو از روی سرش برداشتم و به چشماش که حالا با خط چشم و آرایش بزرگتر و رنگ ی تر به نظر می رسیدن خیره شدم.
او هم که به چشمام خیره بود به روم لبخند زد که دستش رو توی دستم گرفتم و حلقه ی ساده ای رو توی انگشتش جا دادم.
باورم نمی شد که این دختری که جلوم وایستاده و تو ی لباس قرمز بهم لبخند می زنه همون آرامی باشه که همیشه جلوم حجاب و اخم داشت.
حالا منظور خانم بزرگ رو میفهمیدم که همیشه می گفت دختر باید جوری لباس بپوشه و رفتار کنه که شب عقدش برای شوهرش تازگی داشته باشه!
با آموزشای فیلم بردار و جلوی چشمای خیره بهمون انگشت پر از عسلم رو توی دهن آرام گذاشتم که یه گاز کوچولو از انگشتم گرفت و من متعجب به چشمای خجالت زده اش خیره شدم و لبخند بد جنسانه ای تحویلش دادم که لبش رو گاز گرفت و پر اضطراب انگشت عسلیش رو توی دهنم گذاشت.
قبل اینکه انگشتش رو از دهنم بیرون بیاره دستش رو توی دستم گرفتم و جوری که کسی متوجه نشه و خیلی نامحسوس انگشتش رو بوسیدم.
ادامه دارد..
﴾🍂🕊﴿
- پرسیدم لباس پاسداری چه
رنگی است؟سبز؟یا خاکی؟
+خندیدو گفت: این لباس ها عادت کرده اند
یا خونی باشند یا گِلی:)🌿°•...
"وسلام خدا برآنهایی که لباسشان
را با خون خود رنگ خدایی زدن🕊💛"
AUD-20201103-WA0042.mp3
2.83M
🎧| #از_جان_و_دل_بشنو
طَنزِ 😂
اعزامِـ
حاج حُسینِ یڪتا|✨
به جبهه هاے
8 سال دفاع مقدسـ🥀
↫🎤| #حاج_حسین_یڪتا
شهید مدافع حرم شهید حسین معز غلامی
تولد: ۱۳۷۳/۱/۶
شهادت: ۱۳۹۶/۱/۴
یکی از همسایگان شهید میگفت:
به او گفتم تو از امکانات خوبی برخوردار هستی و همه امکانات مادی برایت فراهم است و در رفاه زندگی میکنی چطور میتوانی این دنیا با آن همه زیبایی و تفریح را رها کنی و خانواده با محبتت را بگذاری و بروی؟
در جواب من فقط لبخند زد و پاسخی نداد...
#شهـღـیدانه 🕊
شاید شهادت🕊
آرزوۍهمہباشد
امایقیناً👌
جزمخلصین
ڪسےبداننخواهدرسید ...💔
ڪاشبجاےزبان
باعمـــــلم
طلبشهادتمےڪردم🥀...(:
#شهـیــدابراهیمهادے
°•♡بـہوقتعـٰاشقے♡°•
دݪٺنگ حَـرمـ یعنۍ:↓ هَر بار با دیدن عڪس حَࢪم گریہ ڪنے”:)💔
آخہ مگہ دنیآ بے شـُمآ
دنیآ مۍشہ؟”:)♡🌿
روُحي فداكَ یا ثٓارَ اݪلّٰہ💚
°•♡بـہوقتعـٰاشقے♡°•
دݪٺنگ حَـرمـ یعنۍ:↓ هَر بار با دیدن عڪس حَࢪم گریہ ڪنے”:)💔
شب جمعہ حرمَت حاݪ و هوایۍ دارد″:)💔
🔰همیشه میگفت: خوشا به حال کسانی که #مفقودالاثر و مفقود الجسد⚰ هستند. هر #شب_جمعه حضرت زهرا(سلام الله علیها) خودش به دیدن آن ها میرود، بالای سرشان مینشیند، خوشا به حالشان که خانم♥️ را می بینند.
🔰آن وقت مادرها همه اش بی تابی💗 می کنند که چرا #شهیدمان را نیاوردند. بگو آخه مادر جان تو بروی بالای سر پسرت بهتر است یا خانم #فاطمه_زهرا (س)⁉️ میگفتم: خب معلومه حضرت زهرا(س). میگفت: پس هیچ وقت فکر نکنی اگه من #مفقودالاثر شدم چرا نیامدم، اجازه بده بی بی دو عالم بیاید بالای سرم😌
🔰همیشه حواسش به رزمندگان👥 گردان و حتی خانواده هایشان بود. گاهی وقتی از طرف #لشکر هدیه ای🎁 به او میدادند آن را به خانواده رزمندگان یا #شهدای گردان هدیه میکرد.
🔰یک بار که یک #فرش به او هدیه داده بودند، خبردار شد که یکی از بچه های گردان صاحب فرزند👶 شده و در خانه اش فرش ندارد❌ آن فرش را به عنوان #هدیه تولد به خانواده اش هدیه داد. با اینکه خودش به آن فرش احتیاج داشت.
پ ن: پیکر پاکش پس از شانزده سال گمنامی در سال 81 کشف و در زادگاهش، اهواز دفن شد.
راوی: مادر شهید
#شهید_اسماعیل_فرجوانی🌷
گمنامۍ بࢪای شہوت پࢪستها دردآوراست،
اگرنہ همہ اجࢪها در گمنامۍ اسٺ؛
تا آنجا کہ فرموده اند: آنگونھ در راه خدا انفاق ڪن کہ آن دست دیگࢪت هم با خبر نشود.
#سیدمرتضےآوینۍ
#شبجمعه
#بیادشهدا
°•♡بـہوقتعـٰاشقے♡°•
°°°🕊°°°
خوآب دیدم فرج آمده دَر دوݪتِ ؏ـشق
بآز فرمآنده قُدس است سݪیمآنی مآ♥️'•°
-حآجیدلمآنسختبرآیتتنگاست🌱(:"
#شـهیــدانــہ✨
¦¦🌿¦¦
〖شهادټ
مزد ڪسانےاسټ↶
ڪہ در راھ خدا پࢪڪارند...〗
#جهادمغنیه
#رفیقــانــہ💕
🌿⃟🌸
'اِسڪارِ قَشنگ ٺَرین لَحظههـا
میـرسھ بھ لَحـظھ ای ڪھ:
'مَن و رَفیـقَم ٺوے مَزار شُهَدا♥️
|^قـَ👣ـدَم می زَنیـم..،
.•°
#رفاقٺمنوتوازصدقسریشهداست(:
#قدررفاقٺهایخداییروبدونیـم!
#حاج_قاسم🌿💚•°
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
﴿یهوقتاییهمبهدوستیاتون
نگاهکنید👀↶''
ببینیدچقدخداییه!؟مثلادوستتونتاحالاچنبار
گناهاتونوبهتونتذکرداده!🎁🖇
یابهکارخوبدعوتتونکرده🌱...؟!(:﴾
#رفاقتشهدایی...
〖سࢪبندبستن یعنے...
دیگࢪدلتـبندِاینوآننباشد
آنࢪامحڪمگࢪھبزن🔗
وخودࢪاوقفِ صاحبِنامشڪن...〗
..🌿...
#پــروفـایل 📸
#دختـرونہ 🧕🏻
#پسرونہ 🧔🏻
#عاشقانہ_اے_باخدا💕
♥️⃟🖇
آنچہ از نیکےها بہ تو مےرسد، از
طرف خداست و آنچہ از بدۍ بہ تو
مےرسد، از سوۍِ خود توسټ(:
- نسـاء؛ 79.
#تلنگر
- خدا خدا بنده!
+ بنده بہ گوشم!!
- حواست باشہ؛ دارمـ نگاهت میکنم :)
+ مفہوم شد...!
پ.ن: او مے بیند..!
❌❌❌گناه ممنوع❌❌❌
#دخترانههاےآرام🦋••
#مثل_الماس💎^.•
.
اگه دختری🌸،عکسچـهرهشو📸
تو فـضـاۍ مجـازۍ📲 نمیزاره،
عـلـتـش🔍این نـیـسـت کـه
زشـتـهـ🍁یا تـیـپ نداره؛
شآید یهچیزی🌱داره که
خیلیها ندارند🙄...
.
مـثـلـا #حـیــآ💗•°