eitaa logo
"بـہ‌وقت‌عـٰاشقے"
476 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
326 فایل
﴾﷽﴿ اینجـا دل حڪم میفرماید...⚖️ - از ۲۲/خرداد/هزار سیصد۹۹ و مینویسیم❥︎ - پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/3211552716
مشاهده در ایتا
دانلود
قراره تو فضاے مجازے انقلاب ڪنیم نہ اینکه گروه مختلط بزنیم تازه مثلا با رعایت شئونات اسلامے/: اینجورے میخواید انقلاب ڪنید؟!😐 دست نگہ دارید بابا..!🖐🏻💔 \\\:
• . بعـضـادیده‌شـده‌واسـہ‌یـہ‌تـبلیـغ‌ڪانـال انـواع‌واقـسـام‌ایموجےهاوحــرفایےڪہ طرف‌روترغیب‌میڪنہ‌واردڪـانـال‌بشن (مثلاایموجے۱۸+سال‌و...)استفاده‌میشـہ... حالابااین‌شیوه‌طرف‌کنجکاوشده‌واردکانال میشه... دوحالت‌داره‌یاواقعامطلب۱۸+ساله‌ڪہ‌آخہ‌بزرگوار اینقدگنده‌کردن‌نمیخواد‌که! خب‌اون‌جوون‌ونوجوون‌زیر۱۸سال‌بیشترکنجکاومیشن! نکنیم‌این‌کارو...¡ حالت‌دوم‌اینه‌باهمون‌حالت(بگم‌که‌همه‌اینطور‌نیستن‌تک‌وتوک‌پیدامیشن)یه‌حدیث‌یا‌یہ‌داستان بوده‌ڪہ‌اینقدشلوغ‌ڪـارےنیازنداشتہ! :)! ¡
قـلـب‌آدم‌هـم‌زنگ‌میـزنـہ؛زنـگـارمیـگیره! • . ازپیـامـبـرپـرسـیـدن‌اگـرقلبمون‌زنـگ‌زده‌شد چـیکـارڪنیـم؟ دوتـاراهـڪاࢪدادن...⇩ ۱-یـادمـرگ... ۲تـلـاوت‌قـرآن... . .
۰•🦋•۰ -گلــــــــــزارشھدا💚! • . بہ‌یادتمام‌رفقاۍعلمدارکمیل:)💔 جـٰامانده دختران‌بھشتــے سنگرشھدا دختران‌سلیمانـے یڪ‌قدم‌تاشھادت شھیده‌زاده مجنون‌ثاراللھ‌؏جانا جزیره‌مجنون بھ‌روایت‌۱۳۵ وِترَالموتور طریق‌الشھادت سپاهیان‌حضرت‌زهرا حب‌الحسین‌یجمعنا رنگ‌خـدایــے شھید‌احمد‌مهنه دختران‌زهرایــےوپسران‌علوی شھیدجھادمغنیہ راهیان‌عشق‌و...(:🌱 بودیـم🖐🏻!
🚶🏻‍♂ درسته‌‌که‌‌حافظه‌ی‌ ‌تاریخی‌برخی‌مردم‌‌ِما‌در‌حد‌ماهی‌قرمزه؛ اما‌من‌امروز حتی‌جلوی‌ماهی‌قرمز‌خونمون‌ گفتم‌علی‌لاریجانی ... از‌تو‌آب‌دادزد‌و‌گفت‌دولت‌سوم‌روحانی !! |
↺پست های امࢪوز تقدیم بھ↶ شبتون فاطمے°• عشقتون حیـــ♥️ـــدࢪۍ مھࢪتون حسنے🌱•° آࢪزوتون هم حࢪم اࢪباب ان شاءالله💫°` یا زینب مدد... نمازشب ، وضو و نماز اول وقت یادتون نࢪه🤞🏻•• ♡➣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱 آقایادمون‌رفت ... ‏روزِپسرروبه‌اون‌پسری‌که ‌حواسش‌به‌نگاهش‌هست‌وچشم‌بدنداره‌ واقعا‌تبریك‌میگم🖐🏼:)!
🖐🏻‼️ یه‌روستاکه‌هیچ طرف‌آب‌دماغشم‌نمیتونه‌مدیریت‌کنه توهم‌زده ‌میتونه‌مملکت‌اداره‌کنه ...!
سلام سلام خداقوت بابت امتحانا بهتون خسته نباشید میگم😁 میدونم هنوز تموم نشده ولی خب اینم یه نوع انرژیه☺️✨ امیدوارم که موفق بوده باشید🌸 خب خب مثه اینکه رمان بلاک پنهان تمام شده و از امروز و همین الان یه رمان جدید فوق الاده زیبا خدمتتون قرار میدیم😃 به نام:[من‌با‌تو] رمانش خیلی قشنگه امیدوارم که دوست داشته باشید😚✨
با عجله از پله‌ها پایین رفتم، پله ها رو دوتا یکی کردم تو همون حین چـادرمو سر کردم به حیاط که رسیدم پام پیچ خورد لنگون لنگون به سمت در رفتم در رو که باز کردم...عاطفه با عصبانیت بهم خیره شد آب دهنمو قورت دادم. ــ خیلی زود اومدی بیا بریم تو دوتا چایی بزنیم بعد بریم حالا وقت هست!عه عاطفه حالا یه بار دیر کردما عزیزم بیا بریم دیره. ــ چه عجب خانم فهمیدن دیره! شروع کرد به دویدن منم دنبال خودش میکشید، با دیدن پسری که سر کوچه ایستاده، ایستادم! عاطفه با حرص گفت : ــ بدو دیگه! با چشم و ابرو به سرکوچه اشاره کردم،سرش رو برگردوند و ریز خندید! با شیطنت گفت : ــ میخوای بگم برسونتمون؟ قبل از اینکه جلوشو بگیرم با صدای بلند گفت : ــ امین! پسر به سمت ما برگشت، با دیدن من مثل همیشه سرشو پایین انداخت آروم سلام کرد من هم زمزمه‌وار جوابشو دادم! رو به عاطفه گفت : ــ جانم! قلبم تند‌تند میزد... دست هام بی‌حس شده بود! ــ داداش ما رو میرسونی؟ امین به سمت ماشین پدرش رفت و گفت : ــ بیاید! به عاطفه چشم غره رفتم سوار ماشین شدیم،امین جدی به رو به رو خیره شده بود با استرس لبمو میجویدم،انگار صدای قلبم تو کل ماشین پیچیده بود! به آینه زل زدم هم زمان به آینه نگاه کرد،قلبم ایستادسریع نگاهش رو از آینه گرفت،بی‌اختیار لبم رو گاز گرفتم،انگار به بدنم برق وصل کردن... ماشین ایستاد با عجله پیاده شدم بدون تشکر کردن! عاطفه میاد سمتم. ــ ببینم لبتو! و خندید... با حرص دنبالش دویدم اما زود وارد مدرسه شد! به قَلَــــم لیلی سلطانی